سفرنامه اروپا (۱)
سیسیل اولین مقصد
از اواخر مرداد ماه به مدت ۶ هفته سفری به اروپا رفتیم؛ من و همسرم. این دومین سفرمان به اروپا و طولانیترینش تاکنون بود. کمی نگران بودیم چون تقریبا هیچ کاری جز خرید یک بلیت از استانبول به سیسیل انجام نداده بودیم، قرار بود شروع سفرمان به اروپا از آن جزیره باشد خواهم گفت چرا سیسیل شروع سفرمان بود. چند ماهی بود درگیر خرید خانه جدید، کارهای پردامنه وام و سند و محضر و بعد از آن اسباب کشی بودیم که سه هفته پیش از آغاز سفرمان تمام شد و غروبی که خانه را برای رفتن به ترمینال آرژانتین ترک کردیم، چند روزی بیشتر از مرتب شدن خانه نگذشته بود و اینها همه البته غیر از درگیریهای معمول کاری بود.
از اواخر مرداد ماه به مدت 6 هفته سفری به اروپا رفتیم؛ من و همسرم. این دومین سفرمان به اروپا و طولانیترینش تاکنون بود. کمی نگران بودیم چون تقریبا هیچ کاری جز خرید یک بلیت از استانبول به سیسیل انجام نداده بودیم، قرار بود شروع سفرمان به اروپا از آن جزیره باشد خواهم گفت چرا سیسیل شروع سفرمان بود. چند ماهی بود درگیر خرید خانه جدید، کارهای پردامنه وام و سند و محضر و بعد از آن اسباب کشی بودیم که سه هفته پیش از آغاز سفرمان تمام شد و غروبی که خانه را برای رفتن به ترمینال آرژانتین ترک کردیم، چند روزی بیشتر از مرتب شدن خانه نگذشته بود و اینها همه البته غیر از درگیریهای معمول کاری بود.
چند چیز خارج از اراده ما بود: زمان شروع ویزا که بر اساس دعوتنامهمان از اوسط مرداد ماه شروع میشد، مدت ویزا که بنا به خواست و تصمیم کنسول و نفرات سفارت تعیین میشد و چندان ارتباطی به خواسته ما نداشت فراتر از همه اینها میزان پولی که داشتیم و تعیینکننده اصلی روزهای سفر میبود و همچنین کشور آغازین سفر که بنا به مقررات سفت و سخت شده شنگن باید همان کشور صادرکننده ویزا میبود.
به اینها میتوان موارد ریزتری همچون گزینههای موجود و ممکن بلیت ارزان به شهرهایی در کشور مقصد نخستین -ایتالیا-، تاریخ شروع مرخصیها را که خود با چانه زنی و کمی پررویی گرفته شده بود نیز افزود.pic1
داستان سفر ما این چنین شروع شد. شاید در خلال نخستین گامهای این سفرنامه گریزی به ماجراهای سفارت و گرفتن ویزا هم بزنم؛ اما بهطور کلی سعی خواهم کرد در تمام این روایت از چارچوب زمانی سفر خارج نشوم. منظورم این است که آنچه در این روایت میآید بر مبنای دیدهها، شنیدهها و بعضا خواندههایم در طی سفر است و نه بر اساس مراجع و استنادات پس از سفر که طبیعتا بنا به علاقه بعد از سفر به آنها رجوع میکنم تا بیشتر بدانم. به عبارتی دیگر آنچه میآید روایت، برداشت و درک من است از جغرافیا، فرهنگ، آداب و رسوم و اتمسفری که با آن برخورد کردهام و در آن حضور داشتهام.
جستوجو در سایتهای مختلف و به مقصد شهرهای مختلف ایتالیا؛ باید بلیتی ارزان پیدا شود با تاریخی مناسب. بلیت ارزان یعنی فراموش کردن خطوط هوایی داخلی، یعنی دست به دامن دوستان خارج نشین شدن تا بلیت یافته شده را با کارت اعتباری بخرند، یعنی حداقل دو روز اضافه بر سفر اصلی صرف رسیدن به شهر مبدا پرواز کردن و یعنی پولی مفت به کشور دوست و برادر دادن که لذت ببرند از این اوضاع و مدام زیرساختهایشان را گسترده کنند!
