اخلاق در دوران مدرن
عکس: مجتبی سرانجام‌پور
انسان مدرن، نیازمند راهی است که اخلاق را دوباره به صحنه اجتماع برگرداند؛
یعنی اخلاق را اولا از «منفعت شخصی» ببُرد و ثانیا از «حقوق» پیشنهاد استاد ملکیان ، برای پرونده اخلاق در دنیای اقتصاد
در آخرین روزهای اسفند و بلافاصله بعد از شکل‌گیری ایده انتشار پرونده‌ای پیرامون «فراز و فرودهای اخلاقیات در جامعه ایران» در اولین شماره ضمیمه آخر هفته ۹۲، با استاد ملکیان تماس گرفتیم و خواستیم که وقتی را برای مصاحبه در اختیار ما قرار دهند تا جدیدترین تاملات اخلاقی و نیز توصیه‌های اخلاقی ایشان را برای «بهاری ساختن حال و هوای اخلاقیات در جامعه ایرانی» بشنویم.
با وجود تمایل فراوان مصطفی ملکیان برای مصاحبه ذیل این موضوع، ولی متاسفانه شرایط نامساعد سلامتی ایشان، باعث شد که عذرخواهی کنند و نتوانند پاسخگوی پرسش‌های ما باشند. پس از حدود یک هفته پیگیری، از ایشان خواستیم که برای کمک به غنی‌تر شدن مطالب این پرونده، یکی از فصول کتاب‌ها یا یکی از مقالات یا یکی از سخنرانی‌های خود را که تصور می‌کنند طرح آن در این پرونده مناسب است، به ما معرفی کنند. در پاسخ به این تقاضای ما، ایشان انتشار خلاصه‌ای از سخنرانی ارائه‌شده در سال 1387 را پیشنهاد کردند؛ سخنرانی ارائه‌شده با موضوع اهمیت روزافزون اخلاقیات در دوران مدرن. آنچه در ادامه می‌خوانید، خلاصه‌ای از این سخنرانی است.
در آغاز سال جدید، از درگاه ایزد منان، صحت و سلامتی را برای استاد ملکیان آرزو داریم.


انسان همیشه به اخلاق نیاز داشته است ولی امروز، بیش از گذشته نیازمند اخلاق است. بعد از جنگ جهانی دوم، ابتدا در غرب و اروپای شمالی و غربی و آمریکای شمالی و بعد تمام جهان، کم‌وبیش و با درجات مختلف، تحولاتی در عالم انسانی رخ داد و باعث شد اکنون در وضعی باشیم که قبل از جنگ جهانی دوم _ و به طریق اولی در قرن نوزده و به طریق اولی در قرون قبل‌تر _ در آن وضع نبودیم و همین وضعیت باعث شد که ما امروزه حاجت بیشتری به اخلاقی زیستن داشته باشیم.
