دیدار یک «تورانی» در بوداپست
سعید انورینژاد مجارستان در شرق اروپا است و تا جنگ جهانی اول بخشی از امپراتوری بزرگ اتریش-مجارستان بوده و بوداپست به همراه وین پایتختهای این امپراتوری. ما -من و همسرم- در بخش پایانی سفرمان به اروپا یک هفته در این شهر به گردش پرداختیم و از آنجا به استانبول و سپس ایران بازگشتیم. عصر روز یکشنبه چهارده سپتامبر پس از هفت-هشت ساعت رانندگی با ماشین پسر جوانی اهل اسلوونی از جنوب لهستان به بوداپست رسیدیم. در راه و بهخصوص هنگام گذر از اسلواکی باران شدیدی میآمد و خوشحال بودیم که در کنار جاده منتظر ایستادن ماشینی برای سوار کردنمان نسیتیم.
سعید انورینژاد مجارستان در شرق اروپا است و تا جنگ جهانی اول بخشی از امپراتوری بزرگ اتریش-مجارستان بوده و بوداپست به همراه وین پایتختهای این امپراتوری. ما -من و همسرم- در بخش پایانی سفرمان به اروپا یک هفته در این شهر به گردش پرداختیم و از آنجا به استانبول و سپس ایران بازگشتیم. عصر روز یکشنبه چهارده سپتامبر پس از هفت-هشت ساعت رانندگی با ماشین پسر جوانی اهل اسلوونی از جنوب لهستان به بوداپست رسیدیم. در راه و بهخصوص هنگام گذر از اسلواکی باران شدیدی میآمد و خوشحال بودیم که در کنار جاده منتظر ایستادن ماشینی برای سوار کردنمان نسیتیم. اما در مجارستان هوا آفتابی بود و در گذر از کنار روستاها مناظر زیبایی از باغها و خانهها میدیدیم. تفاوت این مناطق با آنچه که دو هفته پیش در شمال ایتالیا دیده بودیم، فضای روستاییاش بود. خانههایی ساده، جادههایی باریک و ماشینهایی قدیمی؛ اثری از تجمل دیده نمیشد. پیش از رسیدن به بوداپست، دانوب بزرگ را دیدیم. هر چند به خاطر آهنگ اشتراوس، آهنگساز اتریشی دانوب، همیشه برای ما با صفت آبی به یاد میآمده است اما آنچه آن روزها دیدیم رودخانهای گلآلود بود.
برای یافتن خانه دوست نادیدهمان، کار چندان سختی در پیش نداشتیم. آدرس را به ناویگاتور یا راهنمای ماشین داده بودیم و به راهنمایی آن و با گذر از خیابانهای مرکزی شهر و کوچههایی نهچندان پهن به مقصد رسیدیم. نه در ورودی و حاشیه شهر و نه داخل آن خبری از اتوبانهای عریض و طویل نبود و ما در همان آغاز خیابان و میدانی مهم را دیدیم که شرحش را در قسمت بعد خواهم گفت.
