درگفتوگوی «دنیای اقتصاد» با یک پژوهشگر مسائل اجتماعی:
رشد حاشیهنشینی و تضعیف طبقه متوسط در مشهد
دنیای اقتصاد، ضحی زردکانلو- جمعیت مردم مشهد چیزی بالغ بر سه میلیون نفر است که از این میان یک میلیون و دویست هزار نفرحاشیهنشین هستند. از این رو مشهد یکی از پرحاشیهترین شهرهای ایران محسوب میشود! و اهمیت توجه به این قشر که بیش از یکسوم جمهیت شهر را تشکیل میدهند، غیرقابلانکار است. لذا یکی از دلایلی که ما به سراغ حامد بخشی، دکترای جامعهشناسی و عضو هیأت علمی پژوهشکده گردشگری جهاددانشگاهی مشهد رفتیم تا به مسأله حاشیهنشینی، دلایل و تبعات آن در شهر بپردازیم، بحث داغ انتخابات مجلس دهم و تاثیرگذاری مستقیم این قشر که به لحاظ بینش و آگاهی سیاسی نیز فقیر هستند، بر سرنوشت کل افراد جامعه شهری بود.
دنیای اقتصاد، ضحی زردکانلو- جمعیت مردم مشهد چیزی بالغ بر سه میلیون نفر است که از این میان یک میلیون و دویست هزار نفرحاشیهنشین هستند. از این رو مشهد یکی از پرحاشیهترین شهرهای ایران محسوب میشود! و اهمیت توجه به این قشر که بیش از یکسوم جمهیت شهر را تشکیل میدهند، غیرقابلانکار است. لذا یکی از دلایلی که ما به سراغ حامد بخشی، دکترای جامعهشناسی و عضو هیأت علمی پژوهشکده گردشگری جهاددانشگاهی مشهد رفتیم تا به مسأله حاشیهنشینی، دلایل و تبعات آن در شهر بپردازیم، بحث داغ انتخابات مجلس دهم و تاثیرگذاری مستقیم این قشر که به لحاظ بینش و آگاهی سیاسی نیز فقیر هستند، بر سرنوشت کل افراد جامعه شهری بود. در این گفتوگو علاوه بر دلایل حاشیهنشینی و بررسی جامعهشناختی ویژگیهای عمده آن که در سه دسته فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی تعریف میشوند، به آثار حاشیهنشینی و راهحلهای مقابله با آن پاسخ داده شده است. مشروح گفتوگو را میخوانید: بهعنوان سوال نخست علل حاشیهنشینی در کلانشهرها و بهخصوص مشهد چیست؟
حاشیهنشینی در نتیجه مهاجرت افرادی پدید میآید که به دلایل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قابلیت جذب در جامعه مقصد را ندارند. مهاجرتی که حاشیهنشینی را میسازد، در چارچوب مفهومی نظریه والرشتاین، از جوامع یا مناطق پیرامون به مرکز است. این پیرامون میتواند بسته به مورد کشورهای ضعیفتر، شهرهای کوچکتر و یا روستاها باشد. یعنی مثلا از کشورهای ضعیفتر یا با بنیه اقتصادی ضعیفتر مهاجرتهایی به کشورهای توسعهیافته نظیر سوئد یا فرانسه صورت میگیرد. یا اینکه، از شهرها و شهرستانهای کشور، مهاجرت به پایتخت انجام میشود و یا از روستاهای اطراف و غیر آن مهاجرتهایی به شهر مرکزی انجام میشود. تمامی این مهاجرتها از الگوی مهاجرت از پیرامون، بهعنوان مناطق کمتر برخوردار، به مرکز، به مثابه یک منطقه برخوردار از منابع، پیروی میکنند. با این حال، صرف مهاجرت از پیرامون به مرکز منجر به حاشیهنشینی نمیشود؛ بسیاری از افراد از مناطق پیرامونی به مرکز مهاجرت میکنند و در جامعه مقصد جذب میشوند. حاشیهنشینی زمانی صورت میگیرد که افراد مهاجرتکننده، به دلایل عمدتا اقتصادی و اجتماعی نتوانند در سازمان اجتماعی جامعه مرکز جذب شوند و در نتیجه بهصورت تودههای جدا از این جامعه، در مناطقی عمدتا پیرامونی جامعه مرکز تجمع میکنند و کلونی تشکیل میدهند.
