داستانهای مینیمالیستی بن لوری در کمین خواننده
افسانههای پارادوکسیکال
اسدالله امرایی مترجم و نویسنده دیوید آپدایک فرزند جان آپدایک نویسنده نامی آمریکایی است که خود رمان نویس و داستان نویس قدری است. او متولد سال ۱۹۵۹ است و تاریخ خوانده و معلم و روزنامهنگار هم هست. یادداشت حاضر از دو ماهنامه هاروارد به قلم او انتخاب و ترجمه شده است. بن لوری در مجموعه داستان خود «داستانهایی برای شب و چندتایی هم برای روز» اغلب داستانهایش را با گزارهای خبری آغاز میکند. «مردی در جنگل قدم میزند، ناگهان پاگنده را میبیند. »، زنی با دوستش در مغازه چاقو فروشی هستند. »، «پسری دختری را در ساحل میبیند و بلافاصله عاشق میشود.
اسدالله امرایی مترجم و نویسنده دیوید آپدایک فرزند جان آپدایک نویسنده نامی آمریکایی است که خود رمان نویس و داستان نویس قدری است. او متولد سال 1959 است و تاریخ خوانده و معلم و روزنامهنگار هم هست. یادداشت حاضر از دو ماهنامه هاروارد به قلم او انتخاب و ترجمه شده است.
بن لوری در مجموعه داستان خود «داستانهایی برای شب و چندتایی هم برای روز» اغلب داستانهایش را با گزارهای خبری آغاز میکند. «مردی در جنگل قدم میزند، ناگهان پاگنده را میبیند.»، زنی با دوستش در مغازه چاقو فروشی هستند.»، «پسری دختری را در ساحل میبیند و بلافاصله عاشق میشود.»
صحنه آماده میشود و داستان از پی میآید- داستانهایی معمولا کوتاه با پیرنگی غیر قابل پیشبینی. گاهی اوضاع بدتر میشود و گاه برعکس. بعضی از داستانها هراسهای کودکی را بیدار میکنند و بقیه شیفتگیهای پر از شیشه خرده بزرگسالی را. طنز، یا چرخش ناگهانی لفظ در داستان به نرمی پیش میآید. زبان به شکل فریبندهای ساده است؛ داستانها افسانهها و تمثیلها نه. پایان غیرمنتظرهای دارند- حیرتانگیز و در عین حال متناقضنما. لوری میگوید: « آخر داستان باید مثل تولد باشد، دردناک و امیدوار؛ ترسناک اما بیهیچ راه گریزی درست.»
لوری به سبک پراکنده و فروکاسته مینویسد. او میگوید: «انتخاب من از همان ابتدا حذف جزئیات فرعی و زائد بود و هر چیزی که از بار و فشار عاطفی داستان کم میکند.» در تلاش بودم که روی شخصیت و صرفا یک درگیری عاطفی تاکید کنم. نام شخصیت، صفات و علائم سجاوندی نظیر علامت نقل قول از جمله حذفیات من بود. مایکل پاتریک برادی در بوستون گلوب نوشت: «نثر تنک لوری ممکن است با موضوع خارقالعاده داستان در تضاد به نظر برسد... اما خویشتنداری او اجازه میدهد تا ایدههای بزرگ خود را بدون انحراف پیش ببرد.» آثار او در دهها نشریه منتشر شده از آنتیاک ریویو تا ایاسپیان و مجله نیویورکر.
لوری بعد از آنکه در هاروارد تحصیلات خود را در رشته محیط زیست به پایان رساند، از دانشکده سینمایی امریکن فیلم، فوقلیسانس گرفت و ۶ سال برای هالیوود فیلمنامه نوشت، میگوید: «فیلمنامهنویسی به من یاد داد که روی داستان تمرکز کنم و با فرافکنی و نمایش کار را پیش ببرم. مدت چند سال هم به نوازندگی مشغول بود و ماندولین و ساکسیفون باریتون و آکوردئون ساز تخصصیاش بود و در گروههای موسیقی نوازندگی میکرد.
