با روی کار آمدن ترامپ اتفاق افتاد
فعال شدن گسلهای چپها و راستهای افراطی
نفرت پراکنی در دوره ترامپ افزایش یافته است. دوست و دشمن به این موضوع اذعان دارند. بسیاری از کسانی که به دونالد ترامپ رای دادند جزو کسانی هستند که به «سفیدبرترپنداری» اعتقادی اساسی دارند. در تحلیلهایی هم که پیش از انتخابات ارائه شده بود خاستگاه اصلی دونالد ترامپ طبقه سفیدپوست بدون تحصیلات دانشگاهی بوده که عمدتا گرایشهای نژادپرستانه هم دارند. گروههایی مانند کوکلاکس کلان و نئونازیها از عمدهترین طرفداران ترامپ محسوب میشوند.
حتی پیش از انتخابات این افراد در برخی نقاط آمریکا با رژه رفتن در خیابانهای آمریکا قدرتنمایی کردند.
نفرت پراکنی در دوره ترامپ افزایش یافته است. دوست و دشمن به این موضوع اذعان دارند. بسیاری از کسانی که به دونالد ترامپ رای دادند جزو کسانی هستند که به «سفیدبرترپنداری» اعتقادی اساسی دارند. در تحلیلهایی هم که پیش از انتخابات ارائه شده بود خاستگاه اصلی دونالد ترامپ طبقه سفیدپوست بدون تحصیلات دانشگاهی بوده که عمدتا گرایشهای نژادپرستانه هم دارند. گروههایی مانند کوکلاکس کلان و نئونازیها از عمدهترین طرفداران ترامپ محسوب میشوند.
حتی پیش از انتخابات این افراد در برخی نقاط آمریکا با رژه رفتن در خیابانهای آمریکا قدرتنمایی کردند. آنها با اسلحههای خود به میان مردم آمدند و دست به یک نمایش قدرت زدند. این روند اما پس از روی کار آمدن ترامپ شدت بیشتری گرفته است. تا جایی که نیویورکر گزارش میدهد که بیش از ۹۰۰ گروه نفرتپراکنی در سراسر آمریکا وجود دارند که با روی کار آمدن ترامپ نقش مهمی در تصمیمگیریهای دولت پیدا کردهاند. البته در مقابل این گروهها، چپگراهایی وجود دارند که به شدت مخالف ترامپ هستند. هرچند هر دوی این گروهها از دشمنان جهانیگرایی به حساب میآیند اما هر دو گروه در دو طیف مقابل قرار دارند. این اعتقاد وجود دارد که با فعال شدن گروههای نژادپرست در آمریکا، گروههای خشونتطلب چپی نیز آماده مقابله به مثل باشند.
ترامپ درحالیکه در سخنرانی اول خود هر دو طرف ماجرا، یعنی دستراستیها و چپها را محکوم کرد در بار دوم تحت فشار دموکراتها و برخی جمهوریخواهان مجبور به عقبنشینی از سخنان خود شد و تنها به مذمت دست راستیها پرداخت. اما وی برای بار سوم با عقبنشینی مجدد از سخنانش، باز دو طرف را مورد انتقاد قرار داد. اما گروه چپها چه کسانی هستند و چرا ترامپ آنها را هم مقصر جلوه داده است. استناد ترامپ به گزارش خبرنگاران حاضر در صحنه درگیریهای شارلوتزویل بود. آنها صادقانه گزارش دادند که برخی از مخالفان نژادپرستی از باتوم یا اسپری رنگی برای برخورد با افراطیهای نژادپرست در طول درگیریها استفاده کردند، اما مقایسه آنها با نژادپرستی که با ماشین خود به جمعیت قابل توجهی حمله میکند و در اثر حمله با خودروی خود یک نفر را به قتل میرساند و تعدادی را مجروح میکند، حاصلی جز افزایش خشم منتقدان ترامپ نداشت.
