چ، نه مثل چمران
معصومه گنجهای ثبتنام یارانه و گرانی بنزین و صف سبد کالای خانوار و پایین آمدن شیشههای سینما آزادی در روزی که بلیت سینما مجانی بود. ذهن مخاطب هنگام ورود به سالن سینما از جریان شناور این اندیشههای روزمره انباشته است. در سالن سینماست که از این هجوم بیامان ناخواستههای ناگزیر پناه میگیرد، میخواهد از موج کوری که او را کنده و با خود به ناکجاآباد میبرد فاصله بگیرد و خود را از دور بنگرد بلکه از زندگی سردربیاورد. نیاز اوست که فیلم ببیند و همراه با شخصیت اصلی فیلم جهانی را به تجربه دریابد که هرگز درآن سکونت واقعی نخواهد کرد.
معصومه گنجهای ثبتنام یارانه و گرانی بنزین و صف سبد کالای خانوار و پایین آمدن شیشههای سینما آزادی در روزی که بلیت سینما مجانی بود. ذهن مخاطب هنگام ورود به سالن سینما از جریان شناور این اندیشههای روزمره انباشته است. در سالن سینماست که از این هجوم بیامان ناخواستههای ناگزیر پناه میگیرد، میخواهد از موج کوری که او را کنده و با خود به ناکجاآباد میبرد فاصله بگیرد و خود را از دور بنگرد بلکه از زندگی سردربیاورد.
نیاز اوست که فیلم ببیند و همراه با شخصیت اصلی فیلم جهانی را به تجربه دریابد که هرگز درآن سکونت واقعی نخواهد کرد. و این نیاز آن قدر شدید و حیاتی است، که حتی در این احوال هنوز هستند مردمی که حاضرند شش هزار و پانصدتومان برایش کنار بگذارند.مخاطب سینما مخاطب پولداری نیست. مخاطبی است که باید حساب دو دو تا چهارتای زندگیاش را داشته باشد. سینما برای او ارزانترین رسانه کسب معرفت و تجربه است. رسانهای که قرار است از چارچوب تنگ ممیزیهای تلویزیون رهاتر و از تئاتر کمتر نخبهگرا باشد. سینما، کالای فرهنگی قابل خرید برای طبقات متوسط است که در بستهبندی خاص خود ارائه میشود؛ مخاطب، برچسب روی کالا (نام فیلم) را میخواند، مواد و ترکیباتش (بازیگران و هنرمندان) را بررسی میکند، در حواشی نام برند تولیدکننده (فیلمساز و تهیهکننده) غور میکند و نهایتا با توجه به کاربرد و موارد استعمال(داستان و محتوای فیلم) در مورد خریدن آن تصمیمگیری میکند. سعی او براین است که در این معامله متضرر نشود و منتفع شدن که در شرایط کنونی ایدهآلگرایانه و محال به نظر میرسد.
فیلم «چ» در بستهبندی یک فیلم جنگی در مورد شهید چمران ارائه میشود که مواد و ترکیبات و محتویاتش، همگی تحتالشعاع نام فیلمساز، ابراهیم حاتمیکیا قرار میگیرند. برندی که سالهاست که از تبلیغات مستقیم و غیرمستقیم رسانهها برخوردار است و با واکنشهای شدید عاطفی، خشم توفنده و نوک تیز پیکان انتقادی که مرتب متوجه مسوولان امر میکند، در دل مخاطبینش جای گرفته است. او که همیشه گرد نام خود سرو صدا و هیاهو به راه میاندازد- وقتی از برخوردها با فیلم خودش شکایت ندارد، دیگران را اسباب گلهگذاری میکند- با این ساز و کار، پرسونا (سیماچه) هنریای که از خود ساخته را تثبیت میکند: هنرمندی که قهرمانانه در برابر کوه سانسور و تنگنظریهای رسمی سینه سپر کرده و به نفع مردم، جهاد حق علیه باطل را از جبهههای جنگ تا پشت دوربین سینما ادامه میدهد.
او به این ترتیب، همواره نام خود را از پیوند خوردن با نهادهای رسمی قدرتمندی که حمایتش میکنند منزه داشته و با تاکید بر «مردمی»، «مستقل» و «جسور» بودن، از جایگاه امن برند خود در میان مشتریان وفاداری که او را اینگونه میپسندند اطمینان حاصل میکند. به گواه فروش فیلمها، ویژگیهای برند او همواره سودآور نیز بوده است و به همین خاطر در تبلیغات آثار او، همواره بر همین خاصگیهای او تاکید شده و آنها پررنگتر میشوند: «متفاوتترین فیلم ابراهیم حاتمیکیا»، «آخرین حرف ابراهیم حاتمیکیا». برندسازی گرد نام او از حتی قدم فراتر گذاشته و سعی میشود اندیشه او به شکل یک مکتب، یک جریان، یک نوع عرفان شخصی عرضه و معرفی شود: حتی در شهرکتابها طرح کیفهای جبههای با پلاک و نام حاتمیکیا وجود دارد که مشتریان خاص خودش را پیدا میکند.
