کار نویسنده و وظیفه روزنامه‌نگار
حسین ایمانیان «بی‌پروا» عنوان کتابی است دربرگیرنده یادداشت‌های سیاسی مارکز که به‌قلم مترجم نام‌آشنای دیگر آثارش، بهمن فرزانه، به فارسی منتشر شده است. یادداشت‌های مذکور، که همگی برای انتشار در روزنامه نوشته شده‌اند، در شناخت سیمای کلی مارکز زاویه‌ای تازه می‌گشاید و خواننده را با وجوه دیگری از ذهنیت و کردار نویسنده روبه‌رو می‌سازد.
شگفت‌آورتر از همه اینکه با خواندن یکی‌دو یادداشت از این کتاب یقین حاصل می‌کنیم که هرچند با نام بلند قصه‌نویسی درجه‌یک سروکار داریم؛ اما به‌وضوح با روزنامه‌نویسی میان‌مایه طرفیم؛ چراکه نگاهش به موضوع یادداشت‌ها عموما یک‌سویه و موضع نهایی جستارها از پیش برگزیده شده است و چنان نیست که شایسته و صادقانه است و می‌بایست در پایان نوشتار، همپای آنچه خواننده خبرش را گرفته، دریافته و سرانجام در موقعیت قضاوت پیرامون ابعاد امر قرار گرفته، به بار آمده باشد. به زبانی دیگر،« یادداشت‌های سیاسی آقای نویسنده» فاقد آن جست‌وجوگری لازم و روحیه پرسش‌گر خاص روزنامه‌نویس‌های کاربلد و شریف حوزه سیاست است و انگار همه‌چیز پیش‌تر آشکار باشد و جُستار او صرفا گزارشی است در حکم ختم کلام و قرائت نهایی. با همه این اوصاف نباید از یاد برد آنکه هم‌اکنون، و اینجا که ما نفس می‌کشیم، سراغی از «بی‌پروا» می‌گیرد یکسره خواهان خواندن نوشته‌هایی است از مارکز، از مولف یکی از نامدارترین رمان‌های قرن بیستم یعنی «صدسال تنهایی»، و نه در پی کسب اطلاع از جُستارهایی صرف درباره سیاست روز در مقاطعی از روزگار پُرآشوب آمریکای لاتین پس از انقلاب باشکوه و امیدبخش کوبا. از قضا همین مساله است که درونی سطربه‌سطر یادداشت‌های مارکز شده و موجب ایرادهایی که بحثشان گذشت. مارکز در سراسر متن‌های کوتاه جمع‌آوری‌شده در این کتاب هرگز از «خویشتن نویسنده»اش رهایی نیافته و به آن درجه از فراموشی دست نیافته که ضروری است تا جُستاری روزنامه‌ای را به «آماتوریسم انتقادی» ارتقا دهد و متضمن رادیکالیته‌ای حقیقی در بطن یادداشت‌ها شود؛ او یکسره گرفتار مارکز رمان‌نویس بوده و همین امر مانعش شده تا از قلمش روزنامه‌نویس سیاسی طراز اولی نیز به وجود بیاید.
ادوارد سعید، نظریه‌پرداز و منتقد فقید فلسطینی، در نظریه‌اش پیرامون روشنفکر و کنش روشنفکری، بر مفهوم «آماتوریسم» تاکید دارد و معتقد است نقش روشنفکر با آنها که در زمینه‌های مختلف متخصص یا کارشناس به حساب می‌آیند، به‌کلی متفاوت است. اگر به پدیده‌های مختلف تنها از نظرگاهی تخصصی و فنی نگاه کنیم درواقع به نوعی سیاست‌زدایی از موضوع مورد بررسی دامن زده‌ایم و فارغ از جهت‌گیری اظهار نظرمان له یا علیه هر مساله‌ای، آن را در ورطه انتزاع ساقط کرده‌ایم و ارتباط اندام‌وارش را با دیگر مسائل گسسته‌ایم و این چیزی نیست جز خواسته ایدئولوژی طبقه مسلط تا با حصر پدیده‌های گوناگون اجتماعی و سیاسی درون مشتی تحلیل کارشناسی، نسبت آن را با امر کلی مخدوش سازد. در سنت نقد مارکسیستی درست عکس روند فوق است که مورد تاکید قرار می‌گیرد؛ همه پدیده‌ها باید چنان مورد ارزیابی قرار گیرند که در واپسین تحلیل و البته نه به‌گونه‌ای بی‌واسطه، پاسخگوی مسائل زیربنایی جامعه باشند و به این ترتیب درنهایت امر در افقی سیاسی، در کلیت، صورت‌بندی شوند. درواقع نقد رادیکال چیزی نیست جز شناخت و آزمون همان واسطه‌ها که زمینه‌ساز تاثیرگذاری رخدادهایند بر روند تحولات سیاسی یا خلاصه‌تر، افشای «محتوای تاریخی» پدیده‌های اجتماعی. مارکز در «بی‌پروا» بیش‌تر از هر کار دیگری به توصیف مشاهدات خویش می‌پردازد؛ بی‌آنکه سعی کند خواننده را تا آخر همراهی کند و نسبت وقایع جاری را با اقتصاد سیاسی حاکم بر آنها برجسته سازد.
