مساله معنای زندگی و تاملات دانشمندان
اردشیر منصوری amansouri@ut. ac. ir نوشتن درباره مساله معنای زندگی از نگاه دانشمندان، در حجمی محدود، البته پیشنهاد خوشآیندی است، اما اجابت آن با مشکلاتی نیز همراه است. در این حجم کم چگونه باید موضوع را بهدرستی کاوید و حق مطلب را ادا کرد؟ برای ورود صحیح به بحث لازم است ابتدا منظور از معنای زندگی تقریر شود، آنگاه معلوم شود دانشمندان بهعنوان یک دیدگاه شخصی و غیرتخصصی به موضوع پرداختهاند یا توجهشان به موضوع کاملا با تخصصشان مرتبط بوده است. مساله معنای زندگی در یک قرن اخیر به گونهای چشمگیر مورد توجه متفکران قرار گرفته و صدها کتاب و مقاله در این باره منتشر شده است.
اردشیر منصوری amansouri@ut.ac.ir نوشتن درباره مساله معنای زندگی از نگاه دانشمندان، در حجمی محدود، البته پیشنهاد خوشآیندی است، اما اجابت آن با مشکلاتی نیز همراه است. در این حجم کم چگونه باید موضوع را بهدرستی کاوید و حق مطلب را ادا کرد؟ برای ورود صحیح به بحث لازم است ابتدا منظور از معنای زندگی تقریر شود، آنگاه معلوم شود دانشمندان بهعنوان یک دیدگاه شخصی و غیرتخصصی به موضوع پرداختهاند یا توجهشان به موضوع کاملا با تخصصشان مرتبط بوده است. مساله معنای زندگی در یک قرن اخیر به گونهای چشمگیر مورد توجه متفکران قرار گرفته و صدها کتاب و مقاله در این باره منتشر شده است. ما در این یادداشت میکوشیم پس از آشنایی اجمالی با کلیاتی درباره معنای زندگی، موضوع را از منظر برخی دانشمندان بکاویم و ارتباط آن را با علم و فعالیت علمی بسنجیم.
مساله معنای زندگی
«معنای زندگی» چیست؟ این دیگر چگونه پرسشی است؟ «زندگی» به مجموعه فعالیتهایی گفته میشود که شامل تنفس، تغذیه و تولید مثل است. این پاسخی است که ما آن را تعریف دمدستی درباره حیات و زندگی به معنای متعارف در زیستشناسی مینامیم و هر شخص با تحصیلات دبیرستانی از آن آگاه است. باید توجه کرد که پرسش از 1- معنای «زندگی» با 2- «معنای زندگی»، متفاوت است. پاسخ دمدستی، همانا پاسخ به سوال شماره یک است. در آن توضیح ما واژه «زنده» و «زندگی» را مورد تامل قرار دادیم و از معنای آن لفظ و مفهوم سخن گفتیم. اما سوال دوم از عمق بیشتری برخوردار است. وقتی پرسش از «معنای زندگی» مطرح میشود، در واقع میپرسیم هدف از زندگی انسانی چیست و چرا زندگی امر ارزشمندی است؟
در این پرسش انسان بهعنوان موجودی دارای شعور و آگاهی و برخوردار از اراده و قدرت انتخاب، متمایز از دیگر موجودات زنده، در نظر گرفته میشود. پرسش بهسادگی این است که آیا خوب شد که من پای بدین جهان گذاردم؟ در این زندگی که گاه سرشار از رنج و نامرادی است، چه چیز توجیهکننده تداوم زیستن است؟ تعبیر «معنای زندگی» و پرسش مستقیم از آن البته جدید و متاخر است، اما از دیرباز هدف از زیستن و ارزش زندگی، پرسشی بوده است که ذهن انسانها را به خود مشغول داشته است. سقراط، حکیم یونانی میگفت «زندگی نسنجیده ارزش زیستن ندارد»، در کتاب آسمانی مسلمانان- قرآن-یکی از اغراض از خلقت انسان، «عبادت خداوند» ذکر شده است. و عارف نامی، مولانا پرسیده بود: «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟» فیلسوفان، عارفان، دینداران و شاعران و نویسندگان مختلف، به گونههای متفاوت در این پرسش اندیشیدهاند و کوشیدند بدان پاسخ دهند. برای درک مفهوم معنای زندگی کافی است بدین نکته توجه کنیم که نقطه مقابل زندگی معنادار، «زندگی پوچ» است. زندگی پوچ فاقد هدف و ارزش است. ما در این مجال مختصر، از استدلالهای طرفداران نظریههای پوچگرا صرف نظر میکنیم. اما نظریههایی که زندگی را نه پوچ، بلکه معنادار تلقی میکنند، منبع یا منابعی را بهعنوان سرچشمه معنای زندگی معرفی میکنند. اجمالا میتوان تلقیهای مختلف از معنای زندگی را به گونه زیر دستهبندی کرد:
الف) به اعتبار آفاقی یا انفسی بودن.