برند حاتمیکیا با برند دیگر سینمای جنگ که رسانهها در ساختن سیماچهاش مشارکت موثر داشتهاند، یعنی برند دهنمکی قابل مقایسه است. دو فیلمساز علاقهمند به ساختن فیلمهایی درباره جنگ ایران و عراق، اغلب معترض و حاشیهساز ظاهرشدهاند و بهرغم اختلاف در دیدگاه و سبک و سوابق متضادشان، هردو برخوردار از حمایتهای رسمی، خود را منتقد و صدای مردم دانسته و انتقاداتی را مطرح میکنند که دیگران اجازه بازتاب دادنشان را ندارند.
هردو فیلمساز به شدت خود را قربانی جریان «خودی» و «ناخودی» ساز سینما و مورد بیمهریهای رسمی میدانند و درعین حال، خود آنها فیلمسازانی را که در جشنوارههای خارجی مورد توجه قرار میگیرند از دایره خودیها و مردمیها بیرون میرانند و هرازگاهی از یکدیگر هم ایراد میگیرند. با وجود تاکید بر تفاوت میان آنها و رقابتی که شاید بهزعم حامیان و تهیهکنندگان قرار است میان آنها بوجود آمده، به نفع فروش فیلمهایشان تمام شود، مخاطبین بیشتر آنها را در ردیف هم قرار دهند. برای نمونه، ضمن مشاهده مخاطبین سینماهای با چند سالن، که فیلم «چ» را در کنار «معراجیها» نمایش میدهند، میتوان دید که بهخصوص مخاطبین شبهای جمعه به سختی بین دو فیلم قائل به تمایز شده و برایشان چندی فرقی ندارد کدام فیلم را ببینند؛ حرف تازه متفاوتی از حاتمیکیا و یا یک اخراجیهای دیگر؟«بریم «چ» یا معراجیها؟»- سوالی که شاید برند حساس حاتمیکیا را با سابقه طرح مسائل بهزعم خود عمیق و ریشهای دلآزرده کند- مقابل گیشه زیاد شنیده میشود و گاه تماشاگران وقتی میشنوند سالن یک فیلم پر شده، بدون اصرار و تعصب خاص، دیگری را انتخاب میکنند. این امر، به معنای کمرنگشدن
«تمایز» برند حاتمیکیا- که برخلاف دیگری فیلمسازی باسابقه و دانشآموخته است- نزد مخاطبان است یا محبوبیت برند سِریساز دهنمکی، خبر از تغییر سلیقه و ذائقه مخاطبی میدهد که طی سالهای دو دهه اخیر تغییر کرده و نشان میدهد که برای شنیدن حرف «تازه»ی ابراهیم حاتمیکیا نیست که تماشاگران راهی سینما میشوند، بلکه میروند تا نیاز فرهنگیشان را با یک فیلمی از میان فیلمها رفع کنند. از سوی دیگر در عمل هم تولیدات دو برند، به جز تفاوت لحن و ساختار، فرق ریشهای با هم ندارند و مخاطبی که در مورد ملاحظات هنری سختگیری بهخرج ندهد، میتواند مجموعهای از مولفههای مشترک دوفیلم را تشخیص دهد: آرمانیسازی و احساساتیگری؛ تاکید بر انگیزههای عاطفی شخصیتها بهجای انگیزههای عقلانی؛ دیالوگهای کوبنده و فقدان کنش دراماتیک. بهرغم اینکه هردو فیلمساز بهخاطر ملودرامهای جنگی شهرت پیدا کردند-که یکی چاشنی طنزش بیشتر است و دیگری چاشنی اجتماعیاش- بهطور حتم برای حاتمیکیا در مقام برند، مایه خوشوقتی نیست که تولید تازه برند او، با توجه به موضوع خاص و تعداد قابل توجه سیمرغهای فجر که مثل مدال افتخار بر سینهاش نشستهاند، از سوی
تماشاگران اتفاقی فرهنگی محسوب نشود و شاید به همین خاطر است که او برای تبدیل کردن فیلمش به اتفاقی جسورانه، تمام تلاشش را بهکار برده است.
حاتمیکیا فیلم تازه خود را بر اساس بخشی از سرگذشت شهید چمران بنا نهاده است. گذشته از علاقه و احترام مردم به این قهرمان جنگ، سرگذشت پر فراز و نشیب، زندگی پرماجرای چریکی و شجاعت و هوشی که او طی عملیاتهای مختلف از خود نشان داده، همراه با سفر درونی او و عرفان شخصیاش، از او شخصیتی چندوجهی و به شدت دراماتیک میسازد که انتظار میرفت فیلم حاتمیکیا را از پشتوانه جذابیتهای بینظیر شخصیتپردازانه برخوردار کند. اما گویی همین مقدار برای فیلمساز کافی نیست و او فیلم چمران را با عنوان غریب «چ» معرفی میکند.
