رضا عزت‌پور این روزها «مرتضی» مد شده؛ هر چند فیس‌بوک به سان سال‌های ابتدایی همه‌گیر شدنش در مملکتمان چندان جذاب نیست و حالا خیلی‌ها دیر به دیر سر می‌زنند و سرگرمی‌های دم دستی‌تر و راحت تری چون وایبر و واتس‌آپ و لاین و اینستاگرام یافته‌اند و تازه نیازی هم به مرتکب شدن جرائم رایانه‌ای ندارند، ولی شیوه و اسلوب استفاده از شبکه‌های اجتماعی همان است که بود. سوار شدن بر امواج کم عمق و سطحی و علاقه ملت به بودن در صحنه به هر طریق و قیمت (حتی نوشتن چند خط انتقادی در باب موج سواری اجتماعی) که باعث می‌شود هر از چند گاهی این احساس که همه هموطنان عزیزم بر سر یک موضوع خاص توافق دارند سرتاسر وجود نازنینمان را فراگیرد؛ آن هم در شرایطی که شعار قریب به اکثر مردم «درود بر خودم» و «زنده باد خودم» شده است.
راستش را بخواهید آمادگی بالای دوستان در دنیای مجازی در مواجهه با خبر درگذشت مرحوم پاشایی ما را متعجب ساخت، فوتوشاپ‌های آماده، آهنگ‌های از قبل خوانده شده، متن‌های آنچنانی و پر سوز و گدازی که حداقل تایپشان که دیگر وقت می‌خواست، درست دقایقی بعد از حادثه ما را به شک انداخت که دوستان خدای ناکرده منتظر خبر مرگ این جوان بودند تا شروع به نشر و باز نشر مطالب و عکسهایشان کنند. عکس‌های مشترک با مرتضی، لقب‌های استادیومی چون سلطان و پاشا و... همه همه در این چند ساعت از لابه لای صفحات اجتماعی بیرون زد و مرحوم پاشایی را تبدیل به بزرگ‌ترین هنرمند همه دوران و اعصار این سرزمین ساخت. عکس‌ها و متن‌هایی که در نشر و بازنشر تعدادیشان می‌شد به عینه شادی زیر پوستی فرد ناشر را دید. شادی از این جنس که عجب ایده بکر و نابی از خود بروز دادم.
هدف اما بیشتر از آنکه پاشایی باشد، پادشاهی خودمان است در دنیای مجازی
خودساخته مان؛ حالا این دفعه به قیمت مرتضی. قصه اما همان قصه زلزله آذربایجان است؛ همان داستان عکس زرافه، همان جریان استیو جابز مرحوم. همان چالش آب یخ وطنی، همان ماجرای اسید. مهم این است که ما هستیم و ما باشیم؛ قشنگ‌ترین متن را ما بنویسیم؛ قشنگ‌ترین مدح را ما بخوانیم؛ قشنگ‌ترین مرثیه را ما بسراییم؛ ورنه پر واضح است که اگر خود آن مرحوم بود الان لب به اعتراض گشوده بود که والله و بالله که «من این همه نیستم» صدایی بودم که یک سالی به بیماری گرفتار و اما امیدوار بود؛ یک ماه بر تخت بیمارستان به بند اما سربلند و از این همه گردن کلفت که بر مرگ من مدیحه سرایی می‌کنند هیچ‌کدامشان در دوران حیاتم حتی حاضر نبودند سی دی اوریجینال کار مرا خریداری کنند و به برکت یک برنامه پربیننده تلویزیونی شاید کاری از من را شنیده بودند یا نشنیده بودند. حال اینچنین می‌سوزند تو گویی جگر گوشه‌شان پرپر شده است.pic۱
موضوع اصلا مرحوم پاشایی نیست که آن عزیز دستش از این دنیا کوتاه شده و چه بسا خانواده آن مرحوم هم راضی به استفاده از نام عزیزشان برای چند لایک بیشتر نباشند. اصولا پاشایی نباشد، حجازی هست؛ حجازی نباشد، زلزله؛ زلزله نباشد، پالم؛ پالم نباشد، اسید. اصل سوژه است که موجش کنیم و سوار بر موج، خودی نشان دهیم ورنه شاید در چنین شرایطی ایجاد موجی ضد سرطان در جامعه منطقی‌تر، اصولی‌تر و مفیدتر باشد. شاید بهتر باشد به واسطه محبوبیت این جوان، آمار اهدای خون و پلاسما چند واحدی در کشور بالا برود (هر چند ترس از اینکه فردا موج تصاویر دوستان در حال اهدای خون تبدیل به معضل دیگری شود، وجود دارد!) حداقل اینکه دو صد گفته چون نیم کردار نیست.
