آرزوهای بزرگ - ۲ بهمن ۹۳
سارا مالکی 20 سالگی تا 35 سالگی یک فرد می‌تواند مهم‌ترین دوره از زندگی او باشد، دوره‌ای آمیخته به رویاها و آرزوهایی که با قرار گرفتن در دنیای واقعی کم‌کم چهره عوض می‌کنند. افراد معمولا در 20 سالگی یا کمی زودتر آینده‌ای را بر اساس معیارها و علائق خود ترسیم می‌کنند، برای آن تلاش می‌کنند و انتظار دارند دست‌کم در آستانه 35 سالگی حاصل تلاش‌های خود را برداشت کنند. نگاهی به هرم سنی جمعیت ایران نشان می‌دهد که این هرم نزدیک به قاعده و درسنین 20 تا 35 سالگی یعنی همان دوران سرنوشت ساز، بسیار قطور است. فربه بودن این هرم در سنین یاد شده به این معناست که تعداد افراد 20 تا 35 ساله در مقایسه با سایر رده‌های سنی، بخش بیشتری از جمعیت کشور را شامل می‌شوند.
اما آیا در جامعه امروز ما، امکان محقق شدن رویاها یا پیش‌بینی‌های کاری و اجتماعی برای جوانان ۲۰ ساله یا آنها که در آستانه سی سالگی هستند؛ بر اساس روندی که به آن اشاره شد وجود دارد؟ آیا افراد می‌توانند تا قبل از رسیدن به میانسالی بر‌اساس برنامه‌ریزی‌های خود به جایگاهی اقتصادی یا اجتماعی که آن را برای خود تصور کرده‌اند برسند؟ اصلا آیا جوان‌های ایرانی اهداف و توقعات خود را به درستی تعیین می‌کنند تا تلاش آنها برای رسیدن به این اهداف نتیجه‌بخش باشد؟ اینها سوالاتی هستند که ممکن است بسیاری از جوانانی که حالا به دنبال ثباتی برای آینده خود هستند، با روبه‌رو شدن با هر مشکل یا مانعی در مسیری که برای خود انتخاب کرده‌اند از خود بپرسند. در این مسیر، به غیر از سوال‌هایی که برای افراد ایجاد می‌شود، مقایسه‌ها هم هجوم می‌آورند. مقایسه‌هایی میان خود و افرادی از طبقات بالاتر اقتصادی جامعه و یا شرایط فعلی جامعه خودمان با کشوری ایده‌آل‌تر.
این مقایسه‌ها و سوالات که به نظر می‌رسد از نگرانی برای آینده ناشی می‌شوند، بحث روز بسیاری از جوانان است،‌ جوانانی که زمان برای آنها به سرعت می‌گذرد اما انگار سرعت تغییر شرایط آنها از گذر زمان بسیار کندتر است. شنیدن این بحث‌ها از زبان افرادی که در قاعده هرم سنی کشور قرار دارند، محتمل‌ترین اتفاق در روز است، فرقی ندارد در مترو باشید یا اتوبوس. یا اینکه برای نوشیدن چای به یکی از کافه‌های شهر رفته باشید. این اتفاق برای من افتاد و نوشیدن چای من با بحث‌های یک گروه دوستی همراه شد. سوال اصلی این گروه این بود که آیا در جامعه ما بستری فراهم هست که افراد بتوانند به چیزی که می‌خواهند برسند؟ ما چند نفر را می‌شناسیم که از سطوح پایین تلاش کرده‌اند و به جایی رسیده‌اند که می‌خواسته‌اند؟ مثلا از زندگی کارمندی خارج شده‌اند و به سطحی بالاتر رسیده‌اند. شنیدن این بحث با این نتیجه‌ همراه است که امروز آرزوها یا توقعات جوان‌ها بیشتر حول مسائل اقتصادی می‌چرخد، انگار که با داشتن پول می‌توان به همه چیز رسید. این را آناهیتا می‌گوید. او بعد از تمام کردن جمله‌اش می‌گوید پول مهم است اما آرامش چیز دیگری است. اما چطور می‌توان به آرامش رسید؟ چطور می‌توان برنامه‌ها را یکی یکی محقق کرد و بعد به آرامش رسید؟ این یک واقعیت است که آرامش با داشتن سطحی از حداقل رفاه مالی محقق خواهد شد، اما سقف این رفاه مالی کجاست؟ امیرحسین، یکی از افراد جمع تحصیل‌کرده رشته علوم سیاسی است. او می‌گوید «وقتی من محدودیتی پیش روی خودم می‌بینم سعی می‌کنم توقعاتم را کم کنم، یعنی هیچ‌وقت داشتن خودرویی که بسیار گران است را هدف خودم قرار نمی‌دهم زیرا می‌دانم داشتن خودرویی خاص واقعا باعث خوشحالی من نمی‌شود و از طرفی چون می‌دانم برای خرید یک خودروی گران پول کافی ندارم، اصلا برای داشتن آن حرص نمی‌خورم.» امیرحسین ترجیح می‌دهد با فکرهایی از این دست اعصاب خود را خراب نکند.
