پارتی‌بازی طبقاتی
ترجمه: کسرا اصفهانی پل رایان، نماینده بانفوذ جمهوری‌خواه از ایالت ویسکانسین می‌گوید «ترس بزرگ من» این است که آمریکا درک خود از این مفهوم را از دست داده که «شرط تولد، تعیین‌کننده نتیجه زندگی شما نیست». الیزابت وارن، سناتور دموکرات از ایالت ماساچوست، می‌گوید: «فرصت به سرعت می‌گذرد». مارکو روبیو، سناتور جمهوریخواه از ایالت فلوریدا، فکر می‌کند «هر عنصر» از این زنجیره که منجر به موفقیت شود «در حال فرسودن کشور ماست». هیلاری کلینتون، بانوی اول، سناتور و وزیر امور خارجه سابق، می‌گوید «البته که باید سخت کار کنید، البته که باید مسوولیت قبول کنید اما داریم وضعیت را برای کسانی که این ویژگی‌ها را دارند چنان سخت می‌کنیم که آنها احساس می‌کنند دیگر به رویای آمریکایی دست نخواهند یافت». وقتی در مورد شانس آمریکایی‌های معمولی که به مدارج بالا می‌رسند صحبت می‌کنیم، سیاستمدارانی که در مورد چیزهای کوچک دیگر داد سخن سر می‌دهند به‌طور قابل ملاحظه‌ای شبیه به هم به نظر می‌رسند.
قبل از اینکه اصطلاح «شایسته‌سالاری» توسط «مایکل یونگ»، جامعه‌شناس انگلیسی در سال ۱۹۵۸در کتاب «طلوع شایسته‌سالاری» ابداع شود، در دهه ۵۰ نام متفاوتی برای این مفهوم وجود داشت که قدرت، موفقیت و ثروت باید براساس استعداد و سعی و کوشش توزیع شود نه براساس تصادف محل تولد که «آمریکا» است. بی‌تردید، آمریکا همواره خانواده‌های ثروتمند و قدرتمند از راهروهای سنا تا هیات‌مدیره‌های صنعت فولاد داشته است. اما با شور و شعف و بیش از هر کشور دیگری این باور را هم حفظ کرده که تمام واردشوندگان به آمریکا می‌توانند به حلقه آن نخبگان رسوخ کنند البته تا زمانی که استعداد، پشتکار و ابتکار عمل داشته باشند. در زمان‌هایی که این مساله مطرح نبوده، آمریکایی‌ها با خشمی واقعی پاسخ می‌دادند و گمان می‌کردند که آدم‌هایی که آن بالا هستند- همان‌طور که «نیک کاراوی» گفت- «جمعیت فاسدی» هستند با «گتسبی»۱های قاچاقی.
نخبه امروز راهی طولانی تا باند فاسد شهر «وست اِگ» در پیش دارد. در مقایسه با نخبه روزهای کهن اما نخبه امروز روی هم رفته بااستعدادتر بوده، تحصیلات بهتری دارد و سختکوش‌تر است (و ارتقای او شگفت‌انگیزتر است) و در انجام وظایف پدرانه- مادرانه خود سختکوش‌تر و مستعدتر است. این چیزی نیست که فرد بتواند فقط با تولد یا ارتباطات به آن برسد. در عین حال، این تلقی به‌طور گسترده وجود دارد که وارد این حلقه شدن بسیار سخت است. برخی از این «خود قائم به ذاتی»های نخبگان اجتناب‌ناپذیر است؛ کودکان برخی از خانواده‌های برتر آمریکایی از قوم و خویش‌پرستی بهره‌مندند درست همچون دیگرانی که در جوامع دیگر چنین می‌کنند. اما اکنون چیز دیگری در جریان است. نخبه آمریکایی بیش از پیش، در حال زادن کودکانی است که نه‌تنها پیشرفت می‌کنند بلکه مستحق آن هم هستند: آنها استانداردهای شایسته‌سالاری را بهتر از همسالان خود رعایت کرده و در نتیجه ارزش جایگاه به ارث برده شده را دارند.
