خواجه شیرازی از نگاه صاحبنظران خراسانی در حوزههای گوناگون؛
«فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست»
دنیای اقتصاد، ضحی زردکانلو- پاییز با مهرش آغاز شده بود، آواز استاد شجریان در فضای اتاق بهانهای شد تا مرا یاد تاریخ بزرگداشت حافظ بیاندازد و این بیت که میخواند: «چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست، سخن شناس نهای جان من خطا اینجاست. . . » حافظ درون سینه تمام اهل دلان جایی و ماوایی دارد. گویی او را نمیشد منحصر به قشر خاص ادیبان دانست. دست بهکار شدم، از اساتید گوناگون با گرایشهای مختلف خواستم آنچه از دلشان برمیآید از حافظ بنویسند، خوشبختانه از این پیشنهاد به خوبی استقبال شد و هرکسی از زوایه دید خود از حافظ آنگونه نوشت که بر دل نشیند.
دنیای اقتصاد، ضحی زردکانلو- پاییز با مهرش آغاز شده بود، آواز استاد شجریان در فضای اتاق بهانهای شد تا مرا یاد تاریخ بزرگداشت حافظ بیاندازد و این بیت که میخواند: «چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست، سخن شناس نهای جان من خطا اینجاست...» حافظ درون سینه تمام اهل دلان جایی و ماوایی دارد. گویی او را نمیشد منحصر به قشر خاص ادیبان دانست. دست بهکار شدم، از اساتید گوناگون با گرایشهای مختلف خواستم آنچه از دلشان برمیآید از حافظ بنویسند، خوشبختانه از این پیشنهاد به خوبی استقبال شد و هرکسی از زوایه دید خود از حافظ آنگونه نوشت که بر دل نشیند...
یک ویژگی بارز شعر حافظ، اجتماعی بودن آن است. حافظ به وضعیت زمانه خود در اشعارش بیتفاوت نبوده و به توصیف و نقد آن پرداخته است. دوران کودکی و جوانی حافظ با حکومت آخرین پادشاه آل اینجو، شاه شیخ ابواسحاق، همراه بوده است. در دهه سوم زندگی او، امیرمبارز الدین، فارس را فتح میکند و ابواسحاق را زندانی کرده و به قتل میرساند.
امیر مبارز الدین فردی سخت گیر در زمینه هنجارهای اجتماعی بوده و مبالغه بسیاری در امر به معروف و نهی از منکر داشته است. با این حال، دوران حکومت او بیش از پنج سال بهطول نیانجامید و بر سر خشمی که به نزدیکانش گرفته بود، توسط آنان از سلطنت خلع و به جای او فرزندش شاه شجاع بر تخت نشست. دوران طولانی ۲۷ ساله حکومت شاه شجاع همراه با باز شدن فضای فرهنگی و ثبات وضعیت اجتماعی و اقتصادی جامعه بوده است. حافظ از شاه ابواسحاق، شاه شجاع و شاهان بعد از او (مانند شاه منصور) به نیکی یاد میکند، اما منتقد فضای اجتماعی دوران حکومت امیر مبارزالدین بود. توصیف و نقد حافظ از فضای اجتماعی ایجاد شده در حکومت امیر، عمدتا ناظر به محدودیتهای حکومتی ایجاد شده توسط او است. از نظر حافظ، سختگیریهای حکومتی بیشتر از دینداری عرفی جامعه، باعث شده تا بهجای آنکه تظاهرات دینی موجب تزکیه روح افراد جامعه شود، تباهی اخلاقی آنان را بههمراه داشته باشد. از نظر او، رواج تزویر و ریا آسیبزاترین مساله اجتماعی بود و از اینرو بهتندی از آن انتقاد کرده است. از نظر حافظ زمانی که ارزشهای دینی، همچون زهد و پرهیزکاری، موجب بهدست آوردن پایگاههای قدرت و ثروت شود، دینداری تبدیل به امری تصنعی میشود و افراد جامعه به جای استفاده از دین برای تذهیب نفس خود، از آن برای نمایش به دیگران و به دست آوردن منافع دنیوی استفاده میکنند که از نظر او، چنین دینداری متظاهرانهای، خلاف مسلمانی است. به همین خاطر، از روی کار آمدن شاه شجاع و ایجاد فضای آزاد اجتماعی به واسطه او استقبال میکند. (این یادداشت حاوی پاورقی است که بهعلت محدودیت فضا درج نشده و نزد روزنامه دنیای اقتصاد محفوظ است)
یادم هست در دوران دانشجویی یکی از اساتید روزی کتاب حافظ را آورد و گفت همه ادعا دارند که حافظ مال آنهاست اما به نظرم حافظ مال اقتصادیهاست چون که کلی درباره اقتصاد شعر دارد مثل: در این بازار اگر سودی است...، بازار بتان شکست گیرد...، نیازی عرضه کن بر نازنینی.... اما گذشته از این ادعای بامزه، میخواستم بگویم حافظ بیشتر از عشق برای آسایش گفته که با هدف علم اقتصاد هم همخوانی دارد: باشد که از خزانه غیبم دوا کنند...، لب لعلی گزیدهام که مپرس...، بر هوای لب شیریندهنان چند کنی...، گفت آسان گیر با خود کارها.... اما وقتی خوب در دیوان حافظ چرخیدم از غزل اولش یادم آمد: شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل، کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها. فهمیدم که از عرفان حافظ هیچ نمی دانم و و بهتر است به اهلش بسپارم و تنها زمزمه کنم: دوش میآمد و رخساره برافروخته بود، تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود...