چندین گزینه وجود داشت: شمال ایتالیا بیشتر و مرکز آن یکی دو تا. پس باید کمی به برنامهمان هم فکر کنیم. کجاها میخواهیم برویم، چه میخواهیم ببینیم و چه تجربیاتی برایمان جذاب است. این سفر برای ما سفر شرق بود، شرق اروپا و همچنین کمی پرسه زدن در طبیعت و شاید کوهنوردی سبک و البته مثل همیشه دیدن مردمان و زندگی روزمره و محلات و کوچه پس کوچههای شهرها.pic۲
ارزانترین بلیتها به یکی دو شهر در نیمه شمالی ایتالیا بود؛ اما یک بلیت هم به کاتانیا، شهری در سیسیل پیدا کردیم -اسمش را هم تاکنون نشنیده بودم- کمی گرانتر بود؛ اما جذاب به نظر میآمد. شمال در فضای اروپای غربی است و برای ما ناشناخته نبود و در این سفر به آن فکر نمیکردیم. اما سیسیل! چرا که نه، بسیار دور، ناشناخته، کمتر دیده شده و جایی متفاوت. دیگر کی ممکن است گذارمان به آنجا بیفتد؟!
وقت خواندن کتابهای راهنمای سفر را نداشتم اما اگر بخواهم روراست باشم، علاقهای، نیز ندارم. چندان افسوس نخوردهام و نخواهم خورد اگر فلان جای تاریخی را نبینم، فلان کلیسا و موزه را ندانسته و ندیده بگذارم و بگذرم میدانم این راهنماها چیزی بیشتر از این نمیدهند. روز پس از روز کلنجار میروم و راضی به خواندن نمیشوم!
«این همه پول و وقت میگذاریم و همه چیز آخرش حرام میشود. باید برنامه سفر دربیاوریم. باید بدانیم کجاها را میخواهیم ببینیم.» -این را همسرم می گوید-«ما که دستمان باز است، محدودیتی برای رسیدن به جایی مشخص نداریم. همانجا بنا به علاقهمان تصمیم میگیریم، برنامهریزی کردن عبث است! آن هم با این وقت. خودت یک کاری بکن اگر نگرانی!»- من می گویم- عمده زمان پیش از سفر به این بحثها ختم میشود و هفته آخر پیش از سفر فرا میرسد.
ایران، بازرگان، رستوران تبریز
دو کوله و یک کمری، مجموعا به وزن ۲۱ کیلو. تمام باربود در این سفر. سبک نیست؛ اما دیگر کمتر از این نمیشد. دو سه کیلویش البته هدایایی است ریز و کوچک از ایران برای آنهایی که در این مسیر میبینمشان و کمک و لطفشان نصیب حالمان خواهد شد. آخرین غذای پر و پیمانمان را در رستورانی در بازرگان که از قضا کیفیت خوبی هم دارد، میخوریم؛ تا چند هفته خبری از این حجم غذا با این کیفیت نخواهد بود - لااقل در مورد قسمت دومش اشتباه می کردیم.pic۳
شب با اتوبوس VIP از آرژانتین راه افتادیم و صبح به تبریز رسیدیم. اتوبوسی برای ماکو پیش از ظهر نبود و به ناچار با اتوبوس خوی به سه راهی آن شهر آمدیم که ایست بازرسی ماشینهایی است که از ترکیه و نخجوان میآیند. اینجا تاکسی بود و تا مرز میبردند، سوار نشدیم و به امید هیچ هایک (Hich hike) -به فارسی لابد میشود مسافرت مفتی- کمی دورتر از اینها ایستادیم. یک پرشیا ایستاد و گفت تا قرهضیا میروم و سوار شدیم. فروشنده لوازم یدکی ماشین بود و کامیوندار. گپ و گفتی زدیم، پنج کیلومتری قره ضیا ماشین خراب شد، شلنگ آب رادیاتور سوراخ شده بود. کسی آمد و کشان کشان ما را برد. در قره ضیا دوباره همان بساط بود، اینجا اما شلوغتر، گرمتر و پرشر و شورتر. برخوردها ناخوشایند بود. در فضایی ناراحت منتظر ماندیم و سرآخر با یک ماکسیما به مرگنلر رفتیم. ساختمان شهرداری باز بود، کوچک، دو سه اتاق بیشتر نبود. رفتیم دستشویی و آبی خوردیم. با تعجب و حیرت نگاهمان میکردند و باورشان نمیشد. کجایی هستید؟ کجا میروید؟ نسبتتان چیست؟ پای پیاده میروید؟ کیکی تعارفمان کردند. آمدیم بیرون و منتظر ماشین. ماشین پلیس راهنمایی و رانندگی آمد. مشکلی هست؟ پیادهتان کردهاند اینجا و رفتهاند؟!
