چند‌ضلعی یک الگوی رفتاری
صادق پیوسته
دانشجوی دکترای جامعه شناسی
رسانه‌ها و به ویژه رسانه‌های فضای مجازی چگونه بر مشارکت اجتماع تاثیر دارند؟ عده‌ای بر این باورند که با لم دادن روی مبل نمی‌شود جامعه را عوض کرد و دگرگونی اجتماعی اگر در خیابان رخ ندهد، دست کم به حضور بدن‌های انسانی نیاز دارد پس یک میلیون لایک، سنگی را تکان نمی‌دهد بلکه تنها خیال ما را منجمد و زمان ما را منهدم می‌کند.

در مقابل، جامعه‌شناسانی همچون مانوئل کستلز، بر فضای ارتباطی و همبستگی موثر مجازی انگشت می‌گذارند. کستلز با بررسی موج جدید دگرگونی‌های جهان به ویژه در اعتراض به سرمایه‌داری مانند خیزش مردم خشمگین‌ اسپانیا و نیز خیزش‌های عربی و البته با اشاره‌ای کوتاه به تجربه‌ پیش آنها، ، به تاثیر دگرگون‌کننده‌ فضای مجازی اشاره می‌کند.

از نظر این دسته از تحلیلگران، فضای مجازی و نیروهای مدنی منسجم معترض، دو روی سکه‌ تحول و تحول‌خواهی در دنیای امروز شده‌اند. با تشکیل شبکه‌های مجازی و شبکه‌های اجتماعی، هر گاه این نیروها از خیابان‌ها و فضاهای رسمی کنار گذاشته می‌شوند، همبستگی و برنامه‌ریزی خود را در فضای مجازی ادامه می‌دهند و این فضا، رشته‌ای می‌شود برای پیشگیری از گسسته شدن زنجیره‌ بازنمودهای مردم در برابر دیگران، فرهنگ سیاسی مقاومت و مخالفت در مقابل سلطه، هویت‌های مقاوم و برساخته شده در مقابل هویت‌های متصلب قدیم و دنیای تحول و امید در مقابل دنیای سکون روزمرگی.

در ایران نیز رئیس‌جمهوری محترم بارها بر اهمیت کار جوانان در فضای مجازی تاکید کردند و به تاثیرگذاری فضای مجازی چه در زمان انتخابات و چه در زمان تنگناهای دنیای واقعی همچون مذاکرات هسته‌ای، صحه گذاشتند. چنین تحلیل در ایران البته یک نکته‌ برجسته‌ تفاوت را آشکار می‌کند. ما شبکه‌های اجتماعی و نیروهای مدنی بسیار ضعیفی داریم. فضای مجازی و به ویژه شبکه‌های اجتماعی مجازی در ایران، گویی پناهگاه دائمی فضای فیزیکی است حال آنکه در باقی کشورهای نمونه‌ تحلیلگران، این مکان مجازی موقت، جایی است برای تنفس و حضور دویدن دوباره در واقعیت بیرون.

من پیش‌تر در مقاله‌ای، از نشانه بودن یک میلیون لایک برای دست کم هزار دست سخن گفتم. اگر قرار باشد هزار لایک، نماینده‌ هیچ دستی نباشند، آنگاه باید به بیهودگی فعالیت در فضای مجازی اعتراف نمود. با این حال، تاکنون در اغلب رویدادها چنین نبوده است. در ضمن، در اغلب کشورها، رسانه‌های دیگر مانند خبرگزاری‌ها و دوربین‌های خبرساز و سایت‌های اشتراک فیلم مانند یوتوب، در کار تداوم تجربه حضور فیزیکی مردم هستند در حالی که با توجه به فیلترینگ در ایران، این واسطه بین شبکه‌های اجتماعی مجازی و واقعی، وجود ندارد. به هر روی، نبود هر دوی اینها، سبب نشده است که در ایران فضای مجازی بی‌تاثیر بر دنیای بیرون بماند. برعکس نگاهی به تجارب اجتماعی ما نشان می‌دهد که همواره امواج حرکت‌ها به نسیم مجازی، دلگرم کننده بوده‌اند. من در اینجا می‌خواهم بر بُعد تحلیلی این موج‌ها تاکید کنم و از بررسی مستقیم خود حرکت‌ها صرف نظر می‌کنم. سال گذشته را موضوع مطالعه قرار می‌دهم و به نتایجی خواهم رسید.تحلیل اجتماعی در کشور ما، موجی است. رخدادی همه را خیره می‌کند و آنگاه موجی از تحلیل‌ها فضا را پر می‌کند.

