گفتوگو با جوجو مویز که پدیده بازار کتاب ایران شده است
همیشه تجسمی داستان نوشتهام
بهنام ناصح
جوجو مویز به پدیده بازار کتاب ایران در ماههای اخیر تبدیل شده است. کتابهای «من پیش از تو» و «پس از تو» با ترجمه مریم مفتاحی سال گذشته توسط نشر اموت روانه بازار کتاب شدند و نبض بازار کتاب را در دست گرفتند و درماههای گذشته همواره جزو پرفروشترین کتابهای بازار بودهاند. شاید همین استقبال مخاطبان باعث شد تا مفتاحی سراغ رمان تازهای از این نویسنده برود و آن را خیلی سریع به دست مخاطبانش برساند. کتاب «یک بعلاوه یک» اخیرا منتشر شده است و باز هم در مدت زمان کوتاهی در صدر لیست پرفروشهای بازار قرار گرفته است.
بهنام ناصح
جوجو مویز به پدیده بازار کتاب ایران در ماههای اخیر تبدیل شده است.کتابهای «من پیش از تو» و «پس از تو» با ترجمه مریم مفتاحی سال گذشته توسط نشر اموت روانه بازار کتاب شدند و نبض بازار کتاب را در دست گرفتند و درماههای گذشته همواره جزو پرفروشترین کتابهای بازار بودهاند.شاید همین استقبال مخاطبان باعث شد تا مفتاحی سراغ رمان تازهای از این نویسنده برود و آن را خیلی سریع به دست مخاطبانش برساند. کتاب «یک بعلاوه یک» اخیرا منتشر شده است و باز هم در مدت زمان کوتاهی در صدر لیست پرفروشهای بازار قرار گرفته است.آنچه میخوانید ترجمه گفتوگوی آنابل گسکل، سردبیر بخش ادبیات مجله شاینی نیو بوکز با این نویسنده است که در هفتههای گذشته منتشر شده است.
شخصیتهای شما بسیار واقعی، عجیبوغریب و خندهدار هستند. به ما بگویید ایدههای مربوط به شخصیتها و داستانهایشان از کجا به ذهنتان میرسد؟
متشکرم! بیشتر کتابهای من الهامگرفته از چکیده اخبار و گزارشها و مقالههاست. گاهی از روزنامهها و گاهی از مطالبی که افراد برایم تعریف میکنند. در خصوص «یک بعلاوه یک» مدتها بود میخواستم درباره سفر در جادهها بنویسم. بعد به برداشتی که مردم امروز از داشتنها و نداشتنها دارند، فکر کردم. بعد یکباره به ذهنم رسید که اگر افراد بسیار متفاوت را کنار هم بگذارم، داستان فوقالعادهای میتوان از آن خلق کرد. هر کسی که در یک پرواز طولانی مدتها کنار غریبهای نشسته است، بهخوبی میداند بهترین راه برای اینکه دیگران را بشناسد این است که در یک سفر طولانی و در یک فضای محدود کنارش بنشیند.
رمان «یک بهعلاوه یک»امروزی است، درست مثل «من پیش از تو». ولی بعضی از رمانهای شما، مثل «دختری که گذاشتی و رفتی» تاریخی هستند و به دوران گذشته برمیگردند، آیا ترجیحی وجود دارد؟ در مورد زمان و مکان داستانها چگونه تصمیمگیری میکنید؟
من معمولا داستان را تحت تاثیر داستان قبلی مینویسم. رمان «دختری که گذاشتی و رفتی» داستانی بود که در گذشته اتفاق میافتد و به یک قرن پیش برمیگردد و شامل تحقیقات تاریخی میشود. برای همین میخواستم بعد از آن رمانی بنویسم که شامل طنز و احساسات باشد و در فضای امروزی اتفاق بیفتد و به تحقیقات کمتری نیاز داشته باشد. احتمال زیادی وجود دارد که در کتابهای بعدی دوباره به تاریخ برگردم.
