سهیل سلیمانی
۱ رامبد اصولا موجود همیشه پرانرژی‌ای است. کنارش که هستی این قدر بالا و پایین می‌پرد که تو به او حسودی ات می‌شود برای این همه سرحال بودن. در گفت‌وگویی قدیمی از او پرسیدم تو این همه انرژی را از کجا می‌آوری؟ جواب جالبی داد.«من آدمی هستم که سال‌ها است هر روز که از خواب بلند می‌شوم هیچ بهانه‌ای برای خوشحالی ندارم ولی خیلی خوشحالم.»

۲ رامبد آرزوهای جالبی دارد که البته به قول خودش برای رسیدن به آنها خیلی پول لازم است. «آرزویم این است که یک مزرعه خیلی بزرگ با یک عالمه حیوان داشته باشم و همین طور دوست دارم که یک استودیوی استاندارد خیلی بزرگ داشته باشم که بتوان میدان تجریش را در آن بازسازی کرد، ماشین به هم بکوبی و هر چیز دیگری که دلت می‌خواهد. اینها خیلی پول می‌خواهد و خیلی انگیزه، که من دیگر انگیزه پیگیری‌اش را ندارم. شاید جزو خیال‌پردازی‌هایم باشد.»


۳ او عقیده دارد هر کاری قیمتی دارد که مشخص است. به هر قیمتی نمی‌شود هر کاری کرد. مخصوصا اگر این کار خنداندن مردم باشد.
4 فروش «ورود آقایان ممنوع» در سراسر ایران طبق آمار منتشر شده در سال ۱۳۹۰ به ۵ میلیارد و ۱۰ میلیون تومان رسید که از این فروش ۳ میلیارد و ۲۷ میلیون تومان آن از اکران فیلم در سینماهای تهران حاصل شده. حالا چرا ما به همه این چیزها اشاره کردیم و اصلا چرا در این روزهایی که «خوابم میاد» رضا عطاران دارد خوب می‌فروشد رفته ایم سراغ رامبد جوان؟! خب جواب واضح است. این دو فیلم شاید جزو معدود فیلم‌های چند سال اخیر هستند که با سرمایه بخش خصوصی ساخته شده‌اند و خوب هم فروخته‌اند. در حقیقت فروش میلیاردی داشته‌اند در روزهایی که حال و روز فروش سینما اصلا خوب نیست و نفس اش به شماره افتاده. خب دلیل از این بهتر برای گفت و گو در یک نشریه اقتصادی. این یک شروع خوب است. فیلم دوم هم بماند برای شماره‌های بعد.


تو فکر می‌کنی با شرایط حاکم بر سینمای ایران یک ستاره‌ای؟
نه.
هیچ وقت هم نشدی؟
نه. من اصلا با این مقوله کمی مشکل دارم. فکر می‌کنم ما در ایران اصلا ستاره نداریم.
یعنی حتی گلزار؟
آره. سینما در دنیا یک تعریف استاندارد دارد و من فکر می‌کنم همان چیزی است که آمریکا از آن به عنوان یک صنعت استفاده می‌کند. آنها ستاره را وقتی تعریف می‌کنند که یک بازیگر در خیلی چیزها نقش داشته باشد. توی فروش خود فیلم، توی خیلی از موضوعات اجتماعی، خیلی از موضوعات فرهنگی. اصلا این ستاره فرهنگ‌سازی می‌کند. ما اینجا این را نداریم. شکل و شمایل زندگی یک ستاره در دنیا این طور تعریف شده که با زندگی سایر آدم‌ها فرق دارد یعنی جزو تاپ‌ترین استایل زندگی یک اجتماع است.
به لحاظ مدیوم اقتصادی می‌گویی؟
از این لحاظ هم. به هر ترتیب مسائل اقتصادی بخش مهمی از این پروسه هستند. ما اینجا بازیگری نداریم که تاپ‌ترین مدل و درجه زندگی اجتماعی و اقتصادی را داشته باشد و در روند اتفاقات جامعه هم دخیل باشد! مثلا خانم آنجلینا جولی کارهای فرهنگی و حمایتی تحت لوای یونیسف می‌کند و واقعا موثر واقع می‌شود. وقتی به افغانستان سفر می‌کند تمام دنیا این خبر را پوشش می‌دهند و از این ماجرا استفاده می‌کنند تا اهداف یونیسف را به اجرا دربیاورند. درباره تبلیغات بازرگانی و اتفاقات اقتصادی هم همین طور است. یک بازیگر برای تبلیغ یک کالا کلی پول دریافت می‌کند و در عوض اش باعث می‌شود آن کالا میلیون‌ها دلار در سراسر دنیا فروش داشته باشد. ما نمی‌توانیم این کارها را بکنیم. ما خیلی محلی هستیم. پس نمی‌توانیم ستاره باشیم. ستاره بودن فقط این نیست که تو بگویی فیلمم می‌فروشد. حالا تو یکی را بگو تا من به تو بگویم که فیلمش هم آنقدرها که باید نفروخته.