حدود هشتصد سال پیش بود که روزی حافظ تماس گرفت و با لهجه زیبای شیرازی خواست تا قراری داشته باشیم. فردای آن روز با تابلویی زیر بغل آمد و درباره کارهایش کمی توضیح داد و گفت که میخواهد نمایشگاهی برپا کند. از من بروشوری برای برای معرفی آثارش میخواست. نگاهی به نقاشی که با خود آورده بود انداختم. به گمانم محشر بود، همه چیزش به همه چیزش میآمد. خودش از آثار عکس گرفته بود و توضیحاتش را با خودکار نوشته بود؛ نام اثر: «بدون عنوان» / ۱۲۰ در ۸۰ / اکرلیک روی چوب
یک ماه بعد نمایشگاه افتتاح و با استقبالی بینظیر روبرو شد. بروشور هم انصافا بد نشده بود. حافظ نوید یک پدیده بزرگ را برای هنر ایران میداد. بعدها نیز شنیدم که آثارش در سراسر دنیا به شهرت رسیده و من از بابت این آشنایی بارها بر خود بالیدم.
وقتی از حافظ حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟ از حافظ شاعر، که کتابش یکی از معدود کتابهایی است که در خانه ما ایرانیها پیدا میشود؟ و یا از حافظ جادوگر؟ حافظ برای من جادوگر است. چه طور ممکن است که یک شاعر کاری کند که شعرهایش بشود فال و صدها سال بعد، مردم درگیر مشغلههای بیپایان در کوچه و خیابان و اتوبوس و مترو، پول در کاسه فال فروش بیندازند تا یکی از شعرهایش را بخرند؟ چه طور ممکن است که یک شاعر، فقط و فقط با شعر گفتن چنین جایی در قلب و فکر یک ملت باز کند؟ که هم بشود همدم ما وقتی از شدت غصّه و پریشانی به گشودن کتابش پناه میبریم تا روزنه امیدی نشانمان بدهد و یا از لذت یک اتفاق خوب و بینظیر، باز به گشودن کتابش پناه میبریم تا راز تداوم شادیمان را برایمان فاش کند.
مگر میشود که با شعرهای یک شاعر، هم عاشق شد و هم فارغ؟ نه، حافظ هر چه هست، فقط یک شاعر نیست و من نمیتوانم صفتی شامل تر از «جادوگر» برایش بیایم. اثبات ادعای من، نه همه آنچه که نوشتم، بلکه همین سه بیت زیر است که سرودنش نمیتواند کار کسی غیر از یک جادوگر باشد، آن هم یک جادوگر عاشق! در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست، مست از می و میخواران از نرگس مستش مست. در نعل سمند او شکل مه نو پیدا، وز قد بلند او بالای صنوبر پست. آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست، وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست...
