معنای زندگی در زمانه زندگی‌های بی‌معنا
محسن آزموده در ترجمه‌ای فارسی از حماسه گیلگمش یا گیلگامش، از شاهان سومر که می‌گویند 2700 سال پیش از میلاد مسیح در بین‌النهرین می‌زیسته، می‌خوانیم که وقتی انکیدو، دوست و رفیق گیلگمش می‌میرد، او که دو سومش خداگونه است و یک سومش از انسان، تنها می‌شود، برای نخستین بار با مرگ مواجه می‌شود و در غم از دست دادن رفیقش 6 روز و 6 شب مویه می‌کند و می‌گوید: «من ترسیدن از مرگ را آموختم، از این رو به دشت گریختم. سرنوشت رفیقم بر من سخت و سنگین هموار شده... چگونه می‌توانم خاموش باشم؟ چگونه می‌توانم فریاد بکشم؟ رفیق من، که من دوستش می‌داشتم، غبار زمین شده، انکیدو، دوست من، مانند خاک رس زمین شده! آیا من نیز نباید، با آرامش بیافتم و تا ابد دیگر بر نخیزم؟»
این نقطه اوج افسانه گیلگمش است، جایی که گیلگمش قصد می‌کند نزد« اوت ناپیشتیم»، جد بزرگ خود برود تا از او راز زندگی را بپرسد، زیرا که اوت ناپیشتیم «بدان رسید که در جرگه خدایان وارد شود، جست‌وجو کرد و زندگی را یافت. می‌خواهم، او را از مرگ و از زندگی بپرسم.»(افسانه گیلگمش کهن‌ترین حماسه بشری، ترجمه داوود منشی زاده، تهران، ۱۳۸۳)
این حماسه کهن به راستی شگفت‌انگیز است و نشان گر آنکه پرسش از معنای زندگی اولا قدمتی به طول عمر بشر دارد و در اولین سنگ نبشته‌های بشری می‌توان نشان آن را جست و ثانیا چنین مساله‌ای آن هنگام سر بر می‌آورد که انسان با دشواری و رنج و در راس همه سختی‌ها با مرگ و نیستی از نزدیک مواجه می‌شود، زمانی که زندگی خودش یا نزدیکانش به خطر می‌افتد و از نزدیک با خلأ درگیر می‌شود. به همین قیاس چنانکه در مدخل «meaning of life» دانشنامه فلسفی استنفورد می‌خوانیم، چهره‌های بزرگ تاریخ فلسفه از ارسطو و آکویناس تا کانت برای پرسش از معنای زندگی، پاسخی در چنته داشته‌اند، اگرچه به‌طور مشخص آن را در جواب به این سوال که «معنای زندگی چیست؟» بیان نکرده‌اند. در همین مدخل به صراحت بیان شده که بحث از معنای زندگی مشخصا و به‌طور دقیق از نیم سده پیش آغاز شده است، در پی افول آنچه این مدخل نگرش پوزیتیویستی از سویی و سودباوری (utilitarianism) از سوی دیگر در عصر پس از جنگ جهانی دوم خوانده است، یعنی پس از آشوویتس، زمانه‌ای که تئودور آدرنو فیلسوف جامعه شناس آلمانی شاعرانگی را در آن مساوی بربریت خوانده است! ضمن آنکه بحث از «معنای زندگی» به‌خصوص در 30 سال اخیر و در سنت آنگلو-آمریکن یعنی زمان و مکان تحقق عینی سرمایه داری متاخر جدی شده است، یعنی دوران شکست به تعبیر ژان فرانسوا لیوتار کلان روایت‌ها و به تعبیر فرانسیس فوکویاما پایان تاریخ! به تعبیر دیگر پرسش از معنای زندگی، اگرچه آن طور که افسانه گیلگمش و حتی سرآغاز «کتاب جامعه» از «کتاب مقدس» نشان می‌دهند، قدمتی به عمر انسان دارد، اما این پرسش امروز و اینجاست که در سایه مدرنیته جهان گستر و عرفی شدن و زمانی شدن ملازم آن، به بحثی جدی و مبتلا به عموم انسان‌هایی که به نحوی از انحاء درگیر حیات مدرن شده‌اند، بدل شده است. این ادعا البته منافاتی با این سخن ندارد که هم چنان یکی از اساسی‌ترین منابع و مراجع معنای زندگی برای اکثریت انسان‌ها از سنت ایشان اخذ می‌شود، هم چنان‌که این گفته درست است که پرسش از معنای زندگی در اکثر مواقع برای انسانی که در دل یک سنت کهن مثل یک دین و آیین زیسته، مطرح نمی‌شود، چرا که آن سنت پیشاپیش معنای زندگی را برای آن انسان مشخص کرده است.
