روایتی از سفری نجومی به سوادکوه مازندران
ستارهها روی زمین آلاشت
نیوشا امینیان
راهنمای تور
«. . . و من جایی را میشناسم که شبها ستارههایش روی زمین میریزند و چراغ خانهها از نور مهتاب روشن است. . . »گاهی برای ساختن یک سفر نجومی، ابزار به اندازه کافی نداریم یا آنکه دوستان منجم زیادی همراهمان نیستند تا در یک شب نجومی برایمان از آسمان و شگفتیهایش بگویند. اما میشود به جای آنکه ابزار و استاد را به جایی برد خودمان پیش آنها برویم. ما برای پیدا کردن یک رصدخانه عمومی، تحقیقات زیادی کرده بودیم. با توجه به موقعیت جغرافیاییمان و اجرامی که میخواستیم ببینیم، ناگزیر بودیم منطقهای مرتفع را پیدا کنیم و به آنجا برویم.
نیوشا امینیان
راهنمای تور
«... و من جایی را میشناسم که شبها ستارههایش روی زمین میریزند و چراغ خانهها از نور مهتاب روشن است...»گاهی برای ساختن یک سفر نجومی، ابزار به اندازه کافی نداریم یا آنکه دوستان منجم زیادی همراهمان نیستند تا در یک شب نجومی برایمان از آسمان و شگفتیهایش بگویند. اما میشود به جای آنکه ابزار و استاد را به جایی برد خودمان پیش آنها برویم. ما برای پیدا کردن یک رصدخانه عمومی، تحقیقات زیادی کرده بودیم. با توجه به موقعیت جغرافیاییمان و اجرامی که میخواستیم ببینیم، ناگزیر بودیم منطقهای مرتفع را پیدا کنیم و به آنجا برویم. در ضمن رصدخانهای را لازم داشتیم که بتوانیم بدون حضور منجمان حرفهای، از تلسکوپ آن استفاده کنیم و از همه مهمتر اینکه رصدخانهای باشد که ورود به آن برای تمام اقشار آزاد باشد. پس راه دوری نرفتیم.
شهابی در راه
در یکی از عصرهای پاییزی خود را در میانه جادهای پر پیچ و خم یافتم که انتهایش شهر آلاشت قرار داشت. آلاشت یکی از شهرهای شهرستان سوادکوه در استان مازندران است. این شهر در منطقهای مرتفع و کوهستانی قرار دارد و درجه هوا معمولا با بالا رفتن از کوهها رابطهای معکوس میسازد. قبل از بستن بار سفر، آب و هوا را بررسی کردیم. جالب اینجا بود که خود آلاشت ایستگاه آب و هواشناسی داشت و دادههای لازم را به سرعت توانستیم استخراج کنیم.
برای یک گروه که به قصد دیدن آسمان سفر میکنند، میزان ابرناکی، بارشها و درجه هوا بسیار اهمیت دارد. مورد مهم دیگر هم وضعیت ماه، این همسایه دیوار به دیوار زمین است. هرچه ماه با شبهای پرنورش فاصله بیشتری داشته باشد، شب رصدی بهتری برای بازدیدکنندگان رقم میخورد؛ چراکه نور کاهش مییابد و اجرام پنهان بیشتری از زیر چادر شب خودشان را نشان میدهند. در راه وقتی هنوز هوا روشن بود، یکی از دوستانمان که تجربه سفرهای بیشتر و شبمانی در طبیعت را داشت برایمان گفت که چگونه باید کمپ را برپا کنیم تا امنیت تمام گروه برقرار شود. بعد از آن کمیدرباره آلاشت و رصدخانه آن و اینکه قرار است با تلسکوپ رصدخانه چه اجرامی را ببینیم برایمان توضیح داد. در بین صحبتهای دوستمان هوا رو به تاریکی میرفت که ناگهان چشمم به آسمان افتاد. با اینکه در جاده و در حال حرکت بودیم، اما آسمان به قدری صاف و بدون آلودگی بود که گذشتن یک شهاب از برابر خود را دیدیم؛ شهابی پرسرعتی که پیام یک شب رصدی عالی را برای ما آورد.حالا هوا کاملا تاریک شده بود و کمی بعد، آلاشت از دور نمایان شد. آنچه آسمان با این شهر ساخته بود بینظیر بود؛ آسمانی تاریک، پر از ستاره و شهری میانه کوه که از دور تنها چراغ خانههایش معلوم بود، گویی میان چراغ خانهها و ستارگان هیچ مرزی آفریده نشده بود و ستارههایی از آسمان روی زمین ریخته بودند. این برای من یکی از زیباترین منظرههایی است که از یک منطقه در شب دیده بودم.