عصر مدرن:
4 علت خطر مضاعف تضعیف اخلاقیات
در روزگار قدیم، اخلاق برای کیفیت زندگی ما لازم بود ولی بقای کمی جامعه بدون اخلاق کمابیش امکان داشت. در آن روزگاران، اخلاق به زندگی کیفیت می‌داد و کمیت زندگی ما کمتر به اخلاق وابستگی داشت؛ نمی‌گویم هیچ وابستگی نداشت ولی کمتر داشت، اما امروزه اگر ما انسان‌ها اخلاقی زندگی نکنیم، همان‌گونه که در گزارش‌های مجامع بین‌المللی آمده است، حیات ما نه فقط به لحاظ کیفی آسیب می‌بیند بلکه کمیت آن هم، از شش جهت، به‌شدت در خطر است:
1. مسمومیت هوا، 2. مسمومیت آب، 3. از دست رفتن جنگل‌ها، مراتع و سایر منابع طبیعی که محیط زیست ما را شاداب نگه می‌دارند، 4. فقیر و فقیرتر شدن روزبه‌روز خاک، 5. زایش بیماری‌های جدید؛ و 6. خطر بروز جنگ هسته‌ای
اما حاجتِ دوم ما به اخلاقی زیستن این است که پیشرفت فناوری باعث شد که قدرت دخالت در زندگی دیگران بیشتر از سابق شود. در قدیم اگر صدای شما را کسی می‌خواست بشنود، دیگر نمی‌توانست از صد متری صدای شما را بشنود؛ بنابراین اگر در صد متری من کسی نبود می‌توانستید با من حرف بزنید و مطمئن بودید که کسی نخواهد شنید، اما امروزه شما در گوش چه کسی می‌توانید حرفی بزنید و مطمئن باشید که این سخن را کسی نخواهد شنید؟ اگر دقت کنید، دایره امنیت شما به صفر رسیده است؛ یعنی شما دیگر از هیچ نظر نمی‌توانید به‌جایی بروید که احساس امنیت کنید و هرچه دلخواهتان بود، انجام دهید. تکنولوژی هرگونه بُعد را کم می‌کند؛ و این کاستن فقط برای من حاصل نمی‌شود بلکه برای دشمنان من، رقبای من و حتی برای کسانی که نمی‌خواهند من باشم هم، حاصل می‌آید؛ بنابراین اگر در قدیم کسی هم اخلاقی زندگی نمی‌کرد، باز هم آزار و آسیبش به شما کمتر می‌رسید. ولی امروزه، اگر کسی نخواهد اخلاقی زندگی کند، آزار و آسیبش به شما می‌رسد؛ کما اینکه آسیب و آزار شما هم، اگر اخلاقی نباشید، به دیگران می‌رسد.
اما حاجت سوم این است که فناوری تاثیر دیگری هم دارد که ما کمتر به آن توجه داشتیم. روان‌شناسان اجتماعی و کسانی که در روان‌شناسی فناوری و فلسفه فناوری و تکنولوژی کار می‌کنند به موضوعی توجه پیدا کردند و آن این است که ما قبلا فکر می‌کردیم تکنولوژی فقط ما را به خواسته‌هایی که داریم می‌رساند. دیگر فکر نمی‌کردیم که تکنولوژی، خود، خواسته ایجاد می‌کند؛ یعنی اینکه نه ‌تنها میل‌های بی‌نهایت ما، که به‌خاطر فقدان تکنولوژی به فعلیت نمی‌رسیدند، الان جز اندکی از آن به فعلیت می‌رسند؛ بلکه تکنولوژی ما را نسبت به استفاده از خود، برمی‌انگیزاند. یعنی وسیله‌ها ما را بر می‌انگیزند که «از ما استفاده کن!». هر وسیله‌ای با اینکه به‌ظاهر، حضور معصومی دارد و گویا به زبان حال می‌گویند که «اگر کاری داری، ما در خدمتیم» اما علاوه بر این، در دل ما هزار وسوسه هم بر می‌انگیزند. در قدیم هر انسانی یک اقیانوسی از امکان‌ها بود اما در طول عمر از این اقیانوس، ده موج می‌خیزد و در بقیه موارد، به‌خاطر اینکه چیزی نبود، اصلا خیزشی هم در آن پیدا نمی‌شد. الان دم‌به‌دم اقیانوس بالقوه‌گی‌های انسان بیشتر به‌طرف بالفعل شدن می‌رود؛ یعنی دائما نیازهای جدید در ما پدید می‌آید.
حاجت چهارم این است که در قدیم دایره مأذوناتمان همیشه کوچک‌تر از دایره مقدوراتمان بود. اگر آدمی همه کارهایی را که می‌توانست انجام دهد، در یک دایره رسم می‌کرد و بعد دایره کارهایی که از این دایره مقدورات، به‌خود اجازه انجام آنها را می‌داد نیز رسم می‌کرد، این دایره دوم، یعنی دایره ماذونات وی، کوچک‌تر از دایره مقدورات او بود و در دل آن قرار می‌گرفت. به‌عبارت دیگر انسان سنتی خیلی کارها را می‌توانست بکند، ولی انجام آن را به‌خود اجازه نمی‌داد و می‌گفت ما باید از میان آنچه می‌توانیم انجام دهیم، دست‌چین کنیم؛ تعدادی از مقدورات را انجام دهیم بقیه مقدورات را، با اینکه توان انجامشان را داریم، انجام ندهیم، اما بشر، آهسته آهسته، به‌جایی رفت که هرچه را که در قدرتش هست انجام دهد و به خود نیز اذن انجام آن را بدهد.
