گفتوگوی «دنیای اقتصاد» با یک استاد دانشگاه؛
کنکوریهای بیسواد
فرشته مرادی
مفهوم سواد و درک واقعی ازآن طی چند دهه اخیر دچار دگردیسیهای بنیادین شده است. درگذشته هر فردی را که توان خواندن و نوشتن داشت باسواد میگفتند اما امروزه این تعریف کاملا کارکرد و مفهوم خود را از دست داده است. درجهان مدرن تعریف سواد بسیارگستردهتر از تعریف سنتی آن شده است. اهمیت تعریف این واژه بدان اندازه است که سیاستها و رویکردهای نظامهای آموزشی را تبیین و برنامهریزی میکند. برای بررسی معنا وتفاوت تعاریف سواد در نظام آموزشی کشور با محوریت آموزش و پرورش و تاثیرآن بر رشد و توسعه فردی و اجتماعی با دکتر رضا نهضت استاد دانشگاه، کارشناس مسائل آموزشی و از دبیران با سابقه نظام آموزش و پرورش به گفتوگو نشستیم.
فرشته مرادی
مفهوم سواد و درک واقعی ازآن طی چند دهه اخیر دچار دگردیسیهای بنیادین شده است. درگذشته هر فردی را که توان خواندن و نوشتن داشت باسواد میگفتند اما امروزه این تعریف کاملا کارکرد و مفهوم خود را از دست داده است. درجهان مدرن تعریف سواد بسیارگستردهتر از تعریف سنتی آن شده است. اهمیت تعریف این واژه بدان اندازه است که سیاستها و رویکردهای نظامهای آموزشی را تبیین و برنامهریزی میکند. برای بررسی معنا وتفاوت تعاریف سواد در نظام آموزشی کشور با محوریت آموزش و پرورش و تاثیرآن بر رشد و توسعه فردی و اجتماعی با دکتر رضا نهضت استاد دانشگاه، کارشناس مسائل آموزشی و از دبیران با سابقه نظام آموزش و پرورش به گفتوگو نشستیم. آنچه در پی میخوانید حاصل گفتوگو با این استاد دانشگاه و کارشناس مجرب آموزش است:
تعریف سواد درنظام آموزش رسمی ایران درمقایسه با سایرکشورها چگونه است؟
میتوان از سواد حداقل دو تعریف ارائه داد؛ درتعریف اول، که میتوانیم آن را تعریف سنتی نام نهیم، به کسی با سواد میگوییم که توانایی خواندن و نوشتن را داشته باشد. در ادبیات عامه در کنار این دو، حساب کردن را هم جزو مفهوم سواد قرار میدهند. در کشور ما بهنظر میرسد که این تعریف از سواد مدنظر است؛ یعنی از نظر مسوولان رسمی آموزش و پرورش، بیسواد به کسی گفته میشود که توانایی خواندن و نوشتن را نداشته باشد. اگر مشاهده کنید برنامههای نهضت سواد آموزی، مختص به کسانی است که توانایی خواندن و نوشتن ندارند. در این تعریف، یک فرد، حتی اگر سستترین و مهملترین سخنان را بر زبان بیاورد، به صرف اینکه خواندن و نوشتن میداند، با سواد خوانده میشود. به نظر میرسد با تغییرات فراوانی که در جوامع امروزی روی داده، این معنا از سواد دیگر کفایت نمیکند و باید با معنای دیگری از سواد مواجه شویم.
در واقع انسان با سواد دراین تعریف، انسانی است که ضمن برخورداری حداقلی از خواندن و نوشتن، بتواند توانایی ارتباط درست با انسانهای دیگر، طبیعت، خود و خدا را داشته باشد؛ به همین سبب است که امروزه تا جایی که من اطلاع دارم، در برخی از کشورهای پیشرفته جهان، سخن ازسواد اخلاقی، سواد رسانهای، سواد عاطفی، سواد فرهنگی و... به میان میآید. امروزه و با گسترش سرسامآور فناوریهای نوین، نمیتوان کسی را که تنها خواندن و نوشتن میداند و ازاستفاده ازابراز نوینی چون رایانه ناتوان است، با سواد خواند. حتی فهم عرفی مردم ما هم گویا این تعریف از سواد را دارد زیر سوال میبرد. مثلا مشاهده میکنیم که فردی که با مدرک مثلا دکترا، سستترین و غیرمنطقیترین حرفها را بر زبان میآورد، سواد و مدرکش از سوی بسیاری از مردم زیرسوال میرود. بنابراین حداقل دو تعریف از سواد میتوان ارائه داد: تعریف سنتی و تعریف مدرن.
