گفتوگو با محمود صدری، تحلیلگر اجتماعی-اقتصادی درباره روندهای سالم و ناسالم نظامهای اقتصادی
یک سر سوزن به فرهنگ یک جوالدوز به دولت
با انتشار کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» در انتشارات «دنیای اقتصاد»، موضوع بررسی نظامهای حاکم بر ساختارهای اقتصادی جهان بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت.
در واقع با انتشار این کتاب در ایران، نگاه تحلیلی مبتنی بر مقایسه در بررسی وضعیت اقتصادی کشورهای جهان تقویت شد و بسیاری از فعالان اقتصادی، تحلیلگران و اقتصاددانان و جامعهشناسان استفاده از الگوهای قیاسی را تا حدودی بیشتر از گذشته در دستور کار قرار دادند. گفتوگوی زیر با محمود صدری، مدیر انتشارات «دنیای اقتصاد» که مسوولیت ویراستاری این کتاب را بر عهده داشته است، در همین چارچوب است.
در واقع با انتشار این کتاب در ایران، نگاه تحلیلی مبتنی بر مقایسه در بررسی وضعیت اقتصادی کشورهای جهان تقویت شد و بسیاری از فعالان اقتصادی، تحلیلگران و اقتصاددانان و جامعهشناسان استفاده از الگوهای قیاسی را تا حدودی بیشتر از گذشته در دستور کار قرار دادند. گفتوگوی زیر با محمود صدری، مدیر انتشارات «دنیای اقتصاد» که مسوولیت ویراستاری این کتاب را بر عهده داشته است، در همین چارچوب است.
با انتشار کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» در انتشارات «دنیای اقتصاد»، موضوع بررسی نظامهای حاکم بر ساختارهای اقتصادی جهان بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت.
در واقع با انتشار این کتاب در ایران، نگاه تحلیلی مبتنی بر مقایسه در بررسی وضعیت اقتصادی کشورهای جهان تقویت شد و بسیاری از فعالان اقتصادی، تحلیلگران و اقتصاددانان و جامعهشناسان استفاده از الگوهای قیاسی را تا حدودی بیشتر از گذشته در دستور کار قرار دادند.گفتوگوی زیر با محمود صدری، مدیر انتشارات «دنیای اقتصاد» که مسوولیت ویراستاری این کتاب را بر عهده داشته است، در همین چارچوب است. او در بررسی وضعیت دوگانه موجود در نگاه به نظامهای اقتصادی دولتی و غیردولتی میگوید: طرفداران اقتصاد دولتی میتوانند به شما بگویند سنگاپور که امروزه مظهر شفافیت اقتصادی است، اقتصادش محصول مداخله تمامعیار حکومت اقتدارگرای نظامیانی است که دو دهه بر همه ارکان کشور مسلط بودند و از درون همان نظام اقتدارگرا و دولتی این اقتصاد شفاف و شکوفا بیرون آمد.
یا خواهند گفت، کوبا بیش از 6 دهه اقتصاد دولتی داشت، اما فساد آن همسنگ کشوری مانند مکزیک نبود که اقتصادش خصوصیتر بود. یا کشورهای اسکاندیناوی که بیش از پنج دهه به شیوه شبهسوسیالیستی اداره شدهاند فسادشان کمتر از ایتالیای کاپیتالیست بوده است. طرف مقابل همچنین استدلالهایی در جهت عکس دارد. میتواند بگوید آلمان شرقی و آلمان غربی پیشینهای واحد داشتند، اما بخش شرقیاش که کمونیستی شد، اقتصادش ضعیفتر از بخش غربی شد که اقتصاد آزاد داشت. یا کره جنوبی و کره شمالی را مثال خواهند زد که اقتصاد اولی آزاد و شکوفاست و اقتصاد دومی دولتی است و تباه شده؛ بنابراین اینگونه مسائل را باید قدری فراتر از نظامهای اقتصادی و در گسترهای وسیعتر شامل ساخت سیاسی، هنجارهای فرهنگی، باورهای ایدئولوژیک، تفاوتهای رهبران، بزنگاههای تاریخی و امثال اینها دید. این گفتوگو در ادامه همین موضوع را با بسط بیشتری مورد توجه قرار داده است.
