سفر دریانی؛  از سرزمین تزار به لاله‌زار
از سخت کوشی تا ارتباط مافیایی و... همه چیز به دریانی‌ها نسبت دادند.
اما از لابه‌لای حرف‌ها و تاریخ آنها، می‌توان یک نکته را استنباط کرد؛ در واقع آنچه سبب شده آنها به چنین پیشرفتی دست یابند نوعی گرایش «تکنوکرات» در آنهاست. شاید به سبب مهاجرت‌های‌شان به کشورهای شمال و شمال غرب ایران بوده است. پدران دریانی‌های امروزی مدام در حال سفر به کشورهایی بودند که دروازه بین شرق و غرب محسوب می‌شود. آنها را ما امروز به نام سوپرمارکت‌داری می‌شناسیم، اما محله‌های دریان نو و شهرآرا و ستارخان و... به همت انها بنا نهاده شده است، تاریخ از روزهایی می‌گوید که مردی از دریان پیشگام آپارتمان‌سازی در تهران می‌شود و زمین‌های حومه تهران (در آن سال‌ها شهرآرا و دریان نو جزو حومه تهران بوده) را به قیمت ۱۲ تومان می‌خریده و در آن آپارتمان‌های نقلی می‌ساخته است. آنها نابرده رنج به این گنج دست نیافتند، به قول یکی از بزرگانشان، دریانی با سابقه ۵۰ سال کار، در واقع ۱۰۰ سال کار کرده، چون روزانه ۱۸ ساعت کار مداوم داشته است. خستگی ناپذیر پیش رفتند و پس‌انداز کردند، پول خود را در ملک مسکونی و تجاری سرمایه‌گذاری کرده و از سوی دیگر اتحاد خود را با تشکیل سازمان‌های منسجم و با اساسنامه قوی‌تر کردند.
هیات سی نفره آنها در تهران، از قوی‌ترین و منسجم‌ترین سازمان‌های صنفی به شمار می‌رود. با این عقبه، امروز درصدد هستند تا امپراتوری گذشته خود را بازیابند. آنها با راه‌اندازی فروشگاه‌های زنجیره‌ای یاران دریان، به دنبال بازیابی سهم خود از بازار عرضه و توزیع مواد غذایی هستند.
با تجربه‌هایشان از ورود فروشگاه‌های مدرنی مثل هایپراستار زیاد نترسیدند و آنها را با کوروش و فردوسی در دوران قبل از انقلاب مقایسه می‌کنند.
اگر بخواهیم منشا دریانی‌های امروز را بدانیم، ناگزیریم که تاریخ آنها را بشناسیم. تاریخ مستندی طبعیتا وجود ندارد و هرچه هست نقل قول‌های سینه به سینه است. داستان‌هایی آمیخته به افسانه گونه‌ای که امروز همه دریانی‌ها می‌گویند، اگر افسانه‌ها را از آنها جدا کنیم، با توجه به نزدیکی دوران برادران دریانی به ما، چیزی شبیه واقعیت به‌دست می‌دهد. در اینجا چکیده‌ای از نقل قول مشهوری را بازخوانی می‌کنیم که بیشتر به واقعیت نزدیک است.
دریانی‌های ابتدایی با چای و قهوه خانه وارد تجارت خود شدند، اهل مهاجرت بودند و از خطر کردن نمی‌ترسیدند، دیر ناامید می‌شدند و اتفاقا، چنان‌که خواهید خواند، بزرگ‌ترین شکست برادر کوچک‌تر، بزرگ‌ترین پل پیروزی او هم می‌شود. ممکن است کمی شعار زده به نظر بیاید، اما واقعیت دارد. آذری‌ها مثل همه عرصه‌های دیگر، فرهنگ خاصی هم در تجارت و هم در حمایت دارند، از همدیگر درس می‌گیرند و به هم یاری می‌رسانند، اتحاد وصف‌ناشدنی در بین آنها در جریان است و احتمالا همین اتحاد که تلاش می‌کنند به دور از حسد باشد موجب شده تا موفق هم بشوند. تاریخ دریانی‌ها از مردی می‌گوید که با یک دوچرخه که احتمالا در دوره چارپا سواری نشانه تکنوکرات بودن، بوده است، با پشتکاری قابل توجه به شیوه خود بازاریابی می‌کند، کالای خود را به‌فروش می‌رساند و سرمایه جمع می‌کند. سرمایه‌اش را رشد می‌دهد و نهایتا همشهریان خود را بهترین همکاران خود می‌یابد. روند مهاجرت به تهران را آغاز می‌کند و با ایجاد اشتغال، جامعه‌ای در تهران به راه می‌اندازد و سهم خود را از پایتخت کشورش مشخص می‌کند.