بوداپست کهن
بوداپست همچون دیگر شهرهای قدیمی اروپا، شامل یک هسته قدیمی دایرهای شکل است و در مرکز شهر قرار دارد. در ایران ما کمتر با این مقوله آشنا هستیم و جایی به نام بخش تاریخی یا قدیمی -old town- نمیتوانیم سراغ بگیریم. از تهران و شیراز گرفته تا اصفهان و یزد شهرهای ما چنین ساختاری ندارند و محلات و اجزای قدیمی و تاریخی در منطقه بزرگی پخش هستند. دانوب از میان شهر میگذرد و نام شهر نیز از دو نیمه تشکیل شده است: بودا و پست. بودا در غرب و پست در شرق رودخانه. بخش غربی یا همان بودا دارای تراکم کمتر و خانههای ویلایی و باغهای بزرگ است و قشر مرفهتر در آنجا زندگی میکنند و بخش شرقی بخش پرجنبوجوشتری است. این دو بخش در نیمه قرن نوزدهم با یکدیگر متحد شدند و از آن پس شهر به این نام خوانده میشود. در همین دوران اولین پل ثابت روی دانوب در این بخش از شهر بوداپست ساخته میشود که از چندین کشور میگذرد و دومین رود طولانی اروپا به شمار میرود. این پل که به نام پل فلزی خوانده میشود، توسط انگلیسیها طراحی شده و نقش مهمی در اتحاد دو بخش کهن شهر و تقویت مجارستان داشته است. نام دانوب احتمالا ریشهای ایرانی دارد و متعلق به زبان اقوام سکایی است و به معنی رودخانه است. طول این رودخانه ۲۸۵۰ کیلومتر است و از کشور آلمان شروع و در رومانی به دریای سیاه میریزد.سه بخش بوداپست بهعنوان میراث جهانی یونسکو ثبت شده است: خیابانی به نام آندراشی (Andrássy Avenue) که در دوران امپراتوری اتریش-مجارستان ساخته شده است و دومین خط قدیمی مترو در جهان زیر این خیابان قرار دارد. قلعه بودا (Buda Castle Quarter) که ساخت آن از قرن سیزدهم آغاز شد و در غرب رودخانه قرار دارد و در ساحل شرقی دانوب مجموعهای از هتلها و بانکهای قدیمی در آن قرار دارند.
مجارها نه اسلاو هستند و نه انگلوساکسون و نه ژرمن. آنها خود را «تورانی» به حساب میآورند که در هزارههای گذشته از استپهای شمال شرق فلات ایران به اینجا آمدهاند. هرچند این عقیده مورد مناقشه است اما تمایزات بسیاری میان آنها و مردم کشورهای اطرافشان به چشم میآید. آوای زبانشان به ترکی شبیه است و همانطور که گفتم حتی نام دانوب ریشه در زبان سکاها دارد. اشتراکاتی میان ما و آنها در برخی کلمات وجود دارد، پیش از هر چیز نام کشورها را مشابه یکدیگر میخوانیم و نه همچون لفظ انگلیسیشان: مجارستان و نه هانگری، لهستان و نه پولند و آنچنانکه ما هم در قدیم میگفتهایم، نمسه و نه اتریش. در کلمات دیگر هم میتوان اشتراکاتی یافت، بادمجان را آنها بادیجان میخوانند و چک چک را چپ چپ و کلمه باستانی گوسان را که ما به کولیها میگفتهایم، آنها سیگان میگویند. شاید اینها پسرعموهای ما هستند که روزگاری پدرانمان بر سر تقسیم قدرت و در حضور پدر -فریدون- با یکدیگر به مرافعه پرداختهاند و تور با همدستی سلم پدرِ بزرگ ما ایرج را کشتند.
درباره اینها با لازلو که در بوداپست میزبانمان بود، صحبت میکردیم؛ پسر جوان سی سالهای که به تنهایی در خانهای نه چندان دور از مرکز شهر و متعلق به ساختههای دوره کمونیستی زندگی میکند. آپارتمانهایی حدود شصت متر که در بلوکهایی بزرگ جا گرفتهاند. در هر طبقه در دو سوی راه پله و آسانسور مرکزی دو راهرو در چپ و راست قرار دارد که شبیه بالکنی سراسری است و دسترسی از آن به همه خانهها ممکن میشود. هر واحد شامل یک راهرو باریک است که در کنارش آشپزخانه و سرویسها قرار دارد و به هالی کوچک ختم میشود. در کنار هال اتاق و یک انباری است. روبهروی هال یک بالکن عریض وجود دارد با منظرهای به مرکز شهر. پنجرههای قدی سرتاسر این ضلع خانه را دربرمیگیرد. ساختمانها عمری حدود هشتاد سال دارند اما پابرجا و مستحکم ماندهاند. آنچه از طبقه دهم میدیدیم شامل هسته اصلی شهر قدیم و قسمتهایی از بخش بودا بود که بناهای جدید کمتر در آن به چشم میآمد. نمای عمومی ساختمانهایی با سقفهای شیروانی قرمز است و دانوب با پیچی بزرگ از میان آنها عبور میکند.
