مشترک مورد نظر تنهاست
لقمان خالدی
کارگردان و مستند ساز
چند سالی از ساخت مستند «مشترک مورد نظر» میگذرد، وقتی قرار شد یادداشتی درباره آن بنویسم، سعی کردم به تحقیقات قبلی خودم در مورد تلفن همراه نگاهی بیندازم، اما متوجه شدم که همه تحقیقات فیلمم روی هارد کامپیوتری بوده است که چند وقت پیش همه اطلاعات آن پرید. اطمینان کردن به تکنولوژی این دردسرها را هم دارد! البته این اولین بار نبود که تکنولوژی مرا ناامید میکرد، چند سال پیش هم یکی دیگر از هادرهای کامپیوترم بعد از تدوین کامل مستند «و من مسافرم» ناگهان بالا نیامد.
کارگردان و مستند ساز
چند سالی از ساخت مستند «مشترک مورد نظر» میگذرد، وقتی قرار شد یادداشتی درباره آن بنویسم، سعی کردم به تحقیقات قبلی خودم در مورد تلفن همراه نگاهی بیندازم، اما متوجه شدم که همه تحقیقات فیلمم روی هارد کامپیوتری بوده است که چند وقت پیش همه اطلاعات آن پرید. اطمینان کردن به تکنولوژی این دردسرها را هم دارد! البته این اولین بار نبود که تکنولوژی مرا ناامید میکرد، چند سال پیش هم یکی دیگر از هادرهای کامپیوترم بعد از تدوین کامل مستند «و من مسافرم» ناگهان بالا نیامد.
لقمان خالدی
کارگردان و مستند ساز
چند سالی از ساخت مستند «مشترک مورد نظر» میگذرد، وقتی قرار شد یادداشتی درباره آن بنویسم، سعی کردم به تحقیقات قبلی خودم در مورد تلفن همراه نگاهی بیندازم، اما متوجه شدم که همه تحقیقات فیلمم روی هارد کامپیوتری بوده است که چند وقت پیش همه اطلاعات آن پرید. اطمینان کردن به تکنولوژی این دردسرها را هم دارد! البته این اولین بار نبود که تکنولوژی مرا ناامید میکرد، چند سال پیش هم یکی دیگر از هادرهای کامپیوترم بعد از تدوین کامل مستند «و من مسافرم» ناگهان بالا نیامد. منظورم از بالا نیامدن این است که اطلاعاتش توسط کامپیوتر خوانده نشد و پیش هر مهندسی که میرفتم به راحتی میگفت کل اطلاعات پریده! شاید این جمله مهندسها برایتان معنی نداشته باشد، ولی برای منِ کارگردان و تدوینگر بعد از دو ماه تدوینِ شبانهروزی شنیدن چنین خبری دردناک بود. من مثل یک مریض سرطانی به امید اینکه کسی بتواند اطلاعات پریده را بازگرداند پیش هر مهندس کامپیوتری میرفتم و متاسفانه همه مرا ناامید میکردند. به نظر میرسید بعد از رفتن پیش هر مهندسی سکوت آن هارد مستطیل شکل بیشتر و بیشتر میشد و من آن زمان با واژه مرگ یک هارد آشنا شدم، البته اینطور اتفاقات برای کسانی که با کامپیوتر در ارتباط هستند طبیعی است. آن سال تصمیم گرفتم که این هارد مرده را جایی مشخص در اتاقم بگذارم که همیشه جلوی چشمم باشد و به خودم یادآوری کنم که نمیشود به تکنولوژی اطمینان کرد. بعد از آن اتفاق وقتی هارد دومم هم پرید دیگر آبدیده شده بودم! ولی خودتان میدانید انسان فراموش کار است. اما حالا باید یاداشتی در مورد فیلم «مشترک مورد نظر» بنویسم. باید روی هارد ذهنیام حساب باز کنم، منظورم حافظه خودم است. باید چند سال پیش را دوباره به یاد بیاورم. فکر کردم شاید اگر با چند نفر از آدمهای قدیمی در آن پروژه حرف بزنم بتوانم کلیت بیشتری را به یاد بیاورم. موبایلم را برداشتم که تماس بگیرم وقتی دنبال شماره تلفنها میگشتم متوجه شدم شماره آدمهایی که میخواستم نیست. البته باید هم شمارهای نباشد، چرا که همه شمارههای شخصیتهایی که در مستند مشترک موردنظر با من همکاری میکردند داخل