جناب آقای صدری، از نظر شما بنیادهای شکل گیری دو وضعیت یا بهتر بگویم دو نوع اقتصاد که برای تمایز آنها از الفاظ سالم و ناسالم استفاده میشود، چیست؟ به این معنا که چه مکانیزمی در هدایت اقتصاد به سمت و سوی سلامت یا بیماری اثرگذار است؟
الفاظ سالم و ناسالم و اساسا هر تعبیری که دربردارنده داوری باشد لاجرم به نحوه تلقی ما از اقتصاد بستگی دارد. کسی که اقتصاد مطلوب و مورد نظرش اقتصاد دولتی یا متمرکز باشد یک تعریف از سالم و ناسالم بودن اقتصاد دارد و کسی که اقتصاد آزاد یا رقابتی را ترجیح میدهد، اقتصاد سالم و ناسالم را جور دیگری تعریف میکند. مثلا طرفداران اقتصاد دولتی، هرگونه انباشت سرمایه و ثروت کلان را نشانهای از وجود فساد و بیعدالتی میدانند و دیگر برایشان مهم نیست که این ثروت چگونه و از کجا آمده است. برایشان مهم نیست که این ثروت نتیجه کار خلاقانه و ارزشافزایی است، یا نتیجه دسترسی انحصاری به اطلاعاتی است که دیگران از آن محرومند، یا نتیجه دستکاریهای خودسرانه در قوانین و مقررات است یا امثال اینها. آنچه از نظر چنین کسانی مهم است این است که ثروت خصوصی خودش محصول بیعدالتی و فساد است نتیجهاش هم بیعدالتی و فساد است و مادام که صاحبان ثروتهای بزرگ وجود دارند، اقتصاد ناسالم است.
اما وقتی از منظر دیگری به موضوع بنگریم داستان وارونه میشود یا دست کم با این یکی خیلی فرق دارد. کسی که اقتصاد آزاد را گزینه بهتری میداند معیارهای سالم بودن و ناسالم بودن را چیز دیگری میداند و جور دیگری بحث میکند. دیگر نمیگوید فرقی ندارد که منشاء ثروت کجا است، نمیگوید هر کس ثروتی دارد مشروع است یا نامشروع است. اول میپرسد این ثروت در قالب کدام نظام اقتصادی و به چه طریقی بهدست آمده است، میپرسد اقتصاد کلان کارآمد و پربازده است یا ناکارآمد و کمبازده. میپرسد عامل بهرهوری پایین چه کسی یا چه چیزی است. میپرسد نسبت دولت با اقتصاد خرد و بنگاهها چگونه است و زنجیرهای از این پرسشها پیش روی شما میگذارد.
معیارهای این دو نوع تلقیِ متفاوت برای تعریف فساد چیست؟
این دو تلقی از اقتصاد، هر دو بنیانهای نظری نیرومندی دارند و بهسادگی نمیتوان تخطئهشان کرد. اگر از قالبهای ایدئولوژیک بیرون بیاییم و نخواهیم براساس باورهای خودمان حکم صادر کنیم ناچاریم به تلاش جانفرسایی تن دهیم تا پاسخی قانعکننده به چنین پرسشی بدهیم. زیرا اگر طرف مقابل شما فرضهای اولیهتان را قبول نداشته باشد که نمیتوانید به بحث ادامه دهید. شما میگویید این شکل اقتصادی، این نظام اقتصادی و این الگوی مدیریت اقتصاد سالمتر و بهتر است و طرف مقابل شما هم درباره نظام اقتصادی مطلوب خودش همین را میگوید. پس اول باید تکلیف این بحث روشن شود.
استدلال طرفداران اقتصاد دولتی، فارغ از دستهبندیها و طیفهای گوناگون آنها، این است که در اقتصاد رقابتی یا اقتصاد آزاد به هر حال کسانی از قافله جا میمانند و توان حرکت کردن همپای دیگران را ندارند. هرچه جلوتر میرویم انباشت سرمایه بیشتر میشود و بر شمار کسانی که از قافله جا ماندهاند افزوده میشود و شکاف درآمدی یا شکاف طبقاتی بیشتر میشود و همین فساد اکبر است. میپرسید چرا این فساد اکبر است و پاسخ میشنوید که اولا انسانیت لگدکوب میشود و ثانیا برندگان بر همه ارکان جامعه حاکم میشوند وجاماندگان انگیزه و خلاقیت خود را از دست میدهند و در نتیجه اقتصاد به قهقرا میرود. حتی در این گروه شعبهها و شاخههایی از اندیشه وجود دارد که معتقدند اساسا هر جا ثروت انباشتهای هست لاجرم آغشته به خون است؛ چون در گذشتههای تاریخی بسیار دور ثروت همگان کمابیش یکسان بوده و کسانی که به ثروت بیشتر دست یافتهاند، آن را بهزور از دیگران ربودهاند و سرآغاز این داستان حتما خونین بوده است.
