گزارشی از سفر به روسیه - بخش نخست
اینجا مسکو صدای جمهوری ارتدکس
مائده کاووسی sky_moedeh@yahoo. com ازدحام عجیبی در فرودگاه امام (ره) به چشم میخورد. یک جور شلوغی که جز در فرودگاه آمستردام مشابه آن را ندیده بودم. البته بیشتر مسافران قصد سفر به ترکیه را داشتند؛ ما مقصد متفاوتی با دیگران داشتیم، روسیه.
روز اول: اولین اقدام اما پس از رسیدن به سرزمین شوراهای قدیم و روسیه کنونی، خریدن سیمکارت بود و پس از آن با اتوبوس به سمت مترو راه افتادیم. نیم ساعتی در راه بودیم و با الفبای روسی سر و کله میزدیم تا به مترو کثیف، شلوغ و قدیمی مسکو رسیدیم. کارت زدیم و ۶ متری پایین رفتیم تا به قطارها برسیم، جدا از قدیمی بودن ایستگاه، طبقهای بودن آن برای من جالب توجه بود.
روز اول: اولین اقدام اما پس از رسیدن به سرزمین شوراهای قدیم و روسیه کنونی، خریدن سیمکارت بود و پس از آن با اتوبوس به سمت مترو راه افتادیم. نیم ساعتی در راه بودیم و با الفبای روسی سر و کله میزدیم تا به مترو کثیف، شلوغ و قدیمی مسکو رسیدیم. کارت زدیم و ۶ متری پایین رفتیم تا به قطارها برسیم، جدا از قدیمی بودن ایستگاه، طبقهای بودن آن برای من جالب توجه بود.
مائده کاووسی sky_moedeh@yahoo.com ازدحام عجیبی در فرودگاه امام (ره) به چشم میخورد. یک جور شلوغی که جز در فرودگاه آمستردام مشابه آن را ندیده بودم. البته بیشتر مسافران قصد سفر به ترکیه را داشتند؛ ما مقصد متفاوتی با دیگران داشتیم، روسیه.
روز اول: اولین اقدام اما پس از رسیدن به سرزمین شوراهای قدیم و روسیه کنونی، خریدن سیمکارت بود و پس از آن با اتوبوس به سمت مترو راه افتادیم. نیم ساعتی در راه بودیم و با الفبای روسی سر و کله میزدیم تا به مترو کثیف، شلوغ و قدیمی مسکو رسیدیم. کارت زدیم و ۶ متری پایین رفتیم تا به قطارها برسیم، جدا از قدیمی بودن ایستگاه، طبقهای بودن آن برای من جالب توجه بود. با رسیدن قطار اما تفاوتهای دیگری را هم مشاهده کردیم، عرض و ارتفاع بیشتر مترو و سروصدای زیاد آن هنگام حرکت برای ما ایرانیها که تجربه مترو نو و شیک تهران را داریم بسیار آزاردهنده بود. در مسکو اغلب ایستگاهها کوچک و بدون تزیینات هستند اما برخی ایستگاههای بزرگ هم در آن به چشم میخورد که هر بینندهای را به خود جلب میکند. گویی این متروها برای خود تزار طراحی شدهاند؛ گچبری، لوستر، نقاشیهای تاریخی که متاسفانه از آنها به شکل مناسبی حفاظت نمیشود.
اما اهالی مسکو چه ویژگیهایی داشتند: خوش تیپ، قد بلند (قدها همه بالای ۲ متر) و خشن. خانمها اغلب کفش پاشنه بلند میپوشند و پسرها اغلب اسنیکرز به پا میکنند؛ بچه هم خیلی خیلی کم به چشم میخورد؛ از مشاهدههای مترو بگذریم. با پیاده شدن از مترو آشنای ما دنبالمان آمد و ما را به انجمن اسلامی مسکو برد. اولین چیزی که در آنجا دیدیم، این جمله بود «لطفا با کفش وارد نشوید» اگر بدانید چقدر این جمله که به فارسی نوشته شده بود به ما چسبید؛ در مسکو فارسی به کنار، در هیچ کجا حتی انگلیسی هم ندیدیم. تابلوهای خیابانها، مغازهها و... همه به زبان روسی بود، گویی مسکو در عصر جهانی شدن از صنعت گردشگری نصیب زیادی نبرده است.
خانهای که برایمان تدارک دیده بودند را تمیز کردیم و بعد از صرف یک چلو جوجه لذیذ که برایمان کنار گذاشته بودند به خواب عمیق ۴ ساعتهای فرو رفتیم. بعد از این استراحت طولانی بود که با همراهمان درباره مسکو صحبت کردیم. او میگفت در روسیه کمتر خانههایی هستند که گاز داشته باشند، پس از آن سری به سوپرمارکت زدیم، دیدن از کشک تا چای محسن حس خوبی به ما به عنوان یک ایرانی میداد.
