گفتوگو با دکتر موسی غنینژاد درباره مناسبات اقتصادی رسانه ملی و تولیدکنندگان برنامههای آن
صداوسیما به مثابه یک بازار انحصاری
شایان ربیعی
به گمانم نخستین بار سال ۸۴ بود که با آرا و اندیشههای دکتر موسی غنینژاد آشنا شدم. ابتدا به فراخور شرایط شغلی و تحصیلیام که روزنامهنگاری بود، گمان میکردم او یک اقتصاددان است، کما این که در اغلب نشستها و بحثهای دوستانه، ارجاعهایی که به نام موسی غنینژاد وجود داشت، اقتصادی بود. اما به مرور زمان دریافتم که دانش اقتصادی او در خدمت یک وجه گستردهتر و کلانتر از ساحت معرفت است؛ تحلیل وضعیت جامعه به معنی کامل و کلان کلمه! از این نظر هر موضوعی که بتواند در گستره جامعه بسط یابد، به ویژه آنکه گرهگاه اقتصادی داشته باشد، بخشی از دغدغههای موسی غنینژاد است.
به گمانم نخستین بار سال ۸۴ بود که با آرا و اندیشههای دکتر موسی غنینژاد آشنا شدم. ابتدا به فراخور شرایط شغلی و تحصیلیام که روزنامهنگاری بود، گمان میکردم او یک اقتصاددان است، کما این که در اغلب نشستها و بحثهای دوستانه، ارجاعهایی که به نام موسی غنینژاد وجود داشت، اقتصادی بود. اما به مرور زمان دریافتم که دانش اقتصادی او در خدمت یک وجه گستردهتر و کلانتر از ساحت معرفت است؛ تحلیل وضعیت جامعه به معنی کامل و کلان کلمه! از این نظر هر موضوعی که بتواند در گستره جامعه بسط یابد، به ویژه آنکه گرهگاه اقتصادی داشته باشد، بخشی از دغدغههای موسی غنینژاد است.
شایان ربیعی
به گمانم نخستین بار سال ۸۴ بود که با آرا و اندیشههای دکتر موسی غنینژاد آشنا شدم. ابتدا به فراخور شرایط شغلی و تحصیلیام که روزنامهنگاری بود، گمان میکردم او یک اقتصاددان است، کما این که در اغلب نشستها و بحثهای دوستانه، ارجاعهایی که به نام موسی غنینژاد وجود داشت، اقتصادی بود. اما به مرور زمان دریافتم که دانش اقتصادی او در خدمت یک وجه گستردهتر و کلانتر از ساحت معرفت است؛ تحلیل وضعیت جامعه به معنی کامل و کلان کلمه! از این نظر هر موضوعی که بتواند در گستره جامعه بسط یابد، به ویژه آنکه گرهگاه اقتصادی داشته باشد، بخشی از دغدغههای موسی غنینژاد است. او که در آستانه ۶۵ سالگی است، سهمی از تجربه زیسته و سهمی از دانش آموخته را با خود به همراه دارد. گاهی دشوار میشود کلمات و جملاتش را در میانه مرزهای تجربه یا دانش تقسیمبندی کرد. آنچه در این گفتوگو از او خواهید خواند حاصل همین پیوند است؛ پیوند تجربه و دانش. با این همه در این گفتوگو نیز همچنان میتوانید رگههایی از نظرات و گفتارهای منحصربهفرد غنی نژاد را سراغ بگیرید. خاصه در آنجا که با اشاره به اجرای قانون خصوصیسازی در ایران بر اساس اصل ۴۴ قانون اساسی و مقایسه آن با تعریف قانون اساسی از صداوسیما، او معتقد است که میتوان با تفسیری دوباره و مبتنی بر منفعت عام در روزگار معاصر، از صداوسیمای خصوصی نیز سخن گفت. غنینژاد معتقد است همانگونه که در حوزه نشر و رسانههای چاپی و اینترنتی فضا برای فعالیت بخش خصوصی و احزاب و گروههای سیاسی قانونی در ایران فراهم و مهیا است میتوان در حوزه رسانههای دیداری مثل تلویزیون نیز فضایی مناسب را برای فعالیت قانونی و اثرگذار گروهها، احزاب و به طور کلی بخش خصوصی تعریف و تبیین کرد.