اما طرفداران اقتصاد خصوصی هر یک به شکلی به شما خواهند گفت که داستان چیز دیگری است. امالفساد واقعی، مداخله در کسب و کار آزاد و داوطلبانه مردم است. این مداخله است که برای منافع خاص محملها و بسترهای فساد را فراهم میکند و موجب کاهش بهرهوری میشود. این گروه هم مانند گروه قبلی به گذشتههای تاریخی دور استناد میکنند و میگویند آن گروهی که اموال را بهزور از دیگران ربوده، همان تشکیلاتی است که بعدها اسمش شده دولت و مداخله در کسب و کار مردم را گسترش داده و سیستماتیک کرده است. به اعتقاد این گروه، زمین ملک مشاع و مشترک بشر است و همگان حق دارند روی آن کار کنند و هر آنچه بهدست آورند از آنِ خودشان است. تنها شرطی که در این میان وجود دارد این است که کسی حق ندارد میدان رقابت را برای کسانی هموار و برای کسان دیگر ناهموار کند. در این شرایط یکسان هرکس هرچه به دست آورد مال مشروع خود اوست و هرگونه دخل و تصرف دیگران در آن فساد است.
ببینید ما این را میدانیم که اقتصاد برخی کشورها شفاف است و برخی دیگر ناشفاف. این وضع چرا و چگونه پدید میآید و چرا در کشورهای گروه دوم فساد بازتولید میشود؟ در واقع مدنظرم این است که چگونه ثروت در اقتصادهای غیرشفاف تولید و بازتولید میشود؟
دو دستهبندیای که قبلا درباره آنها حرف زدیم برای این پرسش، پاسخی آماده در آستین دارند. همانطور که قبلا گفتم گروهی میگویند آزادی بیحد و حصر مالکیت موجب فساد میشود و گروه دوم عکس آن را میگویند. یعنی میگویند دولت موجب فساد میشود اما حقایق و تجربههای تاریخی به ما میگوید موضوع را نمیتوان اینقدر ساده کرد. مثلا طرفداران اقتصاد دولتی میتوانند به شما بگویند سنگاپور که امروزه مظهر شفافیت اقتصادی است، اقتصادش محصول مداخله تمامعیار حکومت اقتدارگرای نظامیانی است که دو دهه بر همه ارکان کشور مسلط بودند و از درون همان نظام اقتدارگرا و دولتی این اقتصاد شفاف و شکوفا بیرون آمد. یا خواهند گفت، کوبا بیش از ۶ دهه اقتصاد دولتی داشت اما فساد آن همسنگ کشوری مانند مکزیک نبود که اقتصادش خصوصیتر بود یا کشورهای اسکاندیناوی که بیش از پنج دهه به شیوه شبهسوسیالیستی اداره شدهاند فسادشان کمتر از ایتالیای کاپیتالیست بوده است.
طرف مقابل همچنین استدلالهایی در جهت عکس دارد. میتواند بگوید آلمان شرقی و آلمان غربی پیشینهای واحد داشتند اما بخش شرقیاش که کمونیستی شد اقتصادش ضعیفتر از بخش غربی شد که اقتصاد آزاد داشت. یا کرهجنوبی و کرهشمالی را مثال خواهند زد که اقتصاد اولی آزاد و شکوفاست و اقتصاد دومی دولتی است و تباه شده. بنابراین اینگونه مسائل را باید قدری فراتر از نظامهای اقتصادی و در گسترهای وسیعتر شامل ساخت سیاسی، هنجارهای فرهنگی، باورهای ایدئولوژیک، تفاوتهای رهبران، بزنگاههای تاریخی و امثال اینها دید. مثلا اگر جنگ ۵۳-۱۹۵۰ کره به تقسیم این شبهجزیره منجر نمیشد بخش شمالی کره هم راه دیگری میپیمود. یعنی اینجا عنصر سیاسی، بزنگاه تاریخی و اقتضائات روابط بینالملل و جنگ ابرقدرتها بود که دو تقدیر متفاوت برای مردمان شمال و جنوب کره رقم زد و فساد رهبران کرهشمالی محصول آن تحولات است.
بازتولید فساد هم یکی از نتایج همین وضع است. وقتی فساد در جایی ریشه میکند نهادهای ضدفساد را نابود میکند و امکان فساد را گسترش میدهد. به همین علت است که برخی میگویند، در بسیاری از کشورها تا اصلاح سیاسی و بوروکراتیک رخ ندهد، فساد اقتصادی ریشهکن نمیشود. این موضوع بازتولید فساد را دارن عجماوغلو و جیمز رابینسون در کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» با استادی و ظرافت توضیح دادهاند. در این کتاب گفته شده است که وقتی نهادهای یک کشور(سیاست، حقوق، نظام اقتصادی، انتخابهای مردم و سیاستمداران) درست عمل کنند، چرخههای فضیلت شکل میگیرد و حتی اگر کسی بخواهد نمیتواند مانع پیشرفت شود. برعکس، وقتی در کشوری نهادها درست عمل نمیکنند چرخه رذیلت شکل میگیرد یا اصطلاحا فساد نهادینه میشود و حتی اگر اصلاحاتی رخ دهد بازهم احتمال بازگشت فساد وجود دارد.
