کنجکاوی برای کشف معنای زندگی یا امیدواری برای خلق معنای آن!
سیدمصطفی خندان مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست(حافظ) اگر با لودویک ویتگنشتاین، فیلسوف زبان مشهور در دوران ابتدایی حیات فکریاش همرای باشیم که معنادار بودن واژهها و گزارهها را باید در قدرت انطباق آنها با امر واقع در جهان جستوجو کرد و تصدیق کنیم که برای هر مفهوم یا گزاره معناداری، فقط و فقط یک ما به ازای درست، واقع و بازنمایانه در جهان بیرون وجود دارد، آن گاه وسوسه میشویم که بپذیریم تنها یک معادل درست وحقیقی برای زندگی آدمی در عالم واقع ممکن است. معادلی که در صورت تطبیق سبک و سیاق زندگی مان با آن، زیستمان واجد معنا خواهد بود و در غیر این صورت زندگی بیمعنایی خواهیم داشت.
سیدمصطفی خندان مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست(حافظ) اگر با لودویک ویتگنشتاین، فیلسوف زبان مشهور در دوران ابتدایی حیات فکریاش همرای باشیم که معنادار بودن واژهها و گزارهها را باید در قدرت انطباق آنها با امر واقع در جهان جستوجو کرد و تصدیق کنیم که برای هر مفهوم یا گزاره معناداری، فقط و فقط یک ما به ازای درست، واقع و بازنمایانه در جهان بیرون وجود دارد، آن گاه وسوسه میشویم که بپذیریم تنها یک معادل درست وحقیقی برای زندگی آدمی در عالم واقع ممکن است. معادلی که در صورت تطبیق سبک و سیاق زندگی مان با آن، زیستمان واجد معنا خواهد بود و در غیر این صورت زندگی بیمعنایی خواهیم داشت.
این گونه به نظر میرسد که همه آنانی که پرسش از معنای زندگی را زیاده جدی میگیرند و پرداختن به آن را مهم و حیاتی تلقی میکنند، پیشاپیش این فرض را پذیرفتهاند که اصول و قواعد قطعی و لایتغیری برای درست زیستن وجود دارد که تنها درصورت دستیابی به آن میتوان به یک زندگی بامعنا راه برد و در غیاب آن ناچار از غرقه گشتن در بیهودگی و پوچی زندگی هستیم. تراژدی واقعی برای این دست افراد البته آنجاست که به این نتیجه برسند هیچ قاعده و اصلی برای درست و حقیقی زیستن در عالم وجود ندارد و به این ترتیب هیچگونه امکانی برای زیستن با معنا از اساس متصور نیست! غالب کسانی که در چنین مختصاتی از اندیشیدن به چنین نتایج تراژیکی میرسند، مشتاقند اینگونه بگویند که زندگی کردن کاری است که به زحمتش نمیارزد! از نظر نگارنده همه طیفهایی که قبلا برشمردیم، یعنی چه آنهایی که معتقدند به معنای درست و حقیقی زندگی دست یافتهاند، چه آنهایی که معتقدند بهرغم وجود چنین معنایی در دستیابی به آن ناکام ماندهاند و چه آنهایی که فکر میکنند زندگی از اساس معنایی ندارد و از این فقدان افسوس میخورند، در یک نکته مشترکند و آن این باور که معنای زندگی امری است که باید آن را جست و کشف کرد... نگارنده قصد دارد در برابر چنین نوع نگاهی به معنای زیستن، از انگارههای متفاوتی دفاع کند که با اندکی تسامح میتوان گفت قائل به خلق معنای زیستناند. در واقع اگر ما به جای ویتگنشتاین متقدم، این بار با ویتگنشتاین متاخر همنظر گردیم که معنای واژگان و گزارهها را در کاربرد آنها در زندگی روزمره میجست و برای هر مفهوم یا گزاره بنا به شیوه استفادهاش در موقعیتها، معناهای متفاوتی در نظر میگرفت، آن گاه مایلیم بگوییم که به تعداد نفوس آدمیان معناهای متفاوت و متکثری برای زندگی وجود دارد و هیچ گونهای از زندگی بشری هرگز فاقد معنا نبوده و نخواهد بود. در واقع از چنین منظری معنای زندگی امری است که در مسیر زندگی و درون کنشها، رفتارها، اندیشهها و تصمیمهای آدمی تولید میشود. این گونه است که زندگی یک قاتل زنجیرهای یا تروریست خشونتباور همان قدر واجد معنا خواهد بود که زیستن یک عارف وارسته یا عاشق دل خسته...