سه عامل سخت‌تر شدن زیست اخلاقی
چهار عامل بالا، باعث شده است که وضع الان ما خیلی متفاوت از قبل باشد و به همین علت، ما احتیاج بیشتری به اخلاق پیدا کنیم. چون اگر این اخلاق را نداشته باشیم، خطرناک‌تر از آباء و اجدادِ بی‌اخلاقمان می‌شویم و چون این چهار عامل دائما بسط پیدا می‌کند، نوادگان ما اگر بی‌اخلاق شوند، از ما خطرناک‌تر خواهند شد.
از طرف دیگر، در دوران جدید، اخلاقی زیستن که اکنون بسیار محل حاجت ماست، دشوارتر شده است. یعنی بشر امروز، به علل مختلفی، سخت‌تر به ضوابط اخلاقی تن می‌دهد و سخت‌‌تر می‌تواند التزام نظری و التزام عملی به اخلاق پیدا کند. این عوامل به‌قرار زیرند:
اول: تغییر نگرش به دین
عامل اول این است که در عمده تاریخ گذشته بشر، ضامن اجرای اخلاق، «دین» بوده است. در واقع انسان قدیم بر این اعتقاد بود که چون من متدینم، باید اخلاقی زندگی کنم. این ضمانت اخلاق از ناحیه دین، در ساده‌ترین وجهش به بهشت و جهنم اشاره داشت. یعنی شخص می‌گفت اگر من اخلاقی زندگی نکنم، خودم را از بهشت محروم کرده‌ام یا خودم را جهنمی کرده‌ام. این کمترین حمایت دین از اخلاق بود که البته پشتوانه‌های عمیق‌تر از این هم داشت: ممکن بود کسانی پروای بهشت و جهنم نداشته باشند ولی باز هم به پشتوانه دینشان، اخلاقی زندگی بکنند چون اعتقاد داشتند کسب رضای خدا مهم است؛ تقرب الی الله مهم است؛ فناء فی‌الله و وصال الهی مهم است، ولی بالاخره شرط لابُد مِنه همه اینها، از بهشت و جهنم و عذاب و ثواب اخروی گرفته تا فناء فی الله و وصال الهی را، اخلاقی زیستن می‌دانستند.
کاری به خوب بودن و بد بودنش ندارم فقط می‌خواهم بگویم که اُبهت دین، امروزه به اندازه گذشته نیست و صولت و هیمنه و احتشامی که دین در اذهان و نفوس مردم داشت، کم شده است. علل فراوانی هم داشته است، هم علل معرفتی و نظری و هم علل عملی داشته است. نمی‌خواهم وارد بحث آنها شوم ولی برخی از آنها به این قرارند:
اولا کل پدیده دین متوقف بر این بود که خداوند علاوه بر اینکه رب تکوینی ماست، رب تشریعی ما هم هست. یعنی خداوند علاوه بر اینکه کل جهان هستی و انسان‌ها را خلق کرده، در مورد انسان‌ها یک استثناء قائل شده است؛ کل جهان هستی را خلق کرده است و تکوینا رب آن هم هست؛ اما در مورد انسان علاوه بر ربوبیت تکوینی، ربوبیت تشریعی هم دارد. یعنی امر و نهی هم می‌کند و وقتی امر و نهی می‌کند طبعا اطاعت و عصیان هم پیش می‌آید.