شغل لازلو نوسازی و تعمیر ساختمان است اما در آن روزها مشغول خواندن انگلیسی برای امتحان تافل بود. رضایتی از زندگیاش در بوداپست نداشت و میخواست به خارج برود. صحبتمان چنین درگرفت. نزدیکی بسیاری میان خود احساس میکردیم و کمی بعدتر متوجه شرایط و فضایی مشابه با آنچه در ایران بسیاری از ما در سر میپرورانیم شدم. اینها مردمی هستند حسرتخوار گذشته خویش -شاید همچون ما. کشوری که تا همین صد سال پیش و تا جنگ جهانی اول امپراتوری بزرگی بوده است و بر ملتها و کشورهای بسیاری حکمروایی میکردهاند، پس از شکست در آن جنگ تبدیل به کشوری کوچک شدهاند و کمتر از 20 سال پس از آن اضمحلال، هر که خواسته بمبی بر سرشان ریخته و فردای جنگجهانی دوم به زیر چتر قدرت یکی از کشورهای پیروز درآمدهاند. همه اینها در صد سال گذشته چنان سریع از پیش چشمانشان گذشته که هضمش آسان نبوده و در خیالشان ادعاهای بسیاری بر همسایگانشان دارند. حال اما شرایط حاکم سرمایهداری چنان شکافی ایجاد کرده که منجر به مهاجرت گستردهای برای یافتن کار به کشورهای ثروتمند اروپایی و آمریکا شده است.
برادران تورانی ما حرفهای دیگری هم دارند. آنها، نسبت به برخی کشورهای اطرافشان احساس دوری میکنند و بر این عقیدهاند که به زور مسیحی شدهاند. کاتولیکها که از ابتدای هزاره دوم بر آنجا حاکم بودهاند برای از سر راه برداشتن مقاومتها، یادگارهای دوران پیش از خود را از بین بردهاند و خط اینان را نیز تغییر دادهاند. روح قومی و خاطره تاریخی از طریق برخی عادات و تمایزها برقرار مانده و خود را امتداد بخشیده است. لازلو میگفت اکنون برخی جوانها به یادگیری این خط باستانی علاقهمند شدهاند و خود نیز از آن دسته بود و گروههای ناسیونالیستی نیز قدرتی بیشتر مییابند.
ابتدای شب رعد و برق شدیدی در آسمان شروع شد و سپس بارانی تند درگرفت که ساعتها ادامه داشت. از بالکن منظره زیبای بخش تاریخی و مرکزی شهر را در شب میدیدیم، کاخهای سلطنتی امپراتوری اتریش-مجارستان و پلهای متعددی که روی دانوب وجود دارد، چراغانی بود و برای دیدن این شهر به فکر فردا بودیم. در گوشهای از بالکن چند جعبه گوجه فرنگی و چیزی شبیه فلفل دلمهای به رنگهای زرد و قرمز وجود داشت. لازلو میخواست آنها را کنسرو کند تا در زمستان مجبور نشود مواد سردخانهای بخرد. دست بهکار شدیم و شروع به خرد کردنشان کردیم. آنچه فکر میکردیم فلفل دلمهای است، پاپریکا (paprika) نام داشت که گیاهی از خانواده فلفل و در اصل متعلق به کشور مجارستان است. نام آن ریشه در کلمه pepper دارد که به معنی فلفل است. پاپریکاها رنگ و شکل و طعم متفاوتی دارند؛ کشیده و گرد، زرد، قرمز یا سبز و تند و شیرین. از پودر خشکشده آن برای رنگ و طعم دادن به غذاها استفاده میکنند و خودش بهطور سنتی در مجارستان به عنوان غذایی ساده مورد استفاده قرار میگرفته است. پاپریکا یکی از سوغاتیهای رایج در مجارستان است. لازلو گوجه و پاپریکاهای خرد شده را داخل پاتیلی بزرگ ریخت و به همراه مقداری روغن روی شعلهای ملایم قرار داد تا با آب خودش آرام آرام بپزد. سپس آنها را داخل ظرفهای شیشهای ریخت و برای کنسرو کردنشان آنها را داخل آب جوش گذاشت تا هوای موجود تخلیه شود و در ظرفها کاملا بسته و محکم شود. در زمستان این کنسروها را باز و به عنوان غذا مصرف میکند.
