کوهنوردی در زاکوپانه
سعید انوری‌نژاد پس از بیش از 4 هفته سفر در اروپا جنوب لهستان را به قصد مجارستان ترک کردیم. روزهای آخری را که در لهستان بودیم به پیاده روی در منطقه کوهستانی تاترا که در مرز میان این کشور و اسلواکی قرار دارد، گذراندیم. لهستان کوهنوردان بزرگی داشته و دارد. آنها در هیمالیا همیشه در میان پیشروترین گروه‌ها و کوهنوردان جا داشتند. بخشی از اهمیت و معروفیت‌شان به‌خاطر دغدغه همیشگی کوهنوردان برجسته‌شان به گام گذاشتن در مسیرهای نو و تلاش‌های تاکنون انجام نشده بوده است. جرزی کوکوشکا شاید معروف‌ترین آنها باشد که پس از رینهولد مسنر اتریشی دومین فردی است که همه 14 قله هشت هزار متری را صعود کرده است؛ اما افتخار دیگر او این است که بیشتر این کوه‌ها را از مسیر جدید و بخشی را در زمستان پیمود و در نهایت نیز جان خود را هنگام تلاش برای گشایش مسیری نو در قله لوتسه در نپال از دست داد. چند سالی پیش‌تر خاطرات او از صعودهایش به هیمالیا را خوانده و علاقه‌مند بودم کوهستان‌هایی که این کوهنوردان بزرگ در آنجا نخستین صعودهایشان را آغاز می‌کردند از نزدیک ببینم.
در جنوب لهستان و در ناحیه مرزی آن کشور و اسلواکی رشته کوهی به نام تاترا وجود دارد. این کوهستان که خود، بخشی از رشته کوه کارپات به حساب می‌آید ارتفاعی کمتر از سه هزار متر دارد، پوشیده از جنگل و دارای تعداد زیادی دریاچه و حیوانات مختلف است. بخش بزرگی از این ناحیه کوهستانی چه در شمال که در خاک لهستان قرار دارد و چه در جنوب که در خاک اسلواکی است به‌عنوان پارک ملی طبیعی شناخته می‌شود.
از کراکوف با اتوبوس به زاکوپانه رفتیم که مهم‌ترین شهر در دامنه‌های لهستانی این کوهستان است. فاصله‌ای حدود دو ساعت و با قیمت 15 زلاتی (هز زلاتی تقریبا معادل هزار تومان است) با اتوبوس رفتیم. اتوبوس‌های لهستان اینترنت دارند و جالب‌تر آنکه در طول سفر پذیرایی هم می‌کنند. مثلا در همین فاصله دو ساعته در دو نوبت آبمیوه و بستنی دادند. همه مسیر سرسبز و جنگلی بود. درختان سوزنی کاج و خانه‌های چوبی دو سه طبقه با سقف‌های شیروانی بسیار به چشم می‌آمد. هر چه به زاکوپانه نزدیک‌تر می‌شدیم ترافیک جاده بیشتر می‌شد و تابلوهای بسیاری در کناره‌های راه وجود داشت که نام و تلفن اقامت‌گاه‌های مختلف را نشان داده بود. ارتفاع جاده از کراکوف تا زاکوپانه مدام بیشتر می‌شد تا در نهایت به فلاتی مرتفع رسیدیم که در انتهای آن و در دامنه کوهستان شهر زاکوپانه به چشم می‌آمد. شب پیش از آن جایی برای خود رزرو کرده بودیم؛ مهمان‌خانه‌ای هاستل در حاشیه شرقی شهر و در میان جنگل به نام «خداحافظ لنین.» هم نام آنجا برایمان جلب توجه می‌کرد و هم دوری‌اش از شهر که در جایی پرت و آرام بود.
در ترمینال کوچکی در زاکوپانه از اتوبوس پیاده شدیم. تعدادی زن و مرد با تابلوهایی کوچک در دست ایستاده بودند و لهستانی و انگلیسی چیزهایی می‌گفتند و برای اجاره اتاق‌هایشان به دنبال مشتری می‌گشتند. از وضعیت جاده و آنچه در ترمینال می‌گذشت معلوم بود که اینجا محل مورد علاقه لهستانی‌ها برای گذران آخر هفته است. همانجا مینی‌بوس‌هایی بود که هر یک از مسیری متفاوت به اطراف شهر می‌رفتند و با همان‌ها خود را به مهمان‌خانه رساندیم.