صادق یکی دیگر از جمع هفت نفره‌ای است که عصر جمعه خود را دور هم در کافه‌ای می‌گذرانند. او فکر می‌کند «الان عده‌ای در جامعه در حال تحمیل ارزش‌ها و عقاید خود بر دیگر افراد جامعه هستند، به این معنی که یک وضعیت اقتصادی خیلی خوب را به‌عنوان یک امتیاز و زندگی خوب ترسیم کرده‌اند و اینطور تحمیل می‌کنند که آنها در شرایط بهتری قرار دارند و این سبک از زندگی است که ارزش دارد.» صادق که ۲۹ ساله و فارغ‌التحصیل رشته هوا فضا است عقیده دارد «ما باید این را روشن کنیم که اینها ارزش نیستند، به نظر من ما باید به این نتیجه برسیم که از چیزی که داریم لذت ببریم زیرا در نهایت انسان اقناع نمی‌شود، من فکر می‌کنم باید روحیه قناعت جا بیفتد.»
نگین دختری 21‌ساله است. او دانشجوی حقوق در دانشگاه علامه است و فکر می‌کند «آدم‌ها باید اولویت‌بندی زندگی خود را پیدا کنند.» او می‌گوید: به نظر من هنوز خیلی از ماها اولویت‌بندی زندگی خودمان را پیدا نکرده‌ایم و نمی‌دانیم واقعا با چه چیزی خوشحال می‌شویم و با به دست آوردن چیزی که فکر می‌کنیم خوشحالمان می‌کند در واقع چند روز، چند ماه یا چند سال خوشحال خواهیم بود. به عقیده نگین ما اگر بدانیم به دنبال چه چیزی هستیم می‌توانیم هدف‌هایمان را تعیین کنیم و برای رسیدن به آنها تلاش کنیم، به نظر من به خیلی از اهدافی که ممکن برای خودمان تعیین کنیم می‌توانیم برسیم.
مهران اما نگاهی دیگر دارد، سوال او این است که آیا واقعا می‌توانیم به اهدافی که تعیین می‌کنیم برسیم؟ نگین در پاسخ به سوال مهران که کارشناسی ارشد مهندسی برق آخرین مقطع تحصیلی اوست، این است که «بله؛ من آدم‌هایی را در اطراف خودم دیده‌ام که با تلاش خودشان رشد کرده‌اند و خودشان را در موقعیتی که می‌خواسته‌اند بالا کشیده‌اند، مثلا فردی بوده که می‌خواسته پژوهش‌گر باشد و برای آن خیلی تلاش کرده و به این هدف رسیده است.» نگین می‌گوید می‌داند در کشوری زندگی می‌کند که به دلیل برخی ساختارهای اقتصادی ممکن است تلاش‌هایش نتیجه‌ای در پی نداشته باشد به همین دلیل تطبیق دادن خود با واقعیت‌های جامعه و کشور را ضروری می‌داند؛ اما در نهایت از نظر او هیچ تلاشی نیست که بدون نتیجه باقی بماند.
مهران از دغدغه‌های خودش می‌گوید؛ او که اخیرا از کار در یک شرکت ساختمانی استعفا داده است می‌گوید: مسائل اقتصادی برای من اصلا مهم نیستند چون فکر می‌کنم می‌توان در حد متوسط به آن رسید، برای من چیزهای دیگری مهم هستند که رسیدن به آنها است که سخت است.