فانوس دریایی در حال خاموش شدن است
این امر تا حدی در نتیجه جنبه‌های مختلف جامعه آمریکاست: تمایل مردم به وقف پول و زمان برای مدارس فرزندانشان؛ بی‌میلی به تحمیل یک الگوی هماهنگ آموزشی در سراسر کشور؛ رقابت میان دانشگاه‌ها برای ساخت لوکس‌ترین امکانات. اعتراض به چنین شرایطی سخت است و حتی اگر کسی هم اعتراض کند، کاری از پیش بردن دشوار است. در مجموع، چنین ویژگی‌هایی این فرصت را به خانواده‌های ثروتمند می‌دهد که امتیازات خود را به فرزندانشان منتقل کنند. در درازمدت این مساله می‌تواند نگاه به آمریکا به‌عنوان «فانوس دریایی استثنایی» را در داخل و خارج تغییر دهد.
بخشی از این تغییر به‌دلیل فرصت‌های افزایش یافته برای آموزش و اشتغالی است که به نفع زنان آمریکایی در قرن ۲۰ صورت گرفت. حجم گسترده زنانی که از موفقیت‌های دانشگاهی و شغلی بهره‌مندند - یا حداقل نشانه‌های اولیه آن را بروز می‌دهند- وضعیت را برای زوج‌های جوان و بزرگسالی که برای تساوی شرایط تلاش می کنند، آسان کرده است. در فاصله ۱۹۶۰ تا ۲۰۰۵ سهم مردان دارای مدارک دانشگاهی که با زنان دارای مدارک دانشگاهی ازدواج کردند دو برابر شده یعنی از ۲۵ درصد به ۴۸ درصد رسیده است و این تغییر هیچ نشانه‌ای از معکوس شدن را نشان نمی‌دهد.
به‌طور متوسط، «جفت‌گزینی» به این شیوه برای تقویت صفات و ویژگی‌هایی که زن و شوهر را کنار هم قرار می‌دهد محتمل است. اگرچه «ژن» در تنوع هوشی از فردی به فرد دیگر نقش بازی می‌کند اما این یک جبرگرایی ژنتیکی خام نیست. مردم تمایل به تشویق آن چیزی در کودکان خود دارند که در خود و شریک‌شان ارزشمند می‌دانند. بنابراین مردمی که با «تحصیل» و «جایگاه» به هم می‌رسند به‌طور معمول این چیزها را مهم می‌نگرند و تلاش زیادی انجام می‌دهند تا این الگو را به فرزندان خود (به عمد یا با استفاده از نمونه‌های زنده) هم تسری دهند؛ فرآیندهایی که در آن «طبیعت» و «تربیت» احتمالا بیش از حد معمول دست در دست هم دارند.
نه‌تنها زوج‌های فارغ‌التحصیل تمایل به ارزش نهادن بر تحصیل دارند بلکه تمایل دارند برای تحصیل پول هم خرج کنند. اگرچه بهترین علت پیش‌بینی‌کننده موفقیت یک کودک آمریکایی در مدرسه (برای مدت‌های مدید) سطح تحصیلی والدینش بوده (مولفه‌ای که بر حسب تعریف، فارغ‌التحصیلان را پیشرو می‌داند) اما پول هم مولفه‌ای بسیار مهم است. به گفته «شان ریردان» از استنفورد، دهه‌های گذشته شاهد همبستگی روزافزونی میان درآمد والدین و نمرات امتحانی کودکان بودیم. دانش‌آموزانی که امتحانات SAT - آزمونی برای متقاضیان دانشگاه- را در سال ۲۰۱۴ پشت سر می‌گذارند بر اساس درآمد والدین دسته‌بندی کنید؛ نتیجه به‌طور پیوسته بهتر شده و پیشرفت، صعودی می‌شود. (نمودار ۱)
مهد کودک را فراموش نکنید
مولفه دیگر ثبات خانواده است. خانواده‌های ثروتمند و تحصیلکرده‌تر آمریکایی تمایل به ازدواج دارند و کمتر از هم جدا می‌شوند. این امر نتایج مختلف و خوبی برای کودکانشان دارد. مزایای آموزشی زاده شدن در خانواده‌ای ثروتمند برای کودکان نوپا کاملا آشکار است. خانواده‌هایی که مشتاق موفقیت هستند سعی می‌کنند نقطه ثقل را بر مهدکودک قرار دهند. رقابت برای مهد کودک خصوصی در میان خانواده‌های برجسته نیویورکی بسیار شدید است. «جنیفر بروزوست» از مرکز «Peas»- یک مرکز مشاوره آموزشی- توصیه می‌کند که والدین به ۸ تا ۱۰ مهدکودک درخواست دهند، «نامه‌های عاشقانه» به سه تا از برترین‌ها بنویسند و در مورد این مساله تامل کنند که چگونه هنگام بازدید از آنجا هم احساسی مطلوب از خود بر جا بگذارند و هم از آن مهدکودک حس خوبی به آنها منتقل شود. برخی والدین برای جلساتی پول می‌دهند که در آن به فرزندانشان آموزش داده می‌شود که چگونه به شیوه‌ای بازی کنند که مسوولان پذیرش را خرسند سازند.