جامعه ما کم شاهد امواج اینچنینی نبوده است. یادم هست چندی پیش که یک معلم در همدردی با شاگرد سرطانی‌اش سرش را از ته تراشید، موج تراشیدن سر آنچنان جامعه را فرا گرفت که پیدا کردن سر پر مو دشوار شد. اما چه سود، که جز چند سلمانی کسی طرفی از این ماجرا نبرد. در درست و غلط ماجرا ما را نه مسند قضاوت هست و نه صلاحیتش اما در همه‌گیر شدنش به یکباره، همه مقصریم. داستان شیرهای پرچرب هم از همین دست بود. ماجرای شلوار جین و عکس پروفایل ملت هم که دیگر از آن کارهایی بود که جز «جوزدگی بین‌المللی» نام دیگری برایش نمی‌شود یافت. زلزله آذربایجان را که دیگر همه یادمان هست. عکس پروفایل ملت به یکباره سیاه شد و نام آذربایجان بر پهنه دنیای مجازی یکه‌تازی کرد اما دریغ از هزار تومان کمک بی چشمداشت؛ کمکی بی نام و نشان؛ کمکی هم اگر شد، هزاران برابر عکس و تصویرش منتشر شد. خلاصه که خوراک این روزهایمان شده است موج‌سواری آن هم به دور از آب و دریا.
واکاوی دلایل اجتماعی این‌گونه رفتارها در حد سواد نگارنده نیست و اتفاقا پیدا کردن دلیل علاقه ملت به ایجاد موج از آن دست سوالات بی‌جواب در ذهن حقیر است. موج بعدی مسلما نقد موج فعلی است و تو خود سرآغازی بر آن موجی! به قول ظریفی: دلم می‌سوزد از باغی که «نمی‌سوزد»؛ باغ بی فرهنگی ما، همین باغ رنگارنگ جوزدگی ما.
پاشایی هم رفت و اتفاقا به سان عادت دیرین ما بعد از مرگ محبوب شد. اما باید بدانیم که آدمی که اینچنین امیدوار زیسته که به نقل از اطرافیانش تا آخرین لحظات هم کنسرت‌ها و برنامه‌هایش را لغو نکرده نیازی به محبوبیت اینچنینی نداشته و ندارد. او اگر دوست داشتنی بوده و هست به خاطر هنرش و صدای زیبایش و درسی است که در باب امید به زندگی به این مردم داد. او محبوبیتی را که مدیون محبوبیت شبکه‌های اجتماعی بین مردم این برهه از تاریخ است نمی‌خواهد. عملی غیراخلاقی‌تر از انتشار فیلم آخرین لحظات زندگی آن مرحوم در همین شبکه‌های اجتماعی محبوب ندیده بودم. اما چه سود که از آغاز ورود تکنولوژی‌هایی از این دست به کشور از بلوتوث تا الان، صرفا تازه بودن آنچه نشر می‌دهیم برایمان مهم بود و لا غیر. اول بودن حتی در بازی با زندگی و احساسات دیگران تبدیل به ارزش شد. آری با اینها ما اول می‌شویم. این روزها وایبر و واتس آپ و اینستاگرام و لاین و وی چت و فیس‌بوک محبوب‌تر از هر محبوبی هستند. تعداد عکس‌ها و سلفی‌های (selfi) خروجی از مراسم تشییع این مرحوم، دست کمی از شکوه خود مراسم نداشت. این روزها اینستاگرام افراد معروف سوژه جدید دارد؛ سوژه‌ای به نام: «مرتضای عزیز».