با چنین پیش فرضهایی آدولف هیتلر نیز معنای بزرگی برای زندگی خویشتن داشت. معنایی که پس از شکست حزب نازی در جنگ و عدم امکان تحقق آن، مرگ را به فقدان آن ترجیح داد و اقدام به خود کشی کرد. بدیهی است کسانی که از چنین منظر خلاقانهای به معنای زیستن مینگرند، سوالهایی از این دست که «معنای زندگی چیست؟» یا «چگونه میتوانیم زندگی با معنایی داشته باشیم؟» را نمونههای نامطلوبی از طرح سوال میپندارند. آنان ترجیح میدهند پرسش خود را اینگونه مطرح نمایند که «چه انواع و اشکالی از معنا بخشی به زندگی مفید و مطلوب است؟». آنان این دغدغه و وسواس را که شیوه و سبک زندگیشان را با یک نمونه درست، حقیقی و معیار زیستن بسنجند
کنار نهادهاند و برآنند در همین میدان بیبنیاد و بازیوش زندگی در پی ارتقای کیفیت آن برآیند. پرسشی که احتمالا در این بین به ذهن متبادر میشود این است که انسانهایی که تا این حد نگاه بیاساس، بیبنیاد و بازیباور به معنای زیستن دارند، چگونه میتوانند برای مطلوبیت معنابخشی به زندگی، شرط بنهند؟ به نظر میرسد پاسخ دادن به چنین پرسشی قبل از هر چیز در گرو آشکارسازی نحوه نگاهمان به مسائل عمومی و گرایشهای اخلاقی و سیاسیمان است. برای راقم این سطور، مهمترین و شاید تنها شرط عمومی برای معنابخشی به زندگی، بی ضرر بودن آن برای دیگران است. مقصود اینکه آن سبکی از زندگی که ما اختیار میکنیم نباید مایه آسیب، آزار یا تحقیر هیچ انسان دیگری شود و خلاف روح تساهل و مدارا باشد. پر واضح است که با چنین شروطی، تروریستهای خشونتطلب، قاتلان زنجیرهای، بنیادگرایان جزماندیش و سادیستهای مردمآزار از جرگه معنابخشان مطلوب به زندگی خارج میشوند و البته آدلف هیتلر نیز در این مجموعه جایی نخواهد داشت! حال اگر کسی بخواهد از این آستانه قدمی به جلو نهد و بپرسد از میان همه انواع معنابخشی به زیستن که شرط عمومی بیآزاری نسبت به دیگران را احراز کردهاند، کدام مطلوبتر و موجهتر است، نگارنده از آن دست افرادی است که در برابر چنین پرسشی سکوت میکند. چنین امتناعی از پاسخگویی نه به آن معناست که ما آدمیان فاقد معیار و سنجهای برای معنابخشی به زندگی شخصیمان هستیم، بلکه مساله اینجاست که این معیارها به شدت تحتتاثیر علایق و ترجیحات منحصربهفرد ما آدمیان است و به خلاف آن شرطگذاری عمومی که در آن تمامی نوع بشر را خطاب قرار میدادیم، در یک چنین شرایطی تنها افرادی که با ما همترجیح و همعلاقهاند مخاطب ما هستند. برای مثال پاسخ دادن به این پرسش که آیا پرداختن به هنر نقاشی روش بهتری برای معنابخشی به زندگی است یا مشغولیت به ورزشهای پرهیجان مانند چتربازی، لازم است که در ابتدا مشخص کنیم که حس ماجراجویی یا هیجان را بیشتر میپسندیم یا حس زیبادوستی؟ به همین ترتیب گرایشهایی مانند میل به آرامش، میل به رهایی، میل به توجه، میل به تعالی، میل به لذت و دیگر امیال متکثر بشری میتوانند عامل تاثیرگذاری در نحوه معنابخشیدن ما به زندگی شخصیمان باشند. عواملی که مسیر زندگی شخصی بسیاری از ما انسانها را از یکدیگر متفاوت و متمایز میسازد.
از سویی خلاف آن شرطگذاری عمومی بالا که در آن دفاع از زندگی مبتنی بر عدمخشونت و صلحطلبانه، مستلزم ایستادگی در برابر گونههای آزارگرانه زیستن و نفی و رد آنها بود، این بار برای انتخاب شیوههای شخصی معنابخشی به زیستن، نیازی به نفی گونههای بدیل زیستن نیست و فیالمثل برای پرداختن به هنر و موسیقی، نیازی به نفی و رد گرایشهای عرفانی نداریم! به نظر میرسد که در چنین شرایطی برای دفاع از سبک زندگی شخصی و نحوه معنابخشیمان به زندگی، ارائه استدلالهای همگانپسند و محکوم نمودن دیگر شیوهها و سبکهای زندگی، روش مفید و مناسبی نباشد و مطلوبتر آن است که در یک پروژه علمی، سبک زندگیمان را به عنوان نمونهای ستودنی و قابل توجه به دیگران بنمایانیم و چنین تلاشی ظاهرا بیش از قدرت استدلال و
زبان آوری به امیدواری و صرف انرژی نیازمند است.