از نظر او اینکه فردی بتواند حتی با وجود آگاهی کامل از یک فعالیت، کاری را که خودش می‌خواهد انجام دهد بسیار دشوار است. مهران می‌گوید: بسیاری از کارها در سیستم فعلی نشدنی هستند، من حاضرم برای انجام کاری که دوست دارم و برای آن برنامه دارم از جنبه‌های مادی آن صرف‌نظر کنم و نهایت تلاش خودم را بکنم تا به آن برسم، اما متاسفانه سیستم در جاهایی آدم را از پیشروی باز می‌دارد، من نمی‌توانم به‌عنوان آدمی از طبقه متوسط که می‌خواهم برای خودم کاری داشته باشم بدون اتکا به بعضی رابطه‌ها اهداف خود را پیش برم از طرفی اگر دست یافتن به این رابطه‌ها برای من ممکن بود چون تکیه به آنها با ایده‌آل‌های من در تضاد کامل است اصلا به سمت بهره‌برداری از رابطه‌ها نمی‌رفتم، پس من چه کار می‌توانم بکنم؟ در چنین شرایطی من نمی‌توانم به اهداف خودم برسم و این قسمت قضیه است که برای من آزار‌دهنده است نه بحث مالی و اقتصادی. مهران در حالی حاضر نیست برای رسیدن به اهداف کاری یا اقتصادی خود راه‌های میانبر را امتحان کند که علی فکر می‌کند افراد زیادی در جامعه امروز ما این کار را انجام می‌دهند. علی ۲۰ ساله است. او دانشجوی فیزیک است و با اینکه می‌داند در نهایت چیزی از این رشته به دست نمی‌آورد به تحصیل در آن ادامه می‌دهد. او می‌گوید: انگیزه مالی و مقایسه‌هایی میان گروه‌های متوسط جامعه با ثروتمندان باعث می‌شود که برخی افراد دست به هر کاری بزنند تا به اهداف خود برسند. به نظر علی قشر متوسط در جامعه ما زیاد شکست می‌خورند و بسیاری از این مقایسه‌ها و شکست‌ها باعث شکل گرفتن عقده‌ها در سطح جامعه می‌شود، عقده‌هایی که می‌تواند جامعه را تحت تاثیر خود قرار دهد. علی برای تامین هزینه‌های تحصیل خود کار می‌کند اما در نهایت فکر می‌کند پدر او در زمان جوانی خودش امکان بیشتری برای پیشرفت در سایه ارزش‌ها و چارچوب‌های اخلاقی خود داشته است، امکانی که حالا برای او کمتر فراهم است. علی یک باریستا (کسی که در آماده کردن انواع قهوه‌ متخصص است) است که چند هفته قبل به دلیل رعایت نشدن برخی معیارهای کاری و اخلاقی از محل کار خود استعفا داده و حالا در جایی جدید مشغول کار است. به نظر علی قشر متوسط ما باید با بسیاری از نشدن‌ها کنار بیاید و این کنار آمدن را یاد بگیرد زیرا این قشر در جامعه‌ای که اسیر شتاب‌زدگی برای رسیدن به اهداف خود است؛ اگر بخواهد کاری را با درستکاری انجام دهد، کمتر امکان پیشرفت پیدا می‌کند.
اگر قانون حمایت می‌کرد...
داوود یکی دیگر از حاضران در جمع است، او مهندسی برق دارد و در همین رشته هم مشغول کار است. از نگاه داوود در جامعه ما مانند سایر جوامع هر کسی در هر گرایش کاری که هست سعی می‌کند استانداردهایی را برای گذراندن زندگی خود تامین کند و بخش عمده‌ای از زمان و انرژی خود را نیز صرف تامین این استانداردها می‌کند، اما اینکه ما چقدر به این استانداردها می‌رسیم جای بحث دارد. به عقیده او چیزی که در جامعه ما مساله مهمی است، بحث منابع است. داوود می‌گوید: به نظر من منابع به نسبت جمعیتی که حالا به سنی رسیده‌اند که باید برای خود زندگی مستقل از خانواده و با ثباتی داشته باشند به درستی تقسیم نشده و الان به دلیل کمبود منابع، از طرف متقاضیان بی‌شمار یک رقابت برای دسترسی به منابع ایجاد شده است، برای مثال تعداد زیاد دانشجویان کارشناسی ارشد یا دکترا می‌تواند دلیلی بر وجود این رقابت باشد. داوود که در آستانه سی‌سالگی قرار دارد تلاش فرد برای رسیدن به اهداف خود را بسیار مهم می‌داند اما بخشی دیگر از ماجرا را به قراردادهای اجتماعی و قوانینی مربوط می‌داند که در یک جامعه وجود دارد و می‌تواند حامی افراد برای رسیدن به اهدافشان باشد. او می‌گوید: در جامعه باید حداقل‌ها یا استانداردهایی وجود داشته باشد که حامی طبقه‌ای باشد که بیشترین بخش جامعه را با خود درگیر کرده است و به دلیل بزرگ بودن بیشترین تاثیرپذیری یا تاثیرگذاری را در جامعه دارد. به نظر من قانونی که از فرد حمایت می‌کند خیلی مهم است، قانونی که حامی فرد باشد و بتواند موانع را از سر راه او بردارد. مثلا اگر می‌گویند ۲۵ درصد از درآمد افراد باید مالیات داده شود و این مالیات هم صرف زیرساخت‌ها یا خدمات درمانی شود تا افراد بیشتری به حداقلی از استانداردها دست پیدا کنند، این قانون باید اجرا شود اما خب فرارهای مالیاتی یا رانت‌هایی که هر روز اخبار آن را می‌شنویم و شاهد هستیم نشان‌دهنده این است که راه‌های قانونی که برای حمایت از بخش زیادی از افراد ضعیف جامعه گذاشته شده است، عملا به تضعیف این قشر منجر می‌شود. داوود در نهایت عقیده دارد هر کسی خودش می‌تواند تلاش بیشتری داشته باشد تا به امکانات بیشتری دست پیدا کند اما قطعا این تلاش در بستر و جامعه‌ای که شکل سالم برای پیشرفت برای آن تعریف شده باشد، حاصلی در پی خواهد داشت.
