سعید انوری‌نژاد تیم ایران در رقابت‌های جام جهانی والیبال لهستان حاضر بود و فردای روزی که ما به ورشو رسیدیم در کراکوف با تیم آمریکا بازی داشت. رقابتی که فارغ از جنبه‌های سیاسی‌اش برای تیم ایران مهم بود، چرا که چند ماهی پیش‌تر، در بازی‌های لیگ جهانی در رقابتی حساس بازی را به تیم آمریکا واگذار کرده بود. جمعیت ایرانی‌های مقیم لهستان چندان زیاد نیست و گویا سفارت به خاطر اهمیت بازی، بلیت مجانی قطار و ورزشگاه در اختیار کسانی که قصد دیدن بازی را داشتند، می‌گذاشت و خود سفیر هم برای دیدن بازی به ورزشگاه می‌آمد. فرصتی بهتر از این نمی‌توانست پیش بیاید که یکی از بازی‌های مهم والیبال را در کشوری همچون لهستان آن هم به همراه همسرم ببینیم. کار هم بسیار ساده بود؛ به یکی از ایرانیان ورشو می‌گفتیم که ما هم می‌خواهیم بیاییم تا اسم‌مان را به سفارت بدهد. این امکان هم که برای ما فراهم بود: دانشجویی ایرانی که پنجره خانه‌اش روبروی پنجره خانه‌ای قرار داشت که ما در آن به سر می‌بردیم و دوست میزبانان ما بود که صبح کمی بعد از رسیدن ما برای شرکت در کنفرانسی علمی به لندن رفتند. تلفن و مشخصاتش را داشتیم و قرار بود کلید خانه را هنگام ترک ورشو به او بدهیم.
هوای سرد ورشو مجبورمان کرد اندک لباس گرمی را که با خود برده بودیم از کوله‌ها دربیاوریم و بپوشیم. چند ساعتی بیشتر وقت نداشتیم و ترجیح دادیم در همان اطراف دوری بزنیم تا فردا با برنامه ریزی، گردش در شهر را آغاز کنیم.
ورشو در جنگ جهانی با خاک یکسان شده بود. بمباران‌های متعدد نیروی هوایی قدرتمند آلمان در 1939 و 1944 پس از قیام لهستان تقریبا هیچ جای سالمی در شهر باقی نگذاشته بود. با این حال ما داشتیم در بخش قدیمی و تاریخی شهر قدم می‌زدیم که همه ساختمان‌های آن کهنه به نظر می‌رسید. نماها، معماری ساختمان‌ها، قصر سلطنتی و حتی مجسمه‌ها به نظر نمی‌آمد که جدید باشند. بناهای چندطبقه رنگارنگ با پلاک‌ها و نشان‌های برجسته و فلزی و سنگی گونه‌گون، مجسمه‌های بزرگ و کوچک برنزی، کلیساهایی بزرگ با تزیینات و محراب‌های ظریف، کوچه‌ها و راه‌های سنگفرش، همه و همه نشان از قدمتی چند صد ساله داشت. با این همه چنین نبود. اینها کپی‌هایی برابر اصل بود. بنا بر گفته سایت یونسکو - که بخش تاریخی ورشو در لیست میراث چهانی آن سازمان ثبت شده است- این بازسازی یکی از درخشان‌ترین پروژه‌های از این دست در جهان محسوب می‌شود. ما در دو روز اول پیش از آنکه از موضوع خبردار شویم گاهی به چشم‌های خودمان شک می‌کردیم و گاهی به خوانده‌هایمان درباره میزان تخریب شهر. ورشو با ورود نیروهای سرخ، از اشغال نازی‌ها رها شده و به اشغال و قیمومیت شوروی کمونیستی درمی‌آید. آنچه پس از جنگ بر جای مانده تلی از خاک بود که ما در فیلمی کوتاه که در روزهای بعد از آزادی ورشو به وسیله نیروی هوایی متفقین گرفته شده بود در موزه قیام آن شهر دیدیم؛ ده‌ها پل که روی رودخانه ویستول (Vistula) که از میان شهر می‌گذرد خراب شده و به زحمت ساختمان سالم و پابرجایی قابل تشخیص بود؛ مردم لهستان و نیروهای شوروی چنین شهری را پیش روی خود داشتند. به فاصله پنج سال در شهر خبری از خرابی نمی‌ماند. مردم شهر در وضعیتی بیگاری‌گون به بازسازی شهر مشغول شدند. مزدشان غذایی بوده که می‌خوردند تا دوباره شهر و کشور را سرپا سازند. هر چند بخش‌های زیادی از شهر به‌صورت مجموعه‌ها و بلوک‌های آپارتمانی یک شکل و یکنواخت و با ابعادی عظیم ساخته می‌شود که نمونه برجسته‌ای از معماری واقع‌گرایانه (realistic) مطلوب کمونیست‌ها بوده اما به دلایلی بخش تاریخی شهر را همچون روز اول بازسازی می‌کنند؛ بی‌هیچ تغییر و تفاوتی. در این راه خوش شانسی‌ای داشته‌اند و آن هم وجود نقاشی‌های دقیق از این بخش از شهر که توسط یک نقاش در اواخر قرن نوزده کشیده شده بود. کمی بعدتر به داستان ورشو و جنگ جهانی و کمونیست‌ها و نازی‌ها و یهودی‌ها برخواهم گشت.