البته این در تمام دنیا هست. فیلم‌های رابرت دنیرو و براد پیت هم ممکن است نفروشد!
شرایط دارد. فروش یک فیلم به خیلی چیزها بستگی دارد. بعد هم یک چیز دیگر وجود دارد. مثلا ماشین یک ستاره باید ماشینی باشد که مردم اگر یکبار توانستند در خیابان ببینند با خودشان بگویند وای این فلان ماشینی است که در مجله گفته بود فقط پنج‌تا از آن در دنیا وجود دارد. همین‌طور درباره خیلی چیزهای دیگرش. بعدش ستاره باید دست نیافتنی باشد که وقتی که تو یک چیزی می‌گویی شبیه قهرمان باشی. قهرمانی که همیشه در کنار آنها باشد به درد نمی‌خورد. قهرمانی که توی خیابان منتظر تاکسی است به درد نمی‌خورد. مثلا فکر کن در یک مصاحبه به آل‌پاچینو می‌گویند چرا شما این‌قدر کم در مجامع عمومی دیده می‌شوی؟ او در جواب می‌گوید من باید یک چیز داشته باشم تا وقتی فیلمم برای اکران آمد برای طرفدارانم مهم باشد که بلیت سانس اول، شب اول اکران را داشته باشند. این بازی‌ها بین طرفدارها وجود دارد. یعنی تو باید به یک آدم ویژه تبدیل شوی. مثلا من لندن بودم که تیم چلسی یکی از گران‌ترین رستوران‌های لندن را اجاره کرد تا برای پایان فصل کل تیم آنجا جشن بگیرند. اولا از سه‌شب قبل اعلام کرده بودند که لطفا در فلان شب هیچ کس به رستوران نیاید چون اینجا در اختیار چلسی است. همین نیاید می‌دانی یعنی چه؟ قیامت بود جلوی این رستوران. و همه از خدایشان بود که بتوانند فقط توی رستوران را ببینند. بالاخره اینها قهرمانان آنها بودند. بعد چه اتفاقی افتاد؟ از فردای آن روز یک منوی جدید به این رستوران اضافه شد که مثلا استیک فلانی چون آن شب فلانی از این استیک با این میزان سس خورده و... قیمتش هم خب معلوم است به صورت ویژه تعیین شده بود. خب این ماجرا در آنجا یک جور بیزینس است. یک جور ترفند عرضه و فروش. در واقع سرمایه گذاری روی چیزی که می‌تواند درآمدزایی بیشتری را برای شمای صاحب پیشه داشته باشد. ما این بازی‌ها را نداریم در نتیجه ستاره هم نداریم. ما خیلی معمولی هستیم.