تا رخدادی نباشد که همه به آن حساس شوند، دانشمندان و پژوهشگران اجتماعی را نمی‌بینیم. برخی از این افراد، ساده حرف می‌زنند و به دلیل همین سادگی، با خودمان می‌گوییم: که این طور! حالا واقعا این حرف‌ها مطالعه و سواد دانشگاهی هم نیاز داشت؟ اینها را که خودمان هم می‌دانستیم. برخی هم با وسواس علمی، می‌خواهند واژگان تخصصی تحلیل‌های خود را به همان ترتیب، وارد نوشته‌ها و گفت‌وگوهای عمومی کنند. آن وقت می‌گوییم: مشکل ما همین است! این روشنفکرها با کلمات قلمبه، می‌خواهند اظهار وجود کنند. این چیزها را می‌شود ساده‌تر هم گفت.

اینها با مردم کاری ندارند و برج عاج نشین هستند. خلاصه، تحلیلگران اجتماعی که معمولا صفت روشنفکر نیز بر آنان می‌نهیم، نه راه پس دارند نه راه پیش. اگر گروهی میانه، نه ساده‌گو و نه پیچیده‌گو، هم در کار باشند که نظریه‌های پیچیده را دریابند و به جمله‌های ساده‌ همه‌فهم تحلیل کنند ، کم هستند و همان‌ها هم از طرف هم‌صنفان خود به شومن و بازیگر بودن یا به هنجارشکن بودن و هزار برچسب دیگر متهم می‌شوند. اما در انفجار اخبار، درست در همان زمان رخدادهای برجسته، این تحلیلگرها به سخن در می‌آیند. در میان همهمه‌ بس بسیاران، آوای فراموش‌شده‌ تحلیل‌ها، توانمند می‌شود. در این لحظات است که بازار تحلیل‌‌ها، متقاضی و مصرف‌کننده پیدا می‌کند و مفهوم آشکارتری می‌یابد و با تکرار در فضاهای عمومی اجتماعی و بیش از آن، در فضای مجازی، طنین می‌گیرد.

گویی همه با بانگ مهیب هر رخداد برجسته، از خواب بر می‌خیزیم و هنوز دست و صورت از غبار خواب نشسته، به گفت‌وگو در مورد آن می‌پردازیم. دنیای مجازی هم به کمک آمده است. وایبر، واتس‌اپ، فیس‌بوک، توییتر، تالارهای گفت‌وگو و همه جا را پر می‌کنیم از تحلیل اجتماعی و اینجاست که نام و نشان تحلیلگران اجتماعی هم پیدا می‌شود و حرف‌های آنها در شبکه‌های مجازی، تکه پاره، ارسال می‌شود. تحلیل‌ها آغاز شده و ما تماشاگران مشتاق حادثه‌ها، به تکثیر و بازتکثیر مواضع این و آن می‌پردازیم. آنگاه، در میانه‌ طناب‌کشی موافقان و مخالفان هر موضع و موضوع، غبار خواب دوباره دامنگیر می‌شود و می‌رویم که دوباره بخوابیم. رخداد و تحلیل و تحلیلگر وا می‌مانند و در می‌مانند در کار تماشاگران. تماشاگرانی که مشتاقانه می‌آیند، در سطوح تحلیل شنا می‌کنند و از اعماق می‌گریزند.دنیای مجازی از راه پیوند یافتن با دنیای اجتماعی بر واقعیت تاثیر می‌گذارد.