pic1
تور شهری ورشوگردیدر میدان گاه اصلی بخش قدیمی شهر یک مرکز اطلاعات توریستی بود. چندین خانم میانسال خوشرو، تعداد زیادی بروشور و کتابچه راهنما، نقشه‌های مختلف از شهر، یک کامپیوتر برای جست‌وجو در اینترنت، چندین صندلی و مبل و اینترنت wifi؛ همه اینها رایگان. کتابچه‌های راهنما گستردگی فراوانی داشت و برای علاقه‌های مختلف اطلاعات و برنامه‌ها و نقاط دیدنی را معرفی کرده بود؛ از موسیقی و غذا گرفته تا سرگرمی برای کودکان و تاریخ و بسیاری چیزهای دیگر. دوستمان به ما درباره تورهای مجانی گفته بود که در شهر وجود دارد و در این مرکز توانستیم بروشورشان را پیدا کنیم که برنامه‌ها و زمان اجرایشان در طول هفته را مشخص کرده بود. موضوعات جذابی داشت و علاقه‌مند شدیم یکی دوتایشان را برویم: تور ورشوی یهودی و ورشوی کمونیست.
محل قرار هر تور مشخص بود و راهنمای تور که یکی از جوانان داوطلب عضو آن مجموعه بود با تابلویی در دست کمی زودتر آنجا می‌ایستاد و با معرفی کوتاهی از خود و نهاد غیرانتفاعیشان برنامه را آغاز می‌کرد. هر تور دو تا سه ساعت طول می‌کشید و تمام مسیر به‌صورت پیاده طی می‌شد. درطی مسیر راهنما با ایستادن در کنار ساختمان یا یادمانی توضیحاتی ارائه می‌داد و مسیر مشخص را طی می‌کرد. برنامه پیش از هر چیز با معرفی و پرسیدن ملیت افراد شرکت‌کننده آغاز می‌شد و در انتها راهنما کیسه‌ای در می‌آورد و به دست شرکت‌کننده‌ها می‌داد تا اگر مایل بودند پولی در آن بیندازند تا امورات شان بهتر بگردد.اما پیش از آنکه از دیده‌ها و شنیده‌هایم در این دو تور بگویم شاید کمی باید از فضایی که در ورشو با آن روبه‌رو شدیم سخن به میان بیاورم. ورود ما به ورشو در تاریخ یک سپتامبر بود و این درست سالگرد روز شروع جنگ دوم جهانی بود، یعنی حمله هیتلر به شهر گدانسک (دانتزیک) و طبیعی بود که در کشوری که آسیب بسیار سختی در آن جنگ دیده بود توجه ویژه‌ای هم در سالگرد وقوعش به آن بشود. نمایشگاه‌ها و یادمان‌های متعددی در این باره در شهر دیدیم. اما این وضعیت موقتی غیر از آن بود که همه جا بوی جنگ و نشانه و یادآوری آن واقعه به‌طور عادی وجود داشت. در کنار بسیاری ساختمان‌ها تابلوهایی دیده می‌شد که عکس‌های قبل و بعد از خرابی آن را نصب کرده بودند و توضیحاتی درباره اتفاقات دوره جنگ در آنجا داده بودند. آنچه لااقل به‌عنوان یک توریست در چند روز از ورشو می‌دیدیم داستان‌های جنگ دوم و عواقبش بود. در این میان تک مضراب‌هایی البته وجود داشت: شوپن و موزه زیبایی که برایش درست کرده بودند، دانشگاه و کتابخانه بزرگش و ورزشگاه فوتبال مدرن شهر.pic2
مردم ورشو
شهر تمیز بود، هر چند کمتر خبری از زرق و برق شهرهای اروپای غربی به چشم می‌آمد و خیابان‌ها و ساختمان‌ها عموما ساده و یکنواخت بودند با این حال بیلبوردها و تبلیغات محیطی کم هم نبود. مردم آرام و در خود بودند و تا حدی هم عبوس. کمتر با یکدیگر صحبت می‌کردند و شاید تنها شهری بود که ما با هیچ کس در طول چند روزی که آنجا می‌گشتیم نتوانستیم سر حرف را باز کنیم، شاید ترسی بود به جا مانده از دوران کمونیسم؛ آنچنان که بعضی‌ها معتقد بودند. افراد سیگاری بسیار زیاد بودند، زن و مرد و پیر و جوان هم نداشت. حمل و