وسمه بر ابروی کور
هوشنگ اعلم روزنامه نگار بی‌ذوقی درد بدی اگر نباشد صفت خوشایندی نیست. بدتر از بی‌ذوقی اما نشناختن زمان و مکان است برای خوش ذوقی کردن و خودنمایاندن در جایی که جای خودنمایی نیست چنان‌که معلق زدن بر لبه‌ پرتگاه و آوازخوانی در هیاهوی توفان و این کاری است که گه‌گاه متولیان اداره امور شهر تهران می‌کنند. این واقعیت که تهران یکی از بی‌هویت‌ترین شهرهای جهان است واقعیت مکتومی نیست و مدت‌هاست که در قبیله خودی‌ها هم برخی صدایشان درآمده است که آنچه متولیان بر سر تهران آورده‌اند و می‌آورند پایتخت نظام جمهوری اسلامی ایران را به محیطی بدل کرده است که زشتی ظاهر و پلشتی باطنش به ضرب و زور هیچ بزک دوزکی پنهان نمی‌شود.
شهری که معماری بناهای مدرن آن تقلیدی ناشیانه و زشت از معماری فرهنگ‌های دیگر است و در کوچه‌های شش‌متری‌اش برج هوا کرده‌اند. شهری که درخت‌های کهن آن را به خاک انداخته‌اند تا به جایشان تیرآهن بکارند و مرکز خرید و پاساژ سبز کنند.
شهری که پرترددترین بناهای اداری آن را در شلوغ‌ترین خیابان‌های شهر می‌سازند و اتوبان‌هایش به خیابان‌های ده، دوازده متری ختم می‌شود. شهری که با صرف هزاران میلیارد هزینه پرترددترین گذرگاه‌هایش را به زشت‌ترین شکل ممکن دوطبقه و سه طبقه می‌کنند تا جا باز شود شاید برای تولیدات صنایع اتومبیل‌سازی داخلی و ارابه‌هایی از چین و کره و هر جای دیگر آنقدر که دیگر نفس هیچ کس بالا نیاید و کسی نق نزند که طرح‌های اصلاحی گره‌های کور را کورتر کرده است.
شهری که منابع تامین آبش برای چهار میلیون نفر به زور کفایت می‌کند و ۱۲ میلیون نفر را بر دامن نشانده. شهری که مصرف سوخت اتومبیل‌هایش فقط در راه‌بندان‌ها و ترافیک نفسگیر چند
برابر سوختی است که در کشورهای دیگر برای حرکت اتومبیل‌ها استفاده می‌شود.
شهری که به بارش یک باران دریاچه می‌شود و چاله چوله‌هایش در خیابان‌های مرکزی، هرکدام حوضچه‌ای از لای و لجن برای پاشیده شدن به سر و روی عابران. شهری که در آن رابطه‌‌های انسانی بدل به خشم و ستیز شده و زندگی در آن ستیز دایم است برای بقاء و در چنین حال و هوایی متولیان اداره امور شهر به فکر می‌افتند تا در این گستره ناهنجار، نگارخانه‌ای به وسعت یک شهر برپا کنند و باسمه‌های آثار هنرمندان ایرانی و خارجی را برای تلطیف روح همشهریان و برای ارتقای درک هنری شهروندان و آشنایی‌شان با آثار هنری برپیشانی پل‌ها و بیلبوردهایی که در ۱۲ ماه سال کالاها و خدمات لوکس را برای مصرف از ما بهتران معرفی می‌کنند به نمایش بگذارند و البته که هدف از برپایی این نگارخانه عظیم خودنمایاندن است و نشان دادن حس هنردوستی بانیانش.
یکی می‌آید دورخیز می‌کند برای پریدنی بلند و سر هر خیابان و کوچه‌ای برجکی سقاخانه‌وار می‌سازد و از بام این سقاخانه‌ها که می‌پرد و بر بلندای دلخواه می‌نشیند سقاخانه‌ها یکی‌ یکی خراب می‌شود و لودرها جمعشان می‌کنند و گران‌ترین نخاله‌های ساختمانی را که پولش از کیسه پرفتوت ملت درآمده بار کمپرسی‌های نخاله‌بر می‌کنند تا دیگران بیایند و حنایی دیگر ببندند و دنگال شهر بی‌قواره تهران را به نگارخانه تبدیل کنند و تصویرهای
بد چاپ آثار هنری را بر پیشانی پل‌ها و تیرهای چراغ و پهنه بیلبوردها بیاویزند برای تماشای مردم و مهم نیست که این مردم اعتنایی داشته باشند یا نه! آخر مگر می‌شود وقتی پشت فرمان نشسته‌ای و خشمگین از گیر کردن در ترافیک یا در شتاب برای رفتن دندان به دندان می‌سایی و اعصابت رنده می‌شود، به فکر تماشاکردن آثار هنری باشی؟! آن هم در ارتفاع پیشانی یک پل یا بتوانی نوشته‌های کنار آن را بخوانی که این اثر از کیست و کی و در کجا خلق شده؟ و کنجکاو هم که بشوی یا راه را بند می‌آوری یا باعث تصادف می‌شوی که حتم دارم در این چند روزه شمار تصادفات از سرکنجکاوی بسیار است.
به هر حال هیچ کدام از اینها مهم نیست.