وقتی یک کودک وارد سیستم مدارس دولتی می‌شود- که حدود 90 درصد از آنها وارد این مدارس می‌شوند- مزایای زندگی در یک محله مرفه خود را نشان می‌دهد. آمریکا در تامین مالی مدارس دولتی خود از طریق مالیات بر املاک، کشوری غیرمعمول است. ایالات «قیمت‌های حداقلی» یا «کف قیمت» برای آموزش هر کودک دارند؛ اما والدین می‌توانند رای به پرداخت «مالیات محلی» بیشتر به‌منظور بالا بردن سطح آموزش بدهند و اغلب هم چنین می‌کنند. «مایک مک شن» از اندیشکده امریکن اینترپرایز می‌گوید: سطوح سرمایه‌گذاری به‌ازای هر دانش‌آموز می‌تواند تا 50 درصد در هر ایالت متغیر باشد. (نمودار 2)
گزارش OECD می‌گوید آمریکا یکی از معدود کشورهایی است که هزینه بیشتری را صرف دانش‌آموزان ثروتمندتر می‌کند تا فقیرتر علاوه‌بر هزینه کرد در مدارس، هزینه دیگری هم در خارج از آن وجود دارد: شکاف میان آنچه والدین ثروتمند و فقیر برای سفرهای موزه‌ای، درس‌های موسیقی، کتاب‌ها و غیره می‌پردازند گسترده شده است. در جهانی که بسیاری از مردم در آزمون‌های SAT خوب عمل می‌کنند، افزایش مهارت‌های اضافی اهمیت دارد.
فرصت برای سرمایه‌گذاری والدین در آموزش عالی که پرهزینه‌تر است؛ اما برگشت یا بازده بیشتری دارد ادامه می‌یابد. به گفته «دیوید آتور» از دانشگاه MIT، در فاصله میان 1979 تا 2012 شکاف درآمدی میان خانواده‌ای متوسط با والدین دارای تحصیلات دانشگاهی و خانواده‌ای که دارای والدینی با تحصیلات دبیرستانی است چهار برابر بیشتر از شکاف درآمدی میان آن یک درصد بالای جامعه و بقیه بود؛ یعنی از 30 هزار به 58 هزار دلار رسید. (نمودار 3)
آنهایی که والدین شان امکانات تحصیلی خوب برایشان فراهم کرده‌اند و پس از مدرسه هم خوب هستند امتیازاتی دارند؛ اما برخی امتیازات مضاعف از موسساتی دریافت می‌کنند که در حمایت از کودکان همان مدرسه اعمال تبعیض می‌کنند. منظور چیست؟ یعنی برای کودکانی که در همان مدرسه دانش آموخته‌اند نسبت به دانش‌آموزی که از بیرون یا از جای دیگری در آن مدرسه ثبت‌نام می‌کند امتیازاتی قائل می‌شوند. براساس یک نظرسنجی از سوی «Crimson»- روزنامه هاروارد- ۱۶ درصد از ۲۰۲۳ نفری که سال گذشته این امتیازات را دریافت کردند دست کم یکی از والدین‌شان فارغ‌التحصیل همان مدرسه یا دانشگاه بود. دانشگاه هاروارد می‌گوید که اولویت این میراث تنها نقش یک «گره بازکن» در پذیرش را دارد؛ اما با ۱۷ متقاضی برای هر «جایگاه» گره‌های زیادی می‌تواند وجود داشته باشد.