گوشیای بود که چند سال پیش با حمله یک سارق از من دزدیده شد. درست یادم است که در آن لحظهای که سارق روبهروی من با یک چاقوی بزرگ ایستاده بود من به جانم و به گوشیام که قیمت بالایی نداشت فکر نمیکردم، من فقط به شمارههایی فکر میکردم که در آن گوشی بود. شمارههایی که در مسیر کاریام خیلی مهم بودند، ولی در آن لحظه یک سارق داشت با قدرت یک سلاح سرد از دستم میگرفت. شمارههایی که هیچ وقت نتوانستم دوباره همه آنها را به دست بیاورم، برای مثال شماره چند کارشناسی که با من در فیلم مشترک مورد نظر همکاری کرده بودند. گفتن همه اینها بهانهای بود که بفهمید تکنولوژی که قرار بود همراه ما باشد چطور اسیرمان کرده است. احساس میکنم تکنولوژی باعث شده ما کمتر از ذهن و حافظهمان استفاده کنیم. اخیرا با دوستی صحبت میکردم که میگفت نه شماره خودش را از حفظ بلد است، نه شماره خانمش و نه حتی شماره خانهاش را، چرا که همیشه به راحتی میتواند شماره را از گوشیاش بخواند. شاید به همین خاطر است که خیلی از ما قبل از بیرون رفتن از خانه، قبل از چک کردن حلقه ازدواج و کیف پول، اول مطمئن میشویم که گوشی تلفنمان همراهمان هست یا نه، در واقع میخواهیم مشترک موردنظر بودنمان همیشه در دسترس باشد. در سالهای اولیهای که خطوط تلفن همراه را واگذار میکردند همه سعی داشتند با پرداخت قیمتهای بالا تبدیل به مشترک مورد نظر شوند و چه لذتی داشت این موضوع! خیلیها برای رونمایی از گوشیهایشان در خیابانها قدم میزدند و بلند بلند حرف میزدند که نشان دهند تلفن همراهی و از همه مهمتر گوشی برای شنیدن دارند که با اشتیاق برای آن گوش حرف میزنند و این رونمایی برایشان لذتبخش بود، چراکه داشتن تلفن همراه به شیوه فرشتهها ارتباط برقرار کردن بود؛ یعنی اینکه هرکس هر کجا که هست در لحظه بتواند به دیگری منتقل کند که چی فکر میکند. داشتن تلفن همراه یعنی داشتن گوشی برای شنیدن، یعنی تنها نبودن، ولی آیا واقعا تلفن همراه تنهایی ما را از بین میبرد؟! وقتی خوب اطرافمان را نگاه میکنیم، انگار تلفن همراه ادامه دست آدمها شده، آدمها مثل یک مَحرم با آن سر میکنند و از هر چیزی که خسته میشوند به آن پناه میبرند، ولی این وسیله چقدر میتواند ما را همراهی کند؟! واقعیتش همه ما از تنها بودن میترسیم و وقتی وسیلهای بهوجود آمد که قرار بود ما را از تنهایی در بیاورد برایمان جذاب و مبهوتکننده بود. بُنمایه تفکر فیلم مشترک مورد نظر این بود که آیا داشتن تلفن همراه ما را از تنهایی در میآورد یا اینکه تنهاتر میکند؟! یادم است یکی از شخصیتهای فیلم میگفت: من یک شب حدود 722 شمارهای را که در حافظه موبایلم بود نگاه کردم تا کسی را پیدا کنم که با او درد دل کنم، اما کسی را پیدا نکردم و این برایم خیلی تاسفانگیز بود و باعث شد گوشیام را خاموش کنم. پدر خانوادهای در فیلم میگفت ما همه حرفهایمان را با پیامک میگوییم، وقتی به خانه بر میگردیم، حرفی برای گفتن نداریم. من وارد خانههایی شدم که بیشتر اعضای خانواده تلفنهایشان را بیصدا کرده بودند، انگار کسی را از هم پنهان میکردند. با خانوادههایی روبهرو شدم که بزرگترین درگیری آنها با بچههایشان بر سر داشتن تلفن همراه بود. تلفن همراهی که داشتنش برای بچهها آزادی به نظر میرسید. روانشناسها میگویند اولین دلیل تلاش فرزندان برای داشتن موبایل یک نوع فرار تجسمی از خانواده است، چون احساس میکنند