چند دقیقهای منتظر ماندیم. کامیون ولوویی ایستاد. راننده اهل ارومیه. اول فکر میکرد خارجی هستیم. گپ و گفت مفصل در ماشین گل گشاد. با کفش نباید وارد اتاق شد، همچون خانه است: فرش شده بود و تمیز. قرار شد با او تا استانبول برویم. از آنجا با کشتی به تورین میرفت. گزینه جالبی بود اگر بلیت هواپیما نداشتیم. برایمان تعریف میکند: ماهی دوبار به اروپا میرود. یک ماشین را خودش میراند و ماشین دیگرش دست رانندهای است، در پشت سر. ماشین بیسیم دارد. تا سی و چهل کیلومتری امکان ارتباط میان ماشینها وجود دارد. هر بار که میرود و میآید ۳ روزی در خانه است و دوباره در جاده. گرما و سرما در اتاق کوچک اما مجللش؛ یخچال دارد، تخت دارد، کولر و بخاری دارد. هیبتی است آن بالا. از جاده و کیفیت پایینش، از صفهای طولانی ۱۵ کیلومتری زمستان مرز، از جریمهها و سختگیری پلیس آلمان، از پول شش و هفت میلیونی گازوییل در هر سفر میگوید. باک ماشین ۱۵۰۰ لیتر است که ۵۰۰ لیتر سهمیه دارند و باقی را به لیتری ۳۵۰۰ تومان باید بخرند. با یک باک میروند استانبول و میآیند. آن سو لیتری۵۰۰۰ تومان است. در استانبول کامیون با پراخت ۱۴۰۰ دلار سوار کشتی میشود و در تورین میآید بیرون دو روز راه است.
مرز بازرگان جدا میشویم تا آن سوی مرز، غروب یکدیگر را ببینیم.نیم روزی در اینجا پرسه میزنیم؛ شهر دلار و یورو و لیر؛ شهر قهوهخانه و کبابی، شهر مردان ایستاده در پیادهرو، فروشندگان و خریداران ارز، نیمکتهای چوبی قدیمی با سینیهای چای و نعلبکی.تا اینجا را داشته باشید. سفر اصلی هنوز شروع نشده است!
هدایایی که از ایران با خود بردیم
سفال اصفهانزرشک خراسان
دستبافتهای سحرکشک خور و بیابانک
عناب بیرجندگل سرخ خشک شده کرمانشاه
برای آگاهی از آنچه پرداخت شد تا سفر شروع شودجدول زیر را ببینید:
مهمترین هزینههای قبل از شروع سفر
بیمه مسافرتی100 هزار تومان
هزینه ویزا۶۰ یورو
عوارض خروج از کشور (زمینی)25 هزار تومان
چند چیز خارج از اراده ما بود: زمان شروع ویزا که بر اساس دعوتنامهمان از اوسط مرداد ماه شروع میشد، مدت ویزا که بنا به خواست و تصمیم کنسول و نفرات سفارت تعیین میشد و چندان ارتباطی به خواسته ما نداشت فراتر از همه اینها میزان پولی که داشتیم و تعیینکننده اصلی روزهای سفر میبود و همچنین کشور آغازین سفر که بنا به مقررات سفت و سخت شده شنگن باید همان کشور صادرکننده ویزا میبود.
به اینها میتوان موارد ریزتری همچون گزینههای موجود و ممکن بلیت ارزان به شهرهایی در کشور مقصد نخستین -ایتالیا-، تاریخ شروع مرخصیها را که خود با چانه زنی و کمی پررویی گرفته شده بود نیز افزود.pic1
داستان سفر ما این چنین شروع شد. شاید در خلال نخستین گامهای این سفرنامه گریزی به ماجراهای سفارت و گرفتن ویزا هم بزنم؛ اما بهطور کلی سعی خواهم کرد در تمام این روایت از چارچوب زمانی سفر خارج نشوم. منظورم این است که آنچه در این روایت میآید بر مبنای دیدهها، شنیدهها و بعضا خواندههایم در طی سفر است و نه بر اساس مراجع و استنادات پس از سفر که طبیعتا بنا به علاقه بعد از سفر به آنها رجوع میکنم تا بیشتر بدانم. به عبارتی دیگر آنچه میآید روایت، برداشت و درک من است از جغرافیا، فرهنگ، آداب و رسوم و اتمسفری که با آن برخورد کردهام و در آن حضور داشتهام.