آقای دکتر! مدیریت در برخی از بخش های صدا وسیما بهویژه با توجه به موقعیت انحصاریاش مورد انتقاد بسیاری از کارشناسان اجتماعی، فرهنگی، هنری و اقتصادی است، تحلیل شما از موقعیت و عملکرد صداوسیما بهویژه با توجه به داد و ستدهای مالی و اقتصادی این سازمان چیست؟
دست کم از دو دیدگاه میتوان صداوسیما را ارزیابی کرد. دیدگاه اول حوزه ماموریت سازمان است و دیدگاه دوم، موقعیت اقتصادی آن. در حوزه ماموریت باید ببینیم آیا صداوسیما بهعنوان یگانه رسانه رسمی تلویزیونی در ایران توانسته ماموریت خود را در این موقعیت به انجام برساند؟ کم و کیف این انجام وظیفه چگونه بوده و ادامه این روند چه آیندهای را پیشرو خواهد داشت. همچنین در بحث مربوط به اقتصاد سازمان نیز باید صداوسیما را بهعنوان یک بنگاه اقتصادی در نظر گرفت و دید که عملکرد این بنگاه در بخش درآمدها و مخارج چگونه بوده است. در واقع نگاه اقتصادی به سازمان صداوسیما بیشتر مبتنی بر دو کلید واژه سودآور یا زیانده تعریف میشود.
از نظر من صداوسیما در هر دو حوزه قابل بررسی که گفتم، ناکارآمد بوده است. به این معنی که نه ماموریت و وظایفش را به نحو مطلوب به انجام رسانده و نه حتی در حوزه اقتصادی به سودآوری رسیده است. البته نه تنها سودآور نبوده؛ بلکه سالهایی است که این نهاد عریض و طویل، زیانده هم هست.نکته قابل توجه این است که این رسانه بزرگ در وضعیت کنونی جامعه که متکی بر تکنولوژیهای پیچیده و روزآمد ارتباطی است ، مجبور به رقابت با رقبای قدرتمندی است. درواقع صداوسیما به این دلیل که خصلتی انحصاری دارد، مجبور است که رقابت کند اگرچه امروز بسیاری از رسانههای ماهوارهای، اینترنتی و ... رقبای رسانه ملی به شمار میآیند اما به نظر میرسد که هنوز در بسیاری از خانوادهها و اقشار پایین جامعه، صداوسیما ضریب نفوذ قابل توجهی دارد و مردم در این بخش از جامعه هنوز سروکار رسانهایشان با صداوسیما است، اما با این حال نمیتوان گفت که صداوسیما پاسخگوی نیازهای مخاطبانش است؛ زیرا امروزه جمعیت کثیری از ایرانیان برای برآورده کردن نیازهای رسانهای خود به رقبای تلویزیون ملی روی آوردهاند، از جمله شبکههای اجتماعی و ...
من معتقدم اگر دولت مانع فعالیت رسانهها و شبکههای اجتماعی نشود، اینها به زودی میتوانند جایگاه انحصاری صداوسیما را خدشه دار کنند. البته این خدشه به معنی منفی کلمه مدنظر نیست. منظور آن است که صداوسیما با این شرایط موجود توان رقابت با رسانههای روزآمد و تعاملی را ندارد و این موضوع در درازمدت بیش از پیش به چشم خواهد آمد.
در واقع کاری که صداوسیما انجام نمیدهد، دیگر رسانهها بر عهده میگیرند و انجامش میدهند؛ یعنی بخش قابلتوجهی از نیازهای مخاطبان را دیگر رسانهها پوشش میدهند، طبیعی است که اقبال به رسانه ملی کمتر میشود.
آیا مناسبات میان صداوسیما از یک سو و برنامهسازان این نهاد رسانهای هم در چارچوب آنچه شما در مورد وضعیت اقتصادی یا بهتر بگویم تحلیل اقتصادی عملکرد صداوسیما گفتید، قابل تعریف است؟ در واقع میخواهم بگویم که صداوسیما نه تنها یک بنگاه زیانده است، بلکه در مناسبات اقتصادیاش با برنامهسازان هم، تنگنظرانه عمل میکند و به قول برخی از تهیهکنندگان سیما، «دندان گرد» است.