که با خانواده نمیشود حرفهای دنیای خودشان را بزنند. همچنان که به شخصیتهای فیلمم نزدیک و نزدیکتر میشدم، متوجه شدم که هر چند تلفن همراه در جاهایی آدمها را به هم نزدیک میکند، ولی بیشتر وقتها آدمها را از هم دور و دورتر میکند و به انزوا و تنهایی میکشد. ویکتور هوگو میگوید: جهنم در تمامیتش در واژه «تنهایی» نهفته است. تنهایی یعنی نبود دیگری و در نتیجه نبود خود. احساس تنهایی یعنی ناتوانی در ارتباط با خویشتن و ناتوانی در ارتباط با دیگران، ولی ما هنوز از تلفن همراه قطع امید نکردهایم، چرا که آمارهای استفاده از این وسیله نوظهور بالا و بالاتر میرود. میگویند هر رفتار انسان برای دستیابی به نتیجه و هدفی است، به عبارت دیگر هر رفتار و حرکتی که انسان انجام میدهد، به خاطر سود و فایدهای است که آن رفتار در زندگیاش دارد. به هر حال تلفن همراه چه به نیازهای واقعی افراد جامعه پاسخ بدهد و چه به نیازهای کاذب، چون به نیازها پاسخ میدهد در کنار دیگر عناصر ارتباط جمعی به همزیستی موفقی رسیده است و در بسیاری از موارد روابط اجتماعی ما را تحت تاثیر قرار داده است. اینها همه تفکراتی بودند که در ابتدای ساخت فیلم مشترک مورد نظر به آن فکر میکردم، ولی تصویری کردن این تفکرات سختترین کار برای هر مستندساز است. در واقع تو اندیشهای داری، ولی این اندیشه باید معادلهای تصویری داشته باشد، اما چطور؟! من میدانستم گروه مخاطب فیلمم به دلیل نوظهور بودن تلفن همراه، جوانها هستند، پس باید دنبال لحنی بودم که بتوانم از طریق فیلمم روی این گروه تاثیر بگذارم و متوجه شدم باید فیلمم خارج از فضای نصیحتگونه به صورت طنز در این باره با مخاطبش صحبت کند و به همین دلیل به دنبال آدمهایی بودم که از تلفن همراه به نحو عجیب وغریبی استفاده میکردند و در این بین من با دو پسر آشنا شدم که یکی از آنها با دو دستش همزمان پیامک میزد و دیگری بلوتوثساز بود، اما در هر مستندی فقط پیدا کردن شخصیتها کافی نیست، مجاب کردن آنها برای جلوی دوربین آمدن از خود پیدا کردن آنها سختتر است، چرا که پدر و مادر یکی از شخصیتها موافق نبود پسرش بهعنوان اس-ام-اس باز در رسانه عمومی معرفی شود. من با این قول که قبل از نمایش عمومی، فیلم را به خانواده او نشان دهم، شروع به تصویربرداری کردم. در این بین بحث و گفتوگوها با مشاور پروژه و تهیه کننده کار در انسجام پیدا کردن فیلم تاثیرگذار بود. فیلم به پایان رسید و بنا بر قولی که داده بودم، فیلم را به خانواده دو شخصیتم نشان دادم، در کمال ناباوری هر دو خانواده از فیلم خوششان آمد، اما اتفاق مهمتر چند هفته بعد پیش آمد، مادر یکی از شخصیتهای فیلم با تماس با من تشکر کرد و گفت که شما چطور باعث شدید که رفتار پسرم تغییر کند؟ چرا که ما هر کاری کردیم، نتوانستیم پسرمان را از موبایلش جدا کنیم، ولی او چند روزی است که موبایلش را فراموش میکند. برای خودم این اتفاق جالب بود، در فرصتی با آن پسر صحبت کردم و او جواب جالبی به من داد. او معتقد بود فیلم مشترک مورد نظر باعث شده رفتارهای خودش همچون آینهای به او باز تابیده شود و این امر باعث تغییراتی در ارتباطش با مبایلش شده است. این اتفاق تاثیر مستند را در تغییر ناهنجاریهای جامعه بیشتر از پیش برای من روشن کرد و از طرف دیگری مطمئنتر شدم فرهنگسازی در هر جامعه برای ورود هر وسیله نو ظهور چقدر میتواند تاثیرگذار باشد.