ادبیات پارسی از آنچنان اعتباری برخوردار است که هر کدام از چهرههای شاخص آن به تنهایی برای هویت بخشیدن به قوم و ملیتی کافی هستند. البته در بین این چهرهها هستند افرادی که نه تنها ادبیات رسمی عهد خود و سالهای پس از آن را تحت تاثیر قرار داده و میدهند بلکه ادبیات عامه و فرهنگ و سنن ایران زمین را نیز در کنترل خود درآورده اند. بارزترین این شاعران و ادیبان فراملیتی بیشک پس از حکیم فردوسی توسی و حضرت مولوی کسی جز خواجه حافظ شیرازی نیست. مردی که غزلیاتش بخشی جدایی ناپذیر از اغلب همنشینیهای شبانه ایرانیان بوده وهست. غزلیاتی که از منظر معنا چنان چند پهلو هستند که هم به کار سوگواری و مجلس عزا آمده و هم در جشن ومجلس شادی خوانده میشوند و این صرفنظر از رجوع مکرر مردم به دیوان وی برای اطلاع از آینده خویش است. کوتاه سخن آنکه خواجه شیراز به دلیل ذات نظمی که در غزلیات خود به کار برده یار خلوت و جلوت ایرانیان بوده و هست. ناگفته نماند که گفتار خواجه شیراز از چنان گیرایی برخوردار است که در سدهها مرزها را در نوردیده و بسیاری از غیر ایرانیان را مدهوش خود کرده است. بر این اساس میتوان مدعی شد که خواجه شیراز یکی از اضلاع مثلث تاثیرگذارترین ادیبان فارسی در سطح جهان است. مثلثی که دو ضلع دیگرش خداوندگار ادب پارسی حکیم فردوسی توسی و حضرت مولانا هستند.
شام هجران و شب فرقت یار آخر شد، زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
فال میزنیم و اختران میگذرند و کارمان را به آخر میرسانند و زندگانی میگذرد. فال میزنیم، گاه به تفریح، گاه برای رفع تشویش و گاه به امیدی دور یا نزدیک. گاهی به مناسبت شب چله و تحویل سال و گاهی دیگر بی هیچ مناسبت دیگر، در جمع و یا در تنهایی! برخی به تعبیر فال دل میبندیم و برخی دیگر بدان میخندیم. هر چه هست اما هریک از ما ناگزیر تا کنون قرعه فال به نام خویش زدهایم، خواه آن را خرافات دانسته باشیم و خواه واقعیتی انکار ناپذیر!
به روشهای مختلفی فالگیری میکنیم و در میان این همه روش، اما لطف فال حافظ چیز دیگریست. شعری بر میآید از میان اوراقی از دفتر حافظ که جان را جلا میدهد و الهامی به دل میافکند. گاه آنقدر فال حافظ به حال و روز ما نزدیک است و شرح دقیقی از آنچه بر ما میرود که چارهای نمیبینیم جز آنکه زبان حافظ را لسان الغیب بنامیم.
یک بار با یکی از نزدیکانم در باره فال حافظ سخن میگفتیم. او شدیدا فال حافظ را به هیچ میانگاشت. به مزاح بدو گفتم حافظ خود جوابتان را میدهد و کتابش را باز کردم. غزلی آمد که این بیت در آن بود:
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است،
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست.
این کار باعث خنده و تفریح و نیز مایه شگفتی فراوان شد! از این دست خاطرات بسیار دارم و مطمئن هستم کسانی که با فال حافظ سر و کار داشتهاند نمونههایی از این تجربهها را داشته اند. به گمان من شعر حافظ با رندی تمام چنان سروده شده است که توپ گردی را میماند که به سمت نقطه ثقل حال هرکس میغلطد. در واقع واژه گزینی و چیدمان واژهها در هر بیت و هر غزل به گونهایست که میتوان اشارات بسیاری را به فراخور حال درونی از آن برداشت کرد. بنابراین اگر فال جنبه تفریحی داشته باشد که هرچه از آن همه غزل زیبا برآید خوش میآید و اگر جنبه جدی و برای توصیف حال و کاهش تشویش و پیشگوئی باشد که با بودن چنین خاصیتی در شعرهای او هر کس سراغی، اگرچه دور و کور، از آن همه واژههایی که با بیشترین ابهام در هم تنیده شدهاند می گیرد و حال و روز خویش در آن ظرف بلورین غزلها میریزد و از تماشایش لذت میبرد و به قول خود او: «بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد»