خب بله باید بدانیم که موقعیت صداوسیما در واقع موقعیت یک بازار با یک خریدار انحصاری است. خریدار فقط یک نفر است و تولیدکننده برای بقای خودش در کاری که انجام میدهد، مجبور است هر طور شده محصولش را به خریدار واحد بفروشد. در بازار انحصاری، همه حقوق از دست میرود و خریدار انحصاری بازار را هر آن گونه که خود بخواهد مدیریت خواهد کرد. این یعنی زوال تولیدکننده و فروشنده. زیرا خریدار هر تمایلی که دارد را در قرارداد میان خود و فروشنده لحاظ میکند و فروشنده مجبور است گردن بگذارد. این اتفاق در یک فضای فرهنگی و هنری میتواند به شدت افسردهکننده و مایوسکننده باشد. در حالی که اگر خریدار انحصاری نبود و شرایط رقابتی در چنین بازاری وجود داشت، فروشنده قدرت انتخاب پیدا میکرد و میتوانست خریدار بهتری پیدا کند. اما این فقط یک سوی ماجرا است. سوی دیگر آن است که صداوسیما نه تنها خریداری انحصاری است، بلکه در فروش هم انحصارگر است. در واقع برنامههای تولید شده را بهصورت انحصاری میخرد و دوباره بهصورت انحصاری میفروشد. اگر بخواهم دقیقتر توضیح بدهم باید بگویم که اگر چه در صداوسیما کانالهای زیادی وجود دارد و شبکههای مختلفی فعال هستند اما واقعیت این است که همه این کانالها تحت مدیریتی واحد قرار دارند و شما بهعنوان تماشاگر و مخاطب تلویزیون فقط در این حد اختیار دارید که چند کانال را عوض کنید. در حالی که همه یک طرز فکر، یک رویه و یک درونمایه دارند. گویی که همه شبکههای تلویزیونی پنجرههایی هستند که به یک منظره باز میشوند، اما هر یک از زاویهای خاص این منظره را میبینند. منظره همان است، فقط پنجرهها عوض میشوند. خب معلوم است که از نظر مردم عادی، یک غول بزرگ انحصاری وجود دارد که آنها فقط میتوانند با کنترل توی دستشان قیافههای مختلف این غول را ببینند.
به تولیدکنندهها برگردیم. کسانی که تولید فیلم و سریال، برنامه ترکیبی و ... انجام میدهند. این روزها میبینیم که خیلی از چهرههای شاخص تلویزیون که پیش از این در رسانه ملی به شهرت رسیدند و همکاریهای ادامه داری با صداوسیما داشتند، مشغول تهیه و ساخت برنامههایی هستند که برای شبکه توزیع خانگی، یا اینترنت یا سینما و... تهیه میشوند. آیا این نشانههای پایان عمر صداوسیما است؟
خیر! هر نهادی هر قدر هم که زیانده و ناکارآمد باشد، مادامی که به آن پول تزریق میشود، زنده میماند و همانطور که بوده بالاخره ادامه میدهد. بنابراین برای صداوسیما نمیتوان از پایان عمر سخن گفت، اما با مقدمهای که در پاسخ به پرسش قبلی شما عرض کردم، طبیعی است که اشتیاق تولیدکننده به همکاری با صداوسیما کاهش یابد. در واقع الان تنها امتیاز صداوسیما آن است که پخش سراسری و عمومی در تمام نقاط ایران دارد اما این امتیاز در مقابل مناسبات اقتصادی میان خریدار انحصاری و تولیدکننده شکننده دارد کمرنگ میشود. در این شرایط تولیدکننده میرود و از سایر بازارها که به تازگی ایجاد شدهاند و شما هم اشاره کردید، استفاده میکند؛ زیرا این بازارها انحصار ندارند و مناسبات میان خریدار و فروشنده متعادلتر است.اما شرایط کنونی صداوسیما انحصاری است هنرمندان و برنامهسازانی که شما اشاره کردید با جستن و یافتن یک مفر، سعی میکنند خود را از رابطه یکسویه و انحصاری با صداوسیما رها کنند و به فعالیتهایشان ثبات ببخشند.
فکر میکنید چه راهحلی میتوان برای برون رفت از این موقعیت، پیشنهاد کرد؟
البته راهحل بهصورت کلی این است که به بخش خصوصی اجازه تولید تلویزیونی و پخش بدهند، در چارچوب قانون میتوان چنین تبصرهای داشت که بخش خصوصی هم بتواند در کنار صداوسیما به تولید و پخش برنامه بپردازد.