الف-۱) براساس نظریات آفاقی، معنای زندگی، در جهان، بهطور واقعی و مستقل از نظام فکری و شبکه باور انسان وجود دارد. انسان تنها باید آن را بیابد و زندگی خود را بر اساس آن تنظیم کند. معنای زندگی انسان از این منظر تابعی از قوانین خلقت است.
الف-2) بر اساس نظریات انفسی معنای زندگی را نه در بیرون از خود، که باید در درون جستوجو کرد. انسان معنای زندگی را اخذ نمیکند، آن را میآفریند. بر این اساس هر انسانی باید معنای زندگی خود را خود بسازد. «عشق و دوستداشتن» همچون ارزشی انسانی، «تلاش برای بهتر کردن هستی» همچون هدفی برای زیستن، از جمله مصادیق معنای زندگی از این منظر هستند.
ب) به اعتبار الهی یا طبیعی بودن.
ب-1) براساس تلقی الهی: زندگی معنادار است، چون خدا هست. معنای زندگی در غرض خداوند از آفرینش انسان نهفته است.
ب-۲) بر اساس تلقی طبیعتگرایانه: زندگی معنادار است، و معنا امری طبیعی. نیاز نیست در ساحتی فراتر از طبیعت مادی به دنبال معنا بگردیم. معنای زندگی در زیبایی طبیعت و در پیوستگی و هماهنگی امور همین عالم به یکدیگر نهفته است و لازم نیست وجودی سرمدی بیرون از این عالم نظام آن را طراحی کرده باشد.
ج) تلقی متکثر
مطابق این دیدگاه، سرچشمههای متنوعی برای معنای زندگی وجود دارد. یعنی لازم نیست در دو گانه: الهی یا طبیعی بودن سرچشمه معنای زندگی، فرومانیم. بنابراین آمیزهای از آفاق و انفس و امور طبیعی و فراطبیعی میتوانند معنابخش زندگی باشند. میتوان این قطعه از سهراب سپهری را بیانی برای منظر متکثر دانست: «زندگی خالی نیست/ مهربانی هست/ سیب هست/ ایمان هست/ تا شقایق هست/ زندگی باید کرد»
دانشمندان و معنای زندگی
درباره آرا و نظرات شرح شده از سوی دانشمندان لازم است یک نکته را مورد تامل جدی قرار دهیم. لزوما هر آنچه دانشمندی اظهار کند، علم نیست. مسلما روا است آن دسته نظرات دانشمندان را که محصول تحقیقات روشمند آنان و مستقیما مرتبط با دانش تخصصیشان باشد، فارغ از داوری درست/نادرست، علم بشماریم؛ اما میتوان پارهای از آرای آنان را یافت که ارتباطی با دانش تخصصیشان ندارد. در واقع این آرا از آن جهت که دانشمندند از سوی آنان اظهار نشده است و آنان بهعنوان یک انسان نظری دادهاند که اعتبار آن در حد آرای دیگر انسانهای معمولی است. غفلت از این موضوع ظاهرا بدیهی، موجب بروز مشکلات معرفتی زیادی در تاریخ اندیشه شده است. از جمله در یک دهه اخیر نظرات متفاوت و گاه متعارضی از سوی برخی فیزیکدانان، درباره امور معنوی و از جمله وجود خدا، اظهار شده است. برخورد عامیانه آن است که به دلیل جایگاه برجسته علمی (در رشتهای همچون فیزیک) هر قول و نظری را که از طرف یک فیزیکدان صادر شده باشد، علم بدانیم و اتقان و استحکام نظر او را در این باره، در عداد آراء علمی او تلقی کنیم. دو گفتار متناقض استیون هاوکینگ، فیزیکدان و کیهانشناس برجسته و ارائهکننده نظریه سیاهچالهها و بسطدهنده ایده انفجار بزرگ (بیگ بنگ) در باره خدا از جمله این موارد است.