برخی چهرههای معروف منتسب به جهان سرمایهداری از جمله کسانی مثل بیل گیتس یا استیو جابز و... میتوانند نمادهایی برای معرفی اقتصاد امروز دنیا باشند، وجهی از زندگی و کار آنان از یکسو به ارزش افزوده، انباشت ثروت و خیریههای متعدد میانجامد، ضمن اینکه به نظر جالب است درباره نمادهای اقتصادی جهان امروز صحبت کنیم، آیا میتوان از این الگوهای فردی برای تبیین ساخت و بافت اجتماعی امروز جهان کمک گرفت؟
بیل گیتس و استیو جابز که از آنها نام بردید و افراد مشابه آنها مثالهای خوبی هستند که دست طرفداران اقتصاد آزاد را از نظر استدلالی پر میکنند اما پیش از ورود به این بحث چند جملهای درباره یک نگرانی عجیب که تا اوایل قرن بیستم هم وجود داشت بگویم و بعد به این موضوع بپردازم. زمانی دربرابر نوآوریهای تکنولوژیک مقاومت میشد. دولت و صنوف نگران این بودند که اگر مکانیزاسیون رشد کند، مشاغل از دست میرود و فقر و فاقه جامعه را تباه میکند. مثلا میگفتند صنایع نساجی هزاران کارگر را بیکار میکند. حتی تا همین اواخر در ایران میگفتند کامپیوتر موجب از دست رفتن شغل کارمندان میشود.
اما افراد خلاق و نوآور با ابداعات خود نشان دادند که نهتنها موجب از دست رفتن مشاغل نمیشوند، بلکه به جای هر شغل تعطیل شده صدها و بلکه بیشتر شغل ایجاد میکنند. ممکن است پدیده کامپیوتر نیاز به کارمندان اداری را قدری کمتر کرده باشد اما در عوض میلیونها شغل جدید در جهان ایجاد کرده است که جای کسی را هم نگرفتهاند. به قول اقتصاددانان به جای اینکه بر سر کیک موجود دعوا شود، کیکهای جدید و بزرگتر خلق شده و امکانهای تازه درآمدزایی برای افراد را افزایش داده است. خب طبیعی است وقتی کسی مانند بیل گیتس چنین امکان گستردهای برای بشریت ایجاد میکند، خودش هم از آن بهرهمند شود و بهرهمندیاش هم بیش از دیگران باشد. اما در واقع اگر دقیقتر نگاه کنیم امثال بیل گیتس چندان هم به مواهب انحصاری دست نمییابند. چنین افرادی ممکن است از خانهها و امکاناتی بهتر از دیگران استفاده کنند اما این برخورداری دربرابر آنچه خلق کردهاند ناچیز و قابل چشمپوشی است. فساد و بیعدالتی این است که کسی از مواهب اموال دیگران و بدون اجازه آنها استفاده کند.
اینکه گفته شود افرادی در کشوری درآمد بهدست میآورند و آن را از چرخه اقتصاد خارج میکنند، اساسا سخن اقتصادی نیست. هر کس مالی دارد متعلق به خود اوست و شرعا، قانونا و اخلاقا مجاز است آن را هر جا خواست ببرد. حتی اگر قوانینی برای جلوگیری از چنین انتقالی تصویب شود، چنین قوانینی وجاهت شرعی و اخلاقی ندارند. چنین منعی را بر اموال عمومی میتوان گذاشت اما اموال خصوصی نمیتوانند موضوع تصمیم دیگران قرار گیرند. تنها قانونی که تا حدودی وجاهت دارد قانون مالیاتستانی از اموال خصوصی است که در شرایط کنونی جهان میشود از آن دفاع کرد. اموال مردم متعلق به خودشان است و محل نگهداری و شیوه خرج کردنش هم به خودشان مربوط است.
وانگهی این قاعدهای عقلی و تجربی است که هیچ آدم عاقلی مال خود را تباه نمیکند و مادام که در جایی امکان ثروتافزایی وجود دارد دلیلی ندارد کسی مال خود را به جای دیگری منتقل کند. جایی که فرار سرمایه رخ میدهد علت را باید در مبدا جست نه در مقصد. علاوهبر این در کشورهای صنعتی بهویژه آمریکا و اروپا، پدیده charity یا خیریهها رواج در خور توجهی دارد. به جای اینکه دولت از کسی بگیرد و به کس دیگری بپردازد و از این راه برای سیاستمداران محبوبیت بخرد، خود ثروتمندان بهصورت داوطلبانه به سازمانها و بنیادهای خیریه یا به مراکز آموزشی و دانشگاهی کمک میکنند. این پدیده هم موجب افزایش مسوولیت اجتماعی میشود و هم اینکه انساندوستی را رواج میدهد.