هیچ خبری از کمک‌های دولتی، شبه دولتی، فاینانس، وام‌های بلاعوض و... نیست. خبری از اطلاعات پشت پرده و دست‌های حامی عجیب و غریب اینجا نیست. یعنی با توجه به زمانه و روزگار، اصلا ممکن نبوده چنین امکاناتی در اختیار آنها قرار گیرد، با این حال، آنها پیشرفت کردند و این بند آخر یک مستند بزرگ دارد، شما هر جای تهران هستید، اگر کمی بین مغازه‌های سوپرمارکت بگردید، حتما یک دریانی پیدا می‌کنید. بی‌انصاف که نباشیم، راه سایر آذری‌ها به تهران را هم دریانی‌ها صاف کردند، البته در حوزه سوپرمارکت داری. این قصه از چای و قهوه خانه در روسیه آغاز می‌شود و به بنکداری سوپرمارکت داری و محله‌سازی در تهران می‌رسد. در بخش اول به بررسی سابقه دریانی‌ها در فاصله سال‌های پیش از ۱۳۰۰ تا حدودا ۱۳۲۰ پرداختیم، این مقطع، مقطع تولد برند دریانی‌ها است، آغاز آن با حاج علی اکبر یا «علی اف» است و امتداد آن با برادر خجالتی و ناامید، حاج مهدی ابراهیمی دریانی.
علی اف روسی و شمردن نخودها
به یک قرن پیش بازگردیم. اینجا قهوه‌خانه‌ای است در روسیه، قهوه‌خانه متعلق به یک ایرانی آذری تبار است. در جریان مناقشات مکرر ایران قاجاری و روسیه تزاری، مهاجرت‌های گسترده‌ای بین دو کشور انجام می‌شود. یک ایرانی آذری تبار اینجا قهوه‌خانه دارد، ترجیح داده شهرت خود را از راه مردمداری و انصاف کسب کند. در روزگار قحطی، نخود‌های داخل دیزی را می‌شمارد و پول می‌گیرد و از همین راه، به رعایت حلال و حرام شهرت می‌یابد. نام این مرد، حاج علی‌اکبر است. می‌گویند وقتی قحطی تمام شد، نشریه‌ای طنز در آن روزگار نوشته: «ایهاالناس، علی اف (نام مستعار حاج علی‌اکبر در روسیه) نخود دیزی را چهاردانه اضافه کرد.»
حاج علی‌اکبر با سرمایه‌ای که در روسیه جمع کرده بود، حدودا در سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۰ (هـ.ش) به ایران بازگشت و در ارومیه یک بنکداری به راه انداخت. پس از ارومیه، سودای پایتخت به سر حاج علی اکبر ییا علی اف افتاد و راه تهران را در پیش گرفت، وضعیت عوض شده بود و حکومت تغییرات عمده‌ای کرده بود.
