چهار قرن پر فراز و نشیب تفکر ایرانی- اسلامی
کریم خسروانی در میان شرق‎شناسانی که طی دو سه سده اخیر به تاریخ و فرهنگ ایران پرداخته‎اند، ظاهرا باید حساب هانری کربن را از دیگران جدا کرد. مواجهه‌‎ کربن با ایران چیزی بیش از یک کار تحقیقاتی صرف بود که معمولا مستشرقان سلف کمر به آن می‎بستند و حد والای کارشان استخراج مواد خام و توصیف عینی آنها و نهایتا کلی‎بافی‎های بی‎سروته بود. از جایی به بعد، کربن خودش را از «ما» و همچون یک ایرانی می‎دانست. مارک کرادو از دپارتمان تاریخ دانشگاه سیمون فریزر ونکوور کانادا در مقاله‎ای با عنوان «شرق‎شناسی وارونه: هانری کربن، فلسفه ایرانی و نقد غرب» به همین تفاوت چشمگیر میان کربن و همکارانش پرداخته است. کرادو در ابتدای مقاله خود می‎گوید: «برخلاف روش ادوارد سعید در شرق‎شناسی که مواجهه با «شرق» است، من معتقدم ساختاری که کربن در باب دین ایرانی ابداع کرد، علم و فلسفه و الاهیات غرب را تضعیف کرد.» او چنان به این موضوع باور دارد که تاکید می‎کند: «برخلاف دیگر شرق‎شناسان اروپایی، کربن یک نقش بنیادین در شکل‎دهی به گفتمان ایرانیِ غربزدگی ایفا کرد.»
در پایان این یادداشت بار دیگر به نسبت میان کربن و شرق‎شناسی اشاره خواهد شد، اما پیش از آن باید این نکته را یادآور شد که یادداشت حاضر قرار نیست صرفا به کاروبار فکری و پژوهشیِ کربن در شرق‎شناسی بپردازد. موضوع این یادداشت روایتی است که کربن از ملاصدرا به دست می‎دهد. با این حال، همین موضوع بلافاصله به بحثی که یادداشت با آن شروع شد، پیوند می‎خورد. نفسِ اینکه یک مستشرق در نیمه نخست قرن بیستم به ملاصدرا بپردازد، به خودیِ خود مساله‎ساز می‎نماید. امروز شاید چنین موضوعی چندان شگفت‎انگیز به نظر نرسد. شاهدش کتاب‎ها و مقاله‎هایی است که همه ساله درباره آرای ملاصدرا به زبان‎های غربی نوشته می‎شود. معذلک در روزگاری که کربن کار خود را به عنوان یک مستشرق آغاز کرد، فضا به گونه‎ای دیگر بود. مقدمه‎ای که کربن بر کتاب المشاعر ملاصدرا نوشته است، با اشاره به همین موضوع آغاز می‎شود: «صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی که به نحو متداول تحت لقب پرافتخار ملاصدرا یا صدرالمتالهین (سردسته حکمای الاهی) شناخته می‎شود، یکی از چهره‎های عظیم‎الشانِ تفکر اسلامی شیعی و به‌طور اخص، تفکر و معنویت اسلامی در نزد ایرانیان است. بدبختانه در کتاب‎های تاریخ عمومی فلسفه که در غرب نوشته می‎شود، تقریبا هیچ‎گاه به نام او اشاره نمی‎شود و تا وقتی که غربیان همچنان بخواهند مطابق عادت خود به امور فرهنگی مسلمانان فقط از لحاظ تاثیری که در قرون وسطای لاتینی داشته است، توجه کنند و به‌طور مستقل به آنها نپردازند، وضع به همین منوال باقی خواهد ماند.» آن عادت غربی که کربن از آن یاد می‎کند، نتیجه روشنی در تاریخ‎نویسیِ فلسفه اسلامی در مغرب‎زمین داشته است. مقدمه‎نویس المشاعر در جاهای مختلفی به آن نتیجه اشاره کرده است، از جمله در همین مقدمه می‎نویسد: «تاثیر مورد بحث حدودا در قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) پایان یافته است و نظری که اغلب با قاطعیت