نقل عمومی از پوشش و نظم خوبی برخوردار بود و از صبح بسیار زود تا دیروقت شب کار می‌کرد. دسترسی به هر جایی از شهر که می‌خواستیم به راحتی با اتوبوس و تراموا امکان‌پذیر بود. در هر ایستگاه نام ایستگاه با حروفی بزرگ نوشته شده بود و بر تابلویی pic3شماره خطوطی که به ایستگاه وارد می‌شدند. اطلاعات هر خط که شامل مسیر اتوبوس و نام ایستگاه‌ها و زمان‌بندی ورود اتوبوس به ایستگاه در تمام روزهای هفته مشخص شده بود و تجربه ما نشان داد تا حد خوبی آن زمان‌ها رعایت می‌شد. تقریبا همه خطوط از ساعت 5 صبح سرویس داشتند که تا نیمه شب ادامه پیدا می‌کرد. بلیت‌های کاغذی را می‌شد از دستگاه‌هایی که داخل اتوبوس قرار داشت خریداری کرد. از بلیت‌های تک سفره تا یک روزه و چند روزه و مدت دار. هر مسافر باید بلیت را هنگام سوار شدن به اتوبوس وارد دستگاه‌های پانچ که در هر اتوبوس چندین تا از آنها بود می‌کرد. به‌طور عادی کسی نبود که بلیت مسافران را چک کند و راننده هم اساسا کاری به این کارها نداشت. اما افرادی با لباس شخصی بودند که هرازگاهی سوار اتوبوس می‌شدند و به‌ صورت تصادفی یا از کناری بلیت‌ها را چک می‌کردند و جریمه‌ای سنگین در انتظار کسانی بود که بلیت نداشتند یا بلیت‌شان را وارد دستگاه نکرده بودند. البته بازی خنده‌داری در جریان بود، بسیاری از این افراد قابل تشخیص بودند و در هر ایستگاهی که سوار اتوبوس می‌شدند به ناگهان تعداد قابل ملاحظه‌ای از اتوبوس پیاده می‌شدند.
همان‌طور که جنگ دوم جهانی حضور و تاثیری پررنگ در لهستان داشته است یهودی‌ها نیز چنین بوده‌اند و سرنوشت آنها البته در قرن بیستم بی ربط به آن جنگ نبوده است. یهودیان در قرن پانزدهم به لهستان آمدند و تعدادشان آن‌قدر زیاد بوده است که در ورشو محله‌ای برای خود به نام اورشلیم جدید (new Jerusalem) سروسامان دادند و طی چند قرن در جامعه لهستان برای خود جایی باز کردند و تبدیل به بزرگ‌ترین جمعیت یهودی‌نشین اروپا شدند. یک دهه پیش از شروع جنگ جهانی دوم جمعیت یهودی‌های ورشو حدود یک‌سوم جمعیت آن pic۴شهر بوده است. با شروع جنگ و اشغال ورشو توسط نازی‌ها، نخستین اقدامی که در جهت محدود کردن آنها انجام گرفت اجبار به الصاق ستاره داوود بر لباس‌هایشان بود و کمی بعدتر با کشیدن دیوار، گتوی (ghetto) ورشو ایجاد شد. گتو کلمه و ایده جدیدی نبود و برای یهودی‌ها هم غریب نمی‌نمود. آنها در سراسر اروپا در طول قرون متمادی هم بنا به خواست رهبرانشان و هم شرایط اجتماعی و سختگیری مسیحیان به دلایل دینی، در کلونی‌هایی بسته زندگی می‌کردند که نامش «گتو » بود. با این حال آن گتوها بر خلاف گتو های نازی ها نه دیواری داشت و نه مانعی برای رفت و آمد و اختلاط با دیگر اعضای جامعه محسوب می‌شد. مجبورم گریزی بزنم: لودویک زامنهوف (Ludwik Zamenhof) مبدع زبان اسپرانتو (Esperanto) یکی از یهودیان لهستان بود. تنش‌های موجود میان اقوام و مذاهب مختلف، کژفهمی‌ها و عدم تفاهم میان گروه‌های قومی و مذهبی در دوران زندگی او که اتفاقا در لهستان اواخر قرن نوزدهم که جزئی از امپراتوری روسیه محسوب می‌شده است و از این نظر بسیار رنگارنگ و متنوع بوده، نطفه‌های ایده‌ای را در ذهن او ایجاد کرد که بخشی از مشکل را عدم امکان ارتباط زبانی می‌دانست و تصمیم گرفت با ایجاد زبانی فراملیتی و فراقومی موجب نزدیکی و تفاهم بیشتر میان مردمان را فراهم سازد. pic۵