کارگردان و مستند ساز
چند سالی از ساخت مستند «مشترک مورد نظر» میگذرد، وقتی قرار شد یادداشتی درباره آن بنویسم، سعی کردم به تحقیقات قبلی خودم در مورد تلفن همراه نگاهی بیندازم، اما متوجه شدم که همه تحقیقات فیلمم روی هارد کامپیوتری بوده است که چند وقت پیش همه اطلاعات آن پرید. اطمینان کردن به تکنولوژی این دردسرها را هم دارد! البته این اولین بار نبود که تکنولوژی مرا ناامید میکرد، چند سال پیش هم یکی دیگر از هادرهای کامپیوترم بعد از تدوین کامل مستند «و من مسافرم» ناگهان بالا نیامد. منظورم از بالا نیامدن این است که اطلاعاتش توسط کامپیوتر خوانده نشد و پیش هر مهندسی که میرفتم به راحتی میگفت کل اطلاعات پریده! شاید این جمله مهندسها برایتان معنی نداشته باشد، ولی برای منِ کارگردان و تدوینگر بعد از دو ماه تدوینِ شبانهروزی شنیدن چنین خبری دردناک بود. من مثل یک مریض سرطانی به امید اینکه کسی بتواند اطلاعات پریده را بازگرداند پیش هر مهندس کامپیوتری میرفتم و متاسفانه همه مرا ناامید میکردند. به نظر میرسید بعد از رفتن پیش هر مهندسی سکوت آن هارد مستطیل شکل بیشتر و بیشتر میشد و من آن زمان با واژه مرگ یک هارد آشنا شدم، البته اینطور اتفاقات برای کسانی که با کامپیوتر در ارتباط هستند طبیعی است. آن سال تصمیم گرفتم که این هارد مرده را جایی مشخص در اتاقم بگذارم که همیشه جلوی چشمم باشد و به خودم یادآوری کنم که نمیشود به تکنولوژی اطمینان کرد. بعد از آن اتفاق وقتی هارد دومم هم پرید دیگر آبدیده شده بودم! ولی خودتان میدانید انسان فراموش کار است. اما حالا باید یاداشتی در مورد فیلم «مشترک مورد نظر» بنویسم. باید روی هارد ذهنیام حساب باز کنم، منظورم حافظه خودم است. باید چند سال پیش را دوباره به یاد بیاورم. فکر کردم شاید اگر با چند نفر از آدمهای قدیمی در آن پروژه حرف بزنم بتوانم کلیت بیشتری را به یاد بیاورم. موبایلم را برداشتم که تماس بگیرم وقتی دنبال شماره تلفنها میگشتم متوجه شدم شماره آدمهایی که میخواستم نیست. البته باید هم شمارهای نباشد، چرا که همه شمارههای شخصیتهایی که در مستند مشترک موردنظر با من همکاری میکردند داخل گوشیای بود که چند سال پیش با حمله یک سارق از من دزدیده شد. درست یادم است که در آن لحظهای که سارق روبهروی من با یک چاقوی بزرگ ایستاده بود من به جانم و به گوشیام که قیمت بالایی نداشت فکر نمیکردم، من فقط به شمارههایی فکر میکردم که در آن گوشی بود. شمارههایی که در مسیر کاریام خیلی مهم بودند، ولی در آن لحظه یک سارق داشت با قدرت یک سلاح سرد از دستم میگرفت. شمارههایی که هیچ وقت نتوانستم دوباره همه آنها را به دست بیاورم، برای مثال شماره چند کارشناسی که با من در فیلم مشترک مورد نظر همکاری کرده بودند. گفتن همه اینها بهانهای بود که بفهمید تکنولوژی که قرار بود همراه ما باشد چطور اسیرمان کرده است. احساس میکنم تکنولوژی باعث شده ما کمتر از ذهن و حافظهمان استفاده کنیم. اخیرا با