اگر سخن و تجمع و ابراز احساسات در فضای مجازی بماند و به فضای اجتماعی راهی نداشته باشد، تاثیر چندانی هم نخواهد داشت. یک میلیون لایک، گلوله را نمی‌ترساند مگر اینکه نشانه‌‌ای باشد از هزاران دست و پا. هنوز دست‌ و پاها کار می‌کنند و لایک‌ها و کامنت‌ها، بازیگران بی‌میانجی واقعیت نیستند. با این حال، این دنیا، کم‌قانون‌تر و کم دردسرتر از دنیای واقعی است. زمانی، علی حاتمی کارگردان فقید سینمای ایران گفت در این مملکت فقط در مورد دزدها و روسپیان می‌توانی فیلم بسازی چون بقیه، صنف و مدعی دارند. مدعیانی که به‌طور معمول برای بهبود اوضاع صنف خود کاری نمی‌کنند اما منتظر هستند که صدایی به انتقاد از آنان بپردازد تا به نابودی آن صدا کمر بندند. امروز، تحلیل اجتماعی نیز چنین فضایی دارد. پس همه چون مردگان خاک در سکوت هستیم تا بانگ رخداد، گویی که نفخه‌ صور را بشنویم. آنگاه به محشر تحلیل اجتماعی سرازیر می‌شویم و به دنبال عدالتی هستیم که بهشت و جهنم ما را مشخص کند و ما با وجدان آسوده پی کار خود ‌گیریم. اما از آنجا که چنین عدالتی در کار نیست، راهِ‌آمده را درون گورهای هرروزه بازپس می‌رویم. تحلیل اجتماعی، تکلیف را روشن نمی‌کند، حجت را تمام نمی‌کند بلکه تنها راه گفت‌وگو را می‌گشاید. اما گویی بر ما، اسیران خاک، گفت‌وگو مقدر نیست. به هر روی، سال ۹۳، سالی بود که مشارکت اجتماعی مبتنی بر حضور رسانه‌ها و شبکه‌های مجازی پر‌رنگ‌تر از همیشه بود.

در این سال نیز چند رویداد برجسته‌، موج‌هایی از تحلیل اجتماعی را برانگیختند. این موج‌ها اغلب، از فضای مجازی سرچشمه گرفتند و به‌طور معمول در همان جا هم باقی ماندند. موج‌هایی که گفت‌وگوها و دسته‌بندی‌ها را سبب شدند. هر موج، در میان موضع‌گیری‌های متکثر، به موج بعدی رسید و محو شد. من در اینجا قصد بررسی تک تک این امواج را ندارم اما می‌خواهم بگویم به رغم هر آنچه تا اینجای یادداشت حاضر گفته‌ام، این امواج را، هم به حال تحلیل تخصصی اجتماعی و هم به حال گفت‌وگوهای هر روزه مردم، سودمند می‌توان دانست. در این موج‌ها، ارتباط گفت‌وگوها در شبکه مجازی با فضای اجتماعی بیرون به خوبی برقرار نشده است؛ شبکه‌هایی مانند فیس‌بوک که مردمان کشورهای پیشرفته‌تر برای بحث‌های دوستانه و خانوادگی و تفریحی از آنها استفاده می‌کنند برای ارتباط‌های جدی سیاسی و اجتماعی به کار گرفته شده‌اند؛ تحلیل اجتماعی هنوز همچون شمشیر و برهان قاطع کلام، مقابل دیگری به کار می‌رود؛ اما باز هم، همین موج‌ها سرچشمه‌ای شده‌اند برای پیدایش درک دیگرگونه ما از خویش. من می‌خواهم چنینرخدادهایی را برشمارم.