در رمان «یک بهعلاوه یک» مانند رمان «من پیش از تو»، بین دو نفر که از نظر طبقاتی و مالی با هم تفاوت زیادی دارند، دلبستگی پیش میآید، چه عاملی شما را به سمت چنین ناهمخوانی و اختلافی هدایت میکند؟
رمان «من پیش از تو» اساسا درباره طبقات اجتماعی و خواستهها و آرزوهایشان است. لو از طبقهای میآید که افراد در آن تشویق نمیشوند خواستههای زیادی داشته باشند.رمان «یک بعلاوه یک» صرفا درباره پول است. میدیدم که تفاوت طبقاتی بین داراها و ندارها روزبهروز عمیقتر میشود. با رمان «یک بعلاوه یک» خواستم بپرسم: اگر خواسته یا استعدادی دارید، ولی منابع کافی در اختیار ندارید که بتوانید یک مرحله جلوتر بروید، چه اتفاقی میافتد؟ همیشه به ما گفتهاند اگر تلاش زیادی بکنید به خواستههایتان میرسید. خُب، اگر پشت سر هم بد بیاورید، آیا باز هم این حقیقت بدیهی به اعتبار خود باقی است؟
وقتی شخصیتهای داستان را شکل میدهید، آیا مردم اطرافتان را نیز دربرمیگیرد؟
اگر این کار را بکنم، ناخودآگاه است! این سریعترین راه برای از دست دادن دوستان و آزردن آشنایان است. ولی من فردی هستم که به همه چیز با دقت نگاه میکنم (روشی مودبانه برای اینکه بگویم فضولم)، نسبت به مردم اطرافم بسیار کنجکاو هستم و درباره کردار و اعمالشان و اینکه کارهایشان چه تأثیری بر اطرافیانشان میگذارد، فکر میکنم. بنابراین فکر کنم بسیاری از شخصیتهای داستانم را از طریق همین تأثیرپذیریها انتخاب میکنم.
نورمن سگ خانواده جس در رمان «یک بعلاوه یک» یک جورهایی قهرمان داستان است. لابد نوشتن از این سگ برای شما جذابیت خاصی داشته، آیا بر اساس حیوان دستآموز خاصی که دارید، نوشته شده است؟
محبوبیت نورمن واقعا غافلگیرم کرد. خودم عمدا نخواستم تصویری که از او ارائه میکنم یک حیوان دستآموز باهوش و شبیه به انسان باشد. نورمن تنومند است، زیبایی خاصی هم ندارد، تنبل، نافرمان، شکمو، با معدهای نفاخ که دائم هم آب از دهانش راه میافتد. ولی میبینیم باز هم مردم دوستش دارند. چیزی نمانده بود پایان غمانگیزی برای او بنویسم، یک شب در توییتر نوشتم: نمیتوانم تصمیم بگیرم که سگ را بکشم یا نه. صبح که بیدار شدم دیدم ۱۰۰ نفر پاسخ دادهاند. همه گفتند: «سگ را نکش!» خوانندگان به حیوانات دستآموز داستانها تعلق خاطر پیدا میکنند.