گتویی که نازی‌ها در ورشو برپا کردند بزرگترین گتوی اروپا بود و جمعیتی بیش از 350 هزار نفر را در خود جای داده بود. در ابتدا هر گونه رفت‌و‌آمد به گتو زیر نظر گرفته می‌شد و بعد از مدت کوتاهی ارتباط آن با دنیای خارج تا حد زیادی قطع شد. گتوی ورشو در قلب شهر که سکنای اغلب یهودیان تا پیش از آن در همان مناطق قرار داشت بر پا شد. بنا به دستور نازی‌ها همه یهودیان ورشو و مناطق اطراف مجبور به نقل مکان به آنجا شدند و در طول سالیان بعد برخی یهودیان از دیگر کشورها نیز به آنجا کوچانده شدند. با گذشت زمان مساحت گتو کوچک‌تر و کوچک‌تر می‌شد و هر روزه تعدادی به خاطر مریضی و گرسنگی می‌مردند. نازی‌ها برای آنکه اندک تردیدی برای ساکنین گتو باقی نگذارند، حتی شکل دیوارهایی که گرداگرد این منطقه کشیده بودند را به فرم سنگ قبرهای یهودیان که حالتی کنگره‌ای دارد در آوردند. پس از 2 سال و با آماده شدن اردوگاه کار تربلینکا (Treblinka) انتقال ساکنین گتو به آنجا آغاز شد. نازی‌ها برای انجام بی‌دردسر امور خط آهنی به داخل گتو کشیدند و به یهودیان ساکن گتو اعلام کردند که آنها را برای زندگی در شرایط بهتر به مناطق دیگر منتقل می‌سازند. بخشی از آن ریل هنوز داخل شهر باقی مانده و در کنار دیواری کهنه در میان کوچه‌ای ناپدید می‌شود. در فاصله 2 ماه حدود 250 هزار یهودی از ورشو به آن اردوگاه منتقل شدند. در 1943 شورشی همگانی در گتو رخ داد که حاصلی جز سرکوبی و کشتار در پی نداشت: نبرد نابرابر ساکنین گتو با نیروهای نظامی و مجهز نازی دو ماه به درازا کشید. با دستور رئیس S.S ورشو تک‌تک ساختمان‌های گتو منفجر و به آتش کشیده شدند و هر کس که جان سالم به در برده بود - مرد، زن یا کودک- در جا کشته یا به اردوگاه کار منتقل می‌شد که سرنوشت متفاوتی نداشت.pic6
با ورود ارتش سرخ، لهستان و ورشو از اشغال نازی‌ها رها شد. ورشو که به تلی از خاک بی شباهت نبود نیاز به بازسازی داشت. حجم آوار به جا مانده آنقدر زیاد بود که جابه‌جا‌یی‌اش بنا به تخمین احتمالا سال‌ها طول می‌کشید. پس تصمیم گرفتند هر آنچه از خرابه‌ها به درد ساخت و ساز جدید می‌خورد استفاده کنند و آنچه باقی می‌ماند را در زیر پی ساختمان‌ها یا سطح خیابان‌ها و کوچه‌ها دفن کنند. هر از گاهی ساختمانی فرو می‌نشیند و در زیر آن با دپویی از خرده ریز خانه همچون قاشق و چنگال و صندلی و قابلمه و چیزهایی از این دست روبه‌رو می‌شوند. در میان این بلوک‌های بزرگ و یکنواخت مسکونی با تپه‌های کوچک چمن کاری شده روبه‌رو شدیم که بنا به گفته راهنما چیزی جز دپوی آوارهای جنگ دوم نیست.باید بازگردم به بازی والیبال ایران و آمریکا: ما نه بازی را دیدیم و نه آنچه که گفتم را می‌دانستیم. بی خبر از همه آن جزئیات صبح روز بازی از خانه بیرون آمدیم و با تور ورشوی یهودی همراه شدیم و شهر را گشتیم. غروب که به خانه برگشتیم به صرافت تماس با همسایه ندیده مان افتادیم و در دفتر اطلاعات توریستی با وایبرش تماس گرفتیم و کمی بعد یکدیگر را دیدیم و از همه این داستان‌ها باخبر شدیم و آهی از نهادمان بلند شد. به جبران این خسران روز بعد به سفارت ایران رفتیم و رایزن فرهنگی ایران در ورشو را دیدیم و از او قول بلیت بازی بعدی ایران و رفت و برگشت را گرفتیم که گویی با بیرون گذاشتن پایمان از سفارت همه چیز فراموش شد.