موج اول:
بازی تیمی خوب ایران در جام جهانی فوتبال و خیلی بهتر از آن، بازی‌های پیروزمندانه تیم ملی والیبال، گفت‌وگوهای زیادی را برانگیخت که اغلب در مورد دلایل این پیروزی‌ها بود اما مهم‌تر از همه در این میان، دگرگون شدن نگاه ما نسبت به خودمان و شیوه‌‌های ممکن پیشرفت بود. آن جمله کهن سترون که می‌گفت ما ایرانی‌ها در کارهای تیمی ضعیف هستیم و در میان ورزش‌ها هم فقط در ورزش‌های انفرادی می‌توانیم موفق باشیم، اینجا مقابل واقعیتی توفانی زانو زد. اگر تیم والیبال توانست در میان تمام ناملایمات و بی‌نظمی‌ها و سیستم نابسامان ورزش سربرآورد، پس می‌شود به برنامه‌ریزی امید داشت؛ پس تنها راه این نیست که منتظر بمانیم فرهنگ ما اصلاح شود (و چه جمله بی‌معنایی است این جمله وقتی که هیچ راه‌حلی نداریم و با این جمله و این انتظار بی‌پایان، خیال همه را راحت می‌کنیم)؛ والیبال منتظر اصلاح فرهنگ جمعی نماند و نمایش کار گروهی را به بهترین صورت نشان داد.

اصلاح فرهنگ در درون فرهنگ روی می‌دهد. حتی فوتبال با تمام داستان‌های ناخوشایندی که داشت، در دوره‌ای بسیار کوتاه‌تر از والیبال، همین درس را تکرار کرد. کی‌روش اگر هیچ‌چیز نداشت، تیم‌سازی در دوره‌ای کوتاه را به ما یاد داد. تیمی که دیگر وقتی گل اول را می‌خورَد، احساسی بازی نمی‌کند. می‌شود ما ایرانی‌ها محکوم به احساسی بودن و ناتوانی از تصمیم‌گیری منطقی نباشیم. این موضوع را بارها در بازی تیم فوتبال ایران دیدیم. مسأله دیگر این نیست که چرا ما فرهنگ احساسی، دور از عقلانیت و دور از کار گروهی داریم. مسأله این است که چگونه فوتبال و والیبال توانستند. مسأله این است که چگونه کار گروهی را سازمان دهیم. در این موج، سخن جدید این بود که قواعد عملی کار گروهی و تصمیم‌گیری عقلانی مهم است. آن سخن که فرهنگ ما چنین است و تا فرهنگ اصلاح نشود چنان خواهیم ماند، به حاشیه رانده شد.

موج دوم:
گل لیونل مسی به ایران و واکنش بی ادبانه به آن، موجی دیگر را برانگیخت. سخن تازه در این موج این بود که رفتار نژادپرستانه‌ای که گهگاه از ما سر می‌زند از کجا می‌آید؟ چرا ما از سویی خود را سرشار از ناکامی می‌دانیم و از سوی دیگر، بزرگترین ملت دنیا؟ این دوگانگی متناقض نمای تحقیر و ستایش خود، از کجا می‌آید؟ آیا درک غیرواقعی از خود که در رسانه‌های جمعیِ دولتیِ ایران همواره تکرار می‌شود و در دهه گذشته بیشتر هم شده است، در این داستان موثر نبوده است؟ در اینجا سخن از تاثیر سیاست و شیوه حکومت‌گری بر مردم بود.

آشکار است که این موج را می‌توان از این نظر که افق نگاه ما را از دورهای مبهم و از کند و کاو در فرهنگی هزاران ساله به سیاست‌های فرهنگی دهه اخیر کشاند، با موج قبلی پیوند زد. گویی کم کم با این پرسش بیشتر متوجه می‌شویم: ما با خود چه می‌کنیم؟ و از این پرسش روی می‌گردانیم: با ما چه کرده‌اند؟ شاید آنچه ما در دهه پیش بر سر خود آوردیم، در این چرخش بی‌تاثیر نباشد. به هر حال، این موج گرچه زمانی پس از داستان گل لیونل مسی فرونشست، چند‌بار دیگر با حوادث مشابه باز برآمد. برای نمونه، پس از اشتباه‌های داور استرالیایی در بازی ایران و عراق و واکنش بی‌ادبانه‌ به آن، باز سخن از این بود که یک اشتباه چرا باید با چنین تاوانی سنگین روبه رو شود؟ چه کرده‌ایم که چنین بی‌ادبان گستاخ شده‌اند و ‌ای بسا، بی‌ادبی باب شده است.