بن لوری احساس میکرد که به عنوان فیلمنامهنویس کارش تمام شده و به بنبست رسیده. مدتی در کلاس داستاننویسی ژانر وحشت ثبتنام کرد و داستانهای کوتاه رازآلود خود را نوشت و راهی برای رها کردن انرژی خود یافت و از آن موقع به داستانهای کوتاه چسبید. وی میگوید: خیلی خوب است که روی موضوعی جالبتر کار کنم.» این عنصر غافلگیری در پیرنگ، تغییر مسیر ناگهانی وقایع، یا کلام قلب داستان او است. او در توضیح اضافه میکند: «داستانهایی مینویسم که خودم دوست دارم بشنوم. داستانهای کوتاه، برانگیزاننده، اسرارآمیز، گاهی هراسانگیز و زورآور.» داستان کله شکارچی این طور آغاز میشود: «یک شکارچی شبی با کله بریده آدمی در دست به روستای خود برمیگردد.» پسری در روستا هر روز دنبال شکارچی به جنگل میرود و او را میپاید که هربار سر بریده آدمی را میآورد. سرها را روی چوبی علم میکند و آن را در زمینی کنار کلبهاش میکوبد. سرهای بریده با پسر حرف میزنند و او را تشویق میکنند کاری بکند. او هم به حرفشان گوش میکند و کله شکارچی هم روی تیرکی به سرهای دیگر میپیوندد. داستان با این جمله تمام میشود: «پسر به سمت جنگل میرود و از نظر پنهان
میشود.» و خواننده را نگران وامیگذارد که آیا پسر برای گریز از مجازات به جنگل گریخته یا مزه سربریدن زیر دندانش مزه کرده.
در داستان دیگری اردکی عاشق سنگی میشود، هشتپایی در آپارتمان زندگی میکند و چای مینوشد، گوزنی با مردی رفیق میشود و دو تایی با چتر میپرند. لوری میگوید: افسانه اسمی است که روی این داستانهای متفاوت گذاشتم که توجه ویراستاران را جلب کرده بود.» برخلاف افسانههای ازوپ افسانههای او نتیجهگیری اخلاقی ندارد. او میگوید: «اینها افسانه به شکل مرسوم نیستند، اما عناصری افسانهوار دارند. به نظر من نکته داستان حسی است که برمیانگیزاند، من بیشتر به موسیقی آن علاقه دارم تا تبلیغ و تهییج.»
بعضی از داستانها ابعاد روحی دارند. در داستان تونل ۲ پسر از مدرسه به خانه پیاده میروند که یکی از آنها، کاریزی را در جنگل میبیند.»
هماطور که ما میترسیم، یکی از پسرها میخزد و میرود تو. تونل او را سفت در بر میگیرد و ذره ذره از دو طرف فشار میدهد... بهتدریج دیوارههای کثیف دستهای او را محکم میگیرد. ادامه میدهد و گیر میافتد و بعد تازه آن وقت است که متوجه دری کوچک در دیوار پشت سرش میشود.
با این حال اغلب داستانها به سمت روشنی گرایش دارند و پایان شادی دارند. در داستان کتاب زنی کتابی میخرد و متوجه میشود کتاب سفید است و عصبانی میشود و این واقعه به مصایب دیگری در زندگی او منجر میشود، تا آنکه سالها بعد که بیوه و تنها شده کتاب را در قفسه مییابد و در آن عکسی از خودش و شوهرش پیدا میکند که درست روز اول آشنایی انداخته بودند.
کنار هم در ساحل ایستادهاند، پس زمینه هم غروب آفتاب است.
زن میگوید، وای اینجا را.
لبخندی بر چهرهاش میشکفد.
بعد کتاب به نظر میرسد که باز میشود، زندگی زن در صفحات آن است.
این همان عنصر شگفتی است که احتمالا در کارهای آتی بن لوری شاهد خواهیم بود. او در حال حاضر روی کتاب مصوری برای کودکان کار میکند و مجموعه داستان به هم پیوستهای که تمام آنها در یک شهر میگذرد. بسیاری از آنها را در مناسبتهای مختلف میخواند و لذت میبرد. میگوید: « داستان من برای بلند خواندن نوشته شده. بخش بزرگی از فرآیند نوشتن من همین بلندخوانی است. همین به من کمک میکند تا متوجه ایرادها و محاسن کار بشوم.»
لوری مرد تنهای شب میگوید که چهل تا از این داستانها را هم شب نوشته و هم روز. میگوید: «یک قاعده دارم برای نوشتن، هر آنچه به ذهنم میآید روی کاغذ میآورم. وقتی مینشینم بنویسم، حاصل کار داستان کوتاه است.
ارسال نظر