صنعان، کودک بهبودیافته محک است
در محک فرشتهها حضور دارند
«از کودکی انرژی زیادی داشتم. ورزش و بازی زندگی من بودند تا اینکه بیماری سختی، پایم را گرفت. » اینها اولین جملاتی است که صنعان به زبان میآورد. جوان سرسخت کرد که از کودکی پدر و مادرش را از دست داده و در همان سالها مبتلا به سرطان شده است. از کودکان بهبودیافته محک است و ۲۲ سال دارد. درباره بیماریاش میپرسم و مسیر پرتلاشی که او قهرمانانه برای رسیدن به روزهای سلامتی پیموده که میگوید: «درد شدیدی در زانویم احساس میکردم. به پزشک مراجعه کردم و بعد از عکسبرداری متوجه تومور بدخیمی در استخوانهای پایم شدند و به دلیل نبود تجهیزات پیشرفته در سنندج به تهران آمدم.
«از کودکی انرژی زیادی داشتم. ورزش و بازی زندگی من بودند تا اینکه بیماری سختی، پایم را گرفت.» اینها اولین جملاتی است که صنعان به زبان میآورد. جوان سرسخت کرد که از کودکی پدر و مادرش را از دست داده و در همان سالها مبتلا به سرطان شده است. از کودکان بهبودیافته محک است و ۲۲ سال دارد. درباره بیماریاش میپرسم و مسیر پرتلاشی که او قهرمانانه برای رسیدن به روزهای سلامتی پیموده که میگوید: «درد شدیدی در زانویم احساس میکردم. به پزشک مراجعه کردم و بعد از عکسبرداری متوجه تومور بدخیمی در استخوانهای پایم شدند و به دلیل نبود تجهیزات پیشرفته در سنندج به تهران آمدم. به پایتخت که رسیدم وسعت رشد تومور آنقدر زیاد شده بود که پزشکان برای کنترل سرطانی که نامش استئوسارکوما است، مجبور به قطع پایم از پایین زانوی راست شدند.»با روایت آن روزها ادامه میدهد: «بعد از جراحی اما بیماری دوباره عود کرد و ریههایم درگیر شدند. برای درمان به بیمارستانهای مرکز طبی امامخمینی(ره) میرفتم و در آنجا از طریق مددکاران محک مورد حمایت قرار میگرفتم. سال ۸۰ بود و هنوز بیمارستان فوقتخصصی محک راهاندازی نشده بود اما من و همراهم که از کردستان برای پیگیری درمانم به تهران آمده بودیم، ساکن اقامتگاه محک در ستارخان بودیم.»
سرطان، بیماری سختی است و روزهای طولانی درمان آن برای کودک خردسالی که پر از شور و شوق است، سختتر. از روزهای اقامتش در اقامتگاه محک میپرسم، لبخندی میزند و برقی از گذر خاطرههای کودکی در چشمانش میگذرد. میگوید: «در اقامتگاه از بازیگوشترین کودکان بودم. یادم هست، آن روزها در کنار خواهر و برادر بزرگم بودم. بعدازظهرها در سالن اجتماعات اقامتگاه تلویزیون تماشا میکردم و با دوستانم مشغول بازی و صحبت میشدم.» وقتی صنعان از دوستان بهبودیافتهاش میگوید از نگاهش که پر از امید است میخوانم که باور دارد سرطان را میتوان شکست داد.
از دوستان دیگرش در محک میپرسم، چشمانش را به میز مصاحبه میدوزد و میگوید: «دوستان زیادی داشتم که متاسفانه چندتایی از آنها را از دست دادم. دوستان دیگرم نیز که مثل من بهبود پیدا کردند، هریک به شهرشان بازگشتند اما پیش میآید که در جشنهای محک و در روز کودکان بهبودیافته آنها را ببینم. یک دوست صمیمی هم داشتم که در شبی که دیگر صبحش او را ندیدم از من خداحافظی کرد. گفت: صنعان کاری نداری؟ خستهام، میخواهم بخوابم. انگار خودش هم میدانست که دیگر تاب مبارزه با بیماری را ندارد.»درباره مدرسه از او میپرسم. اینکه آن سالها هفت ساله بوده و چگونه اولین روزهای نشستن بر سر میز و نیمکت کلاس را تجربه کرده است. میگوید: «برای کلاس اول دبستان ثبتنام کردم. روزهایی بر سر کلاس حاضر میشدم. روزهایی هم که برای درمان در بیمارستان بستری بودم با اطلاع مدیر و معلم از بیماریام مدرسه نمیرفتم. محک هر سال برای تأمین لباس و لوازمالتحریر مدرسه هدایایی به هر یک از ما کودکان اهدا میکرد. برای سال دوم دبستان هم ثبتنام کردم اما بیماریام شدید بود و هر روز داروهای شیمیدرمانی زیادی میگرفتم که توانی برای یادگیری برایم باقی نمیگذاشت.»