حدود یک دهه پیش هاوکینگ در تبیین آغاز هستی و چگونگی ایجاد انفجار بزرگ اولیه، پای خدا را در میان آورد. ابتدا مومنان از این ایده استقبال کردند. از منظر دینداران، گویی یک دانشمند، با دلایل علمی وجود خداوند را اثبات کرده است. اما واقع این است که اثبات وجود موجودی فراتر از طبیعت مادی، اصولا در صلاحیت یک فیزیکدان نیست. موضوع آنجا صورت جدی به خود گرفت که چند سال بعد (2010) با انتشار کتاب طرح عظیم (The grand design) هاوکینگ مدعی شد مطالعات اخیرش نشان میدهند در تبیین انفجار اولیه، نیازی به ایده «خدا» نیست. این بار ملحدان، سادهاندیشانه چنین استنباط کردند که مطالعات یک فیزیکدان برجسته اثبات کرده است که مومنان در باور به وجود خدا برحق نیستند. باز هم همان اشتباه، اما در سوی دیگر ماجرا رخ داد؛ معلوم است که اثبات نبود خداوند نیز در صلاحیت یک فیزیکدان نیست. به نظر میرسد درباره مساله معنای زندگی، اظهارنظر دانشمندان بیشتر به جهانبینی شخصی آنان و دیدگاههای فلسفیشان برمیگردد، پس نباید صحت و سقم و پسندیده یا ناپسندیده بودن دیدگاه آنان را در این زمینه، با تحقیقات و حوزه تخصصی فعالیت علمی آنان گره زد. اما با این وصف، نگاهی به دیدگاههای دانشمندان در این زمینه، جذاب و الهامبخش است.
- ریاضیدان و فیلسوف و نویسنده شهیر بریتانیایی، برتراند راسل
در نگاه راسل معنای زندگی امری انفسی است. او سه کشش درونی را معنابخش زندگی خود مییافته است. در طلیعه زندگینامه خودنوشت راسل میخوانیم:
«شور و شوق سهگانهای، ساده، ولی توانکاه و مردافکن بر زندگی من فرمانروا بودهاند: شوق شوریدگی عشق، شوق راهجویی به دانش، و شوق از میان برداشتن رنجهای آدمیان. این شورها چون بادهای توفنده مرا به این سو و آن سو کشانده، به سرکشی و طغیان خوانده، و به ژرف دریاهای دلهره و به سوی پرتگاه یأس و نومیدی راندهاند.» (راسل، زندگینامه به قلم خودش، احمد بیرشک، خوارزمی، ۱۳۷۷)
- فیزیکدان و برنده جایزه نوبل در نظریه کوانتومی، ورنر هایزنبرگ
نظر هایزنبرگ فیزیکدان را در این زمینه، میتوان شبیه دیدگاه شاعر-نقاش ایرانی، سهراب سپهری یافت، چرا که هر دو مشربی اشراقی-انفسی داشتهاند و منظرشان تلقی متکثر از معنای زندگی را فراتر از موضعی صرفا الهی یا طبیعتگرایانه نشان میدهد.
هایزنبرگ در کتاب جزء و کل میگوید: «مساله ارزشها چیزی جز مساله اعمال و هدفها و اخلاقیات ما نیست. و موضوع آن قطبنمایی است که باید کشتی زندگیمان را، اگر بخواهد در مسیر درست بیفتد، با آن هدایت کنیم. ادیان و فلسفههای مختلف نامهای متفاوتی به این قطبنما دادهاند: سعادت، اراده الهی، معنای زندگی، و بسیاری نامهای دیگر.» (هایزنبرگ، جزء و کل، ترجمه حسین معصومی همدانی، مرکز نشر دانشگاهی، چ. اول: 1368) وی ادامه میدهد: «تصور من این است که همه این عبارات میخواهند وابستگی انسان را به یک نظم کانونی بیان کنند. [...] طبیعت بر طبق این نقشه ساخته شده است. با این زمینه است که تصور من از حقیقت، با واقعیت تجربه دینی پیوند مییابد. من فکر میکنم از آن زمان که نظریه کوانتومی را فهمیدهایم، این پیوند آشکارتر شده است.»بنابر این از نظر هایزنبرگ زندگی معنادار است چون آفرینش قانونمند و منظم است. این معنا به نظمی کانونی وابسته است. او هیچ تعارضی بین رویکرد طبیعتگرایانه با رویکرد الهی نمیبیند. از نظر هایزنبرگ تجربه دینی و پژوهش علمی دو راه ممکن و مکمل برای اتصال آدمی به قوانین طبیعت و نظمی کانونی هستند که دایر مدار هستی است.