تجربه رصد ستارهها در رصدخانه
حدود ساعت ۱۰ شب به منطقه کاربار آلاشت رسیدیم. در این قسمت از آلاشت پمپ بنزین، ایستگاه هواشناسی، یک کمپ برای برپایی چادر و از همه مهمتر برای ما، رصدخانه قرار داشت. رصدخانه آلاشت بالای یک تپه بلند بود که بیش از دویست پله را برای رسیدن به آن باید پشت سر میگذاشتیم. از وسیله نقلیهمان پیاده شدیم و با مسلح شدن به گرمترین لباسها راه رسیدن به دریچه شگفتانگیز رصدخانه را در پیش گرفتیم.حدود نیم ساعت بعد همه گروه جلوی درب رصدخانه جمع شده بودند و متصدی رصدخانه هم که پیش از رسیدن ما تلسکوپ را آماده کرده بود، کمی برایمان از رصدخانه آلاشت و شرایط استفاده از آن گفت. یک نکته را در اجرای سفری مشابه این، به یاد داشته باشید؛ برای استفاده از رصدخانه باید پیش از عزیمت با مسوولان آن هماهنگی کنید، لباسهای مناسب، وسایل ایجاد کمپ و البته یک تیم خوش اخلاق و صبور داشته باشید که در یکی از سردترین شبهای رصدی همراهتان باشند.مسوول رصدخانه برای ما گفت که برای دیدن و استفاده از تلسکوپ هر شش نفر میتوانند وارد شوند و توضیحات و آموزشهای لازم را بیرون از رصدخانه برای ما ارائه داد.
بالاخره نوبت به من رسید و وارد رصدخانه شدم. تلسکوپ رصدخانه در نوع خود قابل توجه بود و روی سیاره مشتری تنظیم شده بود؛ سیاره مشتری، هرمز یا ژوپیتر این غول آسمانها و قمرهای افسانهای آن که از آن طرف کهکشان راه شیری هم داشت سر گالیله را بر باد میداد! مشتری برای دوستداران آسمان، جرمی متفاوت است و بسیار دوستداشتنی. از طرف دیگر، این سیاره به راحتی قابل پیدا شدن است و قمرهای آن سخاوتمندانه در قاب دوار تلسکوپها جای میگیرند. حالا امشب مشتری را طور دیگری میدیدم؛ چراکه تلسکوپ رصدخانه آلاشت با ابزار نجومی سادهای که ما در صندوق ماشین داشتیم، بسیار متفاوت بود، تمام رنگهای این سیاره زیبا را از هم تمیز میداد و ابهت و بزرگیاش را در چشمان ما اثبات میکرد. وقتی نوبت من تمام شد، به دوستانم که بیرون از رصدخانه بودند ملحق شدم. یکی از دوستان ما که با صور فلکی آشنا بود با ابزاری خاص، صورتهای فلکی را به دیگر همراهانمان نشان میداد. این ابزار شبیه یک لیزر است که برد زیادی دارد و مانند یک قلم ناظر زمینی میتواند به اجرام آسمانی اشاره کند. دوست ما از صورت فلکی «برساووش »گفت و بعد از آن «فرس اعظم». سپس به «آندرومدا» رسیدیم و گوشهای از صورت فلکی جبار یا شکارچی هم داشت از افق سرک میکشید.
پس از حدود یک ساعت، تمام افراد گروه ما از تلسکوپ رصدخانه استفاده کرده بودیم و باید دیگر به سمت کمپ میرفتیم تا ابزار نجومی خودمان را برپا کنیم. از پلهها پایین آمدیم و دوباره سوار ماشین شدیم و بعد از طی مسافتی کوتاه به کمپ رسیدیم.کمپ یک سکوی سیمانی بزرگ بود که با چند چراغ بزرگ روشن شده بود، نزدیک کمپ چوب به اندازه کافی برای برپایی آتش بود. توصیه میکنم اگر خواستید جایی در طبیعت شبمانی داشته باشید، حتما هیزم و وسایل آتشزای ایمن را به یاد داشته باشید و آن را فراموش نکنید. امکانات کمپ ساده و مختصر بود اما برای یک گروه با اندازه کوچک تا متوسط کافی بود.ما خیلی زود چادرها را برپا کردیم. باید طوری آنها را قرار میدادیم که هر چادر توسط چادر کناری حمایت شود و در معرض آتش نباشد. پس از افروختن آتش و برپایی چادرها سفرهای در وسط چادرها انداختیم و همه کنار یکدیگر شام خوردیم.