در دنیای کنونی اما به دلایل مختلف فرهنگی و تمدنی، معناهای کهن اگر هم از بین نرفته باشند، با چالش مواجه شده اند، این سخن درباره خود مدرنیته به مثابه یک سنت نیز صدق می‌کند. به عبارت دیگر آرمان‌های مدرنیته متقدم مثل پیشرفت، انسان باوری، خردگرایی و... با چالش‌های جدی ذهنی و عینی مواجه شده است. این تنها نیچه و داروین و فروید نبودند که سه نقطه اتکای بشر را ویران کردند، کشتارها و ویرانگری‌های عینی و جنگ‌ها و بی‌اخلاقی‌های بشر که بخشی از آنها در کتاب درخشان «تاریخ اخلاقی قرن بیستم»(جاناتان گلاور، ت: افشین خاکباز) به تصویر کشیده شده، نه تنها باور انسان را به ایدئولوژی‌های بشری و غیربشری مخدوش کرده که اعتماد او را به خودش نیز با چالش مواجه کرده است. ظهور انواع بنیادگرایی دینی و غیردینی را در پی این نیست انگاری(نیهیلیسم) یا به تعبیر دیگر «بی ارزش شدن همه ارزش ها»(نیچه) می‌توان تفسیر کرد. در این تعبیر بنیادگرایی اگر چه محصول جهان مدرن است، اما یک ایدئولوژی در کنار سایر ایدئولوژی‌های مدرن مثل مارکسیسم و لیبرالیسم و فاشیسم نیست، چرا که همه این ایدئولوژی‌ها اگر در حیطه زندگی و به هدف بهبود آن گام بر می‌دارند، بنیادگرایی دینی از نفی زندگی مادی و نه گفتن به آن (دقیقا آنچه نیچه نیهیلیسم می‌خواند) سخن می‌گوید، بی دلیل نیست که در سخنرانی اخیر جان کری نیز این شکل بنیادگرایی نگرشی نیست انگارانه خوانده شده بود، قطعا صدای پای این مساله به گوش نویسندگان سخنرانی‌های سیاستمداران غربی نیز رسیده و ایشان از نزدیک دیده‌اند جوان‌ها و نوجوان‌های خودشان را که برای پیوستن به صف ستیزه جویان داعش با یکدیگر رقابت می‌کنند و در خیابان‌های شهرهای اروپایی یارکشی می‌کنند!انواع معنویت گرایی و سنت گرایی‌ها را نیز در همین پرتو می‌توان تفسیر کرد، کوشش‌هایی برای یافتن معنای از دست رفته زندگی. در جامعه خودمان به‌خصوص در دهه اخیر و رشد مصرف گرایی با ظهور انواع گفتارهایی مواجه هستیم که به‌ویژه در میان طبقات مرفه می‌کوشند گونه‌ای معناهای گمشده را آماده و سرراست برای مصرف‌کنندگان عزیز در سریعترین زمان و با کمترین هزینه و قیمت فراهم کنند، بی‌توجه به بستری که خود فراهم‌کننده تنزل زندگی و زوال تدریجی معنای آن از ارزش‌ها و فضیلت‌های انسانی و جایگزین کردن آنها با قیمت‌ها و هزینه‌ها و فایده‌های اقتصادی است. امروز در فلسفه تحلیلی از معنای زندگی پرسیده می‌شود، معنای «معنا» تحلیل می‌شود، در کتاب‌های فیلسوفان از پیشاسقراطیان تا معاصران به دنبال کلیدواژه‌های زندگی و معنا می‌گردند، می‌خواهند بدانند که زندگی با معنا چه بوده است و چه چیز به زندگی معنا می‌بخشیده.
این کوشش‌ها البته ارزشمند است و به‌عنوان تلاشی دانشگاهی و محققانه شایان احترام، اما آیا نباید پرسید که چرا معنای زندگی امروز به پرسش ما بدل شده است؟ آیا انکیدو، دوست و رفیق ما مرده است؟ آیا ما بار دیگر تنها شده‌ایم؟ گیلگمش سه هزار سال پیش پاسخ پرسش را از جد خود می‌پرسید، آیا ما هم باید به نیاکان خود، به فلاسفه و مقدسان بازگردیم؟