رسمی بیان می‎شود، این است که فلسفه اسلامی با ابن‎رشد به انتها رسیده است.» او در مقدمه «تاریخ فلسفه اسلامی» با قاطعیت بیشتری در این باره اظهار نظر می‎کند: «درست است که ترجمه‎های برخی از آثار عربی به زبان لاتینی در طلیطله و صقلیه دوره فرهنگیِ پراهمیتی بود، اما این امر به‌طور اساسی برای القای تصوری از جهت‎گیریِ عمومی که بتواند درک معنا و بسط تامل فلسفی در اسلام را ممکن سازد، بسنده نیست. به‌طور اساسی نادرست است که تامل فلسفی در اسلام با مرگ ابن‎رشد به پایان می‎رسد.» همان‎جا تاکید دارد: «با ابن‎رشد چیزی در سرزمین‎های غربی اسلام پایان یافت. در همان زمان، با سهروردی و ابن‏غربی در شرق سرزمین‎های اسلامی چیزی آغاز شد که تاکنون تداوم داشته است.» البته باید به یاد داشت که مساله‎ کربن صرفا غفلت از تداوم فکر فلسفی در شرق سرزمین‎های اسلامی نیست. او سنتی را که از سهروردی و ابن‎عربی به عنوان پایه‎گذاران آن یاد می‎کند، در گستره تفکر شیعی قرار می‎دهد و تداوم آن را در چنین گستره‎ای پی می‎گیرد. این است که صرفا مساله سهروردی یا ابن‎عربی نیست، خاصه آنکه هیچ‌یک از این دو، شیعه هم نبودند. مساله آن نسبتی است که این دو به‌ویژه سهروردی با جان‎مایه‎های تفکر شیعی از یک سو و حکمت ایران باستان از سویی دیگر برقرار می‎کنند و ادامه منطقی آن در چهره‎ای همچون ملاصدرا نمود می‎یابد. بازگشتی دوباره به مقدمه المشاعر در این باره راه‎گشا خواهد بود، جایی که کربن بلافاصله پس از اشاره به آن عادت غربی در مواجهه با فلسفه اسلامی به موضوعی - از قرار معلوم - مهم‎تر اشاره می‎کند: «علاوه‌بر این باز آنچه اصلا قابل قبول نیست، ادامه غفلتی است که در دنیای غرب در مورد تفکر خاص شیعی وجود دارد، ولی اگر از لحاظی بتوان تصور کرد که چیزی در عالم سنی با ابن‎رشد به پایان رسیده باشد، باز باید گفت که ملاصدرا و استادانی که قبل از او بوده‎اند و نیز آنها که خلفِ او به حساب می‎آیند، خود مثال‎های بارزی هستند بر اینکه ما بیش از این، نسبت به شعور و وجدان اسلامی که در کسوتِ شیعی خود به منصه ظهور رسیده است، غفلت نورزیم.» بنابراین اگر کربن بر تداوم فکر فلسفی در شرق جهان اسلام پس از غروب آن در مغرب اسلامی تاکید می‎کند، به‌دلیل آن جریانی است که از سهروردی و ابن‎عربی آغاز می‎شود و در آن‎چه خود مکتب اصفهان می‎نامد، به شکوفایی می‎رسد؛ مکتبی که بنیان ِ آن را میرداماد می‎نهاد و ملاصدرا به اوجش می‎رساند. درباره این مکتب فلسفی باز نکته‎ای وجود دارد که کربن در مقدمه المشاعر به آن اشاره کرده است. او از شیخ بهایی، میرداماد و میرفندرسکی به عنوان سه استادِ ملاصدرا در اصفهان یاد می‎کند و در این میان، درباره میرداماد که شاگردان و مریدانش به او لقبِ‌معلم ثالث را داده بودند، می‎نویسد: «آنچه عجیب می‎نماید، این است که... قسمت اعظم آثار میرداماد به سبب شهرت به دشواری و پیچید‎گی هنوز به چاپ نرسیده است. ظاهرا این‌طور به نظر می‎رسد که آثار شاگرد او، ملاصدرا که در میان شاگردان وی... در مرتبه اول قرار دارد، به رونق آثار استاد صدمه زده و آنها را تحت‎الشعاع خود قرار داده باشد.»