این دیدگاه در غرب در اواخر قرن هفدهم و مخصوصا در قرن هجدهم به‌دست کسانی که اتفاقا به وجود خداوند هم اعتقاد داشتند، تخطئه شد. «دوئیست»‌ها در واقع گروهی از الهیان اروپا بودند که می‌گفتند ما ربوبیت تکوینی خدا را قبول داریم؛ اما مطلقا ربوبیت تشریعی برای خدا قائل نیستیم. خداوند همه موجودات از جمله انسان را آفریده، اما همان‌طور که برای مورچگان دین نفرستاده، برای ما هم دین نفرستاده است. این سخن بدین معنی است که آنها توحید را قبول داشتند ولی نبوت را قبول نداشتند. وقتی که پشتوانه دین از دست رفت، اخلاق هم در میان پیروانِ خیلی از دین‌ها از دست رفت.
یک مسأله عملی هم پیش آمد که آن هم به‌علت کثرت ارتباطاتی بود که بشر پیدا کرد. شما دقت کنید که دویست یا سیصد سال پیش، حتی صد سال پیش امکان داشت که فرد مسلمانی در شهری زندگی بکند و خبر نداشته باشد که پنجاه کیلومتر آن طرف‌تر، شهری مسیحی‌نشین باشد؛ بنابراین امکان داشت انسانی در دین و مذهب خود به دنیا بیاید، در آن رشد بکند و در آن نیز زندگی‌اش به‌پایان برسد. در چنین محیطی بهتر می‌توان از حقانیت و از انحصاری و کامل و کامل‌تر بودن دین خاص دم زد. چون در این چنین محیطی جنس دیگری نیست که بتوان مقایسه انجام داد.
دوم: فردگرایی انسان مدرن
اما عامل دیگری که موجب این امر شده، نتیجه تمدن غرب و سیطره فردگرایی است. معنای فردگرایی، به زبان خیلی ساده، این است که پیش از مدرنیته هر کسی در هر جای جهان زندگی می‌کرد، خود را سلول بدنی می‌دانست که اسم آن بدن، جامعه من بود. این بدین معناست که اگر به کسی ضربه‌ای وارد شود، بالمآل به خود تو ضربه وارد شده است. از این لحاظ بود که در جوامع قدیم چنانچه فردی از یک قبیله توسط فردی از قبیله دیگری کشته می‌شد، آن قبیله فرد مقتول تحقیق نمی‌کرد که صرفا فرد قاتل را بیابد؛ بلکه می‌گفت یک فرد از آن قبیله را باید کشت. چرا؟ چون یک مجموعه به مجموعه‌ای دیگر ضربه زده بود.
این یک روحیه collectivistic است. اندیشه غرب دقیقا در برابر این اندیشه است؛ یعنی هر موجودی یک واحد مجزاست. این واحد مستحیل در هیچ واحد بزرگتر از خود نیست. به‌تعبیر دیگر، جامعه قدیم، جامعه‌ای تکلیف‌محور بود و جامعه جدید، جامعه‌ای حق‌محور. در نظام جدید دائما حقوق ماست که باید تامین بشود؛ تو نبایستی به حق من، به هیچ عنوان تعرض کنی. فردگرایی به حق‌محوری و حق‌محوری به بی‌اعتنایی به اخلاق منجر می‌شود؛ این بی‌اعتنایی به اخلاق است که حق مرا در جای خود قرار می‌دهد.
سوم: برابری‌گرایی در عصر مدرن
عامل بعدی برابری‌گرایی است. برابری‌گرایی نیز عامل بسیار مهمی است که اخلاقی بودن را در میان ما دشوار کرده است. برابری‌گرایی یعنی اینکه همه انسان‌ها در مقام فهم و تشخیص با یکدیگر هم‌ارز و برابر هستند، در حالی که در جامعه پیشامدرن برابری‌گرایی نبود و قبول داشتند که از ما بهترانی هستند که بیش از ما می‌فهمند و این اقرار به وجود از ما بهتران، جامعه را اخلاقی می‌کرد.
