سه آموزه اشتباه که باید آنها را تغییر دهیم چیست؟

آموخته‌های ما نسل به نسل منتقل می‌شود. آنچه که پدران و مادران ما آموختند به ما منتقل شده و آنچه که ما می‌آموزیم به فرزندان و نسل‌های پس از ما منتقل می‌شود. یکی از مهمترین موضوعات مهم زندگی انسان‌ها مساله «تربیت» است. اینکه چگونه فرزندان و اعضای کوچک‌تر را با رفتار، افکار، احساسات و کلام مان تربیت کنیم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. این تعالیم می‌تواند از جانب خانواده باشد و می‌تواند از جانب جامعه، آموزگاران یا بزرگ‌تر‌ها باشد. در نهایت، مهم نیست که چه کسی ما را تعلیم داده است، مهم این است که آنان که ما را تعلیم می‌دهند خود نیز نمی‌دانند و باید برای رفع این مشکل دست به‌کار شد. در این مقاله سعی داریم به‌طور خلاصه، سه آموزه اشتباه را برای شما آشکار کنیم تا با آگاهی از آنها از انتقال آن به نسل‌های بعد خودداری نموده، آن را در خود حل و فصل کنیم و همچنین ریشه‌های خشم امروز جامعه را تا حدی شناسایی کنیم:

چنین تعلیم دیده‌ایم که وابسته باشیم.

روزگاری، در جامعه ما مردم داری افراطی رواج داشته است. مردم به یکدیگر یاد می‌دادند که برای دیگران باشند و هر کسی که برای خود هم وقت و انرژی می گذاشت در روابطش حد و مرز داشت و از خود مراقبت کند خودشیفته و خودخواه شناخته می‌شد. این مردم داری افراطی تا جایی بود که بسیاری از اصول و سنت‌ها بر اساس اینکه «مردم چه می‌گویند؟»، «مردم چه می‌خواهند؟»، « مردم چگونه فکر می‌کنند؟»، «مردم چه فکری می‌کنند؟» و... شکل می‌گرفت. امروزه، هرچه پیش می‌رویم مردم بیشتر از یکدیگر فاصله می‌گیرند و جدایی و پراکندگی‌ها بیشتر می‌شود. چرا؟ زیرا اعتبارات و روابط ناسالم یک روزی رنگ می‌بازند و برای تغییر، هرج و مرج به‌وجود می‌آورند.

پس از گذشت دوره‌ای طولانی از مردم داری افراطی، خستگی در مردم ایجاد شد چون از طرفی برای خدمت به دیگران از توان خود فراتر می‌رفتند، از طرفی دیگر توان مردم یکسان نبود و همه قادر نبودند به‌طور یکسان پاسخ محبت یکدیگر را بدهند، در نتیجه یک طرف رابطه‌ها گله‌مند می‌شد. به تدریج مردم تصمیم گرفتند که دست از مردم داری افراطی بردارند و به خود برسند. این بار از آن طرف بام افتادند! سخن واحد این شد که «اول خودم مهم هستم و هر چه که خودم دوست دارم مهمترین است.» برخی از قدیمی‌ها می‌گویند امروزی‌ها معرفت از دست داده‌اند. بیراه هم نیست، اما معرفت، آن مردم داری افراطی هم نبود! تعلیم صحیح این است که هم مردم را دوست دارم، هم خودم را؛ هم از خودم مراقبت می‌کنم و هم در صورت لزوم از دیگران؛ هم به خودم توجه می‌کنم و هم به دیگران؛ به قوانین و هنجارهای قراردادی گروه احترام می‌گذارم؛ تنها در حد توانم به دیگران خدمت می‌کنم؛ اگر خود را به حساب آورم، فرد خودخواهی نیستم و... این یعنی فرمول برنده- برنده و این درست برخلاف فرمول قدیمی برنده - بازنده است که می‌گفت «بالاخره یک طرف رابطه باید قربانی واقعی شود!»