البته همان گونه که اندرو نیومن در مقاله «میراث ملاصدرا در آثار دانشمندان غربی در زمینه مطالعات ایرانی و شیعی (استفاده یا سوء‎استفاده؟)» به درستی تصریح کرده، ادوارد براون و اورنس لاکهارت در طرح مفهوم «مکتب اصفهان» و معرفی فلاسفه‏ای همچون میرداماد و ملاصدرا بر کربن فضل تقدم داشته‎اند. نیومن اعتقاد دارد: «شاید براون نخستین دانشمند غربی قرن حاضر بود که بر تمایلات فلسفی گروه برگزیده‎ای از روحانیان مذهب امامیه در اوائل قرن هفدهم و بر نقششان در فرآیند وسیع‌تر روشنگری و پیشرفت فکری - عقلی که خصیصه دوران سلطنت شاه عباس اول است، تاکید کرد.» و در ادامه می‎نویسد: «براون از صدرالدین شیرازی به‌عنوان بزرگترین فیلسوف در ایران... نام می‎برد.» البته نیومن این نکته را نیز در کار می‎آورد که «به نظر نمی‎رسد که او هیچ‌یک از آثار دست اول صدرا را خوانده باشد.» موضوعی که درباره مواجهه لاکهارت با مجلسی تکرار می‎کند و به خودیِ خود فاصله کربن با اسلافِ مستشرق او در ارتباط با وضع فکری و فلسفیِ دوره صفوی را نشان می‎دهد. در این باره شاید بتوان به قولِ سید حسین نصر در مقاله «نگاهی دیگر به هانری کربن» که عنوان فرعیِ آن «نقد دو اثر، یکی درباره او و دیگر از او» است، بیشتر اعتماد کرد، آن هم به‌رغم دوستیِ نزدیک و همکاریِ فکری که میان کربن و نصر در کار بوده است. نصر معتقد است: «درست است که قبل از کربن تنی چند از دانشمندان غرب راجع به سهروردی و ملاصدرا و حاجی ملاهادی سبزواری چند صفحه و یکی دو رساله‎ای نوشته بودند، ولی این کربن بود که با کوششی مستمر و خستگی‎ناپذیر افکار هزار سال فلسفه اسلامی ایران را به صورتی منقح و علمی به زبان فرانسوی نشر داد و... بسیاری از آثار اساسی متفکرانی چون ابن‎سینا و سهروردی و ملاصدرا را برای بار اول به صورت علمی تصحیح و چاپ کرد.»pic1
تا این‎جا به‌طور مستقیم و غیرمستقیم از نوع مواجهه کربن با ملاصدرا سخن به میان آمد. به دو کتاب هم ارجاع داده شد: یکی المشاعر با مقدمه کربن و دیگری تاریخ فلسفه اسلامی به قلم او. اما این اشاره‎ها اگر هم بتوانند دورنمایی از کار مستشرق فرانسوی درباره صدرالمتالهین به دست بدهند، واضح است که حق مطلب را در این باره ادا نمی‌‎کنند. هر چه باشد، کار کربن در این باره به همین‎ها خلاصه نمی‎شود. به‌عنوان مثال، هرمان لندولت، استاد دانشگاه مک‎گیل کانادا در مقاله «فهم هانری کربن از ملاصدرا» از دست‎کم سه تحقیق حرف می‎زند که کربن درباره ملاصدرا انجام است. نخستین و معروف‎ترین ِ آنها همان تصحیح انتقادیِ متن عربی کتاب المشاعر به عنوان مهم‌ترین رساله صدرا درباره نظریه اصالت وجود به همراه ترجمه فارسی و شرح آن به قلم بدیع‎الملک میرزا عمادالدوله و نوشتن مقدمه‎ای بر آن است که پیش‎تر به آن مقدمه اشاراتی رفت. لندولت درباره این مقدمه