دوستی صحبت میکردم که میگفت نه شماره خودش را از حفظ بلد است، نه شماره خانمش و نه حتی شماره خانهاش را، چرا که همیشه به راحتی میتواند شماره را از گوشیاش بخواند. شاید به همین خاطر است که خیلی از ما قبل از بیرون رفتن از خانه، قبل از چک کردن حلقه ازدواج و کیف پول، اول مطمئن میشویم که گوشی تلفنمان همراهمان هست یا نه، در واقع میخواهیم مشترک موردنظر بودنمان همیشه در دسترس باشد. در سالهای اولیهای که خطوط تلفن همراه را واگذار میکردند همه سعی داشتند با پرداخت قیمتهای بالا تبدیل به مشترک مورد نظر شوند و چه لذتی داشت این موضوع! خیلیها برای رونمایی از گوشیهایشان در خیابانها قدم میزدند و بلند بلند حرف میزدند که نشان دهند تلفن همراهی و از همه مهمتر گوشی برای شنیدن دارند که با اشتیاق برای آن گوش حرف میزنند و این رونمایی برایشان لذتبخش بود، چراکه داشتن تلفن همراه به شیوه فرشتهها ارتباط برقرار کردن بود؛ یعنی اینکه هرکس هر کجا که هست در لحظه بتواند به دیگری منتقل کند که چی فکر میکند. داشتن تلفن همراه یعنی داشتن گوشی برای شنیدن، یعنی تنها نبودن، ولی آیا واقعا تلفن همراه تنهایی ما را از بین میبرد؟! وقتی خوب اطرافمان را نگاه میکنیم، انگار تلفن همراه ادامه دست آدمها شده، آدمها مثل یک مَحرم با آن سر میکنند و از هر چیزی که خسته میشوند به آن پناه میبرند، ولی این وسیله چقدر میتواند ما را همراهی کند؟! واقعیتش همه ما از تنها بودن میترسیم و وقتی وسیلهای بهوجود آمد که قرار بود ما را از تنهایی در بیاورد برایمان جذاب و مبهوتکننده بود. بُنمایه تفکر فیلم مشترک مورد نظر این بود که آیا داشتن تلفن همراه ما را از تنهایی در میآورد یا اینکه تنهاتر میکند؟! یادم است یکی از شخصیتهای فیلم میگفت: من یک شب حدود 722 شمارهای را که در حافظه موبایلم بود نگاه کردم تا کسی را پیدا کنم که با او درد دل کنم، اما کسی را پیدا نکردم و این برایم خیلی تاسفانگیز بود و باعث شد گوشیام را خاموش کنم. پدر خانوادهای در فیلم میگفت ما همه حرفهایمان را با پیامک میگوییم، وقتی به خانه بر میگردیم، حرفی برای گفتن نداریم. من وارد خانههایی شدم که بیشتر اعضای خانواده تلفنهایشان را بیصدا کرده بودند، انگار کسی را از هم پنهان میکردند. با خانوادههایی روبهرو شدم که بزرگترین درگیری آنها با بچههایشان بر سر داشتن تلفن همراه بود. تلفن همراهی که داشتنش برای بچهها آزادی به نظر میرسید. روانشناسها میگویند اولین دلیل تلاش فرزندان برای داشتن موبایل یک نوع فرار تجسمی از خانواده است، چون احساس میکنند که با خانواده نمیشود حرفهای دنیای خودشان را بزنند. همچنان که به شخصیتهای فیلمم نزدیک و نزدیکتر میشدم، متوجه شدم که هر چند تلفن همراه در جاهایی آدمها را به هم نزدیک میکند، ولی بیشتر وقتها آدمها را از هم دور و دورتر میکند و به انزوا و تنهایی میکشد. ویکتور هوگو میگوید: جهنم در تمامیتش در واژه «تنهایی» نهفته است. تنهایی یعنی نبود دیگری و در