«فرهنگ غر» را کنار بگذاریم
نگین در ادامه صحبت‌های داوود تاکید می‌کند که «به نظرم ما تنبل شده‌ایم و به دنبال این هستیم که کم تلاش کنیم و زیاد برداشت کنیم، مثلا کدام یک از ما حاضریم در دانشگاه در ساعات بیکاری یا ساعت ناهار در بایگانی یا کتابفروشی کار کنیم؟ خود من یا بسیاری از اطرافیانم حاضر به انجام این کار نیستیم؛ اما من افرادی را دیده‌ام که این کار را کرده‌اند و در زندگی موفقیت‌های بیشتری هم به دست آورده‌اند.» او می‌گوید ما بیشتر از اینکه تلاش کنیم، غر می‌زنیم و منفی‌بافی می‌کنیم.
امیر خود را انسانی مثبت‌اندیش می‌داند، اما عقیده دارد افرادی در جامعه هستند که بحق بدبین هستند و مسائل را منفی می‌بینند؛ به همان میزان هم افرادی هستند که به ناحق منفی‌بافی می‌کنند. او که زبان انگلیسی تدریس می‌کند به این منفی‌بافی فرهنگ غر می‌گوید و عقیده دارد این فرهنگ نادرست انگیزه افراد را از 80 به 10 می‌رساند. امیر می‌گوید: مثلا شخصی که حقوق خوانده و دوره کارآموزی وکالت را گذرانده، می‌گوید من می‌خواهم دفتر وکالت خودم را داشته باشم، این فرد می‌خواهد از شروع کار بهترین دفتر را هم داشته باشد؛ اما مدام می‌گوید نه در ایران که نمی‌شود این کار را کرد؛ برای گفتن این حرف هم اصلا تحقیقی نکرده است و می‌گوید پس بی‌خیال. این فرد ممکن است کار خود را در وکالت ادامه هم بدهد؛ اما به دلیل نگاهی که دارد ممکن است هیچ‌گاه پیشرفت نکند و آدمی معمولی در رشته‌اش باقی بماند. امیر مخالف این حرف است که در ایران نمی‌شود کاری انجام داد یا برنامه‌ای را پیش برد، او در عین حال می‌گوید: شاید در اینجا پتانسیل شکست مثلا از کشوری مثل آلمان بیشتر باشد؛ زیرا دست‌هایی در کارها هست که ممکن است مانع ادامه کار شود، ولی مخالف این هستم که بگوییم در ایران نمی‌شود کاری انجام داد. به نظر او هم باید در ایران برای انجام یک کار یا برنامه، توقعات را با شرایط کشور وفق داد نه اینکه هیچ توقع نداشته باشی اما باید این توقعات را تعدیل کرد. امیر می‌گوید: در ایران ما باید یکسری از واقعیت‌ها را بپذیریم و تحملمان را برای پذیرش آنها زیاد کنیم؛ اما متاسفانه این اتفاق کمتر رخ می‌دهد. صحبت‌ها به اینجا که می‌رسد فنجان‌های قهوه و لیوان‌های چایی که با هیجان و تفکر نوشیده‌ شده‌اند، خالی روی میز باقی مانده‌اند و این جمع به دنبال راه‌حل برای تمام سوال‌ها و بحث‌هایی است که تا به حال ذهنشان را مشغول کرده است. به نظر بعضی از آنها شاید بهترین راه‌حل این باشد که کارهایشان را و برنامه‌هایشان را با اخلاق ادامه دهند، از مقایسه‌های بیهوده پرهیز کنند و در روزگاری که شاید به جایی رسیدند، به جایی که قدرت تاثیرگذاری داشته باشند، راه و روش‌ها را کمی تغییر دهند تا شاید آرزوهای بزرگ نسل آنها امکان محقق شدن پیدا کند.