چه اندازه تعریف سنتی و مدرن از سواد در نظام آموزش کشور محقق شده است؟
اگرقبول کنیم که درآموزش و پرورش ایران، مراد از سواد فقط خواندن ونوشتن است، به نظر میرسد که آموزش و پرورش به این هدف خود نائل میشود، به این معنی که فارغالتحصیلان این نظام آموزشی بعد از اتمام دوره دبستان، توانایی حداقلی در خواندن و نوشتن را دارند. اما اگر مراد از سواد، سواد به معنای سواد مدرن باشد، البته نظام آموزشی ما در این زمینه چندان توانا نیست که بسیار از آموزش و پرورش غیررسمی کشور هم عقبتر است؛ یعنی به نظر میرسد دانشآموزان این نظام آموزشی، چیزهایی مانند سواد عاطفی، سواد اخلاقی، سواد رسانهای و سواد تفکر انتقادی را نمیآموزند و اصلا برای نظام آموزشی ما مساله و دغدغه نیست. در واقع بهطور سیستماتیک این چیزها در مدارس ما آموزش داده نمیشود. اگر هم سراغی بتوان از اینگونه سوادها در مدارس گرفت، بستگی به ذوق و سلیقه و ابتکار و خلاقیت معلمان آن مدارس دارد؛ وگرنه سیستم آموزش و پرورش چنین چیزی را از آنها نخواسته است. البته نسیمی از این معنای مدرن از سواد در گفتههای برخی از مسوولان آموزش و پرورش وزیدن گرفته است اما به نظرم آن قدر مشغول کارهای روزمره هستند که آن نسیمهای اندک هم فرصت وزیدن پیدا نمیکنند.
دنیای امروز را دنیای ارجحیت مهارت برمحفوظات میداننداما نظام آموزشی ما همچنان برپایه محفوظات است. چه اندازه از عقبماندگی صنعتی کشور را محصول این عدم تغییر در نگاه به آموزش میدانید؟
محفوظات را گاهی میتوان در برابر فهم قرارداد وگاهی آن را دربرابرمهارت. درمعنای اول، البته آموزش و پرورش ما بیشتر با حافظه دانشآموز کار دارد تا قدرت فهم و درک مطالب. در واقع در این نظام حافظهمحور، دانشآموز تنها با انبوهی از الفاظ روبهرو است که آنها را بهخاطر سپرده است؛ بدون اینکه معنای آنها را بداند. شما میبینید که امتحانات ما هم، چه امتحانات کتبی نهایی و چه امتحانات تستی درکنکور، بیشترحافظه محورهستند؛ یعنی اگر شما حافظه خوبی داشته باشید، بدون آنکه معنای آنچه را که بهخاطر سپردهاید فهم کنید، میتوانید نمره خوبی در ارزشیابی کسب نمایید. امسال شاهد بودیم که سوالات امتحان نهایی، اندکی و فقط اندکی رو به مفهومی شدن آورده بود که باعث اعتراضهای فراوانی شد؛چرا که بسیاری ازدانشآموزان، حافظه محورند و روش تدریس برخی معلمان هم براین حافظهمحوری دامن میزند. اما گاهی محفوظات را در برابر مهارت به کارمی بریم، در این معنا مراد از محفوظات، دانش است. مثلا شما ممکن است آییننامه راهنمایی و رانندگی را خوب بدانید، اما راننده خوبی نباشید.
این ضعف بیشتر در رشتههای هنری و نیز فنی و حرفهای درکشور ما به چشم میخورد؛ یعنی دانشآموز با انبوهی از اطلاعات و دانش روبهرو است، بدون آنکه توانایی به کارگیری آنها را داشته باشد. کمبود شدید آزمایشگاه و کارگاهها در مدارس البته بر تشدید این امر یاری میرساند. بنابر این اگر محفوظات را در برابر مهارت قرار دادیم، که در سوال شما اینگونه بود، به نظرم نمیتوان از ارجحیت مهارت بر دانش سخن راند، بلکه باید میان این دو تعادل برقرار کرد. رانندهای که ماشینی را به بهترین وجه میراند، اگر آییننامه نداند، به مشکل بر میخورد یا معلمی که توانایی کلاس داری را دارد، اما از اصول روانشناسی یا دانش لازم برای تدریس یک درس بیاطلاع است، قطعا دچار مشکل میشود. ایجاد تعادل میان دانش و مهارت قطعا سبب رشد متوازن جامعه خواهد شد.