دلیل اولیه و عمدهای که این افراد در جامعه مقصد جذب نمیشوند، اقتصادی است؛ یعنی توان پرداخت هزینههای زندگی در جامعه مرکزی را ندارند. با این حال، دلایل اجتماعی و فرهنگی نیز در بسیاری موارد نقش بازی میکند و افراد به دلیل اینکه خود را جدا افتاده از جامعه مرکز میبینند، ترجیح میدهند در پیرامون که شبکه ارتباطی بهتری با هم سنخهای خود دارند، زندگی کنند. مثلا مهاجران کرد یا آفریقایی که به ایتالیا یا سوئد مهاجرت میکنند، اولا به دلیل اقتصادی و ثانیا به دلایل فرهنگی تجمعهای حاشیهای پیرامون شهرها تشکیل میدهند و یا در محلاتی که اکثر همقومیتهای خودشان ساکن هستند، اسکان میگزینند که این مسأله خود به جدایی این مناطق از جامعه اصلی به لحاظ اجتماعی میافزاید. علت این حاشیهای شدن کالبدی و اجتماعی نیز مشخص است. افراد مهاجر فاقد آن ویژگیهای اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی هستند که بتوانند به واسطه آن در جامعه مقصد جذب شوند؛ مثلا سرمایه اقتصادی لازم برای زندگی در جامعه مرکزی را ندارند، مهارت یا دانش مناسب برای جذب در نظام اشتغال جامعه مرکزی را ندارند، به لحاظ فرهنگی فاقد تواناییهای زبانی ارتباط برقرار کردن با جامعه مقصد هستند و نظایر آن.
علل عمده مهاجرت این افراد چیست؟ آیا در مرکز وضعیت بهتری به نسبت زندگی روستایی خود دارند؟
در رابطه با عواملی که موجب مهاجرت این افراد (یعنی حاشیهنشینان) به مرکز میشود، بایستی دو دسته عوامل رانشی و کششی را مدنظر قرار داد. عوامل رانشی، نظیر تنگنای معیشتی در جامعه مبداء و یا در مجموع کیفیت پایینتر از تحمل یا انتظار فرد مهاجر است. عوامل کششی، تصویر و چشماندازی است که فرد از زندگی در جامعه مقصد در ذهن دارد. بر این تصور از مقصد، تجربیات دیگرانی که پیشتر به جامعه مرکز سفر کردهاند و برای فرد بازگو شده است بسیار اهمیت دارد. مجموعهای از عوامل رسانهای، چه از جنس پیامهای سینه به سینه و چه از نوع پیامهای صادره توسط رسانههای جمعی برای فرد ذهنیتی را میسازد که میتواند در نتیجه مهاجرت، زندگی بهتری در مرکز داشته باشد و البته این ذهنیت در اکثر موارد صحیح هم هست؛ یعنی مهاجر حاشیهنشین اکثرا در مجموع کیفیت زندگی بهتری نسبت به آنچه در جامعه مبداء خود داشت تجربه میکند. فشار عوامل رانشی گاهی هنجاری است و گاهی عینی. فشارهای هنجاری آنهایی هستند که فرد در پی تصور یک زندگی مطلوبتر از آنچه در جامعه مبداء دارد اقدام به مهاجرت میکند. اما فشارهای عینی، آنهایی است که اساسا امکان زندگی و بقا در جامعه مبداء را از فرد سلب میکند. مثلا دهقانی که در نتیجه خشکسالیهای پی در پی یا خشک شدن منبع آبی، دیگر امکان بقا در روستای خود را ندارد، مجبور است برای ادامه حیات به شهرها پناه بیاورد و با کارگری تداوم زیست خود و خانوادهاش را فراهم کند. در کشور ما، بسیاری از مهاجرتهایی که حاشیهنشینهای شهری را میسازد، از این نوع است؛ یعنی امکان زندگی برای فرد در روستا فراهم نبوده است.
درخصوص ویژگیهای حاشیه نشینان و با توجه به جمعیت کثیرشان، تاثیراتی که به لحاظ اجتماعی بر جامعه می گذارند، بگویید.