خب کمی از این فضا دور بشویم و برویم سراغ موضوع اصلی. بعد از دیدن «پسر آدم، دختر حوا» خیلی‌ها نگاه جدیدی نسبت به فیلمسازی رامبد جوان پیدا کردند. با اکران و موفقیت «ورود آقایان ممنوع» این ماجرا دوچندان شد و عملا با رامبد جوانی رو به رو شدیم که به راحتی می‌تواند گیشه را تصاحب کند و فیلم هایش یکی بعد از دیگری پرفروش از آب در می‌آیند. خود تو نسبت به این ماجرا چه نگاهی داری؟ آیا واقعا نگاه رامبد جوان نسبت به گذشته‌اش- منظورم نگاهت به اجرای کمدی است- تغییر کرده یا ناپختگی باعث شده تا به اینجا و به این بلوغ کاری برسد؟
فکر می‌کنم بیشتر همین مساله بلوغ کاری باشد که باعث این نگاه شده. آدم وقتی که فیلم اولش را می‌خواهد بسازد حساب و کتاب خاص خودش را دارد. خب من وقتی می‌خواستم فیلم اولم را بسازم تجربه کارگردانی سریال و تیزر را داشتم و به عنوان یک کارگردان از اینکه چطوری باید یک قصه را تعریف کنم سر در می‌آوردم. ولی واقعیتش هنوز به عنوان یک کارگردان با سینمای حرفه‌ای و جو حاکم بر آن، اینکه تماشاچی چه می‌خواهد و چطوری می‌توانی او را تا انتهای فیلم راضی نگهداری و بعد از سالن بیرون بفرستی و... دستم نبود. اصلا نمی‌دانستم معادله فروش یک فیلم را چه چیزهایی رقم می‌زند. خب فیلم اول من سال 83 ساخته شده و فیلم بعدی‌ام سال 87. چهار سال طول کشید تا من فیلم دومم را بسازم. من در این 4سال کار هم کرده‌ام و بیکار نبودم. شاید به قول معروف امروز پایم آمده روی زمین. شاید نگاهم جدی‌تر و درست‌تر شده. شاید فهمیده‌ام حدودا در چه مسیرهایی باید قدم برداشته شود و چطوری باید یک فیلم را ساخت که در حین اینکه حرفه‌ای و منتقدان از کار راضی باشند تماشاچیان عام هم راضی باشد و به قولی فیلم بفروشد.


پس درحقیقت رگ خواب تماشاچیان و منتقدان را با هم پیدا کرده ای؟ یکی به نعل و یکی به میخ!
اتفاقا این خیلی چیز سختی است. من خیلی هم به این معتقدم که فیلم باید خیلی خوب، خوش ساخت و تروتمیز باشد، اما در عین حال هم بفروشد. این بخش بفروش خیلی چیز مهمی است. خیلی‌ از ما خیلی وقت‌ها فقط به این بخش بفروش بودن توجه می‌کنیم و یادمان می‌رود که سینما قواعدی دارد که تو باید اینها را رعایت بکنی و نمی‌توانی هر کاری که دلت خواست بکنی. از طرف دیگر به این هم معتقدم که آدم وقتی دارد فیلم می‌سازد هر کاری که دلش می‌خواهد می‌تواند بکند ولی نباید به مرزی برود که به هر قیمتی فیلمش بفروشد.
به سوال اصلی‌ام، اما پاسخ ندادی. درباره اینکه نگاه تو همچنان به سینمای کمدی همان سینمای فانتزی است که همه از رامبد سراغ دارند یا نه حالا که مخاطب را به قول خودت شناخته‌ای به بخش دیگری از کمدی مثلا موقعیت یا کلام هم علاقه‌مند شده‌ای و از این به بعد می‌خواهی طبق آن کارهایت را بسازی؟
ترکیب همه اینهاست. چیزی که هست فیلمنامه‌های این کارها را که من ننوشته‌ام و کاری هم نبوده که از اول روی آن نظارت داشته باشم. این فیلمنامه‌ها به دست من رسید، آنها را خواندم، دوستشان داشتم و دلم خواست که آنها را ساختم. مدتی هم بود که می‌خواستم فیلم دومم را بسازم و 4 سال از فیلم اولم می‌گذشت. باید فیلم دومم را دیگر می‌ساختم. «پسر آدم، دختر حوا» محصول همین زمان است. اینکه آدم توی ریتمی بماند و کار بکند هم به نفع خودش است و هم تماشاچی را می‌تواند به عنوان مشتری خودش نگه دارد. غیبت زیاد اصلا خوب نیست. حالا شاید این غیبت من باعث شد یکسری چیزها که درباره‌شان حرف زدیم دست من بیاید و به من کمک کرد. کمدی «پسر آدم، دختر حوا» خیلی از آن فانتزی‌ای که در ذهن من بوده دور نیست. کمدی تر و تمیزی است. کمدی سلامت و سرحالی است و ریتم خوبی دارد، وقایع پشت هم اتفاق می‌افتند و تو در کمتر جای فیلم با افت محسوسی روبه‌رو هستی. اینکه ول باشد یا قصه آن گم بشود. تکلیف همه مشخص است. دو تا آدم دارند از اول همین‌ طور با هم کل‌کل می‌کنند و تا آخر و اوجش هم پیش می‌روند. در کل باید بگویم فیلمنامه این کار را دوست داشتم. فیلمنامه سومین کارم «ورود آقایان ممنوع» شاید باز در همین راستاست و فکر می‌کنم کمی بیشتر به آن چیزی که من دوست دارم نزدیک باشد. این کار هم قصه تروتمیز و دوست داشتنی‌ای دارد. آدم‌هایش تازگی دارند و تو با موقعیت‌های نویی در آن روبه‌رو می‌شوی. من طرح‌های زیادی در ذهنم برای کار دارم. اما یکی از آنها را بیشتر دوست دارم و به سینمایی که در ذهن من است و تو می‌گویی خیلی نزدیک‌تر است. به آن شوخی‌هایی که من دوست دارم و فضای فانتزی‌ای که از یک کار انتظارم می‌رود. این از آن کارهایی است که معتقدم فانتزی قرص و محکم و گردن کلفتی می‌تواند بشود. امیدوارم. اگر روزی ساخته بشود امیدوارم که تو هم این نظر را درباره اش داشته باشی.