نظام آموزش آکادمیک کشور معتقد است که نظام آموزش رسمی و عمومی دانشآموزان را به صورت مجموعهای از تواناییهای حافظهای تربیت میکند، به همین دلیل نظام دانشگاهی از تربیت فارغالتحصیلان عملگرا ناتوان است، نظر شما در این خصوص چیست؟
جواب این سوال را باید بر مبنای یک تفکیک، که از نظر من ضروری است بدهم. ما در کشورمان، یک آموزش و پرورش در مقام تعریف داریم، که در سند تحول بنیادین آموزش و پرورش آمده است و یک آموزش و پرورش در مقام تحقق داریم، که همین است که در مدارس ما جریان دارد. اگر بخواهم لباللباب فلسفه آموزش و پرورش را در سند تحول بیان کنم، هدف از آموزش و پرورش در جمهوری اسلامی ایران، تربیت شهروند خوب و عبدصالح است. در این سند تحول، در توصیف فردی که از دبیرستان فارغالتحصیل میشود آمده است که این فرد، باید حداقل یک مهارت مفید برای تامین معاش حلال را داشته باشد. اما آنچه ما امروز در آموزش و پرورش در حال تحقق میبینیم، نه به تربیت شهروند خوب کار دارد و نه به تربیت عبد صالح. گویا هدف از این آموزش و پرورش، تنها ارائه راهکارهای تست زدن و موفقیت در کنکور است و بس! با این وصف، طبیعی است دانشآموزی که فارغالتحصیل میشود، در آموزش و پرورش رسمی، مهارت خاصی برای ورود به بازار کار پیدا نمیکند و آنچه را که آموخته است، بیشتر حاصل نظام آموزش غیررسمی بوده است.
من میخواهم مقداری بدبینانهتر هم سخن بگویم؛ امروزه نه تنها دانشآموزان ما مهارت خاصی را بهطور حرفهای در مدارس نمیآموزند، که حتی در سطح دانش هم نوعی عقبگرد بهوجود آمده است؛ یعنی شما میبینید که فارغالتحصیلان ما از کمترین سطح سواد اطلاعات عمومی برخوردارند. متاسفانه گسترش بیرویه و بیحساب و کتاب دانشگاه، علم و دانش را به مرتبه نازلی رسانده است. شما میبینید مثلا فردی با نمرات منفی، موفق به نشستن در دوره کارشناسی ارشد و حتی دکترا میشود، بدون اینکه حداقل دانش را داشته باشد. غلبه کمیت بر کیفیت بلای امروز جامعه ما است. این هم در دانشگاهها دیده میشود و هم در مدارس. مشاهده کردهایم که در زمان وزارت جناب حاجیبابایی، مردودی سال اول دبیرستان را برداشتند و دانشآموز با کمترین سطح دانش و بهرغم تجدیدی های فراوان، به کلاس بالاتر میرفت. در واقع دوستان برای حل مساله افت تحصیلی فراوان در سال اول دبیرستان، کلا صورت مساله را پاک کردند و مردودی را برداشتند. با این وصف نظام آموزش و پرورش ما درمقام تحقق نه تنها در آموزش مهارت به دانشآموزان ناتوان شده است که حتی در آموزش حداقل سطح دانش و علم نیز ناکارآمد است. به بحث مهارتهای زندگی نمیپردازم که چندان جایی در نظام آموزشی ما ندارند.
توانمندی تحلیلی، یکی از شاخصهای اصلی در نظام آموزشی دنیا است، با این اوصاف دانشآموزان ایرانی در دست یافتن به این مهارت کاملا ناتوان هستند. واقعا اینگونه است؟
بله. همینطور است. نظام آموزش رسمی نتوانسته است به شکل عام دانشآموزان و فارغالتحصیلان تحلیلگر را تربیت کند. بسیاری از آسیبهای کنونی در محیط زندگی فردی و اجتماعی محصول همین ناتوانی در تحلیل مشخص در شرایط مشخص است. این مهم اگر در دانشآموزان تربیت و تقویت شود افراد و جامعه آسیبهای کمتری متحمل خواهند شد.