می‎نویسد: «در این مقدمه کربن اهمیت مابعدالطبیعه انقلابیِ صدرا در زمینه وجود را توضیح می‎دهد و در عین حال به‌رغم تشابهات ظاهری بین این انقلاب و انقلابی که با نام مارتین هایدگر در غرب گره خورده است، به تفاوت بنیادی بین آنها اشاره می‎کند.» دومین تحقیق کربن در زمینه بحث حاضر به تعلیقات ملاصدرا بر حکمه‎الاشراق ِ سهروردی مربوط می‎شود. به نوشته لندولت «کربن هم بر فهم درست متن اصلی سهروردی و شرح کلاسیک قطب‎الدین شیرازی همت گمارد و هم برای درک صحیح تعلیقات ملاصدرا سخت کوشید و قسمت‎های عمده‎ای از هر سه اثر را به فرانسه برگرداند. این ترجمه عظیم که سراسر زندگیِ تحقیقاتیِ او را در برگرفت، به قلم کریستین ژامبت ویرایش و پس از مرگ کربن با عنوان حکمت شرقی منتشر شد.» و در نهایت سومین رویکرد مهم کربن به ملاصدرا به علاقه شخصی وی به تشیع مربوط می‎شود. لندولت در این باره می‎نویسد: «کربن در حکمه العرشیه و شرح ملاصدرا بر کتاب معروف حدیث شیعه محمد بن یعقوب کلینی، یعنی شرح اصول کافی، مباحث فراوانی یافت که این جنبه از تفکر ملاصدرا را منعکس می‎کند. از نظر کربن، شاید این جنبه مهم‎ترین جنبه بود؛ زیرا او را برخلاف دیگر مفسران غربی و چند مفسر شرقی به آنجا رساند که ملاصدرا را اندیشمند بی‎نظیری بداند که فلسفه او را می‎توان با آنچه خود کربن فلسفه نبوی خوانده است، سنجید... تحلیل کربن از این فلسفه نبوی نخستین بار با عنوان سخنرانی ارانوس که در ۱۹۶۲ ایراد شد، انتشار یافت. او بعدها آن را بسط داد و همراه با چند مقاله دیگر درباره سایر جنبه‎های اندیشه ملاصدرا در کتاب بزرگ خود اسلام ایرانی جمع کرد.»
اشاراتِ لندولت ممکن است جایگاهِ ملاصدرا در کاروبارِ فکری و پژوهشیِ کربن را روشن کند، اما مراجعه مستقیم به آنچه کربن در این باره نوشته، بیشتر نشان می‎دهد صدرالمتالهین از چه منزلتی نزد نویسنده آنها برخوردار بوده است. قبل از هر چیز باید به یادآورد که کربن بیش از هر چهره دیگری در جهان اسلام شیفته سهروردی بود و همان‌گونه که خود در مقاله «مقام ملاصدرای شیرازی در فلسفه ایرانی» خاطرنشان کرده، اساسا نخستین بار که رو به جانب شرق آورد و سالی چند را در ترکیه گذراند، به قصد تهیه فهرستی از نوشته‎های شیخ اشراق بوده است. با این حال، لحظه‎ای در پژوهش‎های کربن در متون سهروردی فرا می‎رسد که بیش و کم آن را به بعد و قبل خود تقسیم می‎کند. نام عام آن لحظه ایران و نام خاص آن ملاصدرا می‎تواند باشد، چنان‌که خود در همان مقاله فوق‎الذکر می‎نویسد: «صدرالدین شیرازی مانند چند حکیم دیگر شرحی که عبارت از توسعه و بسط عقاید شخصی او بوده، بر کتابی که در آن سهروردی تمام افکار زندگیِ جوانِ خود را جای داد، نگاشته است. این دو نام و این اثر از یکدیگر غیرقابل تفکیک اند و به این دلیل من احساس کردم که سهروردی، اگر بتوان