چهار آتوریته بزرگ -پیامبران، عارفان، فرزانگان و پیران - جامعه را در چنبره خودشان نگه می‌داشتند، اما آگالیتاریانیزم (برابری‌گرایی) جدید می‌گوید که هیچ‌کس بر ما رجحان ندارد. حرف پیامبران و عارفان و فرزانگان و پیران، یکی، حرف ما هم یکی! اگر آن عارف و پیامبر می‌خواهد حرفش را قبول کنم، باید قدرت اقناع من را داشته باشد.
دقت کنید که این چهار آتورتیه چقدر اخلاق را در جامعه پیشامدرن و باستان تضمین می‌کرد. وقتی این آتوریته‌ها از بین رفت، دیگر شیرازه‌ها از بین رفت و کسی ما را به چنبره اخلاقی بودن نمی‌کشد.
در آرزوی بازگشت اخلاقیات
حال در این جامعه چه کسی می‌تواند ما را به ضوابط اخلاقی مقید بدارد؟ اگر دقت کنید اخلاقی که امروزه در جامعه وجود دارد فقط دو بُعد دارد: ۱ـ جلو می‌روم تا جایی‌که قانون جلوی مرا بگیرد؛ یعنی کاری که اخلاق انجام می‌داد، اکنون حقوق انجام می‌دهد. ۲ـ جلو می‌روم تا جایی‌که منافعم اقتضا کند و اگر جلوتر نرفتم به این خاطر است که منافع شخصی‌ام اجازه نمی‌دهد.
در این روزگار یک نوع اخلاق حقوقی (legalistic) یعنی اخلاقی که مرزهایش را فقط قانون تعیین می‌کند و یک اخلاق کاملا منفعت‌اندیشانه حکم‌فرماست. حال توجه کنید که در چنین وضعی، اخلاقی‌زیستن چقدر دشوار است. خلاصه آنکه به‌خاطر آن چهار علت نخست، سخت نیازمند اخلاقی‌زیستن هستیم و به‌خاطر سه علت بعد، اخلاقی زیستن بسیار دشوار شده است. اینجاست که بایستی به‌دنبال راهی گشت که اخلاق دوباره به صحنه اجتماع برگردد؛ یعنی اخلاق را اولا از «منفعت» ببُرد و ثانیا از «حقوق». ما با حقوق به‌تنهایی نمی‌توانیم جامعه را اداره کنیم. حقوق می‌گوید تو این کار را نکن، ولی در میان مجازها، هیچ ترجیحی نیست. اگر من در خیابانی ببینم پیرزنی، به علت اینکه چشمش نمی‌بیند یا قدرت تحرک ندارد، زیر ماشین می‌رود، قانون به من نمی‌گوید باید دستش را بگیری! و از این‌رو می‌توانم قانونی رفتار کرده باشم و هیچ کمکی هم نکرده باشم. به تعبیر ژان ژاک روسو «می‌توانیم حیوان‌هایی باشیم که هیچ قانونی نتواند جلوی ما را بگیرد». باید به‌دنبال انسان‌هایی گشت که انسان باشند و «قوانین» و «حقوق»‌شان تحت تاثیر «اخلاق»‌شان باشد، نه اخلاق‌شان تحت‌تاثیر حقوق‌شان.
اینکه چه راهی باید طی شود و چه باید کرد که اخلاق به زندگی دوران جدید برگردد، بحث‌های فراوانی وجود دارد. اگرچه در مطالب گفته‌شده، اجماع زیاد است، اما در اینکه چه راهی باید طی شود، اختلاف زیاد می‌شود. این گفتار، بیشتر طرح مساله بود و امیدوارم همه اندیشمندان دغدغه‌مند اخلاقیات، جد و جهد بیشتری برای بازگشت روحیه اخلاقی به زندگی دوران جدید در پیش گیرند.
توضیح:
مطلب فوق، که خلاصه یکی از سخنرانی‌های استاد مصطفی ملکیان در سال ۸۷ است، توسط آقایان ن.پناهی و ا.محمدی پیاده شده و خانم فاطمه باباخانی آن را تلخیص کرده است.
عکس: مجتبی سرانجام‌پور