جستوجو در سایتهای مختلف و به مقصد شهرهای مختلف ایتالیا؛ باید بلیتی ارزان پیدا شود با تاریخی مناسب. بلیت ارزان یعنی فراموش کردن خطوط هوایی داخلی، یعنی دست به دامن دوستان خارج نشین شدن تا بلیت یافته شده را با کارت اعتباری بخرند، یعنی حداقل دو روز اضافه بر سفر اصلی صرف رسیدن به شهر مبدا پرواز کردن و یعنی پولی مفت به کشور دوست و برادر دادن که لذت ببرند از این اوضاع و مدام زیرساختهایشان را گسترده کنند!
چندین گزینه وجود داشت: شمال ایتالیا بیشتر و مرکز آن یکی دو تا. پس باید کمی به برنامهمان هم فکر کنیم. کجاها میخواهیم برویم، چه میخواهیم ببینیم و چه تجربیاتی برایمان جذاب است. این سفر برای ما سفر شرق بود، شرق اروپا و همچنین کمی پرسه زدن در طبیعت و شاید کوهنوردی سبک و البته مثل همیشه دیدن مردمان و زندگی روزمره و محلات و کوچه پس کوچههای شهرها.pic۲
ارزانترین بلیتها به یکی دو شهر در نیمه شمالی ایتالیا بود؛ اما یک بلیت هم به کاتانیا، شهری در سیسیل پیدا کردیم -اسمش را هم تاکنون نشنیده بودم- کمی گرانتر بود؛ اما جذاب به نظر میآمد. شمال در فضای اروپای غربی است و برای ما ناشناخته نبود و در این سفر به آن فکر نمیکردیم. اما سیسیل! چرا که نه، بسیار دور، ناشناخته، کمتر دیده شده و جایی متفاوت. دیگر کی ممکن است گذارمان به آنجا بیفتد؟!
وقت خواندن کتابهای راهنمای سفر را نداشتم اما اگر بخواهم روراست باشم، علاقهای، نیز ندارم. چندان افسوس نخوردهام و نخواهم خورد اگر فلان جای تاریخی را نبینم، فلان کلیسا و موزه را ندانسته و ندیده بگذارم و بگذرم میدانم این راهنماها چیزی بیشتر از این نمیدهند. روز پس از روز کلنجار میروم و راضی به خواندن نمیشوم!
«این همه پول و وقت میگذاریم و همه چیز آخرش حرام میشود. باید برنامه سفر دربیاوریم. باید بدانیم کجاها را میخواهیم ببینیم.» -این را همسرم می گوید-«ما که دستمان باز است، محدودیتی برای رسیدن به جایی مشخص نداریم. همانجا بنا به علاقهمان تصمیم میگیریم، برنامهریزی کردن عبث است! آن هم با این وقت. خودت یک کاری بکن اگر نگرانی!»- من می گویم- عمده زمان پیش از سفر به این بحثها ختم میشود و هفته آخر پیش از سفر فرا میرسد.