تو کار ملودرام را هم خوب می‌سازی. برایت فرقی دارد که در چه سبکی کار می‌کنی؟
من دوست دارم فیلم بسازم. منظورم این نیست که دوست دارم فقط کمدی بسازم. کمدی برای من شاید مفهوم‌تر است، شاید هیجان‌زده‌ترم می‌کند، شاید انرژی‌هایم به عنوان کارگردان یک کار کمدی زودتر بالا می‌آید و اینکه شاید تجربه‌ام در آن بیشتر است. ولی واقعا این طور نیستم که فقط بخواهم این کار را بکنم. قطعا دلم می‌خواهد یک فیلم پر از اشک و آه بسازم. دلم می‌خواهد که یک فیلم اکشن بسازم و... کلا دلم می‌خواهد که فیلم بسازم.


چطوری بعد از «پسرآدم، دختر حوا» رفتی سراغ فیلمنامه‌ای از پیمان قاسمخانی؟ خیلی‌ها عقیده دارند در کارهای او کارگردان زیاد جایی برای دیده شدن ندارد- البته من در مورد کار تو موافق این نظر نیستم- این ماجرا به پیمان قاسمخانی ربط پیدا می‌کند و تسلطی که در فیلمنامه نویسی دارد. آیا تو هم موافقی که سایه پیمان روی کارگردانی این کار اثر گذاشته؟
همکاری من با پیمان قاسمخانی به سریال «مسافران» باز می‌گردد. در آن سریال ما همکاری خوب و مثبتی با هم داشتیم. من از اینکه پیمان قاسمخانی فیلمنامه‌ای به نام «ورود آقایان ممنوع» را نوشته است و قرار بود ساخته شود باخبر بودم. یک روز پیمان با من تماس گرفت و گفت که مایل هستی این فیلمنامه را بخوانی و من در پاسخ گفتم بله و وقتی که فیلمنامه را مطالعه کردم خیلی از آن خوشم آمد. چند وقت بعد پیمان به من گفت می‌خواهی آن را بسازی؟ و من با کمال میل پذیرفتم. قرار بر این شد که سریال «مسافران» را به اتمام برسانم و پس از یک سفر وارد فاز تولید شویم. به محضی که برگشتم تعدادی از عوامل پشت و جلوی دوربین را انتخاب کردیم و وارد فاز تولید شدیم.
پس ماجرایی داشته این فیلمنامه تا به دستت برسد...
بله اول قرار بود خانم برومند «ورود آقایان ممنوع» را بسازد که پیمان قاسمخانی طی اتفاقاتی تصمیم می‌گیرد قرارداد خود را فسخ کند و پول آقای منوچهر محمدی را هم که در ابتدا تهیه کننده کار بودند پس بدهد. ظاهرا یک مدت کوتاهی هم فیلمنامه دست پیمان می‌ماند تا اینکه پس از مذاکره با چند تهیه‌کننده دست آخر با خانم حکمت توافق می‌کند و خانم حکمت با همکاری علی سرتیپی و محمدرضا تخت کشیان شروع به تولید این فیلم می‌کنند.