به بیانی دیگر همان قدر که همراهان با ویتگنشتاین متقدم برای کشف معنای زندگی به قدرت فاهمه و شناخت بشری متکیاند، هم نظران با ویتگنشتاین متاخر تکیه بر امیدی دارند که آنان را در مسیر خلق معنای زیستن استوار نگاه دارد!... در پایان اگر نگارنده بخواهد به صورت موجز و مختصر، نگاه خویش را در مورد معنای زیستن به تقریر درآورد این گونه میگوید که برای ما رها شدگان در این کره خاکی، همین بس که در پی آزار دیگران نباشیم و امیدوارانه بکوشیم که طرحی از زندگانی خویش برکشیم...
این گونه به نظر میرسد که همه آنانی که پرسش از معنای زندگی را زیاده جدی میگیرند و پرداختن به آن را مهم و حیاتی تلقی میکنند، پیشاپیش این فرض را پذیرفتهاند که اصول و قواعد قطعی و لایتغیری برای درست زیستن وجود دارد که تنها درصورت دستیابی به آن میتوان به یک زندگی بامعنا راه برد و در غیاب آن ناچار از غرقه گشتن در بیهودگی و پوچی زندگی هستیم. تراژدی واقعی برای این دست افراد البته آنجاست که به این نتیجه برسند هیچ قاعده و اصلی برای درست و حقیقی زیستن در عالم وجود ندارد و به این ترتیب هیچگونه امکانی برای زیستن با معنا از اساس متصور نیست! غالب کسانی که در چنین مختصاتی از اندیشیدن به چنین نتایج تراژیکی میرسند، مشتاقند اینگونه بگویند که زندگی کردن کاری است که به زحمتش نمیارزد! از نظر نگارنده همه طیفهایی که قبلا برشمردیم، یعنی چه آنهایی که معتقدند به معنای درست و حقیقی زندگی دست یافتهاند، چه آنهایی که معتقدند بهرغم وجود چنین معنایی در دستیابی به آن ناکام ماندهاند و چه آنهایی که فکر میکنند زندگی از اساس معنایی ندارد و از این فقدان افسوس میخورند، در یک نکته مشترکند و آن این باور که معنای زندگی امری است که باید آن را جست و کشف کرد... نگارنده قصد دارد در برابر چنین نوع نگاهی به معنای زیستن، از انگارههای متفاوتی دفاع کند که با اندکی تسامح میتوان گفت قائل به خلق معنای زیستناند. در واقع اگر ما به جای ویتگنشتاین متقدم، این بار با ویتگنشتاین متاخر همنظر گردیم که معنای واژگان و گزارهها را در کاربرد آنها در زندگی روزمره میجست و برای هر مفهوم یا گزاره بنا به شیوه استفادهاش در موقعیتها، معناهای متفاوتی در نظر میگرفت، آن گاه مایلیم بگوییم که به تعداد نفوس آدمیان معناهای متفاوت و متکثری برای زندگی وجود دارد و هیچ گونهای از زندگی بشری هرگز فاقد معنا نبوده و نخواهد بود. در واقع از چنین منظری معنای زندگی امری است که در مسیر زندگی و درون کنشها، رفتارها، اندیشهها و تصمیمهای آدمی تولید میشود. این گونه است که زندگی یک قاتل زنجیرهای یا تروریست خشونتباور همان قدر واجد معنا خواهد بود که زیستن یک عارف وارسته یا عاشق دل خسته...