«چ» لقب ارنستو چهگوارا چریک کوبایی است که همپای فیدل کاسترو برای انقلاب کوبا جنگید، اما دغدغه رهاییبخشیدن به سراسر آمریکای لاتین به او مجال ماندن در کوبا را نداد و او ضمن ادامه مبارزاتش خارج از مرزها و در بولیوی کشته شد. چهگوارا در دورهای که جهان از فوران ایدئولوژیها تبدار بود، به عنوان شهید راه آرمان و ایدئولوژی به اسطوره تبدیل شد و به عنوان شمایل یک دوران، در آثار هنری مختلفی تصویر شد. حتی دربرابر سکوت طولانی هالیوود، به عنوان صنعت سینمای کشوری که دست قدرتمندانش زمانی به خون چه آلوده شد، استیون سودربرگ چند سال پیش با ساختن فیلم «چ» (Che) که وقایعنگاری بیطرفانه زندگی چهگوارا بود، تحسین منتقدین را برانگیخت.
آخرین محصول حاتمیکیا در بستهبندی ویژهای ارائه میشود(عنوان «چ») که سه تضمین قدرتمند برای محبوبیت فیلم را همراه دارد: شمایل شهید چمران، شمایل چهگوارای مبارز و فیلم تحسینشده آمریکایی. با اینکه کنفرانس «چه مثل چمران» که در سال ۸۵ با حضور اعضای خانواده شهید چمران و فرزندان چهگوارا در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد، بهدلیل بیان شدن اختلاف دیدگاههای ۲ مبارز به نتیجه امیدبخشی نرسید، ، هرچند در جریان فیلم - به جز پوستری در گوشه سنگر یاغیان کُرد- نه از چهگوارا خبری هست، نه از سبک گزارشی بیطرف و واقعگرایانه فیلم سودربرگ و نه از شهید چمران، آنطور که دیگران او را میشناختند: حاتمیکیا در معرفی اثرش از نامهای معروف بهره میبرد تا نهایتا روایت شخصی و سوبژکتیو خودش را از آنها ارائه دهد. این همه ارجاع به بیرون متن فیلم آیا تلاش برندی درحال افول است تا جایگاه اجتماعی پیشین خود را بازیابد؟
بازیابی حاتمیکیای همیشه، در فیلم «چ» دشوار نیست، درواقع از همیشه، آسانتر است. گویی او برای روایت خود عمدا شهید چمران را دستمایه کرده تا با آشناییزدایی از او، حضور مولفانه خود را پررنگ کند. یافتن رد پای حاتمیکیا در «چ» دشوار نیست چرا که او، عمدا آنها را برای دیده شدن در پیشزمینه قرار داده است: چمران حاتمیکیا منتقد جنگی است که حقیقت پشت جنگ را میستاید، هنرمندی است دردمند و گرفتار میان ضرورت جهاد مقدس، اما بیزار از سیاهی جنگ، شخصیت عارفمآبی با پشتی خمیده زیر بار گناهان جنگافروزان اما شیفته نوستالژیای معصومیت همرزمان.
قدیسروشنفکر فیلم «چ»، که نه میجنگد و نه ابتکار عمل به دست میگیرد و تنها درس اخلاق میدهد و شاهد امور است، همان حاتمیکیای همیشگی است. انگار در تمام مدت حاتمیکیا است که خود را به شکل چمران گریم کرده و به جای او عمل میکند (نمیکند) و از اینهمه، هدفی بجز احیا و تثبیت محبوبیت برند خود ندارد.
مبارزین کهنهکار انقلاب که برای دیدن چمران به سینما رفته بودند، ناراضی بازگشتهاند. مخاطبین آگاهتر به تاریخ جنگ گفتند: «ولی چمران اینجوری نبود».
منتقدین سینمایی از انفعال شخصیت اصلی و اینکه کنش او داستان را به لحاظ دراماتیک پیش نمیبرد گلایه کردند و فیلم را به لحاظ کارگردانی تحسین کردند. جوانترها که انتقاد صریح و بیپرده ویژگی نسلشان به نظر میرسد، به قهرمانبازیها، زیرجلکی خندیدند اما حین سقوط هلیکوپترها میخکوب شدند و برای سایر مصرفکنندگان کالای فرهنگی، صحنههای زجرآور، عشقهای نافرجام، باران گلوله و اشکریختنهای شدید به وفور موجود بود تا هیچکس صد در صد ناراضی از سالن بیرون نیاید. تماشاگر در سالن تاریک فرصت یافت تا با تماشای سرهای قطع شده و بچههای یتیممانده و خانههای ویران قدر وضعیت فعلیاش را بداند و با دانستن قدر عافیت به زندگی بازگردد.
همه چیز همانطوری بود که مشتریهای باقی مانده برند حاتمیکیا از او انتظار دارند: نه یک ایدهآل، بلکه یک فیلم جنگی دیگر. تماشاگر میداند که تبلیغات را نباید جدی گرفت، وگرنه هرکسی با گاز زدن به یک شکلات، بهشت را تجربه میکرد و با یک قلپ نوشابه به پرواز درمیآمد. پس بی توقع واقعیت چمران، یا چه-گوارا و یا انتقادی اساسی و حرفی تکاندهنده از تاریخ جنگ، «آخرین حرف حاتمیکیا»
را هم نشنیده میگیرد.
ارسال نظر