فیلمت ترکیب جالبی از بازیگران دارد. از رضا عطاران و بهاره رهنما بگیر تا ویشکا آسایش و مانی حقیقی که تا حالا فضای طنز را تجربه نکرده بودند. این انتخاب‌ها در ابتدا ریسک بزرگی به نظر می‌آمده با توجه به اینکه تمام معادلات پشت صحنه ما را موفقیت در گیشه رقم می‌زند که به انتخاب بازیگران بر می‌گردد. چطور به این ترکیب رسیدید؟
آیا کسی حدس می‌زد که مانی حقیقی تا قبل از اینکه «درباره الی» روی پرده برود بازیگر توانایی باشد؟! اصغر فرهادی تصور کرد که مانی حقیقی گزینه مناسبی برای آن نقش است من هم فکر کردم مانی انتخاب درستی برای این شخصیت است که وجه کمدی هم دارد. وقتی آدم فیلمنامه را می‌خواند به تعدادی کاندیدا می‌رسد که از میان این کاندیداها عده‌ای مطابقت بیشتری با شخصیت لحاظ شده در فیلمنامه دارند، اما بعضی دیگر خیلی وابسته هستند به انتخاب کارگردان و تیم تولید یک فیلم که چقدر مایل هستند کار دیگری انجام دهند. نفس یک کار دیگر انجام دادن باعث پدید آمدن ترکیب متفاوتی در تیم بازیگران یک فیلم می‌شود. زمانی وجود دارد که تو به عنوان کارگردان انتخا‌ب‌های ویژه‌ای نداری و درست آن موقع است که تلاش می‌کنی شکل جدیدی را ایجاد کنی و به همه بگویی این فرمت مال من است. تیم بازیگران «ورود آقایان ممنوع» بیشتر ترکیبی از این دو بود. یعنی نود درصد بازیگران درست همان چیزی بودند که می‌خواستیم ولی مثلا در مورد اشاره تو به مانی حقیقی گزینه دیگری هم داشتم و آن حمید فرخ‌نژاد بود که بنا به دلیلی مثل دستمزد پیشنهادی حمید به سرانجام نرسید. انتخاب بعدی ما مانی حقیقی بود.
اصولا نگاهت در انتخاب بازیگر برای یک نقش چطوری است؟ بیشتر طرفدار چهره‌هایی هستی که در یک ژانر جواب خودشان را پس داده‌اند یا دوست داری ریسک کنی و انتخاب‌های عجیب و غریب داشته باشی؟
سینما به چهره نیاز دارد. سینمایی که می‌خواهد فروش داشته باشد نیاز به بازیگرانی دارد که مخاطب آنها را بشناسد. وقتی فیلمی بازیگر شناخته شده نداشته باشد ممکن است مردم کمتر به طرفش بروند.
یعنی بازیگر تضمین فروش فیلم است؟
بله. همه جای دنیا همین است. تمام فیلم‌های خوب را که فروش بالایی داشته‌اند نگاه کنید ببینید آیا بازیگران شناخته شده نداشته‌اند؟ فقط شاید در این اواخر آواتار را بتوانم نام ببرم که این شرایط را داشته که آن هم محاسبات دیگری دارد. تمام فیلم‌های کمدی که فروش کرده‌اند، بازیگر داشته‌اند.
توی جشنواره اشاره‌ای داشتی به اینکه با اضافه کردن یک سکانس برای اکران عمومی فیلم نچسب بودن متحول شدن خانم دارابی را در می‌آوری اما ظاهرا این اتفاق نیفتاد؟
خیر! این را یادآور شوم که ما آن سکانس را گرفته بودیم اما به خاطر اجرای بد در زمان تدوین از فیلم درآوردیم.
