چطور کودک درونمان میمیرد؟
کودک سالم درون ما آن بخش شاداب، رها، یکرو، سرشار از احساسات، عاشق طبیعت، سازگار و خلاق است. کودک سالم درون همان بخشی است که زندگی را یک بازی میداند، قهر را زیاد طولانی نمیکند، گاهی با صدای بلند میخندد و گاهی که نیاز دارد، گریه میکند. کودک سالم درون ما همانی است که کمتر غصه میخورد، زودتر با جریان زندگی سازگار میشود و کمتر شکایت میکند. کودک درون ما همانی است که میداند چطور زندگی کند و همانی است که خیلی مسائل سخت بزرگسالان را میفهمد اما به روی خود نمیآورد و دیگران گمان میکنند که نفهمیده است.
کودک سالم درون ما آن بخش شاداب، رها، یکرو، سرشار از احساسات، عاشق طبیعت، سازگار و خلاق است. کودک سالم درون همان بخشی است که زندگی را یک بازی میداند، قهر را زیاد طولانی نمیکند، گاهی با صدای بلند میخندد و گاهی که نیاز دارد، گریه میکند. کودک سالم درون ما همانی است که کمتر غصه میخورد، زودتر با جریان زندگی سازگار میشود و کمتر شکایت میکند. کودک درون ما همانی است که میداند چطور زندگی کند و همانی است که خیلی مسائل سخت بزرگسالان را میفهمد اما به روی خود نمیآورد و دیگران گمان میکنند که نفهمیده است. کودک سالم درون ما همانی است که میداند برای غم زاده نشده است اما دنیای بزرگسالان چیز دیگری به آن نشان میدهد.
کودک سالم درون ما همانی است که به دست بزرگترهایی که صلاح ما را میخواهند از ما دور میشود، رنگ عوض میکند، رنگی زرد یا آبی افسردگی، و نه زرد امید و آبی آرامش. کمکم سخت میشود، جدی میشود و ابرو در هم گره میزند و اخم میکند. کمکم شروع به بهانهگیری میکند و یاد عروسکهای از دست رفته را هر روز برای خود مرور میکند. کمکم منقبض میشود تا جایی که بندبند تن او درد میگیرد و بیمار میشود. کودک سالم درون ما همانی است که کلاهبرداری را یاد میگیرد. همانی که یاد میگیرد برای داشتن دوستی دیگران باید ریا کند و نیمه خود را به آنها نشان دهد. کمکم یک رنگی خود را از دست میدهد و لاجرم هزار رنگ میشود. کودک سالم درون ما همانی است که یاد میگیرد خوب باشد و بهای این خوب بودن را با از دست دادن خود میپردازد. ما رفته رفته بزرگ میشویم و در طول این بزرگ شدن تربیت خود را از دست داده و بی تربیت میشویم. جالب است که همه فکر میکنند تربیت میشویم. کودک درون ما رفتهرفته خشمگین، منزوی، رنجیده، غمگین و پر از تنش و استرس میشود. او کمکم میمیرد. برخی فکر میکنند که این بخش، بخش گستاخ، لوس یا بیپروای وجود است و این ویژگیها را از خود بروز داده و میگویند که کودک درونشان فعال است. چنین تعبیر و برداشتی از کودک درون اشتباه است. در ادامه این مقاله میخواهیم به شما بگوییم که چگونه کودک سالم درونمان میمیرد یا به عبارتی دیگر، قهر میکند:
زمانی که باور میکنیم دوستداشتنی نیستیم.
هنگامی باور میکنیم که دوستداشتنی نیستیم که عزت نفس ما آسیب دیده باشد. عزت نفس مهمترین چیزی است که یک انسان باید داشته باشد و انسانی که عزت نفس ندارد گویی چیزی ندارد. اگر هنوز هم باور دارید که دوستداشتنی یا ارزشمند نیستید فورا به کمک خود بشتابید و به عزت نفس آسیبدیده خود با کمک یک مشاور کاردان رسیدگی کنید. وقتی شما عزت نفس نداریدکارهای بد انجام میدهید. به دیگران بیاحترامی میکنید، بهخاطر انبار خشمی که درونتان است خود و دیگران را به آتش میکشید، حسادت میکنید، فریب میدهید، افسرده میشوید، مهرطلب میشوید و... بنابراین، اگر میخواهید کودک درونتان با شما آشتی کند، شروع کنید به دوست داشتن و نوازش خود و از نامهربانی با خود دست بردارید.
هنگامی که بهخاطر ترسهایمان دروغ میگوییم.
کودکان هرگز دروغ نمیگویند مگر اینکه بترسند و یاد بگیرند که برای فرار از ترسشان یا برای سازش با دیگران یا برای جلب تایید دیگران دروغ بگویند.
+ما چرا دروغ میگوییم؟
_چون که میترسیم. کمکم عادت میکنیم و دروغگویی میشود مرض ما.
اگر میخواهید کودک سالم درونتان را به خود بازگردانید بررسی کنید که «از چه چیزهایی میترسید که بابتشان دروغ میگویید، چرا میترسید و اگر نمیترسیدید چطور عمل میکردید؟» کودک درون خود را به صداقت دعوت کنید. به او بیاموزید که هیچ چیزی آنقدر ترسناک نیست که ما به خاطرش دروغ بگوییم، مگر اینکه آن را ترسناک فرض کنیم.
هنگامی که جدی بودن و جدی برخورد کردن با زندگی را یاد میگیریم.
انسانهای جدی، کمتر کودکی میکنند، زیرا از نظر آنها زندگی میدان جنگ است و باید جدی باشند تا نبازند. آنها به خود و دیگران سخت میگیرند، آنها هر حرف، مساله و موضوعی را جدی میگیرند، آنها زود میرنجند، زود میترسند، زود خشمگین میشوند. آنها زیاد شکایت میکنند، زیاد نصیحت میکنند، زیاد به جای دیگران تصمیم میگیرند و از نظرشان احتمال اینکه دیگران اشتباه کنند نود درصد است و احتمال خطا برای خودشان بسیار کم است، زیرا آنها بلد هستند که چهکار کنند و دیگران بلد نیستند.
اگر میخواهید کودک سالم درونتان را بازگردانید:
دست از والد بودن برای خود و برای دیگران بردارید. والد درون شما سخت میگیرد، سرزنش میکند و میترساند.
عضلات خود را رها کنید تا بدنتان کمی استراحت کند.
تمرین کنید که زندگی را کمتر جدی بگیرید، با ترسهای خود مواجه شوید و به کودک درونتان بگویید: «ببین ترس نداره!» یا « دیدی ترس نداشت!»
کمتر نصیحت کنید.
سرزنش خود و دیگران را کنار بگذارید. به جای سرزنش کردن درس بگیرید و جبران کنند.
اجازه دهید دیگران خودشان به جای خودشان تصمیم بگیرند و زندگی کنند.
به خود و به دیگران اجازه دهید که اشتباه کنید.
خود و دیگران را از بندتان آزاد کنید.
زندگی آسانتر از آن چیزی بود که ما فکر میکردیم، اما زندگی برای آنان که تراژدی مینوشتند یک تراژدی بود.
ارسال نظر