شاید بهتر باشد داستان ورشو را نه با تلخی که با گفتن دیدنی‌های دیگر شهر به پایان ببرم.در موزه شوپن در فاصله نه چندان دور از کتابخانه دانشگاه ورشو با استفاده از تکنولوژی‌های صوتی و تصویری، زندگی و محیط اجتماعی و آهنگ‌های ساخته او را به بازدید‌کننده ارائه می‌دهند. اما غیر از موزه‌ای که به شوپن اختصاص داده‌اند در بخش قدیمی شهر تعداد زیادی صندلی سنگی وجود داشت که رویش دکمه‌ای بود و با فشار دادنش یکی از آهنگ‌های او را پخش می‌کرد. pic۷
با این حال ورشویی‌ها برای این همشهری نوازنده و آهنگسازشان بیش از اینها اعتبار قائل بودند. در تمام تابستان هر یکشنبه ظهر، در بزرگ‌ترین پارک شهر و در کنار مجسمه عظیم شوپن کنسرتی عمومی برگزار و قطعاتی از ساخته‌های شوپن اجرا می‌شود. ما در آخرین روزی که در ورشو بودیم به آنجا رفتیم. سیل جمعیت به پارک آمده و روی چمن‌ها و لابه‌لای درخت‌ها روی زمین و چمن نشسته بودند و بیش از یک ساعت به اجرا گوش می‌دادند.


کتابخانه دانشگاه ورشو که در کنار رود ویستول با معماری جالبی بنا شده است، داخل دانشگاه قرار ندارد و فضایی مستقل که نزدیک دانشگاه هم نیست به آن اختصاص داده شده است. بخشی از سقف کتابخانه شیشه‌ای و باقی پشت بام فضای سبز و تفریح است و گذرگاه‌هایی در آنجا درست کرده‌اند که از روی بخش شیشه‌ای عبور می‌کند و به این ترتیب می‌توان داخل کتابخانه را از بالا دید. با وجود اینکه ورود به مخزن فقط برای اعضا ممکن بود، ما توانستیم با لطف مسوول شیفت از قفسه کتاب‌های فارسی آن دیدن کنیم. شاید لازم باشد بگویم که ایران‌شناسی زمینه مورد توجهی در میان آکادمیسین‌های لهستانی بوده و هست.موزه قیام (rising museum) که به مقاومت لهستانی‌ها علیه اشغالگران نازی می‌پردازد و با فضاسازی‌ها و دکورهای خوب و استفاده از عکس و فیلم و موسیقی، محتوا و حس آن دوران را به خوبی به نمایش کشیده بودند، نیز از دیگر جاهای دیدنی است. بازسازی کابین‌های ملاقات و پخش صدای واقعی زندانیان از پشت گوشی‌ها، چاپخانه‌های زیرزمینی و چاپ واقعی اعلامیه‌ها و روزنامه‌های زیرزمینی، بازسازی اتاق‌های کار تعدادی از فرماندهان نظامی مقاومت لهستان و پخش صدای مذاکرات بی‌سیمی آنها و مواردی از این قبیل موزه‌ای دیدنی و ارزشمند ایجاد کرده بود. در همین موزه بود که فیلم سه‌بعدی خرابی‌های ورشو را در جنگ جهانی دیدیم.
معماری کمونیستی در بخش‌هایی از مرکز شهر، ساختمان‌ها و مجسمه‌های بزرگی دیده می‌شد که یادگار دوران حکومت کمونیستی لهستان بود. ساختمان‌هایی که هر چند بیشترشان طبقات زیادی نداشتند اما همگی ارتفاع‌هایی بلند و دالان‌هایی مرتفع داشتند تا اولویت و تسلط جامعه بر فرد هر چه بیشتر احساس شود. مجسمه‌های بسیاری نیز وجود داشت که آنها هم با ابعاد بزرگ و بدون هر گونه خیال‌پردازی چهره واقعی زنان و مردانی را به تصویر می‌کشید که با دست‌ها و هیکل‌هایی درشت و زمخت نمایشگر فرد تولید‌کننده پرولتر باید می‌بودند.pic8