این در حالی است که شلیک به استیو اسکالیس، نماینده جمهوریخواه کنگره آمریکا در زمین بیسبال و بمبگذاری در مقر حزب جمهوریخواه در کارولینای شمالی که از سوی افراد عضو گروههای چپگرای افراطی رخ داده است، میتواند حاکی از فعال شدن گسلهای افراطی چپ و راست در آمریکا باشد. البته بر اساس تحقیقاتی که در آمریکا صورت گرفته است تلفات ناشی از خشونت راستگراها بیشتر از چپگراها بوده است. طبق گزارش روزنامه نیویورک تایمز در ۲۵ سال اخیر طبق آمار موسساتی که بهطور تخصصی به مسائل مربوط به افراطگرایی میپردازند، تلفات اقدامات خشونتآمیزی که از طرف نیروهای راستگرای افراطی در ۲۵ سال اخیر در آمریکا رخ داده است، بیش از ۱۲ برابر مجموع تلفات اقدامات نیروهای چپ افراطی بوده است.
رشد نیروهای راستگرای افراطی برمبنای شاخصهای مشخصی، چون وجود رهبر کاریزماتیک، افزایش تدریجی تغییرات در جامعه، تکانههای مربوط به انتخابات یا جنگ و عوامل دیگری که به روی کار آمدن دولتی با گرایشهای راستگرا مربوط است، رخ میدهد و این دقیقا همان چیزی است که اغلب رسانههای آمریکا را متقاعد میکند که دونالد ترامپ را عامل احیا و افزایش قوای گروههای راستگرا معرفی کنند. در مقابل نیروهای چپ در دهههای اخیر از سازماندهی مناسبی برخوردار نبودهاند اما تلاشهایی از سوی برنی سندرز در دوران انتخابات صورت گرفت که برخی آن را موقتی میدانند. اما نیویورکر در گزارشی نوشت که با روی کار آمدن ترامپ گروههای چپگرا و آنارشیست فعال شدهاند. این فعال شدن گروهها تنها مربوط به آمریکا نمیشود و این گروهها در جهان در حال قدرت گرفتن هستند. بهعنوان نمونه حضور چپهای افراطی در اجلاس گروه ۲۰ در هامبورگ یکی از نشانههای احیای این گروههای افراطی است.
در آمریکا اما روی کار آمدن دولتی که شائبه حمایت از سوی راستگراها را تقویت کرده، موجب شده است تا چپها پس از اعتراضهای وال استریت دست به سازماندهی خود بزنند. برخی بر این باورند که حضور ترامپ در راس کار خود بحران نیست، بلکه نشان محکمی از بحران است. نائومی کلاین نویسنده آمریکایی اخیرا در گفتوگو با «Truthout» در این خصوص گفته است: فکر میکنم «شوکآور» خواندن ترامپ ترفندی است تا مردم بار مسوولیت را از دوش خود بردارند. شوکآور یعنی چیزی مثل آذرخشی آسمانی؛ چیزی بیرونی که دنیای شما را از هم میگسلد. به همین دلیل فکر میکنم موثرترین شیوه برای درک ترامپ رسیدن به این احساس است که در بطن داستانی ویرانشهری (دیستوپیایی) به سر میبریم؛ به این معنا که درست به سیاق هنر ویرانشهری، تلاش کنیم روند و روال جاری را در اشکالی مبالغهآمیز تا نتایج منطقی آنان دنبال کرده و به مردم منعکس کنیم. سپس به آنان بگوییم، خب، دیدید که تمامی مسیرها به همینجا ختم میشود. آیا میخواهید از این مسیر پرخطر بیرون بزنید؟
او تصریح میکند: به باور من، خیلی از حسها و عواطف به غلط نامگذاری شدهاند. این شوک نیست، بلکه وحشت بازشناسی است. از سوی دیگر، میتوانم بگویم این داستان ویرانشهری به واقع داستانی بسیار بد است، چراکه به شدت قابلپیشبینی است. مثل این است که بگوییم «خب، طبیعی بود آمریکا دونالد ترامپ را در مقام یک رئیسجمهور شرکتی انتخاب کند». این همان جایی است که به نظرم باید در ایده شوک تردید کنیم. حقیقت آن است که بسیاری از مردم ایالات متحده از انتخاب ترامپ شوکه نشدند، چراکه از پیش به نژادپرستی، زنگریزی و بیگانههراسی که منجر به روی کار آمدن ترامپ شد تعلق خاطر داشته و او را به مثابه تحقق خواستههایشان میدیدند. البته که همیشه راهی برای بیگناه جلوهدادن خودمان وجود دارد: «اوه، من شوکه شدم! چطور این اتفاق رخ داد؟» این موضع تقریبا مشابه آن است که بگوییم، «چطور نمیتوانست اتفاق بیفتد؟ همهچیز آماده و مهیای این اتفاق بود.
ارسال نظر