خیابان؛ از محل گذر تا عرصهای ارتباطی
اندیشه شمسی Andishe. shamsi@gmail. com تجربه زندگی در تهران در دهه اخیر، شهر را در ذهن من بیش از هر چیز به عنوان محل گذر تعریف کرده است؛ مجموعهای از کوچهها، خیابانها و بزرگراهها که بهطور معمول از آنها میگذری تا از خانه به محل تحصیل، کار، خرید و. . . برسی یا برعکس. گرچه در خیابان، دیگرانِ متفاوت و متنوعی را میبینی و ممکن است با خیلیها هم چشم در چشم بشوی، اما اینگونه ارتباطات، گذری، هولهولکی و در سایه عجله همیشگی در پایتخت است و چیزی از دیگران به تو نمیآموزد و به «تو» حسی از «ما» نمیدهد.
اندیشه شمسی Andishe.shamsi@gmail.com تجربه زندگی در تهران در دهه اخیر، شهر را در ذهن من بیش از هر چیز به عنوان محل گذر تعریف کرده است؛ مجموعهای از کوچهها، خیابانها و بزرگراهها که بهطور معمول از آنها میگذری تا از خانه به محل تحصیل، کار، خرید و... برسی یا برعکس. گرچه در خیابان، دیگرانِ متفاوت و متنوعی را میبینی و ممکن است با خیلیها هم چشم در چشم بشوی، اما اینگونه ارتباطات، گذری، هولهولکی و در سایه عجله همیشگی در پایتخت است و چیزی از دیگران به تو نمیآموزد و به «تو» حسی از «ما» نمیدهد. دیگر عرصههای عمومی شهر نیز گرچه کارکرد ارتباط اجتماعی پررنگتری دارند، اما در آنها نیز معمولا همچنان فاصله ما با دیگران حفظ میشود؛ مثلا در بههمفشردگی اتوبوسِ بیآرتی معمولا سعی میکنیم جایی برای خیره شدن پیدا کنیم، در پارک، تنهایی یا با دوستان و اعضای خانواده قدم میزنیم، در کافه یا رستوران چند نفری گرد هم میآییم و کم پیش میآید هنگام نوشیدن چای یا خوردن غذا با میزبغلیها تعامل کنیم. به بازار کتاب خیابان انقلاب هم که میرویم، بیشتر مراقبیم در شلوغی به دیگران تنه نزنیم. حتی در گالریها یا مراکز فرهنگی و هنری
که بیشتر احتمال دارد با آدمهای دارای علاقه مشترک با خود روبهرو شویم، بعید است حین تماشای تابلو یا پیش از آغاز تئاتر یا کنسرت، سرِ گفتوگویی را باز کنیم! اما در زیست اجتماعی شهر تهران در چند سال اخیر مواردی پیش آمده که در آن، شهر و خیابان به جای محل گذر، تبدیل به یک فضای ارتباطی غنی شده است؛ فضایی که در آن آدمهای متنوعی که شبیه ما یا متفاوت از ما هستند دیدار میکنیم و به واسطه موضوع نسبتا مشترکی که به خاطر آن به خیابان آمدهایم، در یک بازه زمانی محدود، میتوانیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم، همراه شویم، گفتوگو کنیم و عملی مشترک و جمعی انجام دهیم و در نهایت با حسی از «ما بودن» به خانه بازگردیم! آخرین نمونههای تبدیل شدن خیابان به محل گردهمایی و ارتباط اجتماعی، جشنهای سازماندهینشده پس از اعلام نتایج انتخابات دوره یازدهم ریاستجمهوری و راهیابی تیم ملی فوتبال به جام جهانی بود. شمار چنین فرصتهای اجتماعی در پایتخت (و احتمالا در دیگر شهرهای بزرگ) محدود است؛ موقعیتهای اجتماعی که در آن میتوانیم اندکزمانی با دیگران باشیم و نسبت به «مردمِ جامعه» که مفهومی انتزاعی و عمدتا بدون اشاره به مابهازای عینی در
ذهن همه ماست، تصوری پیدا کنیم. تصوری نسبت به رفتار، طرز پوشش، نوع حرف زدن، لهجهها و گویشها، خواستهها و شکل بیان خواستهها و مانند آن. روابط اجتماعی ما معمولا به تعامل با گروههای هویتی مشابه محدود است و از سوی دیگر بازنمایی ناقص رسانهها از تنوع افراد جامعه باعث میشود کمتر چیزی از دیگران بدانیم، اما جشنهای خیابانی همگانی این فرصت را ایجاد میکند که در زمانی واحد در مکانی واحد با تیپهای متفاوت اجتماعی برخورد کنیم. چنین جشنهای جمعی شرایطی ایجاد میکند برای ارتباط اجتماعی بیواسطه و بدون نیاز به مقدمهچینی و حتی بدون تاکید بر تشابهات با آدمهایی که ممکن است هیچگاه دیگر با آنها حرفی نزنیم. به نظر من این موقعیتهای کمبسامد هم برای پژوهشگران اجتماعی غنیمت است و هم برای رهگذران همیشگی. در این فرصتهای مشاهده همراه با مشارکت است که پژوهشگران درمییابند تصورشان از مردم ممکن است چقدر با آنچه در ذهنشان بوده و در دانشگاه و از ورای رسانهها و دیگر روشهای غیرمستقیم دریافتهاند، متفاوت باشد. برای مردم هم خوب است که ببینند آدمهای واقعی با شیوه زیست و ظاهر متفاوت وجود دارند، که اما در بخشی از خواستهها و رفتارها
و امور دیگر با ما مشترک هستند، افرادی که ممکن است حتی در همسایگی ما باشند و از آنها خبری نداشته باشیم. به نظر من در چنین تعاملی است که سازگاری آدمها- نه از سر بیتفاوتی، که از سر نوعی از شناخت و سطحی از پذیرش- میتواند ایجاد شود. اگر با هم تعاملی نداشته باشیم و از هم تصوری نداشته باشیم، چطور میتوانیم به سبک زندگی همدیگر احترام بگذاریم و حس «عضوی از جامعه بودن» را تجربه کنیم؟
ارسال نظر