- فیزیکدان بزرگ ایزاک نیوتن
چنانکه اشاره کردیم اصطلاح معنای زندگی متاخر است و عین این تعبیر تنها در متون فلسفی و نوشتههای دانشمندان دهههای اخیر به کار رفته است. اما بهطور کلی چنین دغدغهای را البته نزد دانشمندان سدههای گذشته نیز میتوان دید. از نیوتن نقل شده است:
«من نمیدانم نظر جهانیان درباره من چیست، اما در چشم خودم کودکی بیش نیستم که در ساحل به بازی مشغول است. و هر چند گاه یک بار از یافتن مهرهای صافتر یا صدفی زیباتر از مهرهها و صدفهای معمولی مشعوف میشود، و در همان حال اقیانوس عظیم حقیقت، کشف ناشده، پیش چشم او گسترده است.» (ورنر هایزنبرگ، جزء و کل، ص ۲۰۸)
میتوان گفت معنای زندگی از نظر نیوتن در فعالیت علمی تجلی مییابد، فعالیتی که متواضعانه نوعی بازی شعفانگیز توصیف شده است. شاید این تواضع نیوتنی را بتوان دیالوگی دانست با رای دیگر فیزیکدان و اخترشناس دوران مدرنیته، گالیله. گالیله، در محاجه با ارباب کلیسای آن دوران که فعالیتهای علمی جدید را در تعارض با پارهای آموزههای کتاب مقدس، و از این رو کفرآمیز یافته بودند، در دفاع از علم جدید میگفت: طبیعت دومین کتاب خدا است که با حروف ریاضی نوشته شده است و اگر ما بخواهیم آن را بخوانیم باید الفبای آن را یاد بگیریم. نیوتن نیز مانند گالیله دست خدا را مستقیما در طبیعت باز مییافت و در کتاب اصولش خداوند را همچون رفوکننده سال به سال برخی اعوجاجات در حرکت سیارات منظومه شمسی وصف کرده است. باری این هر دو دانشمند دورانساز عصر مدرنیته، سرچشمهای برای معناداری زندگی یافته بودند که عبارت بود از فعالیت علمی در شناخت طبیعت قانونمند که مستقیما اثر دست خالق مدبّر است. در کنار دانشمندان علم فیزیک، در میان آرای زیستشناسان و روانکاوان، کسانی مانند چارلز داروین و زیگموند فروید، جهان بدون خدا و نقش مستقیم او در خلقت وصف میشود. از این رو تبیینهای الهی در مساله معنای زندگی کاملا از این دیدگاهها رخت برمیبندد. بر اساس نظریه تکاملی داروین، به زحمت میتوان غایت و هدفی والا، و نیز حتی بنیادی مستحکم برای ارزشهای انسانی و اخلاقی یافت. اگر از داروین بپرسیم: از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟ پاسخ این خواهد بود، ما نقطه کنونی از سیر تکامل یک تکیاختهای از یک میلیارد سال پیش هستیم و سبب بودنمان همانا «انتخاب اصلح» بوده است. از این منظر حیات کور است و حرکت زندگی را مقصدی در کار نیست. اخلاق چیزی نیست جز شگرد جانوری هوشمند به نام انسان برای بقا، همین و بس! اما البته در همین وضعیت طبیعی و فارغ از ارزشهای معنوی و اخلاقی، ممکن است بتوان نقاط اتکای چشمگیری برای دل بستن به زیباییهای طبیعی پیدا کرد و آن را دستاویزی برای ادامه
حیات یافت.