با وجودی که داستان و شرایط در دو کتاب «من پیش از تو» و «یک بهعلاوه یک» کاملا متفاوت از هم هستند، ولی میبینیم ویل داستان «من پیش از تو» و اد داستان «یک به علاوه یک» مردان موفقی هستند که در زندگی بدجور دچار بدبیاری میشوند، یکی از نظر سلامتی و دیگری از نظر شغلی. هر دو با زنی آشنا میشوند که میکوشد به زندگی آنها رنگ و جلا بدهد و کمکشان کند تا به معنای زندگی پی ببرند. آیا این صرفا تصادفی بود؟
من فکر میکنم در رمان «یک به علاوه یک» نخواستم اد، جس را نجات دهد، با وجودی که از نظر مالی امکانش را داشت. بلکه خواستم جس او را نجات دهد. اگر بنمایهای باشد، این نکته است که ما انسانها همه چیزی برای ارزانی داشتن به یکدیگر داریم، فقط باید بخواهیم چیزی را که داریم آشکار کنیم، حتی اگر اولش غیرممکن به نظر برسد. میبینیم که اد از نظر داشتن زنانی پرزرق وبرق در مضیقه نبود (زن سابقش را در نظر بیاورید)، اما مردی است که تا پیش از آشنایی با جس خودآگاهی ندارد. جس ویژگیهایی دارد که بهطور مرسوم مردانه انگاشته میشود: اهل عمل، چارهجو و مدبر، سرسخت و خشمگین و حمایتگر. به «تعمیرکار خود باشید» نیز عمل میکند.
رمانهای شما معمولا با الگوی خاصی مطابقت ندارند، ولی عموما تم عاشقانه دارد و حول و حوش یک موضوع مورد بحث اجتماعی میچرخد. مسائلی هستند که بسیاری از ما در زندگی واقعی با آنها روبهرو هستیم. ولی شما به این موضوعات همراه با طنز میپردازید و آنها را به شکلی دلچسب و خوشایند ارائه میکنید. این علاقه چگونه در شما ایجاد شد؟
من فکر میکنم اگر بخواهیم برخی مسائل اجتماعی را که در این زمانه با آن روبهرو هستیم نادیده بگیریم، یک جورهایی نویسندهای کاملا کوتهبین هستیم. من فکر میکنم میتوان رمانهای تجاری نوشت (چه عبارت وحشتناکی!) و در عین حال به یک مساله اجتماعی پرداخت. ولی پس از سالها تجربه دریافتم اگر کمی طنز چاشنی آن کنم خوانندگان راحتتر با بخش تاریک و اندوهبار کنار میآیند، مثل موضوع خودکشی، قلدربازی یا ناتوانیهای جدی. زندگی همین است. اگر با اعضای تیم اورژانس برخورد کنید میبینید همیشه بیشترین شوخی و طنز میانشان هست.
جس همیشه به بچههایش میگوید که از نظر اخلاقی درستکار باشند، ولی خودش تصمیمی غیراخلاقی میگیرد، جوری که به رابطهاش با اد لطمه جدی وارد میشود. آیا فکر میکنید هیچ اشکالی ندارد گاهی برای اهدافی خیر، دست به کاری بزنیم که از نظر اخلاقی نادرست است؟
هیچ پاسخی برای این سوال ندارم! ولی به نظرم سوال جالبی است. اغلب، افرادی که دست به اعمال بدی میزنند، به خیال خودشان این کارها را با نیت خیر انجام میدهند. تاریخ پر از این نمونههاست.
رمان «یک بهعلاوه یک» پتانسیل فیلم شدن را دارد و به خوبی میتوان از روی آن فیلم ساخت. شما فیلمنامه «من پیش از تو» را نوشتهاید. آیا این تجربه سبک نوشتن شما را تغییر داده است؟ موقع نوشتن رمان آیا پیش خودتان مجسم هم میکنید که در فیلم چگونه خواهد بود؟
واقعا میبینم که ما چقدر سرسری با موضوع برخورد میکنیم! من داستانهایم را همیشه تجسمی نوشتهام. پیش از نوشتن صحنه را در ذهنم اجرا میکنم تا ببینم چقدر کارآمد است، گاهی انگار خودم دارم در آن بازی میکنم.گمان نکنم سبک نگارشم تغییر کرده باشد، چون همچنان به همان روش عمل میکنم. فقط شاید هر صحنه را جوری میسازم که موثرتر واقع شود. از خودم میپرسم: آیا داستان را به جلو میراند؟ آیا چیزی از شخصیتها به ما میگوید؟
انتظار دارید خوانندگان از رمان «یک بهعلاوه یک» چه چیزی بگیرند؟
اول از همه، مثل تمام رمانهایم، امیدوارم چند ساعتی گریزی بزنند و به جایی بروند که انتظارش را ندارند و طبیعی است چنین انتظاری از کتابهایم داشته باشم. میخواهم حسی در آنها ایجاد شود، حالا خنده یا اشک. شاید یاد بگیرند که بهراحتی مردم اطرافشان را قضاوت یا رد نکنند. جمله زیبایی شنیدم: «مهربان باشید. آدمها همه در حال دست و پنجه نرم کردن با چیزی هستند و شما از آن مطلع نیستید.» و فکر میکنم دوست دارم کتابهایم حاوی پیام مشابهی باشند. گرچه وقتی میگویم کتابهایم حاوی یک پیام هستند، باعث میشود به شدت حس بدی به من دست بدهد و خودم را آدم متکبری ببینم. در نتیجه شاید بهتر است بگویم فقط یک لذت ناب خواندن از آن میبرند.
