گفتوگو با دکتر شیوا دولتآبادی، رئیس انجمن روانشناسی ایران:
میل به باهم بودگی خارج از چارچوبهای رسمی
عاطفه نبوی مرگ نابهنگام مرتضی پاشایی خواننده جوان پاپ ایران واکنشهایی را در شبکههای مجازی و رسانهها به دنبال داشت که برخلاف بسیاری از اتفاقاتی که در ایران روی میدهد محدود به شبکه مجازی نشد و رویههای حقیقی نیز پیدا کرد. حضور دهها هزار نفر جمعیتی که در مراسم تشییع این هنرمند شرکت کرده بودند، اتفاقی بود که در تاریخ هنر این سرزمین بیسابقه بود، روشنفکران و کسانی را که گمان میکردند نبض جامعه را در دست دارند و تا حدی میتوانند آن را تحلیل و پیشبینی کنند، انگشت به دهان گذاشت در حالی که به نظر میآمد بدنه جامعه در حال انجام طبیعیترین کار زندگیشان هستند، صبح روز یکشنبه ۲۵ آبان کار و زندگی را رها کرده بهترین لباسهایشان را پوشیدند و برای بدرقه «خواننده» راهی تالار وحدت شدند.
عاطفه نبوی مرگ نابهنگام مرتضی پاشایی خواننده جوان پاپ ایران واکنشهایی را در شبکههای مجازی و رسانهها به دنبال داشت که برخلاف بسیاری از اتفاقاتی که در ایران روی میدهد محدود به شبکه مجازی نشد و رویههای حقیقی نیز پیدا کرد. حضور دهها هزار نفر جمعیتی که در مراسم تشییع این هنرمند شرکت کرده بودند، اتفاقی بود که در تاریخ هنر این سرزمین بیسابقه بود، روشنفکران و کسانی را که گمان میکردند نبض جامعه را در دست دارند و تا حدی میتوانند آن را تحلیل و پیشبینی کنند، انگشت به دهان گذاشت در حالی که به نظر میآمد بدنه جامعه در حال انجام طبیعیترین کار زندگیشان هستند، صبح روز یکشنبه 25 آبان کار و زندگی را رها کرده بهترین لباسهایشان را پوشیدند و برای بدرقه «خواننده» راهی تالار وحدت شدند. گروهی از این شاکی هستند که چرا چنین جمعیتی برای بدرقه سیمین بهبهانی و مشکاتیان نیامدند و اینکه آیا پاشایی حقیقتا محبوبترین خوانندهای بود که ما از دست دادیم؟ گروهی هم این مردم را «مردهپرست» و «جوگیر» میخوانند که هر جریانی آنها را با خود میبرد و سعی در جلب توجهشان به اسطورههای زنده این سرزمین دارند. به نظر میآید در تلاش برای تحلیل
آنچه روی داد، باید همه پارامترهای موثر بر آن را شناسایی کرد و خلاصهکردن آن به یکی، دو عامل فقط ما را از شناخت دقیق این رویداد محروم میکند. در همین راستا با دکتر شیوا دولتآبادی، رئیس انجمن روانشناسی ایران گفتوگویی انجام داده ایم که در پی می آید:
به نظر شما چه چیزی باعث این واکنش گسترده و حضور انبوه مردم در مراسم تشییع این خواننده جوان شد؟
در همه جوامع هنرمندان ارتباط خاصی با بدنه جامعه برقرار میکنند و این ارتباطی است که اگر موفق باشد و هنرمند توانسته باشد جای خود را به واسطه هنرش پیدا کند کمکم به حافظه جمعی جامعه راه یافته و در آن تثبیت میشود. گویی هنرمندان چیزی را بیان میکنند که هوادارانشان و توده مردم نیز نیاز به بیان آن دارند. مانند نوشتهها، اشعار و آثار هنری دیگر مانند هنرهای تجسمی و...اما زمانیکه پای موسیقی به میان میآید این رابطه عاطفی با زیبایی و ظرافت موسیقی و ماندگاری ترانه و شعر همراه میشود، این اثر عمیقتر و ماندگارتر شده و در نتیجه کسی که میخواند انگار از زبان دل مردم میخواند. پس این رابطه در مورد آن دسته از هنرمندانی که با صدای خود مفاهیمی را با جامعه تبادل میکنند و از این رهگذر جایگاه ویژهای پیدا میکنند، پررنگتر میشود. زیرا ترانهها راحتتر از شکلهای دیگر ادبی به همراه موسیقی به حافظه سپرده میشوند و همخوانی، همنوایی و همدلی ایجاد میکنند. پس جای تعجب نیست اگر خوانندهای به نماد و نشانهای از یک جمعیت بزرگ بدل شود و گویی از دل و زبان آنها بخواند. در مورد مرتضی پاشایی هم ما شاهد یک چنین رابطهای میان او و هوادارانش در زمان وداع بودیم.