البته بسیاری معتقدند که بر اساس نص قانون اساسی این امکان که تلویزیون خصوصی تشکیل بشود، غیرمحتمل است.
اینگونه نیست. شما به اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی نگاه کنید. واگذاری صنایع ملی در قانون نبود اما به واسطه لزوم در اجرا و تفسیری که از این قانون وجود داشت، واگذاری این صنایع ممکن شد. تعریف و تفسیری که ما از قانون داریم تا زمانی معتبر است که به صلاح عامه باشد، اگر به این نتیجه رسیدیم که به صلاح عامه نیست، خب باید در تعاریف و تفاسیرمان تغییر ایجاد کنیم و تعدیل کنیم.مضافا این که تکنولوژیهای جدید، دیگر اجازه انحصار به رسانهها نمیدهند، شما به توسعه رسانهها و تکنولوژیهای رسانهای نگاه کنید! امکان پخش و دسترسی به رسانهها روز به روز دارد سهلتر و آسانتر میشود. در آینده نزدیک ممکن است شما بدون نیاز به دیش و رسیور بتوانید برنامههای کانالهای ماهوارهای را دریافت و تماشا کنید. خب این شرایط به سرعت میتواند کوچکترین نشانههای انحصار رسانهای را نیز از بین ببرد. با این اوصاف، «غول بنگاهداری رسانهای» صرفا یک هزینه است بدون هیچ برون دادی. خب این عقلانی نیست.
در برخی گزارشها آمده بود که بودجه رسمی کشور هر سال نیمی از کل هزینههای صداوسیما را پرداخت میکند که معمولا رقمی بالغ بر هزار میلیارد تومان است.
رقم دقیقش را میتوان از درون متن قانون بودجه سالانه پیدا کرد، اما واقعیت این است که نیمی از کل هزینههای صداوسیما را دولت پرداخت میکند. نیم دیگر را خود سازمان باید از محل آگهیهای تجاری، رپرتاژها و سایر نهادهایی که در اختیار دارد مثل انتشارات سروش، صنایع سیما چوب، دانشگاه و... تامین کند که صد البته این درآمدها را نیز نمیتواند محقق کند. همانطور که گفتم این نهاد رسانهای غولآسا به لحاظ اقتصادی زیانده است. این در حالی است که منطقا یک مجموعه انحصاری رسانهای با فهرستی طولانی از درآمدهای بالقوه نه تنها باید از محل بودجه کمکی دریافت نمیکرد؛ بلکه باید به درآمدهای دولت هم کمک میکرد. به این معنی که صداوسیما به جای اینکه در بخش هزینههای بودجه سالانه کشور قرار بگیرد باید در بخش درآمدها قرار میگرفت.
البته همچنان میگویند که بخشی از هزینه برق مشترکان و بخشی از قیمت فروش دستگاههای تلویزیون نیز به صداوسیما میرسد.
من درباره این منابع درآمدی نمیتوانم باقطعیت صحبت کنم اما دور از ذهن نیست که چنین باشد، شما گفتید که پایان عمر صداوسیما رسیده است. من به شما میگویم که به لحاظ اقتصادی صداوسیما خیلی وقت است که مرده است؛ زیرا یک بنگاه زیانده در اقتصاد یک بنگاه مرده است. اما همچنان که گفتم تا این نهاد عظیم از طریق بودجه عمومی کشور حمایت میشود، فعالیت خواهد کرد و فعالیت زیاندهاش متوقف نمیشود.
جالب اینجاست که رابطه دولت و صداوسیما هم خوب نیست. به قولی میانهشان «شکرآب» است.