آنچه از ارزش یادداشت‌های سیاسی مارکز اندکی می‌کاهد، چگونگی حضور اوست در متن قضایا؛ در اکثر یادداشت‌ها نویسنده به محل مربوطه دعوت شده و عموما میهمان یکی از سیاست‌پیشه‌های درگیر ماجرا بوده است. همین موضوع نویسنده را بازمی‌دارد از اینکه به نقد و تحلیل وقایع بپردازد و بیشتر به روایت آنچه دیده و شنیده می‌پردازد. کار روزنامه‌نویسی مارکز بیشتر به مستندنگاری ناظری عینی می‌ماند تا نقد ریشه‌ای آنچه در بطن رخدادها جریان دارد. رابطه دوستانه مارکز با کاسترو بی‌نهایت مشهور است و از آنجا که رهبر کوبا یکی از انقلابیون محبوب جهان و الهام‌بخش دیگر مبارزان چپ‌گرای کشورهای پیرامونی است، قابل دفاع به نظر می‌رسد؛ اما چنانچه از جستارهای «بی‌پروا» دستگیرمان می‌شود به این نتیجه می‌رسیم که دوستی و معاشرت آقای نویسنده با سیاست‌پیشه‌گان نه منحصر به چپ‌گرایان انقلابی است و نه به امریکای لاتین محدود می‌ماند و این موضوعی نیست که بتوان از نویسنده‌ها پذیرفت؛ چراکه لبه تیز انتقاد را ملاحظه‌کار می‌سازد و خوش‌آمد «میزبان» را سد فاشگویی و بی‌پردگی می‌کند. گذشته از همه این نکته‌ها و ایرادهایی که در مورد فعالیت مارکز در حوزه سیاست وجود دارد، تعدادی از جُستارهای کتاب بی‌نهایت خواندنی‌اند که در ادامه لختی بر آنها درنگ می‌کنیم:
«شیلی، کودتا و گرینگوها» روایت سکانس‌هایی از کودتای سیا در شیلی است که منجر به سقوط دولت آلنده و به قدرت رسیدن ژنرال پینوشه، قصاب دست‌نشانده آمریکا، در آن کشور شد. مارکز مهمانی شامی را روایت می‌کند که تعدادی از عوامل کودتا به اتفاق مامورهای سازمان جاسوسی آمریکا در آن حضور دارند و برای نخستین بار پرسشی طرح می‌شود که اگر کاندیدای چپگرای انتخابات ریاست‌جمهوری، آلنده، به قدرت برسد باید چه واکنشی نشان دهند. ماموران سیا آشکارا اعلام می‌کنند که باید به عملیات نظامی متوسل شد و دولت آلنده را ساقط کرد. روایت مارکز وقتی بهتر درک می‌شود که آن را به همراه فصل مربوطه در کتاب «تاریخچه مختصر نئولیبرالیسم»، اثر درخشان دیوید هاروی، بخوانیم تا نیک متوجه شویم کشورهای جهان سوم چطور به موش آزمایشگاهی سیاست‌های اقتصادی آمریکا بدل می‌شوند و جنایت سیا در شیلی در اصل از کجا سرچشمه گرفته است.