چنین تعلیم دیده‌ایم که اجازه دهیم دیگران برایمان تکلیف تعیین کنند.

گذشتگان یاد گرفتند که اینکه ساکت باشند و دیگران برای آنها تصمیم بگیرند نوعی احترام محسوب می‌شود و آنها باید به بزرگ‌تر از خود اینچنین احترام بگذارند. چه بسیار دخترانی که به اجبار و علی‌رغم خواسته خود با مردی ازدواج کردند، چه بسیار پسرانی که با دختری که خانواده او انتخاب کردند، بی‌هیچ علاقه‌ای، ازدواج کردند، چه بسیار زندگی‌هایی که دیگران تعیین‌کننده قوانین آن بودند و چه خشم عظیمی که به تدریج در جامعه شکل گرفت. به تدریج بر اثر فشار و تحمیل و همچنین، قرار گرفتن در معرض دیدگاه‌ها و فرهنگ‌های دیگر، مردم به خود آمدند و تصمیم گرفتند که این خشم انباشته شده از نسل‌های قبل تا کنون را با طغیان و شعار «نمی‌خواهم تو برای زندگی من تصمیم بگیری!» تخلیه کنند و مسلما آغاز چنین تغییری با کمی آشفتگی و تخلیه خشم همراه است و امروز شاهد آن هستیم. طغیان جوانان و نوجوانان در برابر والدین، طغیان جامعه در مقابل قدرت و... تعلیم درست این است که «قوه تفکر» افراد خانواده و جامعه را تقویت کنیم و اجازه دهیم که افراد با مسائل مختلف آشنا شوند، فکر کنند، تصمیم بگیرند و راه خود را انتخاب کنند. اجازه دهیم هر کسی سکان زندگی خود را خود به‌دست گیرد و بزرگ‌تر‌ها و قدرتمندان فقط راهنما و جهت‌دهنده باشند.

چنین تعلیم دیده‌ایم که کنترل امور را به‌دست بگیریم.

کنترل امور، شرایط و افراد و هر چیزی خارج از خود یعنی از دست دادن کنترل زندگی خود. ما مردمانی منقبض هستیم! می‌خواهیم تمام امور هستی در دستان و تحت کنترل ما باشد و بر اساس خواسته ما رفتار کند و دقیقا همین امور با قدرت تمام قادر هستند که حال ما را دگرگون کرده و کنترل زندگی ما را به‌دست گیرند. تعلیم درست این است که هیچ چیزی به مدت طولانی نمی‌تواند تحت کنترل ما باشد. در جهان هستی هر چیزی را که بخواهیم به کنترل خود در آوریم طغیان می‌کند و می‌گریزد. جهان قانون دارد و بر اساس قوانین، نمی‌تواند طبق میل و خواسته فرد به فرد ما پیش برود. بنابراین، دست از این‌همه منقبض بودن و محکم گرفتن امور در دستان خود برداریم؛

«و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.

و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.

و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.

و اگر خنج نبود، لطمه می‌خورد به قانون درخت

و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت.

و بدانیم اگر نور نبود، منطق زنده پرواز دگرگون می‌شد.

سهراب سپهری»

خبر بد این است که در تمامی این موارد پای همه ما گیر است زیرا ما یک جمع هستیم، جمعی که نا خودآگاهی جمعی دارد، ذهن جمعی دارد، روح جمعی دارد، فکر جمعی دارد، هیجان جمعی دارد و... و تمام اینها بر تک تک افراد جامعه تاثیر می‌گذارند. کسی از این ماجرا مستثنی نیست و تا زمانی که اکثریت جامعه تعالیم و باورهای صحیح را جایگزین این تعالیم و باور‌ها نکنند تغییر و سلامتی حاصل نمی‌شود.

برای شرکت در کارگاه‌های تقویت هوش هیجانی می‌توانید به وب‌سایت نویسنده مقالات که در ابتدای مقاله ذکر شده است، مراجعه فرمایید.