پیامدهای این موج به موج دیگری پیوند خورد که پس از اسیدپاشی روی دختران اصفهانی، پدید آمد. گرچه تا‌کنون هیچ نتیجه‌ای از بررسی‌های رسمی منتشر نشده است، می‌توان این جریان را سنگین‌ترین، دردناک‌ترین و جبران‌ناپذیرترین رخداد سال گذشته دانست. جدای رشته بی‌ادبی گروه‌هایی از ایرانیان که این ماجرا و موج‌های تحلیلی مرتبط با آن را به موج قبلی متصل می‌سازد، ریشه خشونت و کاهش مدارا نیز در این ماجرا بسیار مهم بود. به دور از شیطنت تبلیغاتی و ناجوانمردانه برخی رسانه‌های بیگانه که درصدد بر‌آمده بودند این داستان را به احساسات مذهبی مردم یا سیاست‌های حکومتی متصل کنند، باید ریشه‌های این خشونت را بازشناخت. سخن نو در این موج این بود که تریبون‌های خشونت به نام مذهب در دهه اخیر، این فضا را فراهم ساخته‌اند که کسانی چنین جسارتی بیابند. این موج چنان قدرتمند بود که پیامدهای اجتماعی مؤثری داشت و نهادهای اجتماعی، سیاسی و حقوقی را به‌ واکنش واداشت. پیش از همه، قوه قضائیه به محکوم کردن این جریان پرداخت و اشد مجازات برای عاملان آن را وعده داد.

سخن تازه این موج تحلیلی، از دو داستان مهم نتیجه گرفته می‌شد. داستان نخست، برنامه مخفی یک گروه تندرو و خشن مدعی مذهب در دوره‌ اصلاحات بود (این گروه، مخالف سرسخت دولت اصلاحات نیز بود) داستان دوم، بخشش اسیدپاشان توسط قربانیان در موارد پیشین بود که با تلاش پیگیر گروه‌های حقوق بشری و به قصد پایان دادن به چرخه خشونت انجام می‌شد اما گویی این بخشش‌ها بر جسارت عاملان اسیدپاشی افزوده بود و نتیجه عکس آن را در جریان اسیدپاشی اصفهان می‌دیدیم. در هر دوی این داستان‌ها، پرسش اساسی این بود: با خشونت و خشونت‌ورز چگونه باید برخورد کرد؟ آیا نخشکاندن ریشه خشونت به گسترش آن نخواهد انجامید؟ نتیجه مهم هم این بود که سیاست‌های دهه اخیرچه پیامد اخلاقی سنگینی به همراه داشته است و هم اینکه خشونت‌ورزی کلامی از جایگاه‌های به اصطلاح مذهبی، راه خشونت عملی را برای اوباش و راه اتهام‌زنی را برای بیگانگان باز خواهد کرد. بنابراین آنچه این موج را هم به موج‌های دیگر متصل ساخت، توجه به سیاست‌های حکومتی و کنش‌های گروه‌های مختلف مردم و پیامدهای فرهنگی آنها بود. باز هم از برون‌فکنی ریشه رخدادها به فرهنگ همچون چیزی دوردست و دست‌نیافتنی فاصله گرفتیم.

موج سوم:
موج دیگر، با گروگان‌گیری تروریست‌های «جیش العدل» در سیستان و بلوچستان آغاز شد. نکته‌ای وجود داشت که این موج را نیز به موج‌های پیشین متصل می‌ساخت. سخن از این بود که درگیری نیروهای نظامی و انتظامی در امور اقتصادی، ارشادی و سایر امور نامربوط به وظیفه اصلی آنان یعنی حفظ نظم و امنیت انتظامی و مرزی، چنین وضعی را آفریده است. در میان تحلیل‌های مختلف، سخن تازه و برجسته همین نکته بود. ارزش تاکید بر این نکته آنجا بود که در میان انواع سخنان نفرت‌آلود در مورد تروریست‌ها (که البته بحق بود)، این رخداد را با رخدادهای مشابه تقسیر می‌کرد و برای آن تدبیری پیشنهاد می‌داد نه اینکه در میان اعلام بیزاری از عمل انجام شده، موضوعی همچون دشمنی دشمنان را که گویی ازلی و ابدی است مطرح سازد و ریشه‌یابی رخداد را فراموش کند.