در رمان «یک بهعلاوه یک» شخصیت اصلی داستان، جس، یک مادر تنهاست با یک خانواده آمیخته. این مساله چه چالشهایی برای او ایجاد میکند؟
من فکر میکنم امروزه با خانوادههای آمیخته زیادی روبهرو هستیم. خودم فرزند چنین خانوادهای هستم. اما میخواستم نوشتهای ارائه کنم که در آن نشان دهم چنین چیزی به ذات خود ضرورتا مساله خاصی نیست، فقط واقعیتی است که هر روز با آن روبهرو هستیم. در عوض خواستم نشان دهم الف) مادر خسته و بیروح نیست (ببینید بچهها چه داستانهای باورنکردنیای برای تعریف دارند)، ب)مشکلآفرین نیست، ج) یکجورهایی آزاردهنده یا مزاحم نیست. فقط خواستم از خانوادهای بنویسم که هسته آن شکل سنتی و متعارف ندارد، ولی عشق در آن وجود دارد و افراد به هم نزدیک هستند و با دیگران کمی فرق میکنند. به عنوان یک مادر، واقعا خواستم از مادری بنویسم که باید نقاط ضعفی داشته باشد، اما کسی است که عشق و محبت دارد و زرنگ و چارهجو و حمایتگر است، مثل بیشتر مادرهایی که در زندگی واقعی میبینیم.
تنزی، دختر جس، نابغه ریاضی است.دخترها در ایالات متحده همچنان دارند علیه این کلیشه که دخترها ذاتا در ریاضی ضعیفتر از پسرها هستند، میجنگند. آیا در انگلستان هم چنین است؟ آیا فکر میکنید کتاب شما بتواند کمک کند تا بر این مانع اجتماعی فایق آیند؟
بله، این حرف را من به عنوان کسی میزنم که خودش هیچ استعدادی در ریاضی ندارد. هر چه کتابهای بیشتری مینویسم بیشتر به این نکته پی میبرم که نمیخواهم داستانهایی بنویسم که وقتی از دخترها حرف زده میشود فقط و فقط به این نکات اشاره شود که آنها چگونه به نظر میرسند یا چه چیزهایی میخرند یا عاشق چه کسانی میشوند. سعی میکنم شخصیت زنها را به گونهای بنویسم که برای کسی مثل دختر من الهامبخش باشد، برای دخترهایی که واقعا کاری انجام میدهند، از یادگرفتن، رشدکردن و سفررفتن لذت میبرند. تنزی دختر جس با همه استثنایی بودنش، دختر راحتی است و از اعتمادبهنفس برخوردار است و به راحتی با دیگران ارتباط برقرار میکند، تقریبا بیش از سایر شخصیتهای داستان. تا اینکه شرایط بهگونهای پیش میرود که قویا به او میگوید نباید این طور باشد.
ارسال نظر