نتیجه نبود خود. احساس تنهایی یعنی ناتوانی در ارتباط با خویشتن و ناتوانی در ارتباط با دیگران، ولی ما هنوز از تلفن همراه قطع امید نکردهایم، چرا که آمارهای استفاده از این وسیله نوظهور بالا و بالاتر میرود. میگویند هر رفتار انسان برای دستیابی به نتیجه و هدفی است، به عبارت دیگر هر رفتار و حرکتی که انسان انجام میدهد، به خاطر سود و فایدهای است که آن رفتار در زندگیاش دارد. به هر حال تلفن همراه چه به نیازهای واقعی افراد جامعه پاسخ بدهد و چه به نیازهای کاذب، چون به نیازها پاسخ میدهد در کنار دیگر عناصر ارتباط جمعی به همزیستی موفقی رسیده است و در بسیاری از موارد روابط اجتماعی ما را تحت تاثیر قرار داده است. اینها همه تفکراتی بودند که در ابتدای ساخت فیلم مشترک مورد نظر به آن فکر میکردم، ولی تصویری کردن این تفکرات سختترین کار برای هر مستندساز است. در واقع تو اندیشهای داری، ولی این اندیشه باید معادلهای تصویری داشته باشد، اما چطور؟! من میدانستم گروه مخاطب فیلمم به دلیل نوظهور بودن تلفن همراه، جوانها هستند، پس باید دنبال لحنی بودم که بتوانم از طریق فیلمم روی این گروه تاثیر بگذارم و متوجه شدم باید فیلمم خارج از فضای نصیحتگونه به صورت طنز در این باره با مخاطبش صحبت کند و به همین دلیل به دنبال آدمهایی بودم که از تلفن همراه به نحو عجیب وغریبی استفاده میکردند و در این بین من با دو پسر آشنا شدم که یکی از آنها با دو دستش همزمان پیامک میزد و دیگری بلوتوثساز بود، اما در هر مستندی فقط پیدا کردن شخصیتها کافی نیست، مجاب کردن آنها برای جلوی دوربین آمدن از خود پیدا کردن آنها سختتر است، چرا که پدر و مادر یکی از شخصیتها موافق نبود پسرش بهعنوان اس-ام-اس باز در رسانه عمومی معرفی شود. من با این قول که قبل از نمایش عمومی، فیلم را به خانواده او نشان دهم، شروع به تصویربرداری کردم. در این بین بحث و گفتوگوها با مشاور پروژه و تهیه کننده کار در انسجام پیدا کردن فیلم تاثیرگذار بود. فیلم به پایان رسید و بنا بر قولی که داده بودم، فیلم را به خانواده دو شخصیتم نشان دادم، در کمال ناباوری هر دو خانواده از فیلم خوششان آمد، اما اتفاق مهمتر چند هفته بعد پیش آمد، مادر یکی از شخصیتهای فیلم با تماس با من تشکر کرد و گفت که شما چطور باعث شدید که رفتار پسرم تغییر کند؟ چرا که ما هر کاری کردیم، نتوانستیم پسرمان را از موبایلش جدا کنیم، ولی او چند روزی است که موبایلش را فراموش میکند. برای خودم این اتفاق جالب بود، در فرصتی با آن پسر صحبت کردم و او جواب جالبی به من داد. او معتقد بود فیلم مشترک مورد نظر باعث شده رفتارهای خودش همچون آینهای به او باز تابیده شود و این امر باعث تغییراتی در ارتباطش با مبایلش شده است. این اتفاق تاثیر مستند را در تغییر ناهنجاریهای جامعه بیشتر از پیش برای من روشن کرد و از طرف دیگری مطمئنتر شدم فرهنگسازی در هر جامعه برای ورود هر وسیله نو ظهور چقدر میتواند تاثیرگذار باشد.
ارسال نظر