البته این چیز خوبی نیست که صداوسیما و دولت میانه خوبی باهم ندارند، اما واقعیت این است که دولت حق دارد نسبت به عملکرد صداوسیما گلایه داشته باشد؛ زیرا هر سال رقمی قابل توجه را از بودجه عمومی کشور برای این سازمان هزینه میکند. صداوسیما هم که بهصورت شبانهروزی دارد زیرآب دولت را میزند. هر جای دنیا را اگر نگاه کنید، رسانههای دولتی در شرایطی که عملکرد دولت قابل دفاع باشد از دولت دفاع میکنند و در غیر این صورت بهصورتی ملایم و اثرگذار نقد میکنند. در ایران مثلا روزنامه ایران این شکلی است. هر دولتی که سر کار باشد از همان دولت حمایت میکند و اخبار همان دولت را برجستهسازی و منتشر میکند، اما صداوسیما شیوه متفاوتی با همه انواع دیگر رسانه ها پیش گرفته است. به هر حال نظر من این است که همانگونه که در فضای مطبوعات این اتفاق افتاده است، احزاب و گروههای سیاسی بتوانند در ایران تلویزیون داشته باشند و در چارچوب قانون بتوانند فعالیت کنند. هم فضا رقابتی میشود و هم به لحاظ اقتصادی بنگاههای غولآسای زیاندهی در کار نخواهند بود. من تعجب میکنم که در این مساله چرا انقدر از دنیا عقب هستیم و البته میدانم که این موضوع قابل دوام نیست و ادامهاش وضعیت اقتصادی را بدتر خواهد کرد.
به گمانم نخستین بار سال ۸۴ بود که با آرا و اندیشههای دکتر موسی غنینژاد آشنا شدم. ابتدا به فراخور شرایط شغلی و تحصیلیام که روزنامهنگاری بود، گمان میکردم او یک اقتصاددان است، کما این که در اغلب نشستها و بحثهای دوستانه، ارجاعهایی که به نام موسی غنینژاد وجود داشت، اقتصادی بود. اما به مرور زمان دریافتم که دانش اقتصادی او در خدمت یک وجه گستردهتر و کلانتر از ساحت معرفت است؛ تحلیل وضعیت جامعه به معنی کامل و کلان کلمه! از این نظر هر موضوعی که بتواند در گستره جامعه بسط یابد، به ویژه آنکه گرهگاه اقتصادی داشته باشد، بخشی از دغدغههای موسی غنینژاد است. او که در آستانه ۶۵ سالگی است، سهمی از تجربه زیسته و سهمی از دانش آموخته را با خود به همراه دارد. گاهی دشوار میشود کلمات و جملاتش را در میانه مرزهای تجربه یا دانش تقسیمبندی کرد. آنچه در این گفتوگو از او خواهید خواند حاصل همین پیوند است؛ پیوند تجربه و دانش. با این همه در این گفتوگو نیز همچنان میتوانید رگههایی از نظرات و گفتارهای منحصربهفرد غنی نژاد را سراغ بگیرید. خاصه در آنجا که با اشاره به اجرای قانون خصوصیسازی در ایران بر اساس اصل ۴۴ قانون اساسی و مقایسه آن با تعریف قانون اساسی از صداوسیما، او معتقد است که میتوان با تفسیری دوباره و مبتنی بر منفعت عام در روزگار معاصر، از صداوسیمای خصوصی نیز سخن گفت. غنینژاد معتقد است همانگونه که در حوزه نشر و رسانههای چاپی و اینترنتی فضا برای فعالیت بخش خصوصی و احزاب و گروههای سیاسی قانونی در ایران فراهم و مهیا است میتوان در حوزه رسانههای دیداری مثل تلویزیون نیز فضایی مناسب را برای فعالیت قانونی و اثرگذار گروهها، احزاب و به طور کلی بخش خصوصی تعریف و تبیین کرد.
آقای دکتر! مدیریت در برخی از بخش های صدا وسیما بهویژه با توجه به موقعیت انحصاریاش مورد انتقاد بسیاری از کارشناسان اجتماعی، فرهنگی، هنری و اقتصادی است، تحلیل شما از موقعیت و عملکرد صداوسیما بهویژه با توجه به داد و ستدهای مالی و اقتصادی این سازمان چیست؟
دست کم از دو دیدگاه میتوان صداوسیما را ارزیابی کرد. دیدگاه اول حوزه ماموریت سازمان است و دیدگاه دوم، موقعیت اقتصادی آن. در حوزه ماموریت باید ببینیم آیا صداوسیما بهعنوان یگانه رسانه رسمی تلویزیونی در ایران توانسته ماموریت خود را در این موقعیت به انجام برساند؟ کم و کیف این انجام وظیفه چگونه بوده و ادامه این روند چه آیندهای را پیشرو خواهد داشت. همچنین در بحث مربوط به اقتصاد سازمان نیز باید صداوسیما را بهعنوان یک بنگاه اقتصادی در نظر گرفت و دید که عملکرد این بنگاه در بخش درآمدها و مخارج چگونه بوده است. در واقع نگاه اقتصادی به سازمان صداوسیما بیشتر مبتنی بر دو کلید واژه سودآور یا زیانده تعریف میشود.