چنانکه اشاره شد این نگاه، روایت عموم دانشمندان به مساله ارزش و هدف در هستی و مساله معنای زندگی نیست و از جمله در آرای فیزیکدانانی مانند اینشتین و هایزنبرگ، تعلق خاطر بیشتری به معنویات و اخلاق، و حتی آموزههای دینی، به مثابه سرچشمههای معنابخش به زندگی میتوان سراغ گرفت. هایزنبرگ میگوید: «اگر از انسان غربی بپرسیم که خوب و بد چیست، در راه چه چیزهایی باید کوشید و چه چیزهایی را باید فرو نهاد، در بسیاری از موارد میبینیم که پاسخ او معیارهای مسیحیت را منعکس میکند، هر چند رابطه او با تصاویر و تعابیر مسیحی از مدتها پیش قطع شده باشد. اگر آن نیروی مغناطیسی که این قطبنما را راهبری کرده و یقینا منشأ آن چیزی جز نظم کانونی نیست از بین برود، بزرگترین مصائب بر بشر نازل خواهد شد، مصائبی بسیار بزرگتر از اردوگاههای کار اجباری و بمب اتمی. (همان، 218)
مساله معنای زندگی
«معنای زندگی» چیست؟ این دیگر چگونه پرسشی است؟ «زندگی» به مجموعه فعالیتهایی گفته میشود که شامل تنفس، تغذیه و تولید مثل است. این پاسخی است که ما آن را تعریف دمدستی درباره حیات و زندگی به معنای متعارف در زیستشناسی مینامیم و هر شخص با تحصیلات دبیرستانی از آن آگاه است. باید توجه کرد که پرسش از 1- معنای «زندگی» با 2- «معنای زندگی»، متفاوت است. پاسخ دمدستی، همانا پاسخ به سوال شماره یک است. در آن توضیح ما واژه «زنده» و «زندگی» را مورد تامل قرار دادیم و از معنای آن لفظ و مفهوم سخن گفتیم. اما سوال دوم از عمق بیشتری برخوردار است. وقتی پرسش از «معنای زندگی» مطرح میشود، در واقع میپرسیم هدف از زندگی انسانی چیست و چرا زندگی امر ارزشمندی است؟
در این پرسش انسان بهعنوان موجودی دارای شعور و آگاهی و برخوردار از اراده و قدرت انتخاب، متمایز از دیگر موجودات زنده، در نظر گرفته میشود. پرسش بهسادگی این است که آیا خوب شد که من پای بدین جهان گذاردم؟ در این زندگی که گاه سرشار از رنج و نامرادی است، چه چیز توجیهکننده تداوم زیستن است؟ تعبیر «معنای زندگی» و پرسش مستقیم از آن البته جدید و متاخر است، اما از دیرباز هدف از زیستن و ارزش زندگی، پرسشی بوده است که ذهن انسانها را به خود مشغول داشته است. سقراط، حکیم یونانی میگفت «زندگی نسنجیده ارزش زیستن ندارد»، در کتاب آسمانی مسلمانان- قرآن-یکی از اغراض از خلقت انسان، «عبادت خداوند» ذکر شده است. و عارف نامی، مولانا پرسیده بود: «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟» فیلسوفان، عارفان، دینداران و شاعران و نویسندگان مختلف، به گونههای متفاوت در این پرسش اندیشیدهاند و کوشیدند بدان پاسخ دهند. برای درک مفهوم معنای زندگی کافی است بدین نکته توجه کنیم که نقطه مقابل زندگی معنادار، «زندگی پوچ» است. زندگی پوچ فاقد هدف و ارزش است. ما در این مجال مختصر، از استدلالهای طرفداران نظریههای پوچگرا صرف نظر میکنیم. اما نظریههایی که زندگی را نه پوچ، بلکه معنادار تلقی میکنند، منبع یا منابعی را بهعنوان سرچشمه معنای زندگی معرفی میکنند. اجمالا میتوان تلقیهای مختلف از معنای زندگی را به گونه زیر دستهبندی کرد:
الف) به اعتبار آفاقی یا انفسی بودن.
الف-۱) براساس نظریات آفاقی، معنای زندگی، در جهان، بهطور واقعی و مستقل از نظام فکری و شبکه باور انسان وجود دارد. انسان تنها باید آن را بیابد و زندگی خود را بر اساس آن تنظیم کند. معنای زندگی انسان از این منظر تابعی از قوانین خلقت است.
