پذیرش مسوولیت به مثابه گام اول اصلاح نهادی
محمد زارعی
کارشناس ارشد جامعهشناسی
کشورهامان چون از تجمع ما پدید آمدهاند همان هستند که ما هستیم. قوانین و احکامشان بر مبنای طبایع ما و اعمالشان کردار زشت و زیبای ماست در مقیاسی بس بزرگتر (ویل دورانت).
اینکه ویل دورانت نویسنده کتاب تاریخ تمدن، کشور را با ملت و نظام حاکم بر آن را از جهت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با موازین روحی و ویژگیهای خلق و خو و شخصیتی مردمان پیوند میزند، بزرگترین درس مسوولیتپذیری در قالب مشارکت همگانی مردم در فرآیند ساخت تاریخ محسوب میشود.
محمد زارعی
کارشناس ارشد جامعهشناسی
کشورهامان چون از تجمع ما پدید آمدهاند همان هستند که ما هستیم. قوانین و احکامشان بر مبنای طبایع ما و اعمالشان کردار زشت و زیبای ماست در مقیاسی بس بزرگتر (ویل دورانت).
اینکه ویل دورانت نویسنده کتاب تاریخ تمدن، کشور را با ملت و نظام حاکم بر آن را از جهت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با موازین روحی و ویژگیهای خلق و خو و شخصیتی مردمان پیوند میزند، بزرگترین درس مسوولیتپذیری در قالب مشارکت همگانی مردم در فرآیند ساخت تاریخ محسوب میشود. مردمانی که در یک قالب اجتماعی خاص با ویژگیهای خاص نهادی و میدان منحصربهفرد فرهنگی و هویتی زندگی میکنند، از ساختارهای الزامآور و هنجاربخش بیرونی تاثیر میپذیرند، شخصیت و ساختمان ذهنی و عادات و رسوم خود را شکل میدهند و سپس در فرآیند تاریخ سازی، نظام سیاسی، اجتماعی و نهادهای فرهنگی را با همان خلق و خوی خود چکش کاری کرده تا در آنچه هست و پیش میرود، با کاراکتر ملی شان همسو گردد.زیست جهان جامعه ایرانی در نمایشهای عمومی خود و در بزنگاههای تنش ها، ناکامیها، آسیبها و پیامدهایی که در هر اجتماعی ممکن است رخ دهد، از سیاست تا فرهنگ و از آموزش تا کنش، ژانر اعترافات را در خود نداشته و ندارد. در این نوع ژانر نمایشی ما باید از خود هزینه کرده، خود را لو داده و برای عموم مردم بدون هیچ پشت صحنه و گریم نقش بازی کنیم؛ نقش شخصیتی که میخواهد اعتراف به اشتباهش کند. «مسوولیت پذیرفتن یا نپذیرفتن؛ مساله این است».از بنیادهای اجتماعی و فرهنگیمان شروع میکنیم. در مدرسه و در همان دوران کودکی پذیرش مسوولیت را نه تنها ندیدهایم بلکه به ما نیز یاد ندادهاند تا بیاموزیم.
