سفر در دره مـرگ - ۲۰ مهر ۹۱
هوا تاریک شده اما شیب تمام نمیشود، همین طور کورمال کورمال پایین میرویم؛ با توجه به شیب بالا از کنار مسیر آب رد میشویم و دستمان را به گیاهان اطراف میگیریم تا پرت نشویم گاه لغزندگی سنگها ما را به درون آب پرت میکند اما بالاخره پس از دو ساعت پایین آمدن به شیب کمتر میرسیم، هنوز جایی برای خواب پیدا نکردهایم، هوا کاملا تاریک شده، زیر تخته سنگی به زور خودمان را جا میکنیم.
بی آنکه امکان چادر زدن داشته باشیم شب را سر میکنیم. صبح اولین کار پایین آمدن است تا از میان دره خود را به جنگلهای دو هزار برسانیم، صبحانه مفصلی میخوریم از کالباس و نیمرو گرفته تا عسل و پنیر و.
هوا تاریک شده اما شیب تمام نمیشود، همین طور کورمال کورمال پایین میرویم؛ با توجه به شیب بالا از کنار مسیر آب رد میشویم و دستمان را به گیاهان اطراف میگیریم تا پرت نشویم گاه لغزندگی سنگها ما را به درون آب پرت میکند اما بالاخره پس از دو ساعت پایین آمدن به شیب کمتر میرسیم، هنوز جایی برای خواب پیدا نکردهایم، هوا کاملا تاریک شده، زیر تخته سنگی به زور خودمان را جا میکنیم.
بی آنکه امکان چادر زدن داشته باشیم شب را سر میکنیم. صبح اولین کار پایین آمدن است تا از میان دره خود را به جنگلهای دو هزار برسانیم، صبحانه مفصلی میخوریم از کالباس و نیمرو گرفته تا عسل و پنیر و.. روز سوم سفر است، قرار است برنامه در این روز تمام شود. دو روز است که راه رفتهایم از دریاچه اوان تا چشمه پری و از چشمه پری تا تخته سنگی که پناهمان داد، از مسیر پاکوب میآمدیم اما برای سرعت بیشتر، پس از پایین آمدن از یال خشچال و گذر از اولین چشمه، پاکوب را کنار گذاشتیم و تصمیم گرفتیم از خط الراس حرکت کنیم. حال ما در نیاردرهایم، از خطرناکترین درههای منطقه الموت، جایی که جان بسیاری از کوهنوردان را گرفته، تنها کافی است اندکی باران بزند تا به دریا بپیوندیم. نمیدانیم کجا هستیم و همین ما را از تشویش و نگرانی دور میکند.
مطمئنیم تا آخر وقت به اتوبوسهای ترمینال تنکابن میرسیم، از این روست که مسیر را در میان دره ادامه میدهیم. گاه ناچاریم از میان آب عبور کنیم یا زمانی از روی سنگها بپریم. دره پر آب است و خشکیها هر چه جلو میرویم محدودتر. هر چند صدمتر یک آبشار هست که ناچار میشویم بالا برویم تا بتوانیم از آن بی آنکه پریده باشیم، بگذریم. عصر شده و بی آنکه فرصت خوردن ناهار را داشته باشیم در شیبی گرفتار شدهایم که با زحمت و ترس از آن میگذریم. سنگ از زیر پایمان پایین میافتد و در دره خرد میشود. برای من که ترس از ارتفاع دارم تنها چاره کار گرفتن سنگ هاست و این تکرار مداوم که باید زنده بمانم. آرام آرام شیب کم میشود و به کنار روخانه میرسیم. شب را همانجا اتراق میکنیم. چوب برای گرم نگهداشتن ما زیاد است؛ اولین بار است که خوردن نودالیت در طبیعت را تجربه میکنیم. صبح هنوز صبحانهای هست یک روز از سفرمان عقب افتادهایم، میدانیم همه نگرانند. برای همین با سرعت بیشتر از آب میگذریم، شلوارهایمان خیس شده، فرهاد که جلوتر حرکت میکرد در نقطهای ایستاده، دستش را بالا گرفته و به نقطهای در پایین اشاره میکند، اولین آبشار است که هیچ راه گذری نداریم جز پریدن.طناب نداریم! به ناچار طناب نازک چادرها را بیرون میکشیم چند ساعتی تلاش میکنیم تا تنه درختی را برای امنیت بیشتر حائل کنیم. دو نفر اول که قوی ترند جلوتر میروند، کولهها را پرت میکنیم، حالا نوبت ماست، چند متری پایین میرویم، بعد به یکباره از روی سنگ سر میخوریم و در آب فرو میرویم دو نفر اول به محض بالا آمدن ما را بیرون میکشند. همینجاست که محمد دستش درمیرود و خسرو دو باره آن را جا میاندازد. سرد است، همه جا سایه و ما در آب خنک کوهستان به تمامی فرورفتهایم. کولهها را جابهجا میکنیم و راه میافتیم. آبشار بعدی و تجربه پریدن دوباره. به تدریج عمق آب بالا میرود تا بالای کمر در آب فرورفتهایم، عصر شده و ما جز صبحانه چیزی نخوردهایم. خشکی در جایی دیده میشود، تعلل نمیکنیم همانجاست که قرار است شب بمانیم.
آتش روشن میکنیم وسایل خیس را پهن میکنیم و شب تصمیم به جیرهبندی مواد غذایی میگیریم. صبح شده و نوبت حرکت دوباره. نان تمام شده، چیزی برای صبحانه نیست جز یک قالب پنیر کوچک برای هشت نفر آدم گرسنه و خسته، باید قناعت کنیم و همچنان از آب بگذریم تا ببینیم انتهای راه چیست، هوا همراهی میکند و باران نمیآید. یک آبشار دیگر اما بلندتر از همه آنها که عبور کردهایم. تصمیم ما این است که بپریم و حرکت کنیم تا بالاخره این سفر تمام شود. خسرو چند عدد کشمش میخورد و شروع به گشتن اطراف میکند، با ترفند همیشگی اش سعی میکند همه را از مسیری دشوار بالا بکشد، شیب تند را باید بالا برویم. پایین رفتن از آبشار به مصلحت نیست، جای سیلابها میگوید با اولین باران همه مردهایم. بوتهها را میگیریم و خودمان را بالا میکشیم. صخره نوردی میکنیم در زمین نااستوار به ترتیب اما با اضطراب میایستیم، حرکت باید ادامه پیدا کند و ما باید زنده بمانیم. همه اینها که گذشت پیدا کردن تکهای زباله ما را امیدوار میکند که گذر آدمی به اینجا خورده است. پاکوب نمایان میشود. ما به نقطهای رسیدهایم که موبایلها آنتن میدهد! ما نجات پیدا کردهایم، گرسنه و خسته از صبح تا شب تنها با تکهای پنیر. همه نگرانند، هلیکوپتر را خبر کرده اند، آقای مشهدی از گروه کوهنوردی تنکابن رهبری گروه جستوجو را به عهده دارد، با جی پی اس موبایل موقعیت مان را اعلام میکنیم اما از همانجا حرکت میکنیم تا شب را در دل جنگل بگذرانیم، شام دو کنسرو برای هشت نفر. صبحانه هم همین است و باز حرکت. نزدیک روستای نوشا رسیدهایم که هلیکوپتر را میبینیم، نمیشود چیزی را آتش زد، یکی از دخترها آینه اش را درمی آورد و علامت میدهد، هلیکوپتر در نوشا مینشیند. سفر تمام شده و ما به سلامت از دره مرگ گذشتهایم.
ارسال نظر