در این سکانس خانم دارابی (ویشکا آسایش) و آقای جبلی (رضا عطاران) از جلسه آموزش و پرورش منطقه باز می‌گردند. طی این سکانس تصادفی رخ می‌دهد که خانم دارابی از ماشین پیاده می‌شود و شروع به داد و بیداد کردن می‌کند و دوباره به ماشین باز می‌گردد و پشت فرمان می‌نشیند. ما چون قبلا دیدیم که آقای جبلی در اردوی لواسان توسط دکتر (مانی حقیقی) ترغیب می‌شود تا جوک تعریف کند برای اینکه خانم دارابی را از آن عصبانیت دور کند شروع می‌کند به تعریف کردن جوک. در همین لحظه است که خانم دارابی عصبانی می‌شود و می‌گوید برای من جوک تعریف نکن چون نه تو خوب بلدی جوک تعریف کنی و نه من استعداد خندیدن دارم. اصلا آخرین باری که خندیدم را یادم نمی آید! دیگر هم برای من جوک تعریف نکن. با گفتن این جمله دستش را محکم به داشبورد ماشین می‌کوبد که در همین لحظه ایربگ نفر کنار راننده باز می‌شود و شخصیت جبلی به صندلی می‌چسبد و در حال خفه شدن است. همین اتفاق باعث می‌شود تا خانم دارابی شروع به خندیدن کند او آنقدر می‌خندد که به ریسه رفتن می‌افتد و بعد از آن شروع می‌کند به سکسکه کردن تا جایی که عطاران می‌رود برای او آب می‌آورد. در سکانس بعد می‌بینیم که خانم دارابی به خانه خود رفته و آرامشش را به دست آورده ولی از آن لحظه به بعد ماجرا فرق کرده مثلا تلویزیون را که باز می‌کند دارد عروسی نشان می‌دهد! با خود فکر می‌کند چقدر از بخش زنانه خودش عقب است و آن بخش از وجودش که آنقدر نسبت به آن گارد دارد و آنقدر محافظه‌کارانه نسبت به جنس مخالف رفتار می‌کند می‌شکند. پس تصمیم می‌گیرد از فردا با فردیت خودش وارد محیط کارش شود. این تکه خیلی با اهمیتی در قصه بود که از نظر اجرا در نیامد چون ایربگ تهیه نشد. حتی به یاد دارم ما این سکانس را چند هفته بعد از پایان فیلمبرداری مجددا گرفتیم که باز به دلیل تهیه نشدن ایربگ آن برداشت هم خراب شد.
ظاهرا یک ایربگ خاص مد نظرت بوده؟
دقیقا چون ایربگ‌های معمولی خیلی کوچک و جمع وجور هستند. متاسفانه گروه تولید از انجام این کار سرباز زد و همین عامل باعث شد تا تحول شخصیت اصلی به نوعی دارای جهش شود.
می‌گویند هر کارگردانی در هر کدام از فیلم‌هایش یک امضا از خودش به یادگار می‌گذارد. امضای تو در کدام بخش این فیلم وجود دارد؟
اولا به نظرم این فیلم فیلم سلامتی است. یعنی همه خانواده می‌توانند با هم بروند و آن را ببینند. تو می‌بینی که الان برای دیدن بعضی از فیلم‌ها بچه خانواده را نبری بهتر است. در این فیلم هیچ توهینی به هیچ‌کس حس نمی‌شود. هیچ کس آدم احمقی نیست. هیچ‌کس آدم بدی نیست. همه جایگاه و حق و حقوق خودشان را دارند. همه منطق خودشان را دارند حتی در خیلی جاها خیلی بهتر و بیشتر از آن چیزی که در واقعیت وجود دارد. بعدش هم اینکه تو وقتی می‌روی فیلم را می‌بینی و از سالن سینما بیرون می‌آیی احساس نمی‌کنی که باید درباره دیگران نظر خاصی داشته باشی. در حقیقت بعد از پایان فیلم نگرانی‌ای بین آدم‌ها شکل نمی‌گیرد، چون این اتفاق در مورد خیلی از فیلم‌ها پیش می‌آید و کمدی و جدی هم ندارد. اینکه بعد از دیدن فیلم آدم‌ها با هم دچار سوءتفاهم می‌شوند. ما در این فیلم اصلا از این جور چیزها نداریم. به علاوه اینکه من به عنوان کارگردان کل فیلم را دوست دارم، کل روایت ماجرا را دوست دارم و از کل کاری که توی این فیلم انجام داده‌ام راضی هستم. شاید اگر دو سال دیگر بخواهم فیلمی بسازم تغییراتی داشته باشم که فیلمم را جور دیگری بسازم. به هر ترتیب در «ورود آقایان ممنوع» حضور کارگردان را در فیلم کمرنگ می‌بینیم. این کاملا به عمد است در حالی که مثلا حضور کارگردان در «پسر آدم، دختر حوا» به عنوان صاحب دوربین خیلی شاخص‌تر است و شما کارگردان را می‌بینید که دارد خیلی توی فیلم وول می‌خورد. اینکه دوربین توی وقایع نقش دارد و فقط یک ناظر و ثبت‌کننده صرف نیست و انگار خودش هم یک بازیگری آن وسط‌ها است.