پارتی بازی آموزشی
بسیاری از دانشگاه‌های پژوهشی کشور و کالج هنرهای آزاد، ترجیح را بر دانش‌آموزانی قرار می‌دهند که خودشان یا خانواده‌شان در همان جا تحصیل کرده‌اند؛ کاترین کوهن از
«Ivywise»- شرکتی آموزشی که توصیه‌هایی در مورد ثبت نام بچه‌ها در بهترین مدارس می‌دهد، می‌گوید دانشگاه پنسیلوانیا به‌طور اخص نسبت به فرزندان فارغ‌التحصیلان همان دانشگاه رویکردی نرم‌تر دارد. هر چند نادر است؛ اما داستان والدینی که بورسیه یا پذیرشی برای فرزندان خود با بذل و بخشش‌های خاص به فلان مدرسه می‌خرند همچنان وجود دارد.رقابت شدید میان دانشگاه‌ها برای ساخت موقوفات باعث می‌شود انجام چنین خدماتی برای فارغ‌التحصیلان همان دانشگاه‌ها فریبنده شود.عموما در این مورد چنین گفته می شود که یک دانش‌آموز که با یک میلیون دلار می‌آید، می‌تواند کمک‌های مالی برای بسیاری دیگر فراهم آورد. درست است که برخی از دانشگاه‌های برجسته آنقدر ثروتمند هستند که حمایت مالی فراوان ارائه می‌دهند؛ اما افرادی که بتوانند کل هزینه‌ها را بپردازند هنوز در مرکز ثقل الگوی کسب‌وکار (و درآمد) برای بسیاری دیگر هستند. «میشل استیونز»- جامعه‌شناس دانشگاه استنفورد که یک سال را صرف کار در دفتر پذیرش یک کالج بی نام «هنرهای لیبرال» در شمال شرق کرد- دریافت که نامزدی که سیستم او را بیشتر ارج می‌نهد کسی است که می‌تواند شهریه کامل را بپردازد، می‌تواند یکی از تیم‌های ورزشی مهم را شکل دهد؛ اما در عین حال کارنامه قوی دانشگاهی دارد که درعین حال تمام بودجه ای را که برای
دانش آموزان کوشا اختصاص داده شده، نمی بلعد .
این مساله وقتی با فشار طولانی مدت برای تنوع نژادی در محیط‌های دانشگاهی همراه شود، به سوی تعریفی پر رمزوراز از شایستگی حرکت می‌کند. مردان در سراسر محیط‌های دانشگاهی نمایندگان چندانی ندارند؛ آفریقایی-آمریکایی‌ها هم ندارند؛ اما هنوز می‌توانند از برخی شکل‌های اقدامات مثبت بهره‌مند شوند؛ و همیشه یک نیاز برای کسانی که در ورزش خوب هستند وجود دارد. سفید پوستان فقیر و آسیایی‌ها از این فیلترینگ نتیجه خوبی نمی‌گیرند. اگرچه «ایوی2»‌ها همگی انکار می‌کنند که عملکرد دانش‌آموزان آسیایی- یعنی بهترین گروه در آزمون نمرات SAT - را محدود می‌کنند؛ اما تعداد افراد پذیرفته شده سال به سال از نقطه اوج خود در سال 2008 کاهش یافته است. «کال تک»، دانشگاهی که صرفا بر توان علمی تمرکز می‌کند، دانش‌آموزان آسیایی‌اش بیش از سایر نخبگان در مدارس دیگر است. همچنین یک تیم ورزشی قوی هم دارد. هنگام فارغ‌التحصیلی، بسیاری از نخبگان آینده آمریکا رهبری شرکت‌های حقوقی، بانکی و مشاوره‌ای را برعهده خواهند گرفت؛ جایی که در آن درآمد اولیه در زمره بالاترین درآمدهاست. «لورن ریورا» از مدرسه مدیریت «کلاگ»، با 120 نفر که مسوول استخدام در این بخش‌ها بودند برای کتاب آینده‌اش مصاحبه کرد. او دریافت که هرچند آنها شروع به استخدام دانش‌آموزانی کردند که پیشینه آنها ثروتمند بودنشان را نشان می‌دهد اما شرکت‌ها میل شدیدی به فارغ‌التحصیلانی دارند که در دانشگاه‌های مطرح درس خوانده‌اند و در تیم‌های اصلی و ورزشی باشگاهی بازی کرده‌اند (ورزش لاکراس در این زمینه اهمیت خاصی دارد). نتیجه همانا به‌کارگیری فارغ‌التحصیلانی است که شامل افرادی با رنگ پوست‌های مختلف می‌شود؛ اما به ندرت شامل افرادی با والدینی می‌شود که به کارهای یقه آبی4 مشغول بودند. خانم ریورا می‌گوید: «وقتی از ما خواسته می‌شود تا شایستگی‌ها را شناسایی کنیم، تمایل داریم افرادی مانند خودمان را بیابیم.» چیزی مشابه در «دفاتر گوشه‌ایِ » بزرگ‌ترین شرکت‌های آمریکایی رخ داده است. به همان اندازه که قدرت محاسباتی افزایش یافته و کارهای اداری و دفتری اتوماتیک شده است، فاصله میان طبقه‌ای که ماشین‌ها و کارگران در آن مشغول کارند با پست‌های اجرایی افزایش یافته است. تحقیقات «نیتین نوریا»، رئیس دانشکده بازرگانی دانشگاه هاروارد و همکارانش نشان داده که چگونه در نیمه دوم قرن 20 نخبگان شرکتی که در آن نخبگانش دارای مدرک MBA یا مدارک مشابهی از مدرسه بازرگانی بودند جایگزین شبکه‌های خانوادگی شدند. این باعث می‌شود مدیران واجد شرایط بهتری شوند. این همچنین به آن معنی است که آنها محصول یک فیلترینگ سریالی هستند که آنها در مدرسه، کالج و کار را پیش از اینکه مدرک MBA شان را بگیرند گزینش کرده است.