ایران، بازرگان، رستوران تبریز
دو کوله و یک کمری، مجموعا به وزن ۲۱ کیلو. تمام باربود در این سفر. سبک نیست؛ اما دیگر کمتر از این نمیشد. دو سه کیلویش البته هدایایی است ریز و کوچک از ایران برای آنهایی که در این مسیر میبینمشان و کمک و لطفشان نصیب حالمان خواهد شد. آخرین غذای پر و پیمانمان را در رستورانی در بازرگان که از قضا کیفیت خوبی هم دارد، میخوریم؛ تا چند هفته خبری از این حجم غذا با این کیفیت نخواهد بود - لااقل در مورد قسمت دومش اشتباه می کردیم.pic۳
شب با اتوبوس VIP از آرژانتین راه افتادیم و صبح به تبریز رسیدیم. اتوبوسی برای ماکو پیش از ظهر نبود و به ناچار با اتوبوس خوی به سه راهی آن شهر آمدیم که ایست بازرسی ماشینهایی است که از ترکیه و نخجوان میآیند. اینجا تاکسی بود و تا مرز میبردند، سوار نشدیم و به امید هیچ هایک (Hich hike) -به فارسی لابد میشود مسافرت مفتی- کمی دورتر از اینها ایستادیم. یک پرشیا ایستاد و گفت تا قرهضیا میروم و سوار شدیم. فروشنده لوازم یدکی ماشین بود و کامیوندار. گپ و گفتی زدیم، پنج کیلومتری قره ضیا ماشین خراب شد، شلنگ آب رادیاتور سوراخ شده بود. کسی آمد و کشان کشان ما را برد. در قره ضیا دوباره همان بساط بود، اینجا اما شلوغتر، گرمتر و پرشر و شورتر. برخوردها ناخوشایند بود. در فضایی ناراحت منتظر ماندیم و سرآخر با یک ماکسیما به مرگنلر رفتیم. ساختمان شهرداری باز بود، کوچک، دو سه اتاق بیشتر نبود. رفتیم دستشویی و آبی خوردیم. با تعجب و حیرت نگاهمان میکردند و باورشان نمیشد. کجایی هستید؟ کجا میروید؟ نسبتتان چیست؟ پای پیاده میروید؟ کیکی تعارفمان کردند. آمدیم بیرون و منتظر ماشین. ماشین پلیس راهنمایی و رانندگی آمد. مشکلی هست؟ پیادهتان کردهاند اینجا و رفتهاند؟!
چند دقیقهای منتظر ماندیم. کامیون ولوویی ایستاد. راننده اهل ارومیه. اول فکر میکرد خارجی هستیم. گپ و گفت مفصل در ماشین گل گشاد. با کفش نباید وارد اتاق شد، همچون خانه است: فرش شده بود و تمیز. قرار شد با او تا استانبول برویم. از آنجا با کشتی به تورین میرفت. گزینه جالبی بود اگر بلیت هواپیما نداشتیم. برایمان تعریف میکند: ماهی دوبار به اروپا میرود. یک ماشین را خودش میراند و ماشین دیگرش دست رانندهای است، در پشت سر. ماشین بیسیم دارد. تا سی و چهل کیلومتری امکان ارتباط میان ماشینها وجود دارد. هر بار که میرود و میآید ۳ روزی در خانه است و دوباره در جاده. گرما و سرما در اتاق کوچک اما مجللش؛ یخچال دارد، تخت دارد، کولر و بخاری دارد. هیبتی است آن بالا. از جاده و کیفیت پایینش، از صفهای طولانی ۱۵ کیلومتری زمستان مرز، از جریمهها و سختگیری پلیس آلمان، از پول شش و هفت میلیونی گازوییل در هر سفر میگوید. باک ماشین ۱۵۰۰ لیتر است که ۵۰۰ لیتر سهمیه دارند و باقی را به لیتری ۳۵۰۰ تومان باید بخرند. با یک باک میروند استانبول و میآیند. آن سو لیتری۵۰۰۰ تومان است. در استانبول کامیون با پراخت ۱۴۰۰ دلار سوار کشتی میشود و در تورین میآید بیرون دو روز راه است.
مرز بازرگان جدا میشویم تا آن سوی مرز، غروب یکدیگر را ببینیم.نیم روزی در اینجا پرسه میزنیم؛ شهر دلار و یورو و لیر؛ شهر قهوهخانه و کبابی، شهر مردان ایستاده در پیادهرو، فروشندگان و خریداران ارز، نیمکتهای چوبی قدیمی با سینیهای چای و نعلبکی.تا اینجا را داشته باشید. سفر اصلی هنوز شروع نشده است!
هدایایی که از ایران با خود بردیم
سفال اصفهانزرشک خراسان
دستبافتهای سحرکشک خور و بیابانک
عناب بیرجندگل سرخ خشک شده کرمانشاه
برای آگاهی از آنچه پرداخت شد تا سفر شروع شودجدول زیر را ببینید:
مهمترین هزینههای قبل از شروع سفر
بیمه مسافرتی100 هزار تومان
هزینه ویزا۶۰ یورو
عوارض خروج از کشور (زمینی)25 هزار تومان
ارسال نظر