و شاید آخرین نکتهای که در پیوند میان ایران و مجارستان بتوانم بگویم درباره شهری است در آن کشور و در 90 کیلومتری شرق بوداپست به نام یاسبرین (Jászberény). این شهر محل سکونت مردمانی به نام یاس (Jász) است که خود معتقدند اصالتی ایرانی و یزدی دارند. از سال 1995-1374 این شهر با شهر یزد خواهر خوانده شدهاند. سال گذشته یک بادگیر برنزی به عنوان نماد شهر یزد در یاسبرین نصب شد و پیش از آن در سال 1391 نماد این شهر که شیپور است در میدان آزادی یزد رونمایی شده بود.
برای یافتن خانه دوست نادیدهمان، کار چندان سختی در پیش نداشتیم. آدرس را به ناویگاتور یا راهنمای ماشین داده بودیم و به راهنمایی آن و با گذر از خیابانهای مرکزی شهر و کوچههایی نهچندان پهن به مقصد رسیدیم. نه در ورودی و حاشیه شهر و نه داخل آن خبری از اتوبانهای عریض و طویل نبود و ما در همان آغاز خیابان و میدانی مهم را دیدیم که شرحش را در قسمت بعد خواهم گفت.
بوداپست کهن
بوداپست همچون دیگر شهرهای قدیمی اروپا، شامل یک هسته قدیمی دایرهای شکل است و در مرکز شهر قرار دارد. در ایران ما کمتر با این مقوله آشنا هستیم و جایی به نام بخش تاریخی یا قدیمی -old town- نمیتوانیم سراغ بگیریم. از تهران و شیراز گرفته تا اصفهان و یزد شهرهای ما چنین ساختاری ندارند و محلات و اجزای قدیمی و تاریخی در منطقه بزرگی پخش هستند. دانوب از میان شهر میگذرد و نام شهر نیز از دو نیمه تشکیل شده است: بودا و پست. بودا در غرب و پست در شرق رودخانه. بخش غربی یا همان بودا دارای تراکم کمتر و خانههای ویلایی و باغهای بزرگ است و قشر مرفهتر در آنجا زندگی میکنند و بخش شرقی بخش پرجنبوجوشتری است. این دو بخش در نیمه قرن نوزدهم با یکدیگر متحد شدند و از آن پس شهر به این نام خوانده میشود. در همین دوران اولین پل ثابت روی دانوب در این بخش از شهر بوداپست ساخته میشود که از چندین کشور میگذرد و دومین رود طولانی اروپا به شمار میرود. این پل که به نام پل فلزی خوانده میشود، توسط انگلیسیها طراحی شده و نقش مهمی در اتحاد دو بخش کهن شهر و تقویت مجارستان داشته است. نام دانوب احتمالا ریشهای ایرانی دارد و متعلق به زبان اقوام سکایی است و به معنی رودخانه است. طول این رودخانه ۲۸۵۰ کیلومتر است و از کشور آلمان شروع و در رومانی به دریای سیاه میریزد.سه بخش بوداپست بهعنوان میراث جهانی یونسکو ثبت شده است: خیابانی به نام آندراشی (Andrássy Avenue) که در دوران امپراتوری اتریش-مجارستان ساخته شده است و دومین خط قدیمی مترو در جهان زیر این خیابان قرار دارد. قلعه بودا (Buda Castle Quarter) که ساخت آن از قرن سیزدهم آغاز شد و در غرب رودخانه قرار دارد و در ساحل شرقی دانوب مجموعهای از هتلها و بانکهای قدیمی در آن قرار دارند.
