محمدحسین زیکساری، نویسنده، کارگردان و بازیگر تئاتر و سینما و دانش‌آموخته دوره دکتری فلسفه هنر است. تماشاگران برنامه‌های تلویزیونی او را با کاراکتر معروف دکتر کهنمویی می‌شناسند اما کارنامه حرفه‌ای زیکساری هرگز زیر سایه این کاراکتر تلویزیونی نرفته است. زیکساری ۳۴ ساله، این روزها تئاتر «آسایشگاه» را روی صحنه برده است. پیش‌تر دوستداران تئاتر کار موفق و محبوب «چشم برهم زدن» را از او دیده‌اند. وجه ممیزه کارهای زیکساری، درهم‌آمیزی فضاهای حسی است؛ آنجا که تشخیص مرزهای تراژدی از کمدی و‌ تخیل از واقعیت دشوار می‌شود.این کارگردان جوان از معدود کارگردان‌های تئاتر در روزگار ماست که متن نمایشنامه را در هنگام اجرا، به کمک میزانسن‌های خلاقانه گسترش می‌دهد و در کشاکش الگوهای معنایی متن از یکسو و روایت‌ها و خوانش‌ها در اجرا از سوی دیگر، تماشاگر را به دیدن سنتزی منحصربه‌فرد دعوت می‌کند. در تئاتر این روزهای کشور کمتر پیش می‌آید تئاتری بتواند این الگوی اجرا را به خوبی محقق کند. «آسایشگاه» نوشته هارولد پینتر و کارگردانی محمدحسین زیکساری که هر شب ساعت ۹ در مجموعه تئاتر پالیز روی صحنه می‌رود، یکی از این معدود نمایش‌ها است.

آقای زیکساری،‌ ارجاع‌های بینامتنی در اجرای تئاتر آسایشگاه، بازی‌های زبانی متعدد و... باعث شده نتیجه کار چند لایه بودن تئاتر باشد. به این معنی که مخاطبان شما برای درک کار، نیازمند سطوحی مختلف از اطلاعات زمینه‌ای و دانش تجربی هستند. این در حالی است که همزمان الگوهای کارگردانی شما در این نمایش و به‌طور ویژه رویکرد خاص شما در مرکزگریزی میزانسن‌ها و همچنین اگزجره کردن برخی بازها و دیالوگ‌ها، جذابیت‌های کار را برای مخاطب عام حفظ کرده است. می‌خواهم در مورد شیوه کارگردانی این نمایش بپرسم.

ببینید نمایشنامه آسایشگاه رنگمایه‌های سیاسی، روانشناختی و جامعه شناختی توامانی دارد. به‌طور کلی پینتر یک نویسنده وام‌دار از بکت است. البته پینتر به اندازه بکت، الیت و خاص‌گرا نیست بلکه گریزهای عام‌پسندانه هم دارد. پس قشر بیشتری از مخاطبان تئاتر می‌توانند با آن ارتباط بگیرند. در کنار مواردی که شما به آنها اشاره کردی،‌ باید بگویم قصه هم ظرفیت‌های بسیاری برای حفظ جذابیت عام ایجاد می‌کند. نکته مهم این است که این نمایش در یک موقعیت فروبسته توتالیتری اتفاق می‌افتد. فرض مثال چیزی شبیه به کره‌شمالی یا اردوگاه مجاهدین در کمپ اشرف و... یعنی هم مایه‌های سیاسی دارد و هم مایه‌های روانشناختی. من زمانی که متن را می‌خواندم چند بار به آسایشگاه بیماران روانی سر زدم. سعی کردم به دقت شیوه‌ها و الگوهای رفتاری آنها را ببینم و به بازیگرانم انتقال بدهم. این کار در طول مدتی که انجام شد، مایه‌های اصلی کارگردانی را هم تکمیل کرد. اصولا فرم نمایش مبتنی بر بازی‌های زبانی است. در کارگردانی هم کانون اصلی طراحی میزانسن‌ها و... همین بازی‌های زبانی است. امری که به شیوه مشخصی تخصص هارولد پینتر است. اما چیزی که شما درباره مرکزگریزی میزانسن‌ها به آن اشاره کردید،‌ درست است.

یادم است در تئاتر «چشم بر هم زدن» هم بر مرکزگریزی تاکید داشتید.

بله همین‌طور است. اصولا فکر می‌کنم همزمان که برای مثال تئاتر در جلوی صحنه در جریان است، باید در بک‌گراند صحنه هم جریان داشته باشد و از قضا شاید آنچه در بک‌گراند می‌گذرد هم مهم باشد. تماشاگر هم اگر چشمش خسته شد می‌تواند گوشه دیگر صحنه را ببیند و هم در جریان تئاتر باشد و هم بتواند انتخاب کند که کدام سوی رخدادها را تماشا کند! من عادت دارم که فضا را پر کنم و تا جایی که چشم می‌تواند بچرخد، تئاتر در جریان باشد. اصولا همین که یکسری از حرف‌ها در جریان همین بازی در بک‌گراند یا گوشه‌های دیگر صحنه بیان می‌شوند و پازل اجرا را تکمیل می‌کنند، لذت‌بخش است. حالا اگر تماشاگر دید که ناز شستش. اگر هم ندید باز در جریان تئاتر قرار دارد. این فضا را دوست دارم و در کارهای آینده‌ام در سینما و تلویزیون هم سعی می‌کنم این الگو را ادامه بدهم.

اصولا یک جور دکوپاژ است که به حفظ ریتم کار هم خیلی کمک می‌کند.

ببینید اصولا کار کردن با متن پینتر کمی سخت است. دل و جرأت می‌خواهد که بتوانی با درونمایه و محتوای کار درگیر شود. این نمایشنامه از همان متن‌هایی است که ممکن است تماشاچی را خسته کند. ما تلاش کردیم تا در اجرا و بازی‌ها، ضرب این خستگی را بگیریم. این در حالی است که می‌توانستیم متن سبک‌تری انتخاب کنیم و از چهره‌هایی که این روزها اسمشان را سلبریتی گذاشته‌اند استفاده کنیم و...

البته بازی‌ها واقعا خوب است. مخصوصا بازیگر نقش اول، محسن نوری!

بله، محسن بسیار بازیگر خوب و توانمندی است. یک بازیگر تمام عیار برای فرم‌های کلاسیک و اصطلاحا شکسپیری است و تقریبا یک کمد هم جایزه دارد. هم از جشنواره‌های داخلی و هم خارجی. در تئاتر ما هم به خوبی از عهده نقشش برآمده و نتیجه کارش تحسین‌برانگیز است. اما منظورم از پاسخ قبلی این است که بالاخره باید آدم دلش را به دریا بزند و از محافظه کاری دست بردارد و متنی را اجرا کند که واقعا به تئاتر بماهو تئاتر نزدیک است. باید تئاتر را همان‌گونه که تئاتر است روی صحنه برد و دید.