در کل این فیلم به تماشاچی‌اش احترام می‌گذارد، سرحال است و می‌خواهد بخنداند، به تماشاچی‌اش حال خوبی بدهد و در کنار آن چهارتا حرف ‌تر و تمیز هم به او بزند. اصلا هم قصدش این نیست که تماشاچی‌اش را کم دانش فرض بکند، نمی‌خواهد به تماشاچی‌اش فخر بفروشد و اصلا هم قصد این را ندارد که خودش را دست‌کم بگیرد. خودش و تماشاچی‌اش را هم دست بالا می‌گیرد.
اصولا با کمدی تکه پرانی زیاد میانه‌ای نداری؟
ابدا. من حتی در زندگی خصوصی خودم هم این‌طور نیستم و مخالف سرسخت این کارم.
مدل کارگردانی بانمکی داری. خودت همراه بازیگرانت پشت صحنه بازی می‌کنی و مدام بالا و پایین می‌پری و به همه انرژی می‌دهی. این کارها چه تاثیری بر روند کار تو دارند؟
اصولا فیلمسازی خیلی کار سختی است. تو 13- 12 ساعت از وقت زنده و سرحال و پر انرژی‌ات را در روز سر فیلمبرداری هستی. در باقی‌اش هم یا داری کارهای فردایت را انجام می‌دهی یا باید بخوابی و... خب این چند ساعت و اینکه آدم‌ها از زندگی شخصی‌شان دور هستند می‌تواند خسته‌کننده باشد. خب برای داشتن یک فیلم خوب همه عوامل باید حوصله داشته باشند و با انرژی به کارشان برسند. اگر یک نفر در این میان تمرکزش را از دست بدهد توی کار بقیه تاثیر منفی می‌گذارد. در نتیجه همه باید سر حال باشند و لذت ببرند از اینکه امروز دوباره داریم می‌رویم سر این کار. از آنجا که کارگردان شاخص یک کار است و همه به او نگاه می‌کنند که مثلا امروز حالش چطوری است روی همه آنها تاثیر می‌گذارد. وقتی که کارگردان کارش را دوست داشته باشد و از گذراندن لحظاتش در فیلم لذت ببرد همه ناخودآگاه این حس را پیدا می‌کنند. بعد انرژی از یک آدم منتقل می‌شود به همه گروه. تو هر چقدر هم که کارگردان شاخصی باشی اما نتوانی به گروهت انرژی درست بدهی در نهایت کارت درست از آب در نمی‌آید. من پشت صحنه چند تا از کارهای گای‌ریچی را دیده‌ام. او درباره تولید یک فیلم نظرات فوق‌العاده‌ای داشت. مثلا یکی از کارهای آنها این بود که المپیک سرصحنه داشتند. المپیک ورزشی است. مثلا یکی می‌آید و می‌گوید من امروز می‌توانم مثلا روی یک دست شنا بروم. بعد همه نظراتشان را می‌دهند که مثلا فلانی چند تا می‌تواند در این حالت شنا برود. بعد از آن ادعای خود طرف را هم می‌شنوند و بین همه آنها این المپیک را برگزار می‌کنند. برای این کار هم نیم ساعت وقت می‌گذارند. بعد از آن همه سرحال می‌شوند، کیف می‌کنند و هیجان زده می‌شوند. جایزه می‌گیرند و قهرمان می‌شوند. در این حالت همه با هم رفیق هستند. همه سرحال هستند و پشت بند آن خلاقیت به وجود می‌آید. این شاید همان چیزی است که ما هم باید انجامش بدهیم و لازمش هم داریم. البته یک چیزی هم این میان وجود دارد که مثلا خود من به عنوان بازیگر در بعضی از کارها دیده‌ام. بعضی از کارگردان‌ها فکر می‌کنند که تو اگر سر کار شوخی یا شیطنت بکنی و سرحال باشی کار لوس می‌شود و جدیت خودش را از دست می‌دهد. اما من عقیده دارم که ما آمده‌ایم با کارمان کیف کنیم و اگر نیم ساعت از وقتمان را هم به این کار اختصاص بدهیم که گروه سرحال بیاید این کار تبدیل می‌شود به یک لذت. این اتفاق در نهایت به کل کار سرایت می‌کند و بعد از همه هم تماشاچی از آن لذت می‌برد. بعد چیز دیگری که وجود دارد من