کوهستان تاترا
پیش از این در گدانسک در خانه زوجی کوهنورد بودیم و اطلاعات کافی و نقشه‌ای به درد بخور از آنها گرفتیم. دو مسیر پیاده‌روی مختلف به ما پیشنهاد داده بودند که یکی به دریاچه‌ای به نام Czarny Staw می‌رسید که به معنی دریاچه سیاه است و دیگری به یکی از ده‌ها پناهگاه آن منطقه که در پای یالی زیبا قرار داشت. قصد داشتیم شب دومی که در آن منطقه هستیم را در آن پناهگاه بمانیم.
بعد از چند دقیقه پیاده‌روی در مسیری باریک و خاکی میان درختان و گیاهان انبوه به کلبه‌ای چوبی رسیدیم که ستاره‌ای پنج پر با عکسی از لنین در میانش روی دیوار نقش بسته بود. لنین در ابتدای قرن بیستم روسیه را برای رفتن به اروپا و گریز از پلیس روسیه تزاری ترک می‌کند و در این مسیر مدتی کوتاه را در دهکده‌ای در این منطقه به سر می‌برد. این نام کنایه‌آمیز یادآور ناراحتی لهستانی‌ها از روسیه است. ساختمان مهمان‌خانه دو طبقه بود، در طبقه اول دو اتاق بزرگ و یک دستشویی و حمام و محلی کوچک برای آشپزی و شستن ظرف‌ها وجود داشت و در طبقه بالا دو اتاق کوچک‌تر. به جز یکی از اتاق‌های طبقه اول که در آن تعدادی میز، چند مبل، کتابخانه‌ای کوچک و یک تلویزیون وجود داشت سه اتاق دیگر پر از تخت‌هایی دو طبقه بود. آن اتاق محل جمع شدن و نشستن میهمان‌ها و خوردن غذا بود. بیشتر میهمان‌ها جوانان و نوجوانانی بودند که برای استراحت تابستانی یکی دو هفته‌ای را در آنجا به سر می‌بردند و تعدادی کوهنورد پر سر و صدای اهل پراگ هم بودند که چند روزی را برای کوهنوردی به این منطقه آمده بودند.pic1
با جوان کوهنوردی که راهی پیاده‌روی در یکی از مسیرها بود گپ و گفتی داشتیم و اطلاعات مختصری درباره مسیر گرفتیم. از وضعیت پناهگاهی پرسیدیم که قصد داشتیم شب بعد در آنجا بخوابیم و او مطمئن بود که جای خالی نخواهد داشت. با تماسی که از همانجا گرفتیم معلوم شد حق با او است و ما خوش‌بینانه فکر می‌کردیم می‌توانیم بی‌مقدمه برویم و در آخر هفته شلوغ، جایی هم گیرمان بیاید.pic۲
نقشه و جی‌پی‌اس و کوله‌ای کوچک و بادگیرهایمان را برداشتیم و از هاستل بیرون زدیم. هوا گرفته و ابری بود. نقشه‌ای که از دوستان گدانسکی‌مان گرفته بودیم تمام کوهستان تاترا در قسمت لهستان را در بر می‌گرفت و روی خطوط توپوگرافیک کشیده شده بود. آن خطوط کمرنگ‌تر بودند و مسیرها و شهرها و روستاها روی آن برجسته شده بودند. مسیرهای کوهنوردی مختلف با خطوطی به رنگ‌های متفاوت رسم و زمان تقریبی هر تکه از مسیر میان دو نقطه مشخص شده بودند و این شامل زمان رفت و برگشت می‌شد. طبیعتا شیب مسیر را می‌شد از روی خطوط تراز نقشه به دست آورد و حدس زد. پناهگاه‌ها، محل‌های استراحت و نقاطی که امکانات و نیروهای امدادی وجود دارند نیز مشخص شده بود. متناظر با این نقشه در واقعیت هم مسیرها و نشانه‌های پیاده شده بودند. در ابتدای هر