مجارها نه اسلاو هستند و نه انگلوساکسون و نه ژرمن. آنها خود را «تورانی» به حساب میآورند که در هزارههای گذشته از استپهای شمال شرق فلات ایران به اینجا آمدهاند. هرچند این عقیده مورد مناقشه است اما تمایزات بسیاری میان آنها و مردم کشورهای اطرافشان به چشم میآید. آوای زبانشان به ترکی شبیه است و همانطور که گفتم حتی نام دانوب ریشه در زبان سکاها دارد. اشتراکاتی میان ما و آنها در برخی کلمات وجود دارد، پیش از هر چیز نام کشورها را مشابه یکدیگر میخوانیم و نه همچون لفظ انگلیسیشان: مجارستان و نه هانگری، لهستان و نه پولند و آنچنانکه ما هم در قدیم میگفتهایم، نمسه و نه اتریش. در کلمات دیگر هم میتوان اشتراکاتی یافت، بادمجان را آنها بادیجان میخوانند و چک چک را چپ چپ و کلمه باستانی گوسان را که ما به کولیها میگفتهایم، آنها سیگان میگویند. شاید اینها پسرعموهای ما هستند که روزگاری پدرانمان بر سر تقسیم قدرت و در حضور پدر -فریدون- با یکدیگر به مرافعه پرداختهاند و تور با همدستی سلم پدرِ بزرگ ما ایرج را کشتند.
درباره اینها با لازلو که در بوداپست میزبانمان بود، صحبت میکردیم؛ پسر جوان سی سالهای که به تنهایی در خانهای نه چندان دور از مرکز شهر و متعلق به ساختههای دوره کمونیستی زندگی میکند. آپارتمانهایی حدود شصت متر که در بلوکهایی بزرگ جا گرفتهاند. در هر طبقه در دو سوی راه پله و آسانسور مرکزی دو راهرو در چپ و راست قرار دارد که شبیه بالکنی سراسری است و دسترسی از آن به همه خانهها ممکن میشود. هر واحد شامل یک راهرو باریک است که در کنارش آشپزخانه و سرویسها قرار دارد و به هالی کوچک ختم میشود. در کنار هال اتاق و یک انباری است. روبهروی هال یک بالکن عریض وجود دارد با منظرهای به مرکز شهر. پنجرههای قدی سرتاسر این ضلع خانه را دربرمیگیرد. ساختمانها عمری حدود هشتاد سال دارند اما پابرجا و مستحکم ماندهاند. آنچه از طبقه دهم میدیدیم شامل هسته اصلی شهر قدیم و قسمتهایی از بخش بودا بود که بناهای جدید کمتر در آن به چشم میآمد. نمای عمومی ساختمانهایی با سقفهای شیروانی قرمز است و دانوب با پیچی بزرگ از میان آنها عبور میکند.
شغل لازلو نوسازی و تعمیر ساختمان است اما در آن روزها مشغول خواندن انگلیسی برای امتحان تافل بود. رضایتی از زندگیاش در بوداپست نداشت و میخواست به خارج برود. صحبتمان چنین درگرفت. نزدیکی بسیاری میان خود احساس میکردیم و کمی بعدتر متوجه شرایط و فضایی مشابه با آنچه در ایران بسیاری از ما در سر میپرورانیم شدم. اینها مردمی هستند حسرتخوار گذشته خویش -شاید همچون ما. کشوری که تا همین صد سال پیش و تا جنگ جهانی اول امپراتوری بزرگی بوده است و بر ملتها و کشورهای بسیاری حکمروایی میکردهاند، پس از شکست در آن جنگ تبدیل به کشوری کوچک شدهاند و کمتر از 20 سال پس از آن اضمحلال، هر که خواسته بمبی بر سرشان ریخته و فردای جنگجهانی دوم به زیر چتر قدرت یکی از کشورهای پیروز درآمدهاند. همه اینها در صد سال گذشته چنان سریع از پیش چشمانشان گذشته که هضمش آسان نبوده و در خیالشان ادعاهای بسیاری بر همسایگانشان دارند. حال اما شرایط حاکم سرمایهداری چنان شکافی ایجاد کرده که منجر به مهاجرت گستردهای برای یافتن کار به کشورهای ثروتمند اروپایی و آمریکا شده است.