جمعیتهای حاشیهنشین، از چهار منظر کالبدی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دارای ویژگیهای خاصی هستند. از نظر کالبدی، آنها در منطقهای تقریبا جدای از محدوده تعریف شده جامعه مرکز زندگی میکنند. به لحاظ اقتصادی، آنها فقیر هستند. این بارزترین ویژگی آنها است که عمدتا به چشم میآید و بیان میشود. ولی فقر ویژگی تعریفکننده حاشیهنشینان نیست؛ افراد بسیاری در جامعه وجود دارند که فقیر هستند ولی به آنها حاشیهنشین نمیگویند. به لحاظ اجتماعی، این اجتماعات دچار آنومی یا بیهنجاری هستند و سازمان اجتماعی در این اجتماعات بهدلیل بیریشه بودن هویتی افراد ساکن در آن بسیار ضعیف و در حد حداقلهای تداوم بقای یک جمعیت است. به لحاظ فرهنگی نیز دچار فقدان هویت اجتماعی و نیز برخوردار از ویژگی نگرشی و رفتاری هستند که اسکار لوئیس آن را «فرهنگ فقر» نامیده است. این فرهنگ اگرچه برآمده از شرایط اقتصادی و اجتماعی جمعیتهای حاشیهنشین است، ولی وقتی بهوجود میآید دارای اصالت میشود و بهطور مداوم زیرساختهای تولیدکننده خود را بازتولید میکند. از این رو، فرهنگ جوامع حاشیهنشین دارای عینیتی است که اولا شرایط بهوجود آمده خود را بازتولید میکند و دوم ایجاد تغییر در آن، حتی با ایجاد مداخلات کوتاهمدت اقتصادی و اجتماعی به راحتی ممکن نیست. بهعنوان مثال، با تزریق مستقیم منابع مالی به افراد، نه تنها بهبود وضعیت زندگی صورت نمیگیرد، بلکه ممکن است بهدلیل عدمتوازن فرهنگی که ایجاد میشود، برخی ناهنجاریها و آسیبهای اجتماعی (نظیر مصرف مواد مخدر) را تشدید کند.
به نظر شما بهجای تزریق منابع مالی و اقتصادی به افراد چه باید کرد؟
در رابطه با مداخلات بهبودگرایانه در جوامع حاشیهنشین، در حال حاضر بحث توانمندسازی افراد و ورود اجتماعی به این مناطق مطرح است؛ بدین ترتیب که با مداخلات از جنس مددکاری اجتماعی، ابتدا ساخت اجتماعی این جوامع را بهعنوان یک عامل میانجی بین اقتصاد و فرهنگ اصلاح کنیم. نظیر اینکه شبکههای اجتماعی را تقویت و منابع مالی را به جای افراد به شبکهها تزریق و مددکاری اجتماعی را از طریق تشکیل شوراهای محلی ایجاد کنیم.با این حال، پدیده حاشیهنشینی در سطح کلان خود با اینگونه مداخلههای اجتماعی حل نمیشود بلکه در صورت موفقیت این اقدامات منجر به تشدید حاشیهنشینی نیز میشود؛ به این خاطر که، بهبود وضعیت حاشیهنشینان، منجر به تقویت عامل کششی در افراد ساکن در حاشیهها و در نتیجه تشدید حاشیهنشینی در سطح کلان میشود و این امر دوباره به دلیل محدودیت منابع در مرکز، در نهایت منجر به تشدید حاشیهنشینی و آسیبهای آن میشود. برای جلوگیری از حاشیهنشینی در سطح کلان نیز دو راهبرد سلبی و ایجابی مطرح میشود: افزایش هزینه زندگی در مرکز برای جلوگیری از امکانپذیری مهاجرت و اسکان در حاشیه شهرها؛ و دیگر، بهبود فرآیند توزیع منابع و تقویت سطح زندگی در پیرامون.
درمورد ویژگیهای فرهنگی جوامع حاشیهنشین بیشتر توضیح دهید و تبعات اجتماعی و سیاسی آن را در شهر بیان کنید.
توصیف کامل ویژگیهای فرهنگی این جوامع نیازمند تحقیقات بیشتری است. برخی از این ویژگیها که در تحقیقات بدان پرداخته شده در قالب نظریات فرهنگی توسعهنیافتگی مطرح میشود. ازجمله این ویژگیها آنکه افراد این جوامع عمدتا خرسندی کوتاهمدت خود را به بهای منفعت بلندمدت پیگیری میکنند. همین مسأله باعث میشود که آنها نتوانند حتی در صورت بهدست آوردن فرصتهای بهبود، از آن در جهت تغییر وضعیت خود استفاده مناسب بکنند. دیگر اینکه، این افراد فاقد جهتگیریهای فرهنگی و سیاسی پایدار هستند و کنشهای آنان از این زاویه، متاثر از همان نفع کوتاهمدتی است که ممکن است به آنها برسد. به همین خاطر مثلا شما نمیتوانید بگویید افراد حاشیهنشین اصولگرا هستند یا اصلاحطلب. چون سیاسی بودن نیازمند یک سطح معینی از