در چنین وضعی که ثروت مایملک شخصی افراد است، آن را از راه ابداعات و سرمایهگذاری خود بهدست آوردهاند؛ مالیات قانونی خود را پرداختهاند و از رانتهای سیاسی و اطلاعاتی استفاده نکردهاند، فساد معنا ندارد و تصمیمگیری درباره ثروت و نحوه هزینه کردن آن هم به کسی غیر از مالک آن ربطی ندارد.
در واقع با انتشار این کتاب در ایران، نگاه تحلیلی مبتنی بر مقایسه در بررسی وضعیت اقتصادی کشورهای جهان تقویت شد و بسیاری از فعالان اقتصادی، تحلیلگران و اقتصاددانان و جامعهشناسان استفاده از الگوهای قیاسی را تا حدودی بیشتر از گذشته در دستور کار قرار دادند.گفتوگوی زیر با محمود صدری، مدیر انتشارات «دنیای اقتصاد» که مسوولیت ویراستاری این کتاب را بر عهده داشته است، در همین چارچوب است. او در بررسی وضعیت دوگانه موجود در نگاه به نظامهای اقتصادی دولتی و غیردولتی میگوید: طرفداران اقتصاد دولتی میتوانند به شما بگویند سنگاپور که امروزه مظهر شفافیت اقتصادی است، اقتصادش محصول مداخله تمامعیار حکومت اقتدارگرای نظامیانی است که دو دهه بر همه ارکان کشور مسلط بودند و از درون همان نظام اقتدارگرا و دولتی این اقتصاد شفاف و شکوفا بیرون آمد.
یا خواهند گفت، کوبا بیش از 6 دهه اقتصاد دولتی داشت، اما فساد آن همسنگ کشوری مانند مکزیک نبود که اقتصادش خصوصیتر بود. یا کشورهای اسکاندیناوی که بیش از پنج دهه به شیوه شبهسوسیالیستی اداره شدهاند فسادشان کمتر از ایتالیای کاپیتالیست بوده است. طرف مقابل همچنین استدلالهایی در جهت عکس دارد. میتواند بگوید آلمان شرقی و آلمان غربی پیشینهای واحد داشتند، اما بخش شرقیاش که کمونیستی شد، اقتصادش ضعیفتر از بخش غربی شد که اقتصاد آزاد داشت. یا کره جنوبی و کره شمالی را مثال خواهند زد که اقتصاد اولی آزاد و شکوفاست و اقتصاد دومی دولتی است و تباه شده؛ بنابراین اینگونه مسائل را باید قدری فراتر از نظامهای اقتصادی و در گسترهای وسیعتر شامل ساخت سیاسی، هنجارهای فرهنگی، باورهای ایدئولوژیک، تفاوتهای رهبران، بزنگاههای تاریخی و امثال اینها دید. این گفتوگو در ادامه همین موضوع را با بسط بیشتری مورد توجه قرار داده است.
جناب آقای صدری، از نظر شما بنیادهای شکل گیری دو وضعیت یا بهتر بگویم دو نوع اقتصاد که برای تمایز آنها از الفاظ سالم و ناسالم استفاده میشود، چیست؟ به این معنا که چه مکانیزمی در هدایت اقتصاد به سمت و سوی سلامت یا بیماری اثرگذار است؟
الفاظ سالم و ناسالم و اساسا هر تعبیری که دربردارنده داوری باشد لاجرم به نحوه تلقی ما از اقتصاد بستگی دارد. کسی که اقتصاد مطلوب و مورد نظرش اقتصاد دولتی یا متمرکز باشد یک تعریف از سالم و ناسالم بودن اقتصاد دارد و کسی که اقتصاد آزاد یا رقابتی را ترجیح میدهد، اقتصاد سالم و ناسالم را جور دیگری تعریف میکند. مثلا طرفداران اقتصاد دولتی، هرگونه انباشت سرمایه و ثروت کلان را نشانهای از وجود فساد و بیعدالتی میدانند و دیگر برایشان مهم نیست که این ثروت چگونه و از کجا آمده است. برایشان مهم نیست که این ثروت نتیجه کار خلاقانه و ارزشافزایی است، یا نتیجه دسترسی انحصاری به اطلاعاتی است که دیگران از آن محرومند، یا نتیجه دستکاریهای خودسرانه در قوانین و مقررات است یا امثال اینها. آنچه از نظر چنین کسانی مهم است این است که ثروت خصوصی خودش محصول بیعدالتی و فساد است نتیجهاش هم بیعدالتی و فساد است و مادام که صاحبان ثروتهای بزرگ وجود دارند، اقتصاد ناسالم است.