روسیه به بزرگی آمریکا، خلوتی کانادا، آب و هوای انگلیس و دارای فرهنگی همرتبه اروپا است؛ کشوری پر از رستورانهای جذاب، مغازههای اروپایی و کلیساهای ارتودوکس. لوستر جزو خاص و جدا نشدنی ساختمانهای مسکو است. سوپری که از آن خرید کردیم سقفی گنبدی شکل با نقاشیهای دوره رنسانس که آدم را به یاد کنستانتین میانداخت؛ داشت.
روز دوم: امروز قصد کردیم به میدان سرخ برویم. ولی چشمتان روز بد نبیند، نه نقشهای که از آن میدان را پیدا کنیم و نه انسانی که بتوانیم با او به زبان فارسی یا انگلیسی حرف بزنیم و از مقصد خود به او بگوییم. در این گیرودار تصمیم گرفتیم به مترو برویم، شاید آنجا بتوانیم نقشهای تهیه کنیم. مصیبتی بود تا از مسوول بلیت درخواست بلیت
یک هفتهای بکنیم و بفهمیم که بلیتی به این شکل اصلا وجود ندارد. بالاخره به ایستگاه مربوطه رسیدیم ولی نمیدانستیم میدان سرخ دقیقا کجاست. از هرکسی هم میپرسیدیم کرملین؟ جواب میدادند که نمیدانیم کجا است! در همین حین بود که ۲ تا پسر توریست دیدیم. از آنها پرسیدم که انگلیسی بلدید؟ یکی از آنها گفت بله. این لحظه برای من به یاد ماندنی بود، گویی که یکی از دوستان چند سالهام را میدیدم اما از شانس بد آنها میخواستند به پروموسکایا بروند و مقصد ما کرملین بود! آنها هم روز اولی بود که به مسکو رسیده بودند و نمیدانستند میدان سرخ کجاست.
به شانس بدمان لعنتی فرستادیم و به راه ندانسته ادامه دادیم. بالاخره بعد کلی پرسیدن و گم شدنهای متوالی که دیگر به آن عادت کرده بودیم، چشممان به جمال میدان روشن شد. اولین چیزی هم که دیدیم یک خانواده ایرانی وسط میدان سرخ بود. ماهم که تازه به یک هم وطن رسیده بودیم از خوشی در پوست نمیگنجیدیم و در همان ۱۰ ثانیه اول تمام مطالب مورد نیاز را پرسیده و جواب گرفتیم. این خانواده روز آخر خود را در مسکو سپری میکردند و پیشتر دانشگاه، سیرک و کلی کلیسا دیده بودند. لیدر آنها را پیدا کردیم و او جاهای دیدنی را روی نقشه برای ما علامت گذاشت و ما خوشحال به بازدید از سایر مناطق مسکو پرداختیم. برای اولین بازدید به سنت باسیل رفتیم جذابترین بخش این بازدید گروه پنج نفرهای بودند که در طبقه بالا کر اجرا میکردند. بعد از بازدید کلیسا به رودخانه مسکو رفتیم، (مسکو شهری شیبدار به سمت رودخانه است) و رودخانه دو طرف آن را
فرا گرفته است.
روز سوم: برای روز سوم خیابان «آربات» را انتخاب کردیم، (خیابانی قدیمی که چرم و وسایل سوغاتی برای گردشگران دارد) قرار بود با مترو برویم اما با راهنمایی برادرم به جای آدرس پرسیدن به جیپیاس موبایل پناه بردیم و با سه کیلومتر پیادهروی به خیابان مزبور رسیدیم. در آنجا تعداد زیادی ایرانی دیدیم که برای ما تجربه خوشایندی بود. غروب را هم به رفتن به کافیشاپ گذراندیم تا شب که هر کدام کتابی باز کنیم و صفحاتی از آن را به عنوان خاطره این سفر تورق کنیم.
روز چهارم: صبح ساعت ۹ بیدار شدیم تا خود را برای بازدید از موزه به کرملین برسانیم. من تا به حال از موزههای زیادی در کشورهای مختلف بازدید کرده بودم اما تا به حال این همه طلا و جواهر یک جا ندیده بودم. ابتدا وسایل را تحویل دادیم و پس از آن با پرداخت هزینه موزه به علاوه ۶ روبل برای تحویل وسایل و گذشتن از یک صف طولانی به موزه وارد شدیم. موزه ۹ هال داشت و در هرهالی قفسهها با رنگهای مختلف به چشم میخورد. سه ردیف قفسه در سه طبقه در هر هال وجود داشت. مدیران موزه به ترتیب موضوع، هالبندی را انجام داده بودند. قسمتهایی که اشیا به صورت باز نگهداری میشدند توسط طنابهایی از بازدیدکنندگان جدا میشد هرهال هم ۲ تا ۳ نگهبان داشت. بین قفسهها نیمکتی چرمیگذاشته بودند ودر یکی ازهالهای بزرگ دو دستگاه کار گذاشته شده بود که میتوانستی هال مورد نظر را انتخاب کرده، قفسه مورد نظر و شیء مورد انتخاب را مشخص کرده و دستگاه هم حدود نیم صفحهای توضیح نمایش میداد. این دستگاه اطلاعات را به ۲ زبان زنده دنیا (روسی و انگلیسی) همزمان مینوشت. یک قفسه هم از هدایای ایران و ترکیه به چشم میخورد و شامل سپر، شمشیر، خنجر و زره
میشد که بسیار جالب توجه بودند.