همیشه به گروهی که با آنها کار می‌کنم خیلی اعتماد دارم و این اعتماد را به آنها منتقل می‌کنم. گروه باید بفهمد که من دوستشان دارم. همه آدم‌های کار اجازه پیشنهاد مناسب را دارند. کار مال کارگردان است و او در نهایت تصمیم می‌گیرد، اما همه اجازه دارند که پیشنهاد بدهند چون کار مال آنها هم هست. مثلا در همین فیلم «ورود آقایان ممنوع» خیلی روی این ماجرا کار کردیم. مثلا سکانس‌هایی بود که چهارتا دختر اصلی فیلم با هم در مدرسه بازی داشتند. خب با هم یک دور کار را می‌خواندیم. بعد می‌گفتم حالا من تماشا می‌کنم و شما خودتان آن طور که باید بازی کنید. من هیچ حرفی نمی‌زنم و نظری ندارم در صورتی که برای هرکدام از آن صحنه‌ها کلی ایده داشتم. ولی وقتی بچه‌ها خودشان این کار را می‌کنند خلاقیتشان بروز پیدا می‌کند، با لحظات خودشان کیف می‌کنند و چیزهای جدیدی درباره خودشان کشف می‌کنند. این‌طوری هم رابطه‌شان بهتر شکل می‌گیرد و هم ممکن است کاری بکنند که به درد من هم بخورد.
کلی حرف جالب زدیم و هنوز کلی سوال دارم که دوست دارم بپرسم اما خب باید به اندازه کار و تعداد صفحاتی که داریم هم فکر کنم. فکر می‌کنی چه سوالی هست که دوست داشته باشی به عنوان سوال آخر و در حقیقت کات این گفت و گو از تو پرسیده شود؟
یک نگرانی دارم. زمان اکران «پسر آدم، دختر حوا» آقای اسعدیان را جایی دیدم. می‌گفتند اوضاع فروش خراب است و خیلی لازم است که فیلمی بیاید که بفروشد و جو عوض شود. این روی فروش فیلم‌های دیگر هم تاثیر می‌گذارد. می‌گفتند که تصور ما این است که فیلم تو می‌فروشد. گفتم الان پس من فوروارد شما هستم و باید گل بزنم. گفتند آره پس گل را بزن. من هم جواب دادم که سعیم را می‌کنم تا ببینیم چه پیش می‌آید چون شوت را قبلا زده‌ام و باید ببینم الان وارد دروازه می‌شود یا نه؟ خب خدا را شکر که در مورد این دو فیلم این اتفاق افتاد و هر دو در گیشه موفق شدند و فروختند. واقعا دلم می‌خواهد این اتفاق برای فیلم‌های بعدی‌ام هم بیفتد و من همیشه توی فوروارد باشم! یک چیز را هم دوست دارم که بگویم. اینکه هر چه که بیشتر جلو می‌رویم به نظرم فیلمسازی دارد سخت‌تر از گذشته می‌شود. به نظرم تهیه‌کننده‌ها هم باید عاشق سینما باشند. الان خیلی از تهیه‌کننده‌ها عاشق سینما نیستند. فقط می‌خواهند فیلمی بسازند که بفروشد و پولشان را دربیاورند. البته من به آنها هم خیلی حق می‌دهم و نگاهشان خیلی هم درست است منتها سینما فقط این نگاه نیست. باید چندین نگاه از زاویه‌های مختلف کنار هم قرار بگیرند تا فیلم خوبی ساخته شود. فقط از نگاه یک تهیه‌کننده یا کارگردان یک فیلم ساخته نمی‌شود. فقط از نگاه یک فیلمنامه‌نویس یا یک بازیگر فیلم ساخته نمی‌شود. این مجموعه باید درست درکنار هم قرار بگیرند و هم هدف بشوند و هر کسی در راستای آن هدف، درست قرار بگیرد و کمک کند تا یک فیلم درست و خوب تولید شود. متاسفانه موضوع بودجه، هزینه و کمتر خرج کردن یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های سینمای ما است. واقعیتش این است که هر چه درست‌تر در فیلمت خرج کنی بیشتر و بهتر به چشم می‌آید و باعث می‌شود درست تر دیده شود. کمتر خرج کردن باعث می‌شود فیلم تو لاغرتر شود و در نهایت یک فیلم لاغر نمی‌تواند قهرمان شود.