از نظر من صداوسیما در هر دو حوزه قابل بررسی که گفتم، ناکارآمد بوده است. به این معنی که نه ماموریت و وظایفش را به نحو مطلوب به انجام رسانده و نه حتی در حوزه اقتصادی به سودآوری رسیده است. البته نه تنها سودآور نبوده؛ بلکه سالهایی است که این نهاد عریض و طویل، زیانده هم هست.نکته قابل توجه این است که این رسانه بزرگ در وضعیت کنونی جامعه که متکی بر تکنولوژیهای پیچیده و روزآمد ارتباطی است ، مجبور به رقابت با رقبای قدرتمندی است. درواقع صداوسیما به این دلیل که خصلتی انحصاری دارد، مجبور است که رقابت کند اگرچه امروز بسیاری از رسانههای ماهوارهای، اینترنتی و ... رقبای رسانه ملی به شمار میآیند اما به نظر میرسد که هنوز در بسیاری از خانوادهها و اقشار پایین جامعه، صداوسیما ضریب نفوذ قابل توجهی دارد و مردم در این بخش از جامعه هنوز سروکار رسانهایشان با صداوسیما است، اما با این حال نمیتوان گفت که صداوسیما پاسخگوی نیازهای مخاطبانش است؛ زیرا امروزه جمعیت کثیری از ایرانیان برای برآورده کردن نیازهای رسانهای خود به رقبای تلویزیون ملی روی آوردهاند، از جمله شبکههای اجتماعی و ...
من معتقدم اگر دولت مانع فعالیت رسانهها و شبکههای اجتماعی نشود، اینها به زودی میتوانند جایگاه انحصاری صداوسیما را خدشه دار کنند. البته این خدشه به معنی منفی کلمه مدنظر نیست. منظور آن است که صداوسیما با این شرایط موجود توان رقابت با رسانههای روزآمد و تعاملی را ندارد و این موضوع در درازمدت بیش از پیش به چشم خواهد آمد.
در واقع کاری که صداوسیما انجام نمیدهد، دیگر رسانهها بر عهده میگیرند و انجامش میدهند؛ یعنی بخش قابلتوجهی از نیازهای مخاطبان را دیگر رسانهها پوشش میدهند، طبیعی است که اقبال به رسانه ملی کمتر میشود.
آیا مناسبات میان صداوسیما از یک سو و برنامهسازان این نهاد رسانهای هم در چارچوب آنچه شما در مورد وضعیت اقتصادی یا بهتر بگویم تحلیل اقتصادی عملکرد صداوسیما گفتید، قابل تعریف است؟ در واقع میخواهم بگویم که صداوسیما نه تنها یک بنگاه زیانده است، بلکه در مناسبات اقتصادیاش با برنامهسازان هم، تنگنظرانه عمل میکند و به قول برخی از تهیهکنندگان سیما، «دندان گرد» است.