روز پنجم: شب قبل در مباحثات خانوادگی به این نتیجه رسیدیم که سفر به روسیه بدون دیدن آرچ لطفی ندارد. منظور از آرچ همان دروازه خودمان است و در تصاویری که از مسکو وجود دارد نقش شاخصی دارد. این بود که در روز پنجم به سختی از روی نقشه آن را پیدا کرده و با مترو به سمت آن به راه افتادیم. آرچ در غربیترین نقطه مسکو واقع شده و درواقع ترمینال اتوبوسرانی و راه آهن هم محسوب میشود.
به ایستگاه مربوطه رسیدیم، برای اطمینان از درست آمدن از به هر کسی میپرسیدیم درست آمدهایم و عکس را نشان میدادیم اما انگار همه آنها برای اولین بار در عمرشان این مانیومنت را میدیدند! تا اینکه بالاخره یک نفر به کمک ما شتافت و گفت درست آمدهایم و ویکتوریا پارک همان اطراف است. پایمان را که از مترو بیرون گذاشتیم آرچ را دیدیم، آنقدر از این کشف خوشحال بودیم که نفهمیدیم باد ما را با خود میبرد! هوا به شدت سرد شده بود. ما که در این چند روز هوای ملایم را (گرچه ابری و بارانی) دیده بودیم با این حساب که درجه هوا همچنان مشابه روزهای قبل خواهد بود بیرون آمده بودیم و حال هوای متغیر مسکو خود را به ما نشان میداد. جالب اینکه آن روز هوا بارانی بود اما بادی که به شدت میوزید به شدت درجه هوا را پایین آورده بود.
پارک ویکتوریا یک طرفش فوارههای کوچک و طرف دیگرش با گل پوشانده شده است. در همه جای مسکو گلهای بگونیای رنگی به چشم میخورد. در این بخش ساختمان تئاتر به چشم میخورد و پس از آن یک پارک بزرگ؛ در این پارک که چند برابر پارک ملت ما میشد مانیومنتی بود که یک سری آدم بودند که از سنگقبرها بیرون آمده بودند. این بخش واقعا ترسناک بود، من به شما توصیه نمیکنم این بخش را مورد بازدید قرار دهید خدا را شکر که ما در ایران چنین چیزهایی نداریم.
روز ششم:امروز روز خرید بود. به پاساژی که معرفی شده بود رفتیم اما قیمتها بسیار بالا بود. من یک کفش به قیمت ۱۵۰۰ روبل در مارکس اند اسپنسر پسندیدم. گفتم یک چرخی بزنم چون میخواستم از روسیه پالتو و چکمه بخرم. چیز جالب این بود که اغلب اجناس را میپسندیدم. خیلی سلیقههای من و خانوادهام با اجناس مغازهها شبیه بود. ولی سلیقه قیمتی! طبقه پایین یه کارفور وجود داشت که از آنجا می شد خرت و پرتهایی مثل چتر یا کفش روفرشی و.. را خرید. نهایت کار اما ناچار شدیم به همان مغازههای نایک و پوما برای خرید کفش برویم و از آنجا خرید کنیم. ناهار ساندویچ را با آب میوههای خوشمزه قرمز خوردیم که مزه آن عین ایران بود.
روز هفتم: روز آخر مسکو. بالاخره راه افتادیم به سمت لنین گراد. من به همراه مادر و برادر چترهایمان را برداشتیم و رفتیم. صف تا در خروجی میدان سرخ بود! یعنی که باید در صف طولانی میایستادیم. از همه نژادی مردم برای بازدید آمده بودند،در صف با یک زن و شوهر جنوب لندنی آشنا شدیم، با آنها گرم گرفتیم تا صف طولانی به آخر برسد. البته بعدش هم باید از یک صف برای تحویل دادن وسایل میگذشتیم تا مقبره لنین وارد شویم. تمام مقبره سنگهای سیاه بدون نور بود و ما فقط از طریق دیدن سربازها میتوانستیم راهمان را پیدا کنیم. وسط آنهمه سیاهی یک نور قرمز پیکر لنین را روشن میکرد. انگار ما را وارد گور لنین کرده باشند. او خوابیده و یک پتو سیاه رویش بود. یکی از دستهایش بسته و دیگری باز بود، گوش او هم چروکیده و کوچک بود. شرمنده همه روسها و کسایی که لنین را دوست دارند اما از نظر من دیدن پیکر او اصلا ارزش اینهمه وقت و زمان را نداشت. من که عمرا دیگر پایم را در آن گور نمیگذارم و نمیخواهم در قبر بقیه هم سرک بکشم.
ارسال نظر