موج چهارم:
مطلب نادر فتوره‌چی علیه بهاره رهنما در فضای مجازی، موج دیگری آفرید. نادر فتوره‌چی و دوستان وی در صفحه مجازی، بهاره رهنما را نماد خودآرایی و فریبکاری نمایاندند؛ کار بالا گرفت و به شکایت رهنما منجر شد. اینان خود را منبع شرافت و طرف دعوا را هم دست با قدرت نامیدند اما سرانجام، فتوره‌چی به‌عنوان تماشاگر به دیدن یکی از تئاترهای رهنما رفت و رهنما نیز شکایت خود را پس گرفت. تحلیل‌ها در مورد این ماجرا از فضای مجازی به رسانه‌های مختلف کشیده شد و موجی به راه انداخت. سخن نو در این موج، اشاره به اثر فرهنگی انتقاد فتوره‌چی بود. سخن از این بود که انتقاد بدون شناخت درست و درون فهمی از دیگری، تا چه میزان ممکن است نقد را به خشونت کلامی و توهین نزدیک کند. پرسش این بود: نگاه نقادانه چگونه باید باشد؟ آن پاسخ همیشگی که ما فرهنگ نقد نداریم، دیگر نمی‌توانست برای این پرسش به‌کار رود.

موج پنجم:
سخنرانی دکتر اباذری علیه تجلیل‌کنندگان از مرتضی پاشایی نیز موج دیگری به راه انداخت. در اینجا نیز تحلیل‌ها سمت و سویی همچون موج فتوره‌چی/ رهنما را داشت. افزون بر این نکته‌ای وجود داشت که در سخنان اباذری آشکار بود: تاثیر احساسی‌گری و بازیچه‌شدن مردم در سرنوشت عمومی‌شان. سخن از این بود که ما در حال ساختن چه زندگی اجتماعی و چه نوع عقلانیتی برای خود هستیم؟ چرا مسائلی مهم و حیاتی ما را بر نمی‌انگیزند اما مرگ یک خواننده چنین بر‌می‌انگیزد؟ در اینجا نیز به جای ارجاع ریشه رخداد به یک امر تاریخی بلندمدت و تکرار سخنانی مانند اینکه فرهنگ ما ایرانی‌ها چنین است، هشداری در چگونگی ساخته شدن فرهنگ عمومی نهفته بود.

موج ششم:
یک موج بزرگ، در سال ۹۳، از چندین موج دیگر ترکیب شد و آن، موجی از تحلیل چگونگی تباهی اخلاق و فرهنگ عمومی بود. در ادامه، به بررسی سریع امواجی که این موج بزرگ را ساختند، می‌پردازم. ایستادگی دکتر فرجی دانا و کل دولت در مورد بورسیه‌های غیرقانونی، موجی چندماهه از تحلیل‌ها را در پی داشت. در این تحلیل ها، موارد بسیاری موجود داشت که دقیقا به افراد و رویه‌های خاصی اشاره داشتند که باید اصلاح شوند تا فرهنگ و اخلاق دانشگاهی، آسیبی جدی را که بر آن وارد آمده است تا حدی ترمیم کند. تقلب‌های دانشگاهی و مدارک جعلی نیز موج دیگری همچون این موج آفرید و سخن تازه در آنجا نیز اشاره به چگونگی فروپاشی تدریجی اخلاق دانشگاهی بود. موضع‌گیری‌های گاه و بی‌گاه علی مطهری نیز چنان پر بازتاب بود که می‌توان از چیزی به نام موج مطهری سخن گفت. این موج نیز چگونگی فروپاشی اخلاق حکومت گری و اخلاق قضایی را در موارد متعدد گوشزد می‌کرد. موجی توفنده تر از اینها با افشای دزدی‌های تریلیونی دوره دولت موسوم به مهرورزی و عدالت پدید آمد. حرف اصلی این بود که چگونه اخلاق حکومت گری و اعتماد اجتماعی با وعده پاک دستی و در دولت پیشین به سمت تباهی رفته است.