مسیر، روی تابلوهایی فلش مانند که روی پایه‌های لوله‌ای نصب شده، رنگ مسیرها مطابق با نقشه، مقصد نهایی، فاصله‌اش از آن نقطه و مدت زمان تقریبی برای رسیدن مشخص شده است. در تمام مسیرها جابه‌جا رنگ مسیر روی سنگ یا درختی کشیده شده است. تعداد علامت‌ها و فلش‌ها طوری است که احتمال گم کردن مسیر کم می‌شود و زمان تعیین شده با تخمین خوبی همراه بود. در بخش‌های زیادی راه با سنگ‌های درشت فرش شده بود و عرضی حدود 1.5 تا دو متر داشت. هزینه ورود به پارک ملی 5 زلاتی است. روی قبض پرداخت علامت‌هایی هشداردهنده وجود دارد که افراد را توجه داده است تا از مسیرهای مشخص خارج نشوند، سیگار نکشند، آتش روشن نکنند، شاخه‌ها را نشکنند، کمپ نزنند و حیوان اهلی با خود به داخل پارک نیاورند. تا جایی که ما دیدیم خارج از مسیرهای مشخص شده، کمتر دست خورده بود و زباله‌ای به چشم نمی‌آمد. حتی درخت‌های شکسته را از روی زمین جابه‌جا نکرده بودند و به همان حالت مانده بود. جز این، در مسیر خبری از تابلوهای هشدارآمیز و شعار و جملات فرهنگ‌ساز نبود. در راه جابه‌جا فضایی باز ایجاد کرده و نیمکت‌ها و میزهای کوچک چوبی در آن گذاشته بودند. سطل آشغال بود و خبری از آشغال در محیط نه، مگر دستمال کاغذی.
بعد از حدود سه ساعت پیاده‌روی و حدود ۸۰۰ متر افزایش ارتفاع در زیر باران و بادی شدید به دریاچه سیاه رسیدیم. اطراف‌مان را کوه‌ها و صخره‌های بلند پوشانده بودند که از کنار دریاچه آغاز و به بالا رفته بودند. در نزدیکی دریاچه پناهگاهی وجود داشت. برای فرار از باران بی‌امانی که می‌بارید به آنجا رفتیم. ساختمان چوبی سه طبقه بسیار بزرگی که در طبقه پایین سالنی بزرگ با میزهای چوبی وجود داشت و در طبقه بالا اتاق‌های بسیار برای شب‌مانی کوهنوردان. پناهگاه شلوغ و غلغله بود؛ برخی مشغول خشک کردن خود و برخی خوردن سوپ داغ و غذا بودند که در آن میان عروس و دامادی وارد پناهگاه شدند.pic۳
چه این پناهگاه و چه پناهگاهی که روز بعد در مسیری دیگر دیدیم از سنگ ساخته شده‌اند که سازه غالب پناهگاه‌ها در این منطقه است؛ ساختمان‌هایی دو یا سه طبقه، با چینه‌هایی از سنگ‌های درشت و سقف‌های شیروانی و چوبی. دیواره‌های داخل، راه‌پله‌ها، میزها و صندلی‌ها همه از چوب هستند. در طبقه همکف همیشه رستورانی هست و جایی بسیار برای نشستن. طبقات بالا پر از اتاق‌هایی است با ابعاد مختلف. تخت، آب گرم، دستشویی و حمام در تمام پناهگاه‌ها وجود دارد و همچون هتل می‌توان آنها را از پیش رزرو کرد. به این ترتیب دیگر نیازی به حمل کیسه خواب و لباس گرم زیاد برای اجرای برنامه‌ای چند روزه نیست و کار راحت‌تر می‌شود. قیمت یک تخت معمولا کمتر از پنجاه زلاتی است که بنا به فصل و نوع اتاق و تعداد تخت تغییر می‌کند. سن و سال این بناها بسیار زیاد است و بیشترشان در اوایل یا اواسط قرن بیستم ساخته شده‌اند.