«کوبا، از بالا تا پایین» روایت کوبای پساانقلابی است؛ روایت مقاومت توده‌های کوبایی در برابر ضربات فلج‌کننده‌ای که تحریم اقتصادی آن کشور به مردم تحمیل کرده است. مارکز به شرح واقعیات کوبا می‌پردازد و زندگی روزمره مردم آن را توصیف می‌کند تا نشان دهد چطور سیاست با امور روزمره این‌همان است؛ از پوشش زن‌های کوبایی تا وضع انتشار کتاب در کوبا، همه مسائلی است که توجه نویسنده را به خود جلب کرده است. مارکز از پس دفاعی تمام‌قد از انقلاب کوبا به خوبی برآمده است؛ و دلیل این امر هم روایت عینی اوست از آنچه در نبض جامعه کوبا می‌تپد. نویسنده در این جستار بر نکته‌ای نغز انگشت گذاشته که نشان‌دهنده تاثیر جادویی روحیه سوسیالیستی در کشوری‌ست دچار قحطی؛ گزارش مستند مارکز نشان‌مان می‌دهد همگانی‌شدن سیاست چطور معنای نیک‌بختی و رنج را تغییر می‌دهد و مبارزه مردمی علیه جباریت امپریالیستی چه نتایج پُرباری به همراه می‌آورد. ریشه‌کن شدن بی‌سوادی و بیماری‌های همه‌گیر در همان سال‌های نخست بعد از انقلاب کوبا، انقراض متکدی و بیکار و گرسنه و بی‌خانه در سرزمینی فقیر که گرفتار سال‌ها استعمار وحشیانه بوده، همه اینها حاصل سیاستی است به‌راستی مردمی؛ سوسیالیسم، اما نه به معنای پارلمانی آنکه صرفا برچسب یکی از احزاب طالب قدرت یا یکی از الیگارشی‌های سرمایه است.
«گزارش حمله به خانه خوک‌ها» روایت عملیاتی است که از سوی «ساندنیست‌ها» یا جبهه آزادی‌بخش نیکاراگوئه انجام گرفت و پس از تسخیر ساختمان مجلس توسط چریک‌ها، منجر به رهایی زندانیان سیاسی و درنهایت شکست دولت دست‌نشانده آمریکا شد. گزارش مارکز را می‌توان نمونه درخشانی از «قصه‌نویسی مستند» دانست و ارزش کار او وقتی خوب فهمیده می‌شود که به زمینه و زمانه انتشار مطلب توجه کنیم و در نظر بگیریم انتشار گزارش فوق از سوی مارکز چه تاثیر برانگیزنده‌ای بر مبارزان دیگر ممالک برای طرح‌اندازی و اجرای اقدام‌هایی مشابه، و امید به پیروزی چنان کنش‌های مسلحانه‌ای، برجا گذاشته است.
از دیگر یادداشت‌های خواندنی کتاب فصل‌هایی است که به مبارزه مردم آنگولا علیه استعمار پرتغال و تجاوز ارتش افریقای جنوبی نژادپرست می‌پردازد. مارکز از جنایاتی پرده برمی‌دارد که کُلنل‌های پرتغالی پیش از ترک آنگولا مرتکب شدند و علاوه‌بر غارت هر آنچه می‌توانستند ببرند، به تخریب وحشیانه ساختمان‌ها، صنایع و دیگر بناها دست زدند. نکته‌ای که درمورد مبارزات آنگولا بی‌نهایت اهمیت دارد نقش رفقای کوبایی است در بازسازی آنگولا و مقاومت علیه بیماری، بی‌سوادی و دیگر بدبختی‌های جاری در ویرانه‌ای که از استعمار چند قرنی اروپایی‌ها در افریقا برجای مانده بود. نویسنده گواهی می‌دهد که کوبایی‌ها چطور تجربیات خویش را در اختیار آنگولا قرار دادند تا آنچه طی ده‌سال آزمون‌وخطا در کوبا انجام شده بود در کمتر از یکسال صورت پذیرفت و به این وسیله از تکرار اشتباهات کوبا پیشگیری به عمل آمد.
مصاحبه کوتاهی با رژی دبره نیز در کتاب وجود دارد که فوق‌العاده خواندنی است؛ به‌خصوص که مارکز رویکردی طنزآمیز اختیار کرده و فضای گفت‌وگو را نوعی ویژگی بخشیده است. علاوه‌بر اینها چند خاطره‌نویسی شخصی نیز از ملاقات‌های مارکز با دیگران، از جمله با پاپ، در کتاب خواهید خواند که همه اینها در مجموع این کتاب کوچک را همان‌قدر خواندنی می‌سازد که رمان‌های مارکز را.

منبع:
مجموعه‌مقالات سیاسی گابریل گارسیا مارکز، ترجمه بهمن فرزانه.