موج هفتم:
دو رخداد متضاد نیز، موجی از تحلیل‌های مشابه را آفریدند. اولی نمایش ثروت بچه‌پولدارها در فضای مجازی و واکنش‌های مختلف به آن و دومی، مقاومت کوبانی مقابل داعش. اگر در اولی، سخن از بی‌معنایی و کالایی شدن انسان و پیدایش آشکار فرهنگ مصرفی و بازیچه شدن انسان در فخرفروشی معطوف به مصرف بود، در دومی سخن از قدرتی بی پایان در هویت مقاوم افرادی بود که از حیثیت انسانی خود دفاع می‌کردند. اگر در اولی سخن از تعیین شوندگی انسان بود، در دومی تعیین‌کنندگی انسان مورد توجه بود. اگر در اولی، برندها و عکس شخصیت‌های غربی بر لباس‌ها بود، در دومی، تصویر دختران مبارز، تصویری شد بر لباس‌های غربی. اگر اولی مرگ اصالت در دنیای امروز بود، دومی آفرینش اصالت را نشان می‌داد. اصالتی که بیش از همه، در نشان دادن زنان و دختران همچون موجوداتی مؤثر و برابر با مردان در دفاع از هستی خویش ظاهر شد و به تمام اسطوره‌های وابستگی و فرودستی زن، طعنه زد. به هر ترتیب، تحلیل‌های این موج نیز اغلب به ساخته شدن فرهنگ توسط ما به جای ساخته شدن ما توسط فرهنگ توجه کردند.

موج هشتم:
مهم ترین موج تحلیل سال گذشته که من فکر می‌کنم در سال‌های آینده نیز توفنده‌تر شود، در مورد مسائل زیست محیطی بود. توفان خاک آلود و آلودگی هوای تهران در سال گذشته بسیاری را متوجه خود کرد. آلودگی آب و هوا در اصفهان نیز مورد توجه جدی قرار گرفت اما مهم ترین تحلیل‌ها در پی اسارت دایمی مردم خوزستان در چنگال ریزگردها و توفان بی‌سابقه شن در اهواز و چند شهر دیگر پدید آمد. سخن جدی و تازه این بود: آیا باید برای افزایش درآمد کشور، محیط زیست را نابود کرد؟ آیا توافق عمومی بر این درآمدزایی وجود دارد؟ آیا با برساختن فرهنگ تخریب محیط زیست، آینده خود را به تباهی نمی‌کشیم؟ وظیفه ما، دگرگون کردن نگاه به محیط زیست است. انتقام طبیعت، پیامد سیاست‌های عملی خود ما است.

پایان‌بندی
انسجام شبکه‌های اجتماعی معترض، تجمع‌ها و اعتراض‌های استانی و حتی سراسری و تحرک برخی مسؤولان، پاسخ‌های اجتماعی به موجی بود که نخست از فضای مجازی آغاز شد. اهواز، خط مقدم نبرد با مافیای ضد محیط زیست شد. مافیاها، نیروهایی در اقشار مختلف دارند. چه آن نمایندگان ماسک به‌صورتی که بودجه سازمان حفاظت از محیط زیست را به بهانه سیاسی بودن دکتر ابتکار کاهش دادند و طرح انحلال سازمان را کلید زدند، چه مجریان رسانه‌ای که مزورانه، سعی می‌کردند مشکل را در این سازمان خلاصه کنند، چه کسانی که در ساختن سدهای بزرگ و خشکاندن تالاب‌ها و قطع درختان و خشکاندن سفره‌های زیرزمینی و به‌طور کلی، استثمار فزآینده و منهدم‌کننده طبیعت نقش داشتند، همه در این مافیا جای می‌گیرند. بنابراین سخن تازه موج تحلیلی مسائل زیست محیطی، چگونگی نابودی ما به دست خودمان بود و این را شاید بتوان به‌طور کلی، مهم‌ترین رشته‌ای دانست که تحلیل‌های اجتماعی ۱۳۹۳ را به هم پیوند می‌دهد. در تمام موج‌های گفته شده، یک نگاه تازه در حال رشد بود و آن اینکه ما چگونه باید به ساختن فرهنگ، اخلاق و حکومت و محیط زیستی بهتر بپردازیم و از مسیری که به سوی نابودی است، راه خود راکج کنیم؟ این پرسش، به خودی خود، آن پاسخ را که ریشه مشکلات در فرهنگ و شیوه تاریخی تصمیم‌گیری و خارج از دسترس ما است، کنار می‌گذارد. این پرسش، به راه تشریح و بخش بخش کردن مشکل می‌رود و پرسش درست، پرسشی که به کار آید، چنین پرسشی است.اکنون و در پایان این بررسی پس نگر، آینده را چگونه می‌توان دید؟ آیا می‌توان از تحلیل فضای مجازی همچون پناهگاه فرار از فعالیت سخن گفت؟