برادران تورانی ما حرفهای دیگری هم دارند. آنها، نسبت به برخی کشورهای اطرافشان احساس دوری میکنند و بر این عقیدهاند که به زور مسیحی شدهاند. کاتولیکها که از ابتدای هزاره دوم بر آنجا حاکم بودهاند برای از سر راه برداشتن مقاومتها، یادگارهای دوران پیش از خود را از بین بردهاند و خط اینان را نیز تغییر دادهاند. روح قومی و خاطره تاریخی از طریق برخی عادات و تمایزها برقرار مانده و خود را امتداد بخشیده است. لازلو میگفت اکنون برخی جوانها به یادگیری این خط باستانی علاقهمند شدهاند و خود نیز از آن دسته بود و گروههای ناسیونالیستی نیز قدرتی بیشتر مییابند.
ابتدای شب رعد و برق شدیدی در آسمان شروع شد و سپس بارانی تند درگرفت که ساعتها ادامه داشت. از بالکن منظره زیبای بخش تاریخی و مرکزی شهر را در شب میدیدیم، کاخهای سلطنتی امپراتوری اتریش-مجارستان و پلهای متعددی که روی دانوب وجود دارد، چراغانی بود و برای دیدن این شهر به فکر فردا بودیم. در گوشهای از بالکن چند جعبه گوجه فرنگی و چیزی شبیه فلفل دلمهای به رنگهای زرد و قرمز وجود داشت. لازلو میخواست آنها را کنسرو کند تا در زمستان مجبور نشود مواد سردخانهای بخرد. دست بهکار شدیم و شروع به خرد کردنشان کردیم. آنچه فکر میکردیم فلفل دلمهای است، پاپریکا (paprika) نام داشت که گیاهی از خانواده فلفل و در اصل متعلق به کشور مجارستان است. نام آن ریشه در کلمه pepper دارد که به معنی فلفل است. پاپریکاها رنگ و شکل و طعم متفاوتی دارند؛ کشیده و گرد، زرد، قرمز یا سبز و تند و شیرین. از پودر خشکشده آن برای رنگ و طعم دادن به غذاها استفاده میکنند و خودش بهطور سنتی در مجارستان به عنوان غذایی ساده مورد استفاده قرار میگرفته است. پاپریکا یکی از سوغاتیهای رایج در مجارستان است. لازلو گوجه و پاپریکاهای خرد شده را داخل پاتیلی بزرگ ریخت و به همراه مقداری روغن روی شعلهای ملایم قرار داد تا با آب خودش آرام آرام بپزد. سپس آنها را داخل ظرفهای شیشهای ریخت و برای کنسرو کردنشان آنها را داخل آب جوش گذاشت تا هوای موجود تخلیه شود و در ظرفها کاملا بسته و محکم شود. در زمستان این کنسروها را باز و به عنوان غذا مصرف میکند.
و شاید آخرین نکتهای که در پیوند میان ایران و مجارستان بتوانم بگویم درباره شهری است در آن کشور و در 90 کیلومتری شرق بوداپست به نام یاسبرین (Jászberény). این شهر محل سکونت مردمانی به نام یاس (Jász) است که خود معتقدند اصالتی ایرانی و یزدی دارند. از سال 1995-1374 این شهر با شهر یزد خواهر خوانده شدهاند. سال گذشته یک بادگیر برنزی به عنوان نماد شهر یزد در یاسبرین نصب شد و پیش از آن در سال 1391 نماد این شهر که شیپور است در میدان آزادی یزد رونمایی شده بود.
ارسال نظر