الف-2) بر اساس نظریات انفسی معنای زندگی را نه در بیرون از خود، که باید در درون جستوجو کرد. انسان معنای زندگی را اخذ نمیکند، آن را میآفریند. بر این اساس هر انسانی باید معنای زندگی خود را خود بسازد. «عشق و دوستداشتن» همچون ارزشی انسانی، «تلاش برای بهتر کردن هستی» همچون هدفی برای زیستن، از جمله مصادیق معنای زندگی از این منظر هستند.
ب) به اعتبار الهی یا طبیعی بودن.
ب-1) براساس تلقی الهی: زندگی معنادار است، چون خدا هست. معنای زندگی در غرض خداوند از آفرینش انسان نهفته است.
ب-۲) بر اساس تلقی طبیعتگرایانه: زندگی معنادار است، و معنا امری طبیعی. نیاز نیست در ساحتی فراتر از طبیعت مادی به دنبال معنا بگردیم. معنای زندگی در زیبایی طبیعت و در پیوستگی و هماهنگی امور همین عالم به یکدیگر نهفته است و لازم نیست وجودی سرمدی بیرون از این عالم نظام آن را طراحی کرده باشد.
ج) تلقی متکثر
مطابق این دیدگاه، سرچشمههای متنوعی برای معنای زندگی وجود دارد. یعنی لازم نیست در دو گانه: الهی یا طبیعی بودن سرچشمه معنای زندگی، فرومانیم. بنابراین آمیزهای از آفاق و انفس و امور طبیعی و فراطبیعی میتوانند معنابخش زندگی باشند. میتوان این قطعه از سهراب سپهری را بیانی برای منظر متکثر دانست: «زندگی خالی نیست/ مهربانی هست/ سیب هست/ ایمان هست/ تا شقایق هست/ زندگی باید کرد»
دانشمندان و معنای زندگی
درباره آرا و نظرات شرح شده از سوی دانشمندان لازم است یک نکته را مورد تامل جدی قرار دهیم. لزوما هر آنچه دانشمندی اظهار کند، علم نیست. مسلما روا است آن دسته نظرات دانشمندان را که محصول تحقیقات روشمند آنان و مستقیما مرتبط با دانش تخصصیشان باشد، فارغ از داوری درست/نادرست، علم بشماریم؛ اما میتوان پارهای از آرای آنان را یافت که ارتباطی با دانش تخصصیشان ندارد. در واقع این آرا از آن جهت که دانشمندند از سوی آنان اظهار نشده است و آنان بهعنوان یک انسان نظری دادهاند که اعتبار آن در حد آرای دیگر انسانهای معمولی است. غفلت از این موضوع ظاهرا بدیهی، موجب بروز مشکلات معرفتی زیادی در تاریخ اندیشه شده است. از جمله در یک دهه اخیر نظرات متفاوت و گاه متعارضی از سوی برخی فیزیکدانان، درباره امور معنوی و از جمله وجود خدا، اظهار شده است. برخورد عامیانه آن است که به دلیل جایگاه برجسته علمی (در رشتهای همچون فیزیک) هر قول و نظری را که از طرف یک فیزیکدان صادر شده باشد، علم بدانیم و اتقان و استحکام نظر او را در این باره، در عداد آراء علمی او تلقی کنیم. دو گفتار متناقض استیون هاوکینگ، فیزیکدان و کیهانشناس برجسته و ارائهکننده نظریه سیاهچالهها و بسطدهنده ایده انفجار بزرگ (بیگ بنگ) در باره خدا از جمله این موارد است.