یکی از امتیازات ادبیات ما این است که هر یک از شاعران و مفاخر ما یک بخش از فرهنگ و تفکر ایرانی را نمایندگی میکنند. بهطور مثال فردوسی هویت ملی را، سعدی، اخلاق مداری و شیوه آموزگاری و حکمت عملی را و مولانا عرفان ایرانی و اسلامی را. در این میان حافظ به دلایلی نمیتواند یک بخش مشخص از این تفکر را نمایندگی کند اما به دلایلی دیگر مجموعهای از این تفکر ایرانی و اسلامی را در خود جمع کرده است. به تعبیری یکی از دلایل اقبال عمومی به حافظ این است که او چنان شط پرآبی است که از سرچشمههای گوناگون فرهنگ، تفکر و تاریخ ایران و اسلام بهره گرفته و این رودهای منشعب شده که هرکدام به بخشی از تاریخ متصل است، اقیانوسی به نام حافظ را آفریده است. حافظ در واقع به تنهایی میتواند نماینده کلیت ادبیان شاعرانه ما باشد. در شعر او هم ردپایی از اسطوره را میتوان یافت هم اخلاق، معرفت، عرفان و حکمت عملی را. به اضافه اینکه حافظ به دلیل تسلط بر کلام و زبان و بلاغت گفتار و نوشتار توانسته است این مجموعه از فرهنگ گذشته را به هنرمندانه ترین حالت ممکن عرضه کند تا مخاطب او قرنها مسحور کلام او شوند.در مورد حافظ سخن گفتن سخت است، کلام و تفکر حافظ هیچگاه کهنه نمیشود آن چنان که بعد از گذشت قرنها هنوز مردم با اشعار حافظ فال میگیرند و این یعنی به روز بودن حافظ.
اشعار حافظ همواره دارای آهنگ خاصی است که آهنگساز و خواننده را به سمت خود جذب میکند گویی که حافظ خود ملودی اشعارش را هم گفته است. بار آهنگین بودن کلام حافظ به قدری است که همیشه حتی بدون ملودی در ذهن مخاطب مینشیند. البته این نکته را هم باید عرض کنم که خواندن اشعار حافظ نیازمند داشتن دانش شعری هم هست مضامین و مفاهیم اشعار حافظ به گونهای است که اگر فردی با این ادبیات آشنا نباشد ممکن است مفهوم ابیات را بهدرستی به مخاطب القا نکند. نا گفته نماند که هر کسی از ظن خود شد یار او میشود. در مدح حافظ همین بس که بعد از گذشت این همه سال اشعار حافظ به روز است و هنوز با آن فال میگیریم.بیست مهر، «روز حافظ» است و حافظ، یکی از مفاخر و نوادر ایرانِ ما که بسیاری، این سرزمین را با آوازه گفتار و پندار او میشناسند. غزلیاتش، شهرتی جهانی دارد و چه بسیار اندیشمندان غربی را که برای واکاوی و پژوهش در عرفان شرقی، ترغیب و تشویق نموده است.
«گوته»، شاعر شهیر آلمانی، یکی از این تبار است که به واسطه لسان الغیب، سر از ادبیات مشرقی درمیآورد و با اشعار حافظ، لطافت و ظرافت شعر ایرانی را میچشد. او که خود بزرگترین شخصیت ادبی قرن نوزدهم و ایستاده بر قله رفیع تاریخ بشریت و ادبیات جهان است، به شاعر شیرین سخن ایران رشک میبرد و در هوای سرودنی همچون حافظ، روزگار میگذراند. زمانی که با شاعری چون حافظ رو به رو هستیم، در واقع، با جهانی سرشار از ظرافت و معنا رو به روئیم. گستردگی معنایی در شعر او به حدی است که هرکس از دیدگاه خویش مفاهیم ذهنی متناسب با تفکر خود را در شعرش پیدا میکند و نظری خاص درباره او ارائه میدهد. حافظ بیپرده، یکی از معدود سرمایههای فرهنگی و اجتماعی ما است که به واسطه زلالی بیان و صداقت نهفته در ابیات اش، برای هرآن کس که او را بشناسد، دارای عزّ و احترام است. خیلی ها که از تمدن و خاستگاه فرهنگی ما برخوردار نبودند، در سالهای گذشته با تاریخ سازی کوشیدهاند از طریق دستبرد به مواریث دیگران، برای سرزمینشان تاریخ نگاری کنند، اما ما تنها با معرفی سرمایههای نمادینمان قادر خواهیم بود، جلالت و عظمت این سرزمین را به دیگران بازنمایانیم. در این میان، حافظ، چیز دیگری است!
ارسال نظر