اما وقتی از منظر دیگری به موضوع بنگریم داستان وارونه میشود یا دست کم با این یکی خیلی فرق دارد. کسی که اقتصاد آزاد را گزینه بهتری میداند معیارهای سالم بودن و ناسالم بودن را چیز دیگری میداند و جور دیگری بحث میکند. دیگر نمیگوید فرقی ندارد که منشاء ثروت کجا است، نمیگوید هر کس ثروتی دارد مشروع است یا نامشروع است. اول میپرسد این ثروت در قالب کدام نظام اقتصادی و به چه طریقی بهدست آمده است، میپرسد اقتصاد کلان کارآمد و پربازده است یا ناکارآمد و کمبازده. میپرسد عامل بهرهوری پایین چه کسی یا چه چیزی است. میپرسد نسبت دولت با اقتصاد خرد و بنگاهها چگونه است و زنجیرهای از این پرسشها پیش روی شما میگذارد.
معیارهای این دو نوع تلقیِ متفاوت برای تعریف فساد چیست؟
این دو تلقی از اقتصاد، هر دو بنیانهای نظری نیرومندی دارند و بهسادگی نمیتوان تخطئهشان کرد. اگر از قالبهای ایدئولوژیک بیرون بیاییم و نخواهیم براساس باورهای خودمان حکم صادر کنیم ناچاریم به تلاش جانفرسایی تن دهیم تا پاسخی قانعکننده به چنین پرسشی بدهیم. زیرا اگر طرف مقابل شما فرضهای اولیهتان را قبول نداشته باشد که نمیتوانید به بحث ادامه دهید. شما میگویید این شکل اقتصادی، این نظام اقتصادی و این الگوی مدیریت اقتصاد سالمتر و بهتر است و طرف مقابل شما هم درباره نظام اقتصادی مطلوب خودش همین را میگوید. پس اول باید تکلیف این بحث روشن شود.
استدلال طرفداران اقتصاد دولتی، فارغ از دستهبندیها و طیفهای گوناگون آنها، این است که در اقتصاد رقابتی یا اقتصاد آزاد به هر حال کسانی از قافله جا میمانند و توان حرکت کردن همپای دیگران را ندارند. هرچه جلوتر میرویم انباشت سرمایه بیشتر میشود و بر شمار کسانی که از قافله جا ماندهاند افزوده میشود و شکاف درآمدی یا شکاف طبقاتی بیشتر میشود و همین فساد اکبر است. میپرسید چرا این فساد اکبر است و پاسخ میشنوید که اولا انسانیت لگدکوب میشود و ثانیا برندگان بر همه ارکان جامعه حاکم میشوند وجاماندگان انگیزه و خلاقیت خود را از دست میدهند و در نتیجه اقتصاد به قهقرا میرود. حتی در این گروه شعبهها و شاخههایی از اندیشه وجود دارد که معتقدند اساسا هر جا ثروت انباشتهای هست لاجرم آغشته به خون است؛ چون در گذشتههای تاریخی بسیار دور ثروت همگان کمابیش یکسان بوده و کسانی که به ثروت بیشتر دست یافتهاند، آن را بهزور از دیگران ربودهاند و سرآغاز این داستان حتما خونین بوده است.
اما طرفداران اقتصاد خصوصی هر یک به شکلی به شما خواهند گفت که داستان چیز دیگری است. امالفساد واقعی، مداخله در کسب و کار آزاد و داوطلبانه مردم است. این مداخله است که برای منافع خاص محملها و بسترهای فساد را فراهم میکند و موجب کاهش بهرهوری میشود. این گروه هم مانند گروه قبلی به گذشتههای تاریخی دور استناد میکنند و میگویند آن گروهی که اموال را بهزور از دیگران ربوده، همان تشکیلاتی است که بعدها اسمش شده دولت و مداخله در کسب و کار مردم را گسترش داده و سیستماتیک کرده است. به اعتقاد این گروه، زمین ملک مشاع و مشترک بشر است و همگان حق دارند روی آن کار کنند و هر آنچه بهدست آورند از آنِ خودشان است. تنها شرطی که در این میان وجود دارد این است که کسی حق ندارد میدان رقابت را برای کسانی هموار و برای کسان دیگر ناهموار کند. در این شرایط یکسان هرکس هرچه به دست آورد مال مشروع خود اوست و هرگونه دخل و تصرف دیگران در آن فساد است.