یکی از پایههای اصلی سوادآموزی در نظام آموزشی مدرن معلم یا استاد است، آیا معلمان واستادان ایرانی بهطور عام توانمندهای خود را به روز کردهاند و با نیازهای امروز ایران هماهنگ شدهاند؟
البته در نظام ناکارآمد آموزش و پرورش ما، معلمان هم بخشی از این نظام ناکار آمد هستند و نمیتوان از نقش مهم آنها چشمپوشی کرد. خیلی صریح بخواهم بگویم در بسیاری از موارد ما معلمان از دانشآموزان عقبتر هستیم. این عقب بودن البته در مدارس دولتی درجه چندم، که معمولا دانشآموزانی دارند که از ورود به سایر مدارس رنگارنگ کشور بازماندهاند، چندان به چشم نمیآید اما وقتی با دانشآموزان در سطح متوسط و قوی روبهرو شویم، معلم اگر به روز نباشد حداقل در رشته مورد تدریس دچار مشکل خواهد شد. اما روی هم رفته مشکلات معیشتی و البته علائق شخصی افراد باعث شده است که برخی معلمان نسبت به بالابردن اطلاعات و دانش خود بیتفاوت باشند.
در چند سال اخیر چقدر وزارت آموزش و پرورش توانسته میزان سواد دانشآموزان را به استانداردهای جهانی برساند؟
برای دانستن سطح آموزش و پرورش ایران نسبت به سایر کشورهای جهان میتوان به نتایج آزمونهای بینالمللی تیمز و پرلز اشاره کرد. آزمون تیمز به بررسی روند آموزش ریاضیات و علوم تجربی و آزمون پرلز به بررسی پیشرفت مهارت خواندن در کشورها میپردازد. اخبار منتشر شده از حضور ایران در این آزمونها نشان میدهد که میانگین نمره دانشآموزان ایرانی در ۵ دوره حضور در این آزمون ها، از میانگین عملکرد سایر کشورها به نحو معناداری پایینتر بوده است و ایران، درردههای آخر کشورهای شرکتکننده جای داشته است. نتایج آزمون پرلز هم دست کمی از آزمون تیمز ندارد. این نتایج نشان دیگری است که دانشآموزان ما بیشتر بر حافظه تکیه دارند و فهم و استنباط مطالب دردرجه کمتری مورد اهمیت هستند. درواقع تا زمانی که نظام ما فقط برحافظه تکیه داشته باشد، به نظر میرسد اوضاع از این بهتر نخواهد شد. بنابراین تا رسیدن به استانداردهای جهانی راه درازی در پیش داریم.
چقدر آموزش و پرورش از برنامههای آموزشی که مدعی آن است عقب مانده است؟
اگر توسعه و پیشرفت آموزش و پرورش را یکی از ارکان اصلی توسعه در هر کشور بدانیم، با وضعیت موجود، راهی به دهی نخواهیم برد. کشوری که ادعای تمدن نوین اسلامی را دارد، خیلی بیش از اینها باید برای آموزش و پرورش خود ارزش قائل شود و به آن بپردازد. هزینه کردن برای آموزش و پرورش، قطعا نوعی سرمایهگذاری است که بعدها خود را نشان خواهد داد. متاسفانه آنچه ما در مسوولان کشور میبینیم، بهرغم شعارهای زیبا و جذابی که درباره جایگاه تعلیم و تربیت میگویند، در عمل از جایگاه این نهاد عظیم غافل شدهاند و بیشتر به فکر صرفهجویی در آن هستند. در حالی که در کشورهای توسعهیافته جهان، سهم آموزش و پرورش از تولید ناخالص داخلی، بیش از ۵ درصد و از بودجه عمومی دولت بیش از ۲۵ درصد است، سهم آموزش و پرورش ایران طبق برخی نظرات، امروزه کمتر از یک درصد از تولید ناخالص داخلی و چیزی در حدود ۱۰ درصد از بودجه عمومی دولت است و این البته تا رسیدن به نقطه مطلوب فاصله زیادی دارد.
ارسال نظر