آموزش رخ میداد اما پرورش خیر. زیرا خوب میدانیم که منشا اجتماعی لغت «پیچاندن» در یک دهه اخیر از ساختار و چارچوب نظام آموزشی ریشه گرفته و به حوزه عمومی و دیگر ساختارها نفوذ کرد. پیچاندن مدرسه، کلاس، معلم، استاد و دست آخر در جامعه و مواقعی مانند پیچاندن پلیس و خانواده و همسر و غیره نهادینه شد پیچاندن یعنی فرار از مسوولیتی که بر دوشمان بود.در ساختار اداریمان هم اینگونه شواهد کم نیستند. فرزند دیروز در نظام آموزشی امروز آمده مسوول فلان بخش اداره شده است. زمانی که کسی پستی را عهده دار میشود، حقوق، مزایا، حق امضا، حق پاداش، حق استراحت و حق پرستیژ را با جان و دل میپذیرد اما مسوولیت را هرگز نخواهد پذیرفت. زیرا پذیرش مسوولیت یعنی بها دادن به روح و وجدان انسانی؛ این نوع پذیرش، نمایش بیمحابای اعتراف به اشتباه را هم میطلبد. پذیرش مسوولیت احساس گناه در برابر خدشه دار ساختن روح جمعی و ساختار فرهنگی، ناکامیهایی را با خود خواهد آورد که در هر دم و بازدم باید با فرد باشد.در نظام سیاسی و فرهنگیمان داستان همان است که گفته شد زیرا کسی که فلان پست حساس اجرایی یا تصمیمگیری را بر دوش دارد همانی است که در همان نظام آموزشی، اداری و فرهنگی و اجتماعی پرورش یافته و اکنون به اینجا رسیده است. چنین فردی هرگز در اثر کوتاهی که در نهاد مربوطهاش رخ میدهد و منجر به یک آسیب و ناهنجاری یا اتفاق ناگوار میشود، نه استعفا خواهد داد و نه از روح جمعی و جامعه عذرخواهی میکند. زیرا در ساختاری پرورش یافته که معمولا «دیگران مقصرند».همین موارد باعث میشود معمولا تا دم مرگ از پذیرش اشتباهاتمان سرباز زنیم و شجاعت پذیرش خطا را نداشته باشیم زیرا گمان میبریم ما خطا کار نبوده و این دیگرانند که موجب پیامدهای ناگوار میشوند. اینکه بخواهیم در خود فرو رویم، خود را نقد کنیم و جلوی تریبون ایستاده بگوییم «معذرت میخواهم» امری بسیار نادر و جزئی از شخصیت نوابغ محسوب میشود تا یک رسم و عادت اجتماعی همگانی.
چنین خلق و خویی از کجا پدیدار میشود؟
چنین ویژگی شخصیتی را نباید تنها در قالب فردی بررسی کرد. ساختار و عاملیتها در کنار هم شخصیت و الگوهای رفتاری را رقم میزنند. محیط و میدان یا جامعه ایرانی با تمام ساختارها و عوامل و موانعش و فرهنگی که به ما القا کرده و عادتهایی که در ذهن ما ساخته است، میدان بازی خاص خود را با مقتضیات و منطق منحصربهفردی رقم میزند. هر میدان بازی یک منطق خاص دارد. منطق همان شیوهای است که ما در زمان کنش هایمان، تصمیمگیریهایمان یا تفکر اجتماعی و زیستیمان مدنظر قرار میدهیم. قالب رفتار و الگوهای رفتاری ما را همین منطق میسازد. وقتی در منطق خاص یک محیط پرورش مییابیم و جامعهپذیر میشویم و خود را با شرایط سازگار میکنیم و کنشهایمان را با آن همسو میسازیم، گویی داریم به محیط و اقتضایش پاسخ میدهیم و پاسخدهندگی مطابق با خواست محیط نشان میدهد ما خوب جامعهپذیر شدهایم. «من اعتراف نمیکنم، پس هستم». بودن در جامعه تنها یک شرط دارد و آن رعایت قواعد بازی آن است. اعتراف نکردن و اقرار به لغزش نداشتن، شرطِ بودن است.