ببینید ما این را میدانیم که اقتصاد برخی کشورها شفاف است و برخی دیگر ناشفاف. این وضع چرا و چگونه پدید میآید و چرا در کشورهای گروه دوم فساد بازتولید میشود؟ در واقع مدنظرم این است که چگونه ثروت در اقتصادهای غیرشفاف تولید و بازتولید میشود؟
دو دستهبندیای که قبلا درباره آنها حرف زدیم برای این پرسش، پاسخی آماده در آستین دارند. همانطور که قبلا گفتم گروهی میگویند آزادی بیحد و حصر مالکیت موجب فساد میشود و گروه دوم عکس آن را میگویند. یعنی میگویند دولت موجب فساد میشود اما حقایق و تجربههای تاریخی به ما میگوید موضوع را نمیتوان اینقدر ساده کرد. مثلا طرفداران اقتصاد دولتی میتوانند به شما بگویند سنگاپور که امروزه مظهر شفافیت اقتصادی است، اقتصادش محصول مداخله تمامعیار حکومت اقتدارگرای نظامیانی است که دو دهه بر همه ارکان کشور مسلط بودند و از درون همان نظام اقتدارگرا و دولتی این اقتصاد شفاف و شکوفا بیرون آمد. یا خواهند گفت، کوبا بیش از ۶ دهه اقتصاد دولتی داشت اما فساد آن همسنگ کشوری مانند مکزیک نبود که اقتصادش خصوصیتر بود یا کشورهای اسکاندیناوی که بیش از پنج دهه به شیوه شبهسوسیالیستی اداره شدهاند فسادشان کمتر از ایتالیای کاپیتالیست بوده است.
طرف مقابل همچنین استدلالهایی در جهت عکس دارد. میتواند بگوید آلمان شرقی و آلمان غربی پیشینهای واحد داشتند اما بخش شرقیاش که کمونیستی شد اقتصادش ضعیفتر از بخش غربی شد که اقتصاد آزاد داشت. یا کرهجنوبی و کرهشمالی را مثال خواهند زد که اقتصاد اولی آزاد و شکوفاست و اقتصاد دومی دولتی است و تباه شده. بنابراین اینگونه مسائل را باید قدری فراتر از نظامهای اقتصادی و در گسترهای وسیعتر شامل ساخت سیاسی، هنجارهای فرهنگی، باورهای ایدئولوژیک، تفاوتهای رهبران، بزنگاههای تاریخی و امثال اینها دید. مثلا اگر جنگ ۵۳-۱۹۵۰ کره به تقسیم این شبهجزیره منجر نمیشد بخش شمالی کره هم راه دیگری میپیمود. یعنی اینجا عنصر سیاسی، بزنگاه تاریخی و اقتضائات روابط بینالملل و جنگ ابرقدرتها بود که دو تقدیر متفاوت برای مردمان شمال و جنوب کره رقم زد و فساد رهبران کرهشمالی محصول آن تحولات است.
بازتولید فساد هم یکی از نتایج همین وضع است. وقتی فساد در جایی ریشه میکند نهادهای ضدفساد را نابود میکند و امکان فساد را گسترش میدهد. به همین علت است که برخی میگویند، در بسیاری از کشورها تا اصلاح سیاسی و بوروکراتیک رخ ندهد، فساد اقتصادی ریشهکن نمیشود. این موضوع بازتولید فساد را دارن عجماوغلو و جیمز رابینسون در کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» با استادی و ظرافت توضیح دادهاند. در این کتاب گفته شده است که وقتی نهادهای یک کشور(سیاست، حقوق، نظام اقتصادی، انتخابهای مردم و سیاستمداران) درست عمل کنند، چرخههای فضیلت شکل میگیرد و حتی اگر کسی بخواهد نمیتواند مانع پیشرفت شود. برعکس، وقتی در کشوری نهادها درست عمل نمیکنند چرخه رذیلت شکل میگیرد یا اصطلاحا فساد نهادینه میشود و حتی اگر اصلاحاتی رخ دهد بازهم احتمال بازگشت فساد وجود دارد.