بیش از ۵۰ سال پیش مایکل یونگ هشدار داد که شایسته سالاری اولیه می‌تواند همچون اشرافیت‌های قدیمی نحیف و خطرناک شود. در آمریکا برخی از دانشگاهیان و متفکران چپ به تدریج به نتایجی مشابه می‌رسند. «لانی گینیر» از دانشگاه هاروارد وقتی برای بسیاری از مردم صحبت می‌کند به «آزمون سالاری۵»‌ای می‌تازد که اکنون بر آمریکا حاکم است. روزگاری ترقی خواهان، آزمون‌های دانشگاهی را راهی برای شکستن ساختارهای قدیمی امتیاز می‌نگریستند؛ اکنون یک احساس روزافزون وجود دارد که کاملا به نفع کسانی است که برای پیشرفت در این وضعیت‌ها تربیت شده‌اند. وارثان «اندرو جکسون» در جناح راست هم نگرانی‌های خاص خود برای «خود قائم‌سازی» نخبگان امریکایی را دارند؛ اما هیچ اشتیاقی ندارند تا از دولت به عنوان یک «تسهیل کننده» استفاده کنند. هر دو طرف می‌توانند توافق داشته باشند که درآمیختن شایستگی و وراثت امری غیرآمریکایی است و هیچ‌کدام ایده‌های معقولی برای حل آن ندارند.

پاورقی:
1- «گتسبی بزرگ» رمانی است به قلم نویسنده آمریکایی «اسکات فیتزجرالد» که برای اولین بار در ۱۰ آوریل ۱۹۲۵ منتشر شد. ماجراهای این کتاب در نیویورک و لانگ آیلند و در تابستان سال ۱۹۲۲ اتفاق می‌افتند. ایالات متحده آمریکا در سال‌های ۱۹۲۰ به‌دنبال شوک و هرج و مرجی که جنگ جهانی اول به‌وجود آمده بود از رشد اقتصادی بی‌سابقه‌ای بهره‌مند شد. شکوفایی اقتصادی و ثروتی که این شکوفایی به‌دنبال داشت باعث آن شد که بر تعداد میلیونرهای جامعه آمریکایی افزوده شود. علاوه بر این از آنجا که در همان سال‌ها قانون منع تولید و فروش مشروبات الکلی در ایالات متحده آمریکا حکم‌فرما بود، عده‌ای از راه تولید و توزیع قاچاق این‌کالا ثروت‌های باد آورده‌ای را به چنگ آوردند. فیتز جرالد که همچون یکی از شخصیت‌های داستانش، نیک کاراوی مردمان ثروتمند آن دوران را می‌ستود، ولی با زر پرستی و سقوط اخلاقی منتج از آن میانه خوبی نداشت. (ویکیپدیا)
۲- Ivy League: یک کنفرانس ورزشیِ دانشگاهی است که متشکل است از تیم‌های ورزشی از ۸ موسسه خصوصی آموزش عالی در شمال شرقی امریکا. این ۸ دانشگاه عبارتند از: دانشگاه براون، دانشگاه کلمبیا، دانشگاه کورنل، دانشکده دارتموث، دانشگاه هاروارد، دانشگاه پرینستون، دانشگاه پنسیلوانیا و دانشگاه ییل.
3- corner office: به دفاتر یا اداراتی گفته می‌شود که در گوشه ساختمان قرار دارد. این دفاتر یا ادارات به این دلیل خوب هستند که پنجره‌هایش رو به فضای بیرون باز می‌شود.
۴- Testocracy
5-طبقه یقه آبی:افرادی که بیشتربه کار یدی اشتغال دارند و تحصیلات دانشگاهی ندارند.