خب بله باید بدانیم که موقعیت صداوسیما در واقع موقعیت یک بازار با یک خریدار انحصاری است. خریدار فقط یک نفر است و تولیدکننده برای بقای خودش در کاری که انجام میدهد، مجبور است هر طور شده محصولش را به خریدار واحد بفروشد. در بازار انحصاری، همه حقوق از دست میرود و خریدار انحصاری بازار را هر آن گونه که خود بخواهد مدیریت خواهد کرد. این یعنی زوال تولیدکننده و فروشنده. زیرا خریدار هر تمایلی که دارد را در قرارداد میان خود و فروشنده لحاظ میکند و فروشنده مجبور است گردن بگذارد. این اتفاق در یک فضای فرهنگی و هنری میتواند به شدت افسردهکننده و مایوسکننده باشد. در حالی که اگر خریدار انحصاری نبود و شرایط رقابتی در چنین بازاری وجود داشت، فروشنده قدرت انتخاب پیدا میکرد و میتوانست خریدار بهتری پیدا کند. اما این فقط یک سوی ماجرا است. سوی دیگر آن است که صداوسیما نه تنها خریداری انحصاری است، بلکه در فروش هم انحصارگر است. در واقع برنامههای تولید شده را بهصورت انحصاری میخرد و دوباره بهصورت انحصاری میفروشد. اگر بخواهم دقیقتر توضیح بدهم باید بگویم که اگر چه در صداوسیما کانالهای زیادی وجود دارد و شبکههای مختلفی فعال هستند اما واقعیت این است که همه این کانالها تحت مدیریتی واحد قرار دارند و شما بهعنوان تماشاگر و مخاطب تلویزیون فقط در این حد اختیار دارید که چند کانال را عوض کنید. در حالی که همه یک طرز فکر، یک رویه و یک درونمایه دارند. گویی که همه شبکههای تلویزیونی پنجرههایی هستند که به یک منظره باز میشوند، اما هر یک از زاویهای خاص این منظره را میبینند. منظره همان است، فقط پنجرهها عوض میشوند. خب معلوم است که از نظر مردم عادی، یک غول بزرگ انحصاری وجود دارد که آنها فقط میتوانند با کنترل توی دستشان قیافههای مختلف این غول را ببینند.
به تولیدکنندهها برگردیم. کسانی که تولید فیلم و سریال، برنامه ترکیبی و ... انجام میدهند. این روزها میبینیم که خیلی از چهرههای شاخص تلویزیون که پیش از این در رسانه ملی به شهرت رسیدند و همکاریهای ادامه داری با صداوسیما داشتند، مشغول تهیه و ساخت برنامههایی هستند که برای شبکه توزیع خانگی، یا اینترنت یا سینما و... تهیه میشوند. آیا این نشانههای پایان عمر صداوسیما است؟
خیر! هر نهادی هر قدر هم که زیانده و ناکارآمد باشد، مادامی که به آن پول تزریق میشود، زنده میماند و همانطور که بوده بالاخره ادامه میدهد. بنابراین برای صداوسیما نمیتوان از پایان عمر سخن گفت، اما با مقدمهای که در پاسخ به پرسش قبلی شما عرض کردم، طبیعی است که اشتیاق تولیدکننده به همکاری با صداوسیما کاهش یابد. در واقع الان تنها امتیاز صداوسیما آن است که پخش سراسری و عمومی در تمام نقاط ایران دارد اما این امتیاز در مقابل مناسبات اقتصادی میان خریدار انحصاری و تولیدکننده شکننده دارد کمرنگ میشود. در این شرایط تولیدکننده میرود و از سایر بازارها که به تازگی ایجاد شدهاند و شما هم اشاره کردید، استفاده میکند؛ زیرا این بازارها انحصار ندارند و مناسبات میان خریدار و فروشنده متعادلتر است.اما شرایط کنونی صداوسیما انحصاری است هنرمندان و برنامهسازانی که شما اشاره کردید با جستن و یافتن یک مفر، سعی میکنند خود را از رابطه یکسویه و انحصاری با صداوسیما رها کنند و به فعالیتهایشان ثبات ببخشند.
فکر میکنید چه راهحلی میتوان برای برون رفت از این موقعیت، پیشنهاد کرد؟
البته راهحل بهصورت کلی این است که به بخش خصوصی اجازه تولید تلویزیونی و پخش بدهند، در چارچوب قانون میتوان چنین تبصرهای داشت که بخش خصوصی هم بتواند در کنار صداوسیما به تولید و پخش برنامه بپردازد.
البته بسیاری معتقدند که بر اساس نص قانون اساسی این امکان که تلویزیون خصوصی تشکیل بشود، غیرمحتمل است.
اینگونه نیست. شما به اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی نگاه کنید. واگذاری صنایع ملی در قانون نبود اما به واسطه لزوم در اجرا و تفسیری که از این قانون وجود داشت، واگذاری این صنایع ممکن شد. تعریف و تفسیری که ما از قانون داریم تا زمانی معتبر است که به صلاح عامه باشد، اگر به این نتیجه رسیدیم که به صلاح عامه نیست، خب باید در تعاریف و تفاسیرمان تغییر ایجاد کنیم و تعدیل کنیم.مضافا این که تکنولوژیهای جدید، دیگر اجازه انحصار به رسانهها نمیدهند، شما به توسعه رسانهها و تکنولوژیهای رسانهای نگاه کنید! امکان پخش و دسترسی به رسانهها روز به روز دارد سهلتر و آسانتر میشود. در آینده نزدیک ممکن است شما بدون نیاز به دیش و رسیور بتوانید برنامههای کانالهای ماهوارهای را دریافت و تماشا کنید. خب این شرایط به سرعت میتواند کوچکترین نشانههای انحصار رسانهای را نیز از بین ببرد. با این اوصاف، «غول بنگاهداری رسانهای» صرفا یک هزینه است بدون هیچ برون دادی. خب این عقلانی نیست.