چنین گفت، دست مرا گرفت و مرا به آنجایی که وطن معنوی من است، هدایت کرد.» این‌گونه می‎شود که گرچه سهروردی و مشرب اشراقیِ او همواره دریچه کربن برای نظر در فلسفه شرق اسلامی بوده، اما ملاصدرا از همان دریچه در کانون این فلسفه نشسته است. در این باره شاید بهتر باشد خاطره‎ای از نصر را به یاد آورد که در گفت‏وگو با رامین جهانبگلو در «در جست و جوی امر قدسی» به آن گریزی زده است. نصر تعریف می‎کند که «روزی در سال 1966 در همایشی درباره تشیع که در دانشگاه استراسبورگ برگزار شده بود، فرصتی دست داد که هانری کربن و من در نیایشگاه سن اُدیل در نزدیکی استراسبورگ بر بالای تپه‌ای مشرف به جنگل سیاه آلمان کنار هم باشیم. کربن دستش را بر شانه من گذاشت و گفت: دوست عزیزم! می‌دانی جوان که بودم درست از همین‌جاده به سوی آلمان سرازیر شدم تا بروم و هایدگر را ببینم اما از زمانی که فلسفه ایرانی ملاصدرا، سهروردی و مانند اینها را شناختم، دیگر فلسفه هایدگر از چشمم افتاد چرا که در هایدگر وجود با مرگ پایان می‌پذیرد اما ملاصدرا کسی است که در می‌یابد وجود راستین و ناب آنجا است که هستی آدمی پایان می‌پذیرد.» با این حساب، دیگر عجیب نمی‎نماید که کربن در «مقام ملاصدرای شیرازی در فلسفه ایرانی» تصریح می‎کند «تحقیق در وضع فلسفی شیعه بدون آشنایی با آثار و افکار ملاصدرا امکان‎پذیر نیست؛ زیرا تفکر ملاصدرا از اول تا آخر با آن سروکار دارد.» او در ادامه و بلافاصله می‎پرسد: «چه اراده عمیقی در طول تمام حیات ملاصدرا او را تحریک می‎کرد؟» و پاسخی که به آن می‎دهد، شان یگانه فلسفه شرق اسلامی، یا آن‎گونه که کربن خود اغلب به‌کار می‎برد، فلسفه ایران و به‌طور خاص ملاصدرا را نزدِ او می‎رساند: «ما می‏توانیم رد پای آن را در مقدمه کتاب بزرگ او، یعنی اسفار اربعه بیابیم؛ مجموعه‎ای که به ما اجازه می‎دهد بگوییم ملاصدرا، سن توماس آکویناس ایران است، اگر سن توماس می‎توانست در عین حال عارف و حکیمی مانند یاکوب بویمه باشد؛ لیکن فقط در ایران است که تحقق چنین ترکیبی امکان‎پذیر است.» pic2
اینکه کربن ترکیب سن توماس و بویمه را فقط در ایران امکان‎پذیر می‎داند، چیزی بیش از آن شیفتگی را می‎رساند که مستشرقی چون او همواره نسبت به فلسفه و فرهنگِ شرق اسلامی در خود احساس می‏کرد و به دیگران انتقال می‎داد. اختصاص چنین ترکیبی به ایران همزمان از روش‎شناسیِ خاص کربن در مواجهه با موضوع تحقیق‎اش خبر می‎دهد که همواره از قرائتِ آنها براساس الگوهای از پیش موجود تاریخ فلسفه غرب اجتناب می‎کرد و در عوض، آن‌گونه که خود بارها و بارها تاکید داشت، رویکردی پدیدارشناختی را در پیش می‏گرفت. بر اساس این رویکرد، کربن در پی آن نبود تا چیزی همسانِ فلسفه اسلامی را در فرهنگ غربی بجوید، بلکه به گفته خودش در تاریخ فلسفه اسلامی و درباره موضوعِ خاص