از امروزش میپرسم و اینکه روزهای سلامتی چگونه میگذرد. شانههایش را با افتخار به عقب میاندازد و میگوید: «دیپلم گرافیک دارم، گاهی عکاسی میکنم و به تازگی مجوز تعمیر دستگاههای تلفن همراه را اخذ کردم. به امید خدا به زودی در سنندج فروشگاه کوچکی برای کسب و کار و تعمیر موبایل راه میاندازم. هنوز انرژی زیادی از کودکی دارم که در راه درستی صرفش میکنم. کوهنوردی، بوکس و شنا از ورزشهای موردعلاقه من هستند که بهصورت جدی دنبالشان میکنم.» از فعالیتهای متنوع و ورزشهای سنگینی که با وجود عوارض ناشی از درمان سرطان و از دست دادن پا از ناحیه زانو انجام میدهد، شگفتزده میشوم و از او میخواهم تا درباره ماجراجوییهایش بیشتر توضیح دهد. میگوید: «تا به حال به کوههای زیادی از کردستان صعود کردهام. کوه چهلچشمه، دوبرادر و کلکوژ که به زبان کٌردی به معنی گاو نر کشنده است و من توانستم به تنهایی مسیر سخت و پربرف آن را طی کنم.»
تواناییاش در صعود به بالاترین نقاط از رشته کوههای زاگرس دیگر تعجب چندانی ندارد وقتی میدانم مسیر پرفراز و نشیب کوه را یکی از قهرمانان مبارزه با سرطان محک پیموده است. به ورزشهای دیگری که با علاقه آن را تمرین میکند هم اشاره میکند و میگوید: «در ورزشهای شنا و بوکس نیز فعالیت دارم اما چون در شهرستان تیم ورزشی بوکس معلولان وجود ندارد، نمیتوانم بهطور جدی آن را دنبال کنم.»درباره علاقهاش به رشته تحصیلیاش و اینکه چگونه آن را انتخاب کرده است، میپرسم و میگوید: «با گرافیک از طریق برادرم آشنا شدم. او استعداد ذاتی خوبی در این زمینه داشت و وقتی برای همراهی من در روزهای درمان به اتاق بستری میآمد، طراحی میکرد و به همین خاطر بود که رشته گرافیک را خواندم. در حال حاضر نیز در اجرای طراحیهای لوگو و پیکتوگرام شخصی کار میکنم.»
از احساسش درباره محک میپرسم و اینکه چگونه این مؤسسه خیریه به او و خانوادهاش برای شکست سرطان کمک کرده است. میگوید: «هنوز برای انجام معاینات دورهای به محک میآیم. چند وقت پیش برای پر کردن دندانهایم از کلینیک دندانپزشکی مستقر در بیمارستان وقت گرفتم. هزینههای درمانی و دارویی و حتی هزینههای تحصیلی و رفاهی من از طریق این مؤسسه خیریه پرداخت میشود. اینجا برای من خاطرهای از کارکنان مهربانش است که همیشه خندان هستند. از صمیم قلب می گویم که محک، نزدیکترین جایی است که فرشتهها در آن وجود دارند؛ هم کارمندان آن و هم تمام افرادی که این موسسه را حمایت می کنند.»
اینجا امید ادامه دارد
مؤسسه خیریه محک در بیست و پنجمین سال فعالیتش درحالی بهبودی ۵۶۰۰ کودک را جشن میگیرد که تلاش دارد خدمات درمانی و حمایتی عادلانه و یکپارچهای در سراسر ایران و در حمایت از کودکان مبتلا به سرطان و خانوادههایشان ارائه دهد. این سازمان تنها با پشتوانه جلب مشارکتهای مردمی میکوشد علاوه بر تأسیس، راهاندازی و اداره تنها بیمارستان فوقتخصصی سرطان اطفال در کشور، گستره حمایتی خود از فرزندانش را همواره به لحاظ کمی و کیفی توسعه بخشد تا هیچ کودکی از فقر و ناتوانی در پرداخت هزینههای بالای درمان سرطان فوت نکند.
ارسال نظر