در برخی گزارشها آمده بود که بودجه رسمی کشور هر سال نیمی از کل هزینههای صداوسیما را پرداخت میکند که معمولا رقمی بالغ بر هزار میلیارد تومان است.
رقم دقیقش را میتوان از درون متن قانون بودجه سالانه پیدا کرد، اما واقعیت این است که نیمی از کل هزینههای صداوسیما را دولت پرداخت میکند. نیم دیگر را خود سازمان باید از محل آگهیهای تجاری، رپرتاژها و سایر نهادهایی که در اختیار دارد مثل انتشارات سروش، صنایع سیما چوب، دانشگاه و... تامین کند که صد البته این درآمدها را نیز نمیتواند محقق کند. همانطور که گفتم این نهاد رسانهای غولآسا به لحاظ اقتصادی زیانده است. این در حالی است که منطقا یک مجموعه انحصاری رسانهای با فهرستی طولانی از درآمدهای بالقوه نه تنها باید از محل بودجه کمکی دریافت نمیکرد؛ بلکه باید به درآمدهای دولت هم کمک میکرد. به این معنی که صداوسیما به جای اینکه در بخش هزینههای بودجه سالانه کشور قرار بگیرد باید در بخش درآمدها قرار میگرفت.
البته همچنان میگویند که بخشی از هزینه برق مشترکان و بخشی از قیمت فروش دستگاههای تلویزیون نیز به صداوسیما میرسد.
من درباره این منابع درآمدی نمیتوانم باقطعیت صحبت کنم اما دور از ذهن نیست که چنین باشد، شما گفتید که پایان عمر صداوسیما رسیده است. من به شما میگویم که به لحاظ اقتصادی صداوسیما خیلی وقت است که مرده است؛ زیرا یک بنگاه زیانده در اقتصاد یک بنگاه مرده است. اما همچنان که گفتم تا این نهاد عظیم از طریق بودجه عمومی کشور حمایت میشود، فعالیت خواهد کرد و فعالیت زیاندهاش متوقف نمیشود.
جالب اینجاست که رابطه دولت و صداوسیما هم خوب نیست. به قولی میانهشان «شکرآب» است.
البته این چیز خوبی نیست که صداوسیما و دولت میانه خوبی باهم ندارند، اما واقعیت این است که دولت حق دارد نسبت به عملکرد صداوسیما گلایه داشته باشد؛ زیرا هر سال رقمی قابل توجه را از بودجه عمومی کشور برای این سازمان هزینه میکند. صداوسیما هم که بهصورت شبانهروزی دارد زیرآب دولت را میزند. هر جای دنیا را اگر نگاه کنید، رسانههای دولتی در شرایطی که عملکرد دولت قابل دفاع باشد از دولت دفاع میکنند و در غیر این صورت بهصورتی ملایم و اثرگذار نقد میکنند. در ایران مثلا روزنامه ایران این شکلی است. هر دولتی که سر کار باشد از همان دولت حمایت میکند و اخبار همان دولت را برجستهسازی و منتشر میکند، اما صداوسیما شیوه متفاوتی با همه انواع دیگر رسانه ها پیش گرفته است. به هر حال نظر من این است که همانگونه که در فضای مطبوعات این اتفاق افتاده است، احزاب و گروههای سیاسی بتوانند در ایران تلویزیون داشته باشند و در چارچوب قانون بتوانند فعالیت کنند. هم فضا رقابتی میشود و هم به لحاظ اقتصادی بنگاههای غولآسای زیاندهی در کار نخواهند بود. من تعجب میکنم که در این مساله چرا انقدر از دنیا عقب هستیم و البته میدانم که این موضوع قابل دوام نیست و ادامهاش وضعیت اقتصادی را بدتر خواهد کرد.
ارسال نظر