حاج علی‌اکبر، از ارومیه به تهران می‌آید تا مایحتاج بنکداری‌اش را تهیه کند و اول به خیابان لاله‌زار می‌رود، اینجا سال ۱۳۱۶ است. علی اکبر وارد یک قهوه‌خانه در لاله زار می‌شود و غذایی به قیمت پنج ریال سفارش می‌دهد، شاید همین‌جا است که به فکر تجارت چای در تهران می‌افتد. او سال‌ها قهوه‌خانه داشته و جنس قهوه خانه‌داران را می‌شناسد، پر سودترین خرید و فروش در قهوه‌خانه چای است. قیمت پایین و تقاضای بالا. این قیمت پایین و تقاضای بالا، هنوز هم در بین سوپرمارکت داران دریانی نسل سوم مورد توجه قرار گرفته است. پس دریانی بزرگ به فکر چای فروشی می‌افتد، اما این بار
نه در قهوه‌خانه و چای دم کشیده، چای خشک، در بازار. در سفر به تهران، حاج علی اکبر به فکر به راه انداختن کسب‌وکار در تهران افتاد، به ثروتی دست یافت، اما این ثروت‌ها آنقدر‌ها نبود که بتواند نامش را مثل برادر کوچک‌ترش ماندگار کند.
یک روز حاج علی‌اکبر و برادرش مهدی در مغازه‌ نشسته بودند و مردی وارد مغازه آنها شد و پیشنهاد یک تجارت پر سود چای را داد، اما آنها آنقدر سرمایه نداشتند که در آیین تجارت بزرگ شرکت کنند، ماجرا خطرناک بود، اما آنها خطر کردند، به سراغ یکی از همزبانان خود به نام قزلباش رفتند.
اینجا است که آن پیوستگی قومی نقش خود را بازی می‌کند، قزلباش به آنها پول قرض می‌دهد و دوبرادر تجارت را انجام می‌دهند. سود کلان بالاخره پیدا می‌شود و دوبرادر پس از سال‌ها مهاجرت و سختی، بالاخره پول خوبی در دست دارند، حاج علی‌اکبر با تجربه قهوه‌خانه‌داری در روسیه، به سراغ تجارت چای می‌رود و وارد این رشته کاری می‌شود و برادر کوچک‌تری هم به او کمک می‌کند، اما آداب و سنت‌های آنها می‌گوید سرمایه برای برادر بزرگ‌تر است. تجارت چای بین دریانی‌ها شاید شبیه یک توتم قومی است. امروز هم بسیاری از برند‌های مشهور چای در بازار ایران در دست دریانی‌ها است، ما آنها را به سوپر مارکت هایشان می‌شناسیم، اما عقبه آنها در بازار چای است، جایی که از روسیه شروع و به بازار تهران ختم شد.
راه و رسم پرورش برادر
کیست که نداند آذری‌ها به سختی خو کردند. موقعیت جغرافیایی منطقه آذربایجان و زندگی در کوهستان از آنها مردمی سخت کوش ساخته. صرف‌نظر از مناطق شهرنشین آذربایجان، روستاییان آذربایجان به زراعت در کوهستان مشهورند. فرزندان کسانی که از دل کوه محصول به عمل آوردند آنقدر محکم شدند که در سایر مناطق، شرایط سخت بومی برایشان خیلی سهل به نظر می‌رسید.
آنها اکثرا راه مهاجرت در پیش گرفتند و به سایر نقاط رفتند. با این مقدمه به سراغ سرنوشت برادر کوچک‌تر حاج علی‌اکبر یا علی اف برویم. حاج مهدی آن روزهایی که برادر به تهران می‌آید و ثروتی به هم می‌زند، از برادرش حدودا ۶ تومان به عنوان
سرمایه می‌گیرد.
برادر می‌خواهد به برادر کمک کند، اما نه به شکلی که برادر را به خود وابسته کند، بنابراین شش تومان را در اختیار مهدی ابراهیمی دریانی قرار می‌دهد. حاج مهدی کسب و کاری در ارومیه به راه می‌اندازد اما خیلی زود با شکست مواجه می‌شود، شکست خورده و خسته از به باد رفتن سرمایه ۶ تومانی به نزد برادر بزرگ‌تر می‌آید، اما برادر بزرگ‌تر به او این یک جمله را می‌گوید: «برادر فقط یک بار به برادرش سرمایه می‌دهد.» این به ظاهر یک جمله ساده است، اما امروز بین دریانی‌ها ضرب‌المثل شده است. همه اهالی این قوم با هم در این اشتراک نظر دارند که همین یک جمله به ظاهر سخت و بی‌مهر، آن مرد را ساخت؛ مردی که چندین محله در تهران بنا کرد، مبتکر کسب‌وکاری خارق العاده شد و زعیم قوم خود در آینده‌ای نه چندان دور گشت.