حدیث، «تنها روش موثر این خواهد بود که به عنوان پدیدارشناس عمل کنیم: توجه به کلیت این احادیث که از سده‎ها پیش به حیات خود ادامه داده‎اند، به گونه‏ای که وجدان شیعی در آنها موضوع خارجی خود را به خود نشان داده است.» در مقدمه المشاعر نیز به همین زاویه دید نظر دارد، وقتی تاکید می‎کند: «خطرناک‎ترین توهم این است که شخص بپندارد که توانسته است فیلسوف یا فلسفه‎ای را با تشخیص و فیش‎بندی منابع فکری و اسامی اسلافش تبیین کند. یک‎چنین صورت‎برداری از مطالب جز اینکه مقدمات تحقیق اصلی را فراهم آورد، کار دیگری از آن ساخته نیست. تحقیق اصلی شامل تعیین درجه ارتقای افق ذهنی و تعریف زاویه نظرگاه و شناخت خطوط نیروهایی است که متقابلا ایجاد حرکت می‎کنند، مثلا مابعدالطبیعه وجود، امام‎شناسی و فلسفه معاد. بر همین اساس است که حتی وقتی پای نظریه اصالت وجود و تطبیق آن با خود پدیدارشناسی یا اگزیستانسیالیسم به میان می‎آید، هیچ تردیدی در این باره به خرج نمی‎دهد که «نباید ملاصدرا را یکی از فلاسفه اصالتِ نمود یا اگزیستانسیالیست عصر خودمان دانست. این مقایسه جز یک مسخره‎بازی چیز دیگر نیست.» چنین مواجهه‎ای از توقعی برمی‎آید که کربن از کار خود نه به عنوان یک مستشرق که به عنوان یک فیلسوف دارد. کربن حتی مستشرق بودن خود را نیز ذیل فلسفه اشراق درک می‎کند. جایی در دیباچه «تاریخ فلسفه اسلامی» نیز تاکید دارد که خطاب این کتاب نه با شرق‎شناسان که با اهل فلسفه است.
رجوع دوباره به متنِ مقدمه المشاعر بیشتر و بیشتر پرده از جایگاه ملاصدرا در منظومه فکریِ کربن برمی‎گیرد. جان ِ کلامِ کربن در این باره پیوندی است که ملاصدرا میان فلسفه ابن‎سینا و فلسفه سهروردی برقرار می‎کند: «اگر ملاصدرا به معنایی یک فیلسوف سینوی است و با آثار او آشنایی بسیار نزدیک دارد و آنها را شرح می‎کند، باید در ضمن اضافه کرد که او یک متفکر سینوی با تفسیر اشراقی است که عملا تحت تاثیر افکار شیخ اشراق، سهروردی و به معنایی سرشار از آنها است. او یک متفکر اشراقی است که در افکارش تمام فاصله و بعدی که بین ابن‎سینا و سهروردی وجود دارد، مرتفع شده است.» اما این فقط یک روی سکه است. از نظر کربن «آنچه به ساختار کل این مجموعه تبلور بخشیده است»، مکتب امامان شیعی است، چنان‌که خود در «مقام ملاصدرای شیرازی» تاکید دارد: «ملاصدرا بیش از هر چیز و در عالی‎ترین درجه یک متفکر شیعی است که کاملا تحت تاثیر تعلیم امامان شیعه بوده و ایمان به نوعی از اسلام که از این منشأ سرچشمه می‎گیرد، داشته است.»pic3