حدود یک دهه پیش هاوکینگ در تبیین آغاز هستی و چگونگی ایجاد انفجار بزرگ اولیه، پای خدا را در میان آورد. ابتدا مومنان از این ایده استقبال کردند. از منظر دینداران، گویی یک دانشمند، با دلایل علمی وجود خداوند را اثبات کرده است. اما واقع این است که اثبات وجود موجودی فراتر از طبیعت مادی، اصولا در صلاحیت یک فیزیکدان نیست. موضوع آنجا صورت جدی به خود گرفت که چند سال بعد (2010) با انتشار کتاب طرح عظیم (The grand design) هاوکینگ مدعی شد مطالعات اخیرش نشان میدهند در تبیین انفجار اولیه، نیازی به ایده «خدا» نیست. این بار ملحدان، سادهاندیشانه چنین استنباط کردند که مطالعات یک فیزیکدان برجسته اثبات کرده است که مومنان در باور به وجود خدا برحق نیستند. باز هم همان اشتباه، اما در سوی دیگر ماجرا رخ داد؛ معلوم است که اثبات نبود خداوند نیز در صلاحیت یک فیزیکدان نیست. به نظر میرسد درباره مساله معنای زندگی، اظهارنظر دانشمندان بیشتر به جهانبینی شخصی آنان و دیدگاههای فلسفیشان برمیگردد، پس نباید صحت و سقم و پسندیده یا ناپسندیده بودن دیدگاه آنان را در این زمینه، با تحقیقات و حوزه تخصصی فعالیت علمی آنان گره زد. اما با این وصف، نگاهی به دیدگاههای دانشمندان در این زمینه، جذاب و الهامبخش است.
- ریاضیدان و فیلسوف و نویسنده شهیر بریتانیایی، برتراند راسل
در نگاه راسل معنای زندگی امری انفسی است. او سه کشش درونی را معنابخش زندگی خود مییافته است. در طلیعه زندگینامه خودنوشت راسل میخوانیم:
«شور و شوق سهگانهای، ساده، ولی توانکاه و مردافکن بر زندگی من فرمانروا بودهاند: شوق شوریدگی عشق، شوق راهجویی به دانش، و شوق از میان برداشتن رنجهای آدمیان. این شورها چون بادهای توفنده مرا به این سو و آن سو کشانده، به سرکشی و طغیان خوانده، و به ژرف دریاهای دلهره و به سوی پرتگاه یأس و نومیدی راندهاند.» (راسل، زندگینامه به قلم خودش، احمد بیرشک، خوارزمی، ۱۳۷۷)
- فیزیکدان و برنده جایزه نوبل در نظریه کوانتومی، ورنر هایزنبرگ
نظر هایزنبرگ فیزیکدان را در این زمینه، میتوان شبیه دیدگاه شاعر-نقاش ایرانی، سهراب سپهری یافت، چرا که هر دو مشربی اشراقی-انفسی داشتهاند و منظرشان تلقی متکثر از معنای زندگی را فراتر از موضعی صرفا الهی یا طبیعتگرایانه نشان میدهد.
هایزنبرگ در کتاب جزء و کل میگوید: «مساله ارزشها چیزی جز مساله اعمال و هدفها و اخلاقیات ما نیست. و موضوع آن قطبنمایی است که باید کشتی زندگیمان را، اگر بخواهد در مسیر درست بیفتد، با آن هدایت کنیم. ادیان و فلسفههای مختلف نامهای متفاوتی به این قطبنما دادهاند: سعادت، اراده الهی، معنای زندگی، و بسیاری نامهای دیگر.» (هایزنبرگ، جزء و کل، ترجمه حسین معصومی همدانی، مرکز نشر دانشگاهی، چ. اول: 1368) وی ادامه میدهد: «تصور من این است که همه این عبارات میخواهند وابستگی انسان را به یک نظم کانونی بیان کنند. [...] طبیعت بر طبق این نقشه ساخته شده است. با این زمینه است که تصور من از حقیقت، با واقعیت تجربه دینی پیوند مییابد. من فکر میکنم از آن زمان که نظریه کوانتومی را فهمیدهایم، این پیوند آشکارتر شده است.»بنابر این از نظر هایزنبرگ زندگی معنادار است چون آفرینش قانونمند و منظم است. این معنا به نظمی کانونی وابسته است. او هیچ تعارضی بین رویکرد طبیعتگرایانه با رویکرد الهی نمیبیند. از نظر هایزنبرگ تجربه دینی و پژوهش علمی دو راه ممکن و مکمل برای اتصال آدمی به قوانین طبیعت و نظمی کانونی هستند که دایر مدار هستی است.