مرد خجالتی و چای زنبور عسل
مهدی ابراهیمی دریانی، ناامید از برادر در کوچه‌های تهران رها شد. روز‌های تنگدستی در پیش و در شهری غریب گرفتار آمده بود. با سختی یک دوچرخه و یک خورجین برداشت و به سوی سرنوشت خودش رفت. از خرمشهر تا اصفهان، از مشهد تا لاهیجان و املش را گشت و نام و نشانی نیک از خود و برادرش به یادگار گذشت. از اینجا به بعد ماجرای مهدی ابراهیم دریانی را می‌خوانید، که اعتبار همه دریانی‌های امروزی در تهران است. مردی خجالتی، که ۶ تومان سرمایه برادرش را به باد داده، از تمام دار دنیا حالا یک دوچرخه دارد و یک خورجین که در آن کمی چای مانده، وقتی وارد قهوه خانه می‌شود تا چای بفروشد از خجالت عرق می‌کند و صدایش آرام است... چه آینده‌ای را برای این مرد پیش‌بینی می‌کنید؟ اگر از سطر‌های بالا تقلب نکنید، بی شک هر آینده‌ای را برایش متصور هستید، جز اینکه در پایتخت ایران چندین محله را بنیانگذاری کند و تمام مغازه‌های گل تهران را به نام همشهریانش کند، صنعت چای را در دست بگیرد و نامش پس از صد سال هم برای ۱۲ میلیون نفر تهرانی آشنا باشد.
«حاج مهدی ابراهیمی دریانی» او در دهه دوم قرن ۱۳۰۰ هجری شمسی، درست نمی‌داند از کجا شروع کند. معمولا یک کبریت می‌خرد و سر صحبت را با قهوه‌چی باز می‌کند و بعد نوبت به عرضه محصول می‌رسد. برند ناشناخته اش، چای زنبورعسل نشان است. به تدریج قهوه چی‌ها با این مرد خجالتی و محجوب انس می‌گیرند. روز به روز سفارش بیشتر می‌شود. او که هنوز طنین حرف‌های برادر را در گوش دارد، بیشتر تلاش می‌کند و برادر هم از دور با چشم نگران به آینده برادر کوچک‌ترش نگاه می‌کند.هر غروب مردی خسته از کار روزانه دوچرخه‌اش را در حیاط خانه می‌گذارد و بسته‌های چای باقی‌مانده و کبریت‌ها را به خانه می‌برد. در خانه او پدری است مهربان اما منضبط. سال‌ها می‌گذرد. این مرد دوچرخه‌سوار، اکنون مغازه‌ای دارد و کارخانه‌ای. حالا دیگر همه او را می‌شناسند. ثروتمند و متمول شده اما از غرور بیزار است. آنها که می‌شناسندش می‌گویند کسی از در خانه‌اش دست خالی برنمی‌گردد. دست به خیر دارد، به مردم و به‌ویژه همشهریانش کمک می‌کند و سوداها در سر دارد، به چای‌فروشی و بنکداری قانع نمی‌شود و با تمام خجالتی بودنش، به سراغ سایر حوزه‌ها هم می‌رود. در ادامه خواهید دید که حاج ابراهیم دریانی چطور در تهران منشأ اثر می‌شود و همشهریانش را هم به تهران می‌آورد، تا امروز ما در تابلوی هر مغازه سوپر مارکتی که نسبت به سایر سوپر مارکت‌ها جنسش جورتر و خدماتش بهتر است، یک نام ببینیم «سوپر دریانی»