کارگاه گالیله در ضیافت شبانه
حالا حدود ساعت ۱۲ شب بود و ما به ضیافت آسمان دعوت بودیم. ابزاری که داشتیم یک تلسکوپ کاملا ساده و یک دوربین دو چشمی بود. بهدلیل امنیت کمپ چراغ بزرگ آن قابل خاموش شدن نبود، اما آن نور برای رصد شرایط را سخت میکرد پس ابزار را برداشتیم و کمی از کمپ دور شدیم و آنها را پشت ساختمان امکانات رفاهی قرار دادیم. آسمان یکدست و خیرهکننده بود. شهابها گاه و بیگاه میگذشتند و ما شهرنشینان که از آسمان گاهی فقط ماهش را با چند نور ضعیف از ستارگان دیدهایم، با عبور بعضی از شهابهای بسیار زیبا به وجد میآمدیم. از طرف دیگر، آندرومدا این همسایه چند میلیارد ساله کهکشان ما هم بدون هیچ ابزاری قابل دیدن بود. تصمیم گرفتیم یک کارگاه گالیله راه بیندازیم. برای این کار بهتنها ابزاری که نیاز داشتیم چشممان بود و یک کاغذ و قلم.
یکی از کارهای ارزشمندی که گالیله در زمان خودش برای ثبت رویدادهای آسمان انجام میداده رسم نقاشی از آسمان و اجرام آن بوده است. این کار به منجم کمک میکند با دقت بیشتری به آسمان نگاه کند، تغییرات را زیر نظر داشته باشد و بعدها بتواند با رجوع به نقاشیهایی که رسم کرده به اکتشافات جدیدی دست بزند. اگر چه امروزه تلسکوپهای پیشرفته و ابزار نجومیفوقالعاده این کارها را انجام میدهند، اما هنوز هم برای برخی از منجمین این کار جذابیتهای خودش را دارد. کارگاه گالیله ما در آلاشت برپا شد. گروهی قرار گذاشتند ماه را جور دیگری ببینند. ماه آن شب در حال تربیع یا نیمه قرار داشت و بهترین وضعیت را برای نقاشی از خودش ساخته بود. گروهی دیگر هم روی مشتری و قمرهایش کار میکردند.من هم همراه گروه دیگری با یک نقشه آسمان در دست سعی در پیدا کردن صور فلکی داشتم.آن شب تا صبح ما در کنار یکدیگر دانشهای کوچک نجومیمان روی هم گذاشتیم. گاهی دور آتش با هم بحث کردیم و گاهی هم از سرما بیتاب شدیم و به چادرها پناه بردیم تا صبح روشن از راه رسید.
اتمام کارگاه با رسیدن صبح
روی آتش چای را فراهم کردیم و سفره صبحانه را با عسل و پنیر و کره آراستیم. در روشنی صبح فرصت مناسبی بود تا نقاشیهای کارگاه گالیله را به بحث و نقد بگذاریم. با روشن شدن هوا ما متوجه شدیم که تمام دیشب را در همسایگی ایستگاه کوچک هواشناسی آلاشت گذرانده ایم.بعد از صبحانه موقع جمع کردن وسایل بود. ابزارهای رصدی، نقشهها، چادرها و البته از همه مهمتر سفره صبحانه که به رسم همیشگی باید توسط آخرین نفری که به آن میپیوست جمع میشد. از دور با رصدخانه خداحافظی کردیم و راه بازگشت به خانه را پیش گرفتیم. در مسیر جاده فیروزکوه نتوانستیم از خیر عکاسی با درختان و مه زیبایی که بخشی از جاده را گرفته بود، بگذریم. موقع عکاسی متوجه درختانی با میوههای کوچک شدیم. خوشبختانه خیلی زود یک چوپان محلی را برای رمزگشایی از این میوههای خوش آب و رنگ پیدا کردیم و متوجه شدیم به شرط عدم افراط میتوانیم این میوه را که نام محلی آن «ولیک» بود، امتحان کنیم. در نهایت آش دوغ گردنه گدوک یک ناهار سنتی و خوشمزه را برای ما رقم زد و کم کم برج و باروی تهران را از دورها دیدیم.این سفر برای من تجربه دلنشینی بود چراکه نشان داد برای سفر آنچه لازم است عزم و شوق ما برای رفتن، دانستن و آغاز شدن است. ستارگان، جنگل، رودها، جادهها و هر آنچه دیدنی است، چشم به راه ما نشستهاند تا بیابیم و ببینیم و زندگی کنیم؛ آری زندگی کنیم.
ارسال نظر