این درست است، اما آنچه پاشایی یا به عبارت بهتر مواجهه با مرگ وی را از دیگر هنرمندان متمایز کرد، چه بود؟ این تفاوت به ویژگیهای هنرمند برمیگردد یا به ویژگیهای جامعه مخاطب و روانشناسی اجتماعی آن؟
به گمان من این داستان در ترکیب غمانگیز بیمار شدن زودهنگام و مرگ نابهنگام او به یک تجربه جمعی بسیار ظریف و ویژه تبدیل شده است و به واکنش اینگونه غافلگیرانه انجامید. از ترکیب انسانی محبوب با صدایی غمانگیز با شعر و موسیقی که به دل جمعیتی جوان مینشیند، نوعی اسطوره ایجاد میشود، در عین حال که آن همانندسازی و همذاتپنداری هم وجود دارد. با خواندن ترانههایش در مراسم تشییع یا جلوی بیمارستان، انگار مردم پژواک صدای خود را از حنجره این خواننده میشنوند و در نهایت بدیهی است که از دست دادن این همه پیوند، بسیار غمانگیز و دلشکن است.
این پیوند منحصربهفرد مشخصا بین خواننده و کدام قشر به وجود آمده؟ و چه زمانی شکل گرفت؟ عزاداران طیف وسیعی، از دختران و پسران امروزی گرفته تا زنان و مردان میانسال را شامل میشدند، آیا همه آنها مشتریان پرو پاقرص ترانههای پاشایی بودند؟
مطمئن نیستم، اما به نظر میرسد واکنش جمعیت هوادار پاشایی به بیماری و مرگ او نشان از جایگاه هنر بهویژه در غالب صدا، کلام و موسیقی، بهرغم محدودیتهای موجود دارد، چرا که آسانتر از انواع دیگر هنر جایگاه خود را میان عامه مردم یافته است.»
این را در کنار چهره جذاب این فرد صدا و وضعیت جوانیاش بگذارید. از سوی دیگر نوع شعر و موسیقی نیز در اینجا باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد. به نظر میآید با نگاهی گذرا هم میتوان فهمید که این روزها ترانهها و اشعار زمانی که در غالب موسیقی پاپ ریخته میشود محبوبیت و فراگیری بیشتری دارد. از سوی دیگر مردم ما نیاز دارند که در مقاطعی همدلی و همراهی خود را به یکدیگر نشان دهند و این در غالب یک حرکت جمعی ممکن میشود. کما اینکه مردم ما از موفقیتهای ورزشی هم در جهت رفع این نیاز بهره میبرند. میل به باهم بودگی در خارج از چارچوبهای رسمیتر و به صورت اختیاری، این افراد را در آنجا دور هم جمع کرد.
گروهی مراسم تشییع پاشایی را باتشییع پیکر فرهاد مهراد خواننده محبوب دیگری از نسل قبل مقایسه میکنند، اما در این مقایسه هم گویی تعداد هواداران فرهاد به پای پاشایی نمیرسند، در حالی که شاید فراگیری و محبوبیت وی اگر بیش از پاشایی نبوده باشد کم از آن نبود. به نظر شما این به تفاوت از کجا ناشی میشود؟
من فکر میکنم، بیشک شبکههای اجتماعی و اطلاعرسانیها و پیامهایی که با بار عاطفی بالا در این چند روز دست به دست چرخید در ایجاد این حرکت جمعی نقش اساسی داشته است. اگر ۳۰ سال پیش از این با وجود همه این فاکتورهای نامبرده اتفاقی برای خوانندهای در این حد محبوب میافتاد چنین حرکت عظیمی شکل نمیگرفت و چنین جمعیت عظیمی احساس تعلق به این حرکت همدلانه نمیکردند.