شاید! اما دیدیم که همین فرار، خود فعالیتی تازه است. چگونه می‌توانیم از مشارکت اقشار مختلف مردم سخن گفت و گروه‌های متنوعی را که دیدیم چگونه پیوندشان از فضای مجازی آغاز شد، کنار بگذاریم؟ حتی آن گفتمان‌های تحلیلی که دگرگونی عینی را ملاک قرار می‌دهند، از انتظار تکرار رخدادهایی چون زنجیره انسانی در اهواز و ارومیه نمی‌توانند بگریزند. زمانه ما، چنان که برخی پنداشته‌اند، زمانه سست‌بنیانی نیست که مردمانش را از وجود انسانی خویش به فضای سایبری رانده باشد. از قضا، زمانه استواری است که فضای خیال را در مجاز بی منتها نیز گسترده است. هر آنچه سخت بوده و سست، دود شده است و به هوا رفته است اما همین هوا، هوای تازه زندگی است. بیشتر به نظر می‌رسد عبور بی درنگ بی توجه از تیررس نگاه خیره فضای مجازی، عبور جسم ناامیدی است که عشق به زندگی فراموشش شده باشد.

دنیای امروز ما اما، محملی دیگر برای آفرینش و بازآفرینش زندگی روزمره یافته است. تحلیل ناامیدوارانه از فضای مجازی چه چیز جدیدی برایش آورده است؟ هیچ که هیچ! بازآوردن سخنی دوباره و دوباره از لزوم تشکل یابی و تقویت نیروهای مدنی، بی‌آنکه اشاره‌ای کند که چگونه، کِی و کجا؟ ابزارهای جدید را در نبود ابزارهای مناسب باید آفرید و دیدیم که فضای مجازی در سال گذشته، آزمایشگاهی شد برای ورود دوباره به جهانی که می‌خواهیم تغییر دهیم. بی دوباره شدن، سخت ترین درد برجای ماندگان در تحلیل‌های کهن است. مردم، راه خویش را یافته‌اند. بحث خاموش بر سر تجربه‌های مشروطه و انقلاب اسلامی و اصلاحات و دفاع مقدس و حوادث پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری و برگذشتن از همه اینها و ساختن و برساختن دنیایی دوباره را از همین شبکه‌های مجازی آغازیده‌ایم.

این است تجربه زندگی ما و همین را باید گزارش کنیم. به درستی که این فضا، بر شرم ایرانی چشم در چشم انداختن هم پلی زده است و ما را دوباره به رُک بودن و خود بودن، رهنمون شده است. درگیری‌های بی‌سابقه و جدی در این فضا، آنچه بی ادبی و بی‌سوادی و مانند اینها هم نامیده‌ایم، از همین ظهور رک و راست‌تر ما پدید آمد‌ه است. سرانجام می‌خواهم بگویم که نه تنها تحلیل جامعه شناختی، با اوصافی که از سال گذشته رفت، به تحلیل فضای مجازی نیاز دارد بلکه از اساس بدون آن، ناقص خواهد بود.