برخی چهرههای معروف منتسب به جهان سرمایهداری از جمله کسانی مثل بیل گیتس یا استیو جابز و... میتوانند نمادهایی برای معرفی اقتصاد امروز دنیا باشند، وجهی از زندگی و کار آنان از یکسو به ارزش افزوده، انباشت ثروت و خیریههای متعدد میانجامد، ضمن اینکه به نظر جالب است درباره نمادهای اقتصادی جهان امروز صحبت کنیم، آیا میتوان از این الگوهای فردی برای تبیین ساخت و بافت اجتماعی امروز جهان کمک گرفت؟
بیل گیتس و استیو جابز که از آنها نام بردید و افراد مشابه آنها مثالهای خوبی هستند که دست طرفداران اقتصاد آزاد را از نظر استدلالی پر میکنند اما پیش از ورود به این بحث چند جملهای درباره یک نگرانی عجیب که تا اوایل قرن بیستم هم وجود داشت بگویم و بعد به این موضوع بپردازم. زمانی دربرابر نوآوریهای تکنولوژیک مقاومت میشد. دولت و صنوف نگران این بودند که اگر مکانیزاسیون رشد کند، مشاغل از دست میرود و فقر و فاقه جامعه را تباه میکند. مثلا میگفتند صنایع نساجی هزاران کارگر را بیکار میکند. حتی تا همین اواخر در ایران میگفتند کامپیوتر موجب از دست رفتن شغل کارمندان میشود.
اما افراد خلاق و نوآور با ابداعات خود نشان دادند که نهتنها موجب از دست رفتن مشاغل نمیشوند، بلکه به جای هر شغل تعطیل شده صدها و بلکه بیشتر شغل ایجاد میکنند. ممکن است پدیده کامپیوتر نیاز به کارمندان اداری را قدری کمتر کرده باشد اما در عوض میلیونها شغل جدید در جهان ایجاد کرده است که جای کسی را هم نگرفتهاند. به قول اقتصاددانان به جای اینکه بر سر کیک موجود دعوا شود، کیکهای جدید و بزرگتر خلق شده و امکانهای تازه درآمدزایی برای افراد را افزایش داده است. خب طبیعی است وقتی کسی مانند بیل گیتس چنین امکان گستردهای برای بشریت ایجاد میکند، خودش هم از آن بهرهمند شود و بهرهمندیاش هم بیش از دیگران باشد. اما در واقع اگر دقیقتر نگاه کنیم امثال بیل گیتس چندان هم به مواهب انحصاری دست نمییابند. چنین افرادی ممکن است از خانهها و امکاناتی بهتر از دیگران استفاده کنند اما این برخورداری دربرابر آنچه خلق کردهاند ناچیز و قابل چشمپوشی است. فساد و بیعدالتی این است که کسی از مواهب اموال دیگران و بدون اجازه آنها استفاده کند.
اینکه گفته شود افرادی در کشوری درآمد بهدست میآورند و آن را از چرخه اقتصاد خارج میکنند، اساسا سخن اقتصادی نیست. هر کس مالی دارد متعلق به خود اوست و شرعا، قانونا و اخلاقا مجاز است آن را هر جا خواست ببرد. حتی اگر قوانینی برای جلوگیری از چنین انتقالی تصویب شود، چنین قوانینی وجاهت شرعی و اخلاقی ندارند. چنین منعی را بر اموال عمومی میتوان گذاشت اما اموال خصوصی نمیتوانند موضوع تصمیم دیگران قرار گیرند. تنها قانونی که تا حدودی وجاهت دارد قانون مالیاتستانی از اموال خصوصی است که در شرایط کنونی جهان میشود از آن دفاع کرد. اموال مردم متعلق به خودشان است و محل نگهداری و شیوه خرج کردنش هم به خودشان مربوط است.
وانگهی این قاعدهای عقلی و تجربی است که هیچ آدم عاقلی مال خود را تباه نمیکند و مادام که در جایی امکان ثروتافزایی وجود دارد دلیلی ندارد کسی مال خود را به جای دیگری منتقل کند. جایی که فرار سرمایه رخ میدهد علت را باید در مبدا جست نه در مقصد. علاوهبر این در کشورهای صنعتی بهویژه آمریکا و اروپا، پدیده charity یا خیریهها رواج در خور توجهی دارد. به جای اینکه دولت از کسی بگیرد و به کس دیگری بپردازد و از این راه برای سیاستمداران محبوبیت بخرد، خود ثروتمندان بهصورت داوطلبانه به سازمانها و بنیادهای خیریه یا به مراکز آموزشی و دانشگاهی کمک میکنند. این پدیده هم موجب افزایش مسوولیت اجتماعی میشود و هم اینکه انساندوستی را رواج میدهد.
در چنین وضعی که ثروت مایملک شخصی افراد است، آن را از راه ابداعات و سرمایهگذاری خود بهدست آوردهاند؛ مالیات قانونی خود را پرداختهاند و از رانتهای سیاسی و اطلاعاتی استفاده نکردهاند، فساد معنا ندارد و تصمیمگیری درباره ثروت و نحوه هزینه کردن آن هم به کسی غیر از مالک آن ربطی ندارد.
ارسال نظر