با چنین پیش فرضهایی آدولف هیتلر نیز معنای بزرگی برای زندگی خویشتن داشت. معنایی که پس از شکست حزب نازی در جنگ و عدم امکان تحقق آن، مرگ را به فقدان آن ترجیح داد و اقدام به خود کشی کرد. بدیهی است کسانی که از چنین منظر خلاقانهای به معنای زیستن مینگرند، سوالهایی از این دست که «معنای زندگی چیست؟» یا «چگونه میتوانیم زندگی با معنایی داشته باشیم؟» را نمونههای نامطلوبی از طرح سوال میپندارند. آنان ترجیح میدهند پرسش خود را اینگونه مطرح نمایند که «چه انواع و اشکالی از معنا بخشی به زندگی مفید و مطلوب است؟». آنان این دغدغه و وسواس را که شیوه و سبک زندگیشان را با یک نمونه درست، حقیقی و معیار زیستن بسنجند
کنار نهادهاند و برآنند در همین میدان بیبنیاد و بازیوش زندگی در پی ارتقای کیفیت آن برآیند. پرسشی که احتمالا در این بین به ذهن متبادر میشود این است که انسانهایی که تا این حد نگاه بیاساس، بیبنیاد و بازیباور به معنای زیستن دارند، چگونه میتوانند برای مطلوبیت معنابخشی به زندگی، شرط بنهند؟ به نظر میرسد پاسخ دادن به چنین پرسشی قبل از هر چیز در گرو آشکارسازی نحوه نگاهمان به مسائل عمومی و گرایشهای اخلاقی و سیاسیمان است. برای راقم این سطور، مهمترین و شاید تنها شرط عمومی برای معنابخشی به زندگی، بی ضرر بودن آن برای دیگران است. مقصود اینکه آن سبکی از زندگی که ما اختیار میکنیم نباید مایه آسیب، آزار یا تحقیر هیچ انسان دیگری شود و خلاف روح تساهل و مدارا باشد. پر واضح است که با چنین شروطی، تروریستهای خشونتطلب، قاتلان زنجیرهای، بنیادگرایان جزماندیش و سادیستهای مردمآزار از جرگه معنابخشان مطلوب به زندگی خارج میشوند و البته آدلف هیتلر نیز در این مجموعه جایی نخواهد داشت! حال اگر کسی بخواهد از این آستانه قدمی به جلو نهد و بپرسد از میان همه انواع معنابخشی به زیستن که شرط عمومی بیآزاری نسبت به دیگران را احراز کردهاند، کدام مطلوبتر و موجهتر است، نگارنده از آن دست افرادی است که در برابر چنین پرسشی سکوت میکند. چنین امتناعی از پاسخگویی نه به آن معناست که ما آدمیان فاقد معیار و سنجهای برای معنابخشی به زندگی شخصیمان هستیم، بلکه مساله اینجاست که این معیارها به شدت تحتتاثیر علایق و ترجیحات منحصربهفرد ما آدمیان است و به خلاف آن شرطگذاری عمومی که در آن تمامی نوع بشر را خطاب قرار میدادیم، در یک چنین شرایطی تنها افرادی که با ما همترجیح و همعلاقهاند مخاطب ما هستند. برای مثال پاسخ دادن به این پرسش که آیا پرداختن به هنر نقاشی روش بهتری برای معنابخشی به زندگی است یا مشغولیت به ورزشهای پرهیجان مانند چتربازی، لازم است که در ابتدا مشخص کنیم که حس ماجراجویی یا هیجان را بیشتر میپسندیم یا حس زیبادوستی؟ به همین ترتیب گرایشهایی مانند میل به آرامش، میل به رهایی، میل به توجه، میل به تعالی، میل به لذت و دیگر امیال متکثر بشری میتوانند عامل تاثیرگذاری در نحوه معنابخشیدن ما به زندگی شخصیمان باشند. عواملی که مسیر زندگی شخصی بسیاری از ما انسانها را از یکدیگر متفاوت و متمایز میسازد.
از سویی خلاف آن شرطگذاری عمومی بالا که در آن دفاع از زندگی مبتنی بر عدمخشونت و صلحطلبانه، مستلزم ایستادگی در برابر گونههای آزارگرانه زیستن و نفی و رد آنها بود، این بار برای انتخاب شیوههای شخصی معنابخشی به زیستن، نیازی به نفی گونههای بدیل زیستن نیست و فیالمثل برای پرداختن به هنر و موسیقی، نیازی به نفی و رد گرایشهای عرفانی نداریم! به نظر میرسد که در چنین شرایطی برای دفاع از سبک زندگی شخصی و نحوه معنابخشیمان به زندگی، ارائه استدلالهای همگانپسند و محکوم نمودن دیگر شیوهها و سبکهای زندگی، روش مفید و مناسبی نباشد و مطلوبتر آن است که در یک پروژه علمی، سبک زندگیمان را به عنوان نمونهای ستودنی و قابل توجه به دیگران بنمایانیم و چنین تلاشی ظاهرا بیش از قدرت استدلال و
زبان آوری به امیدواری و صرف انرژی نیازمند است.
به بیانی دیگر همان قدر که همراهان با ویتگنشتاین متقدم برای کشف معنای زندگی به قدرت فاهمه و شناخت بشری متکیاند، هم نظران با ویتگنشتاین متاخر تکیه بر امیدی دارند که آنان را در مسیر خلق معنای زیستن استوار نگاه دارد!... در پایان اگر نگارنده بخواهد به صورت موجز و مختصر، نگاه خویش را در مورد معنای زیستن به تقریر درآورد این گونه میگوید که برای ما رها شدگان در این کره خاکی، همین بس که در پی آزار دیگران نباشیم و امیدوارانه بکوشیم که طرحی از زندگانی خویش برکشیم...
ارسال نظر