- فیزیکدان بزرگ ایزاک نیوتن
چنانکه اشاره کردیم اصطلاح معنای زندگی متاخر است و عین این تعبیر تنها در متون فلسفی و نوشتههای دانشمندان دهههای اخیر به کار رفته است. اما بهطور کلی چنین دغدغهای را البته نزد دانشمندان سدههای گذشته نیز میتوان دید. از نیوتن نقل شده است:
«من نمیدانم نظر جهانیان درباره من چیست، اما در چشم خودم کودکی بیش نیستم که در ساحل به بازی مشغول است. و هر چند گاه یک بار از یافتن مهرهای صافتر یا صدفی زیباتر از مهرهها و صدفهای معمولی مشعوف میشود، و در همان حال اقیانوس عظیم حقیقت، کشف ناشده، پیش چشم او گسترده است.» (ورنر هایزنبرگ، جزء و کل، ص ۲۰۸)
میتوان گفت معنای زندگی از نظر نیوتن در فعالیت علمی تجلی مییابد، فعالیتی که متواضعانه نوعی بازی شعفانگیز توصیف شده است. شاید این تواضع نیوتنی را بتوان دیالوگی دانست با رای دیگر فیزیکدان و اخترشناس دوران مدرنیته، گالیله. گالیله، در محاجه با ارباب کلیسای آن دوران که فعالیتهای علمی جدید را در تعارض با پارهای آموزههای کتاب مقدس، و از این رو کفرآمیز یافته بودند، در دفاع از علم جدید میگفت: طبیعت دومین کتاب خدا است که با حروف ریاضی نوشته شده است و اگر ما بخواهیم آن را بخوانیم باید الفبای آن را یاد بگیریم. نیوتن نیز مانند گالیله دست خدا را مستقیما در طبیعت باز مییافت و در کتاب اصولش خداوند را همچون رفوکننده سال به سال برخی اعوجاجات در حرکت سیارات منظومه شمسی وصف کرده است. باری این هر دو دانشمند دورانساز عصر مدرنیته، سرچشمهای برای معناداری زندگی یافته بودند که عبارت بود از فعالیت علمی در شناخت طبیعت قانونمند که مستقیما اثر دست خالق مدبّر است. در کنار دانشمندان علم فیزیک، در میان آرای زیستشناسان و روانکاوان، کسانی مانند چارلز داروین و زیگموند فروید، جهان بدون خدا و نقش مستقیم او در خلقت وصف میشود. از این رو تبیینهای الهی در مساله معنای زندگی کاملا از این دیدگاهها رخت برمیبندد. بر اساس نظریه تکاملی داروین، به زحمت میتوان غایت و هدفی والا، و نیز حتی بنیادی مستحکم برای ارزشهای انسانی و اخلاقی یافت. اگر از داروین بپرسیم: از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟ پاسخ این خواهد بود، ما نقطه کنونی از سیر تکامل یک تکیاختهای از یک میلیارد سال پیش هستیم و سبب بودنمان همانا «انتخاب اصلح» بوده است. از این منظر حیات کور است و حرکت زندگی را مقصدی در کار نیست. اخلاق چیزی نیست جز شگرد جانوری هوشمند به نام انسان برای بقا، همین و بس! اما البته در همین وضعیت طبیعی و فارغ از ارزشهای معنوی و اخلاقی، ممکن است بتوان نقاط اتکای چشمگیری برای دل بستن به زیباییهای طبیعی پیدا کرد و آن را دستاویزی برای ادامه
حیات یافت.
چنانکه اشاره شد این نگاه، روایت عموم دانشمندان به مساله ارزش و هدف در هستی و مساله معنای زندگی نیست و از جمله در آرای فیزیکدانانی مانند اینشتین و هایزنبرگ، تعلق خاطر بیشتری به معنویات و اخلاق، و حتی آموزههای دینی، به مثابه سرچشمههای معنابخش به زندگی میتوان سراغ گرفت. هایزنبرگ میگوید: «اگر از انسان غربی بپرسیم که خوب و بد چیست، در راه چه چیزهایی باید کوشید و چه چیزهایی را باید فرو نهاد، در بسیاری از موارد میبینیم که پاسخ او معیارهای مسیحیت را منعکس میکند، هر چند رابطه او با تصاویر و تعابیر مسیحی از مدتها پیش قطع شده باشد. اگر آن نیروی مغناطیسی که این قطبنما را راهبری کرده و یقینا منشأ آن چیزی جز نظم کانونی نیست از بین برود، بزرگترین مصائب بر بشر نازل خواهد شد، مصائبی بسیار بزرگتر از اردوگاههای کار اجباری و بمب اتمی. (همان، 218)
ارسال نظر