در زمینه بحث حاضر درباره روایت کربن از ملاصدرا می‎توان به قول ِ لندولت در مقاله‎ای که پیش‎تر بدان ارجاع شد، استناد کرد، آنجا که در بحثی پیرامون اصالت وجود یا وحدت وجود می‎نویسد: «کربن به شدت نگران پاره‎ای از تفسیرها از یگانگی وجود و موجود بود که اگر از متن خود جدا شود، ممکن است به راحتی به یکی انگاشتن ساده جهان حاضر با جهان الهی منتهی گردد. در واقع کربن برای اینکه این نگرانی‎های خود را بیان کند، اغلب از آنچه در مخالفت با وحدت وجود گفته شده بود، حمایت می‎کرد. به علاوه او حق انتخاب نگرش ویژه‎ به وجود را برای خود نگه داشت، نگرشی که دست‎کم به اندازه بینش ملاصدرا در تشیع ریشه داشت؛ یعنی بینشی که بر الهیات سلبی یا ایجابی مبتنی بود.» لندولت از این نکته نتیجه می‎گیرد: «اما به همین دلیل می‎توان درباره تاکید کربن بر اهمیت تشیع برای تفکر ملاصدرا تردید کرد. به هر رو نقل قول‏های فراوان از ابن عربی و دیگر عرفای اهل سنت در آثار او آشکار است.» البته لندولت در ادامه با ارجاع به حدیثی می‎کوشد تا توجیهی برای نقل قولِ ملاصدرا از ابن عربی و دیگر عرفای اهل سنت بجوید، اما به نظر می‎رسد مساله کلیت‎سازی ِ کربن سر جای خود باقی باشد.شاید خاطره‎ای که زمانی شایگان در رونمایی ترجمه «اسلام ایرانی» ِ کربن از واپسین روزهای زندگی او تعریف کرده بود، به روشنی سویه‌های پنهانِ منظومه فکری او را که قرائتی یکسر معنوی و باطنی و به همین اندازه غیرتاریخی، غیرسیاسی به دست می‎داد، آشکار کرده باشد: «آخرین کسی که کربن قبل از مرگش دیده بود، من بودم و زمانی بود که اتفاقات انقلاب در ایران پررنگ شده بود و او از حوادث ایران اظهار نگرانی کرد اما کربن متوجه نبود که آن وجه تشیع هم می‌تواند انقلاب باشد.» گویی کربن به‌رغم آنکه از مسیرهای معهود شرق‎شناسی تن زد و راه پر پیچ و خمی را برای فهم فلسفه در شرق اسلامی در پیش گرفت، در نهایت تصویری از ایران به دست داد که همچون تصور همکاران سلف خود برساخته نگاه غربی بود؛ با این تفاوت که فاصله‌ها کم و زیاد شده بود. کربن زمانی در «فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی» نوشته بود: «شخصیت‌های محترمی درباره هنر، تاریخ و جامعه شناسی ایران به افاضه پرداخته‌اند، بی‌آنکه کوچکترین توجهی به جهان بینی فیلسوفان ایرانی کرده باشند.»، اما نکته اینجا است که خود نیز چنان در این جهان‎بینی غرق شد که امکان رصد نقاط غیریت‎ساز آن را بیش و کم از دست داد. این‌گونه بود که اگر همکاران شرق‎شناس کربن از فواصلی بعید در کار غیریت‎سازی تام و تمام از ایران بودند، او در فاصله‎ای نزدیک، هویتی همگون و یکپارچه از تفکر معنوی ایران می‎ساخت. به این ترتیب، شرق‎شناسی در کربن تای دیگری ‎خورد که گرچه در بادی امر به رویکرد اشراقی کربن نسب می‎برد، اما در واقع نوعی شرق‎شناسی پنهان را قوام می‎بخشید. مع ذلک نمی‎توان این نکته را از قلم انداخت که کربن در بازیابی بخش مهمی از جریان فلسفه اسلامی چه در ایران دوره معاصر و چه در فضا‎های دانشگاهی غرب نقش بسزایی داشته است. سهروردی و ملاصدرا در کانون این جریان قرار دارند.