زاکوپانه، آرامش روستایی
زاکوپانه شهری کوچک است. یک خیابان اصلی دارد که سراسر مغازه و فروشگاه است و همان هم پر از گردشگر و مسافر. رستوران و فروشگاه‌های لوازم کوهنوردی و صنایع دستی بیش از هر چیز وجود دارد. خبری از آپارتمان و محلات بزرگ شهری نیست. بیشتر فضاهای مسکونی در میان جنگل و دامنه‌های کوهستانی ایجاد شده و بسیار پراکنده و کم تراکم است. اطراف مرکز شهر ساختمان‌هایی چند طبقه که بیشترشان هتل یا اقامتگاه هستند دیده می‌شود و هرکدام تابلو و نامی دارند. دورتر از این مرکزیت خانه‌هایی یکی دو طبقه با حیاط‌های بزرگ و پرچین‌های چوبی وجود دارد. خیابان‌ها پهن نیستند و پیچ در پیچ و شیبدارند. جمعیت بسیاری در حومه شهر و دامنه‌های کوهستان به پیاده‌روی و گردش می‌پردازند و یکی دو تله‌کابین و پیست اسکی وجود دارد. معماری و نمای خانه‌ها هماهنگ با محیط و بیشترشان ترکیبی از چینه‌های سنگی و چوبی است. خبری از دیوار دور خانه‌ها نیست و پرچین‌های چوبی آنها را از هم جدا می‌کنند یا که هیچ نیست. در ورودی شمالی شهر ترمینالی کوچک وجود دارد که مبدا حرکت مینی‌بوس‌هایی است به مناطق روستایی اطراف و هرکدام مسیری طولانی را طی می‌کنند. هر مسافر بنا به مقصد کرایه‌ای متفاوت می‌پردازد و از راننده رسید می‌گیرد. با همین سرویس‌ها می‌توان به هر یک از ورودی‌های پارک ملی و در نتیجه مسیرهای پیاده‌روی که نزدیک زاکوپانه هم نباشند دسترسی داشت. در همه ورودی‌ها، پارکینگ‌هایی وجود دارد و همچنین ایستگاه مینی‌بوس و دوچرخه‌هایی که می‌توان به کرایه گرفت. به این ترتیب علی رغم آنکه در بخش‌های بسیاری از آن منطقه جاده وجود دارد، مسافران و بازدیدکنندگان حق ورود با هیچ وسیله نقلیه موتوری ندارند، مگر برای کسانی که داخل آن منطقه زندگی می‌کنند.
ساکنان زاکوپانه به خاطر فضای روستایی خود، دست‌ساخته‌ها و محصولات بسیاری مربوط به دام و گوسفند تولید می‌کنند. پوشاکی‌ از پوست گوسفند و محصولات چرمی در بسیاری از فروشگاه‌ها فروخته می‌شود، اما مهم‌تر از همه اینها، پنیر گوسفندی دودی؛ معروف‌ترین محصول این منطقه است. گله‌داران این منطقه تنها ساکنان دامنه‌های کوهستان تاترا هستند و کلبه‌های آنها همچنان داخل پارک ملی قرار دارد. گله‌داران پنیرها را به شکل دوک و لوزی یا استوانه و با اندازه‌های مختلف درست می‌کنند و سپس در کلبه‌هایشان آنها را دود می‌دهند و به این ترتیب پوسته‌ای طلایی‌رنگ پیدا می‌کنند. این پنیر که به نام Oscypek خوانده می‌شود به‌عنوان محصول ویژه این منطقه شناخته می‌شود و از محبوبیت بسیاری برخوردار است. برای مصرف، آن را داغ و کنار غذا مصرف می‌کنند یا حتی خالی می‌خورند.
صبح روز چهارده سپتامبر در هوایی بارانی به بوداپست رفتیم. بلیتی نخریده بودیم و قصد داشتیم «هیچ هایک» کنیم و با وسایل نقلیه‌ای مثل کامیون و تریلی سفر خود را ادامه دهیم. برای رسیدن به بوداپست باید از کشور اسلواکی عبور می‌کردیم. حدود 4 صبح از خواب بیدار شده بودم و در هاستل مشغول نوشتن گزارش سفرمان بودم. پسر جوان دیگری کمی بعد بیدار شد و آرام آرام هم‌صحبت شدیم. او اهل اسلوونی بود و قصد داشت با ماشین خود از طریق اسلواکی و اتریش به لوبلیانا برود. وقتی فهمید ما می‌خواهیم به بوداپست برویم پیشنهاد داد بخشی از مسیر را که مشترک بود همراهش باشیم. اتفاق خوبی برای ما بود و بعد از صبحانه حرکتمان را آغاز می‌کردیم. در حال خوردن صبحانه بودیم که آمد پیشم و گفت: «نقشه را چک کردم. می‌توانم مسیرم را عوض کنم و از مجارستان و بوداپست به اسلوونی بروم. فرقش یکی دو ساعت است.» کمی بعد در زیر بارانی شدید وسایلمان را در صندوق ماشین اشکودای او گذاشتیم و راه افتادیم. بعدازظهر در بوداپست روبه‌روی خانه دوستمان از یکدیگر خداحافظی کردیم.