به نظر شما چه چیزی باعث این واکنش گسترده و حضور انبوه مردم در مراسم تشییع این خواننده جوان شد؟
در همه جوامع هنرمندان ارتباط خاصی با بدنه جامعه برقرار میکنند و این ارتباطی است که اگر موفق باشد و هنرمند توانسته باشد جای خود را به واسطه هنرش پیدا کند کمکم به حافظه جمعی جامعه راه یافته و در آن تثبیت میشود. گویی هنرمندان چیزی را بیان میکنند که هوادارانشان و توده مردم نیز نیاز به بیان آن دارند. مانند نوشتهها، اشعار و آثار هنری دیگر مانند هنرهای تجسمی و...اما زمانیکه پای موسیقی به میان میآید این رابطه عاطفی با زیبایی و ظرافت موسیقی و ماندگاری ترانه و شعر همراه میشود، این اثر عمیقتر و ماندگارتر شده و در نتیجه کسی که میخواند انگار از زبان دل مردم میخواند. پس این رابطه در مورد آن دسته از هنرمندانی که با صدای خود مفاهیمی را با جامعه تبادل میکنند و از این رهگذر جایگاه ویژهای پیدا میکنند، پررنگتر میشود. زیرا ترانهها راحتتر از شکلهای دیگر ادبی به همراه موسیقی به حافظه سپرده میشوند و همخوانی، همنوایی و همدلی ایجاد میکنند. پس جای تعجب نیست اگر خوانندهای به نماد و نشانهای از یک جمعیت بزرگ بدل شود و گویی از دل و زبان آنها بخواند. در مورد مرتضی پاشایی هم ما شاهد یک چنین رابطهای میان او و هوادارانش در زمان وداع بودیم.
این درست است، اما آنچه پاشایی یا به عبارت بهتر مواجهه با مرگ وی را از دیگر هنرمندان متمایز کرد، چه بود؟ این تفاوت به ویژگیهای هنرمند برمیگردد یا به ویژگیهای جامعه مخاطب و روانشناسی اجتماعی آن؟
به گمان من این داستان در ترکیب غمانگیز بیمار شدن زودهنگام و مرگ نابهنگام او به یک تجربه جمعی بسیار ظریف و ویژه تبدیل شده است و به واکنش اینگونه غافلگیرانه انجامید. از ترکیب انسانی محبوب با صدایی غمانگیز با شعر و موسیقی که به دل جمعیتی جوان مینشیند، نوعی اسطوره ایجاد میشود، در عین حال که آن همانندسازی و همذاتپنداری هم وجود دارد. با خواندن ترانههایش در مراسم تشییع یا جلوی بیمارستان، انگار مردم پژواک صدای خود را از حنجره این خواننده میشنوند و در نهایت بدیهی است که از دست دادن این همه پیوند، بسیار غمانگیز و دلشکن است.
این پیوند منحصربهفرد مشخصا بین خواننده و کدام قشر به وجود آمده؟ و چه زمانی شکل گرفت؟ عزاداران طیف وسیعی، از دختران و پسران امروزی گرفته تا زنان و مردان میانسال را شامل میشدند، آیا همه آنها مشتریان پرو پاقرص ترانههای پاشایی بودند؟
مطمئن نیستم، اما به نظر میرسد واکنش جمعیت هوادار پاشایی به بیماری و مرگ او نشان از جایگاه هنر بهویژه در غالب صدا، کلام و موسیقی، بهرغم محدودیتهای موجود دارد، چرا که آسانتر از انواع دیگر هنر جایگاه خود را میان عامه مردم یافته است.»
این را در کنار چهره جذاب این فرد صدا و وضعیت جوانیاش بگذارید. از سوی دیگر نوع شعر و موسیقی نیز در اینجا باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد. به نظر میآید با نگاهی گذرا هم میتوان فهمید که این روزها ترانهها و اشعار زمانی که در غالب موسیقی پاپ ریخته میشود محبوبیت و فراگیری بیشتری دارد. از سوی دیگر مردم ما نیاز دارند که در مقاطعی همدلی و همراهی خود را به یکدیگر نشان دهند و این در غالب یک حرکت جمعی ممکن میشود. کما اینکه مردم ما از موفقیتهای ورزشی هم در جهت رفع این نیاز بهره میبرند. میل به باهم بودگی در خارج از چارچوبهای رسمیتر و به صورت اختیاری، این افراد را در آنجا دور هم جمع کرد.
گروهی مراسم تشییع پاشایی را باتشییع پیکر فرهاد مهراد خواننده محبوب دیگری از نسل قبل مقایسه میکنند، اما در این مقایسه هم گویی تعداد هواداران فرهاد به پای پاشایی نمیرسند، در حالی که شاید فراگیری و محبوبیت وی اگر بیش از پاشایی نبوده باشد کم از آن نبود. به نظر شما این به تفاوت از کجا ناشی میشود؟
من فکر میکنم، بیشک شبکههای اجتماعی و اطلاعرسانیها و پیامهایی که با بار عاطفی بالا در این چند روز دست به دست چرخید در ایجاد این حرکت جمعی نقش اساسی داشته است. اگر ۳۰ سال پیش از این با وجود همه این فاکتورهای نامبرده اتفاقی برای خوانندهای در این حد محبوب میافتاد چنین حرکت عظیمی شکل نمیگرفت و چنین جمعیت عظیمی احساس تعلق به این حرکت همدلانه نمیکردند.
ارسال نظر