هر موقعیتی مستلزم الگوهای رفتاری خاصی است. اینکه من مسوولیت کوتاهی که در شغلم در قبال مردم داشته ام را نمیپذیرم و همچنان دیگران را مقصر میدانم پاسخی است که به انتظار محیط میدهم. محیط بهمن آموخته همیشه دیگران مقصرند مگر خلافش ثابت شود. پس به دنبال دیگری یا خواهم گشت تا پیدایش کنم. مثال: گروهی جوان تحصیلکرده، امیدوار به آینده، درصدد زندگی پیروزمندانه به سربازی اجباری رفته تا به نقشی که بر آنها بدون رضایت قلبیشان تحمیل شده پاسخ دهند تا بتوانند در جامعه حضور داشته و از حقوق اجتماعی محروم نشوند. آنها خود را به فرآیندی میسپارند که دیگران تصمیمگیرندهاش هستند و خود کوچکترین تصمیمی درباره جزئیترین امور این فرآیند نمیتوانند بگیرند. در ادامه بر اثر حادثهای که در جاده رخ میدهد، عده زیادی از آنها کشته میشوند. آنها هم سرمایه اجتماعی و انسانیمان بودند و هم بخشی از ساختار یک خانواده چشم به راه و امیدوار. اتفاق افتاد. بعد از آنچه کنیم تا کمتر بیفتد و از آسیبهای کلان آن بکاهیم؟اولین گام در بررسی، نقد یا راهیابی برای اینکه چنین حوادثی از حالت دائمی به اتفاقهای نادر تبدیل شود، همان پذیرش مسوولیت، شجاعت به اعتراف خطا از سوی هر مسوول و حتی کنارهگیری از مسوولیت از سوی کسانی است که در فرآیند تصمیمگیریها و اجرای آن نقش دارند. اما چرا چنین گام محکمی برداشته نمیشود؟ زیرا هرگز نپذیرفتهایم ما به عنوان مسوول فلان نهاد اجرایی یا تصمیمگیرنده، نقش اول این حادثه هستیم. پس اشتباهمان را نخواهیم پذیرفت، اعتراف نکرده و همچنان مقصر را دیگران قلمداد میکنیم. مثلا راننده. راننده خواب آلود یا ناشی، از اصلیترین مواردی است که هدف ما را جامه عمل میپوشاند. مقصر پیدا شد، غافل از آنکه، این دست مقصرها در آینده نیز زیاد خواهند بود پس هیچ گاه فرآیند اصلاح رخ نمیدهد.
زیست جهان ما چنان شکل گرفته که اقرار به خطا در آن امری خطرناک است و ممکن است به قیمت از دست دادن جایگاهمان تمام شود. به ما در حوزه عمومی جامعه آسیب خواهد رسید. بی اعتمادی اولین آسیبی است که باید تحمل کنیم و دست آخر شاید مجبور به طرد خودخواسته شویم زیرا نهادها و رسوم آن به دنبال بز بلا گردان گشته تا گناهان همه قبیله را با ریسمانی به گردن آن آویزان کند و بز بخت برگشته را به سزای گناه تمام افراد، آتش زند. خوب بدیهی است که معذرتخواهی بسیار سخت میشود زیرا ممکن است دیگران هم از فرصت استفاده کرده و برای سهمخواهی در صف ایستاده باشند. در این مواقع بهدلیل صراحتی که به خرج دادهایم و شجاعتی که در اقرار به خطا داشتهایم، مجبور خواهیم شد با هزاران نیروی اجتماعی و ساختاری برخورد کنیم، مورد هجوم خشونت روح جمعی و وجدان اجتماعی جامعه باشیم زیرا محیط عادت کرده مقصر را فردی ببیند، نه ساختاری. در این مواقع دیگر گناهکاران در کمین نشستهاند تا او را به سزای خطایی که خود در آن قربانی بوده است، رسانده تا بلکه وجدان جمعی جامعه آرام گیرد. همین موارد شجاعت پذیرش خطا را در ما میکشد زیرا محیط بینشی را برای همگان رقم زده است که باعث میشود از صراحت بیان و صداقت گفتار و رودررو شدن با خطای خود بسیار هراس داشته باشیم. همینکه خطا و گناه را فردی میبینیم، نه ساختاری و فرآیندی، منطق میدان بازی در جامعه ایران را توصیف میکند. چنین نگاهی به جرم یا خطا هراس از پذیرش مسوولیت را در هر فردی ایجاد خواهد کرد چون به خوبی میداند اگر اقرار کند، حتی اگر نقشی کوچک در آن اتفاق داشته باشد، تمام کاسه کوزهها بر سر او خواهد شکست.
در ماجرای اخیر میتوان راننده را مثال زد که خود در این فرآیند یک قربانی است. حال فرض کنید او بیاید اقرار کند من اشتباه کردم. چه خواهد شد؟ منطق قضاوت در اینباره فردی است. راننده متهم ردیف اول خواهد شد و تمام. مسوولین به خطا اقرار نمیکنند زیرا بار مسوولیت آنها در روابط با مردم بیش از راننده است، پس شجاعت بیشتری میخواهد.در زیست تاریخی و زیست نهادهای اجتماعی، ما هیچ گاه شاهد پذیرش مسوولیت از سوی افراد و مشارکت آنها در ساخت نظام حاکم و نقد و بررسی یا اصلاح آن از سوی توده مردم نبودهایم. افراد خود را در سیر امور هیچ کاره میدانستهاند. عدهای به ضرب و زور و مشروعیت شمشیر هجوم میآوردند، نظامی را تشکیل میدادند سپس عدهای دیگر نیز همین روند را تکرار میکردند و مردم در این میان کوچکترین نقش را نداشته و هیچ مسوولیتی برای خود قائل نبودهاند. در چنین زیست تاریخی افراد خود را از دایره علی امور و اثرگذاری در ساخت جامعه و تحول آن خارج میبینند. طبیعی است که عادتی نسبت به داشتن مسوولیت ندارند و یا در آنها نهادینه نشده است. وقتی گروههای اجتماعی خود را هیچ کاره مییابند و به هیچ کاره بودنشان عادت میکنند، در هر مقامی که باشند تنها به فکر منافع خود بوده و نسبت به وجدان اجتماعی پاسخگو نخواهند بود. «من مسوول این پست هستم» معنایی ندارد، بلکه «من این مقام را دارم» درست است. یاد نگرفته است که مسوول باشد، نه رئیس؛ زیرا محیط وی را بی مسوولیت بار آورده است.
کودک، پزشک، استاد دانشگاه، سیاست مدار، مدیر، راننده و روشنفکر در هیچ فرآیندی اعتراف به خطا را نیاموختهاند. همه اطفال یک مام هستیم. قابلهمان محیطی است که قرنها بر اثر استبداد و خشونت و تنشهای پیاپی ما را از مسوولیت پذیری دور ساخته و فقط یادمان داده گلیم خود را در هر شرایطی از آب بیرون کشیم. چه چیزی حس گناه و ویژگی مسوولیت پذیری و جبران اشتباه را در فرهنگ و ساختمان ذهنی افراد جامعه رونق میدهد؟ یادگیری. فرآیند یادگیری از بالا. تغییر در آموزههایمان و عادتهایمان آن هم نه بهصورت اتفاقی بلکه به شکل فرآیند بلندمدت اجتماعی. رفتار و ویژگیهای فرهنگی، زیست اجتماعی و عادتهای یک ملت با تغییر الگوهایی که ساختارها در ساخت آن نقش دارند، اصلاح میشود. با واژگون شدن اتوبوس و مرگ چندین جوان که هر کدام در آینده میتوانستند عضوی مفید و نیرویی تاثیرگذار در نظام اجتماعی باشند، میتوان فرآیند یادگیریِ پذیرش مسوولیت و عذرخواهی بابت خطا را شروع کرد. یادگیری در چنین موارد اجتماعی، از بالا شروع میشود. اصلاح نهادها از بالا آغاز شده و به پایینترین سطح طبقات اجتماعی رسوخ میکند. ساختار فرهنگی و اجتماعی و نهادهای سیاسی و حساس مدیریتی میتوانند آغازگر باشند تا مردمی که روابط کمتر کلیدی در جامعه دارند نیز آموزش ببینند و شجاعت اعتراف کردن را پیدا کنند. چنین مسیری منطق بازی را در میدان تغییر خواهد داد. خودافشاگری و اعتراف به خطای خویش همه و همه باعث تغییر مناسبات اجتماعی و الگوهای رفتاری برآمده از ساختارهای کلان و هویت ملی خواهد شد. هم ساختارها و نهادهای بیرونی و هنجاربخش باید دست بهکار شوند و هم عاملیتهای انسانی باید اثرپذیرند و در ادامه اثر گذارند تا دست آخر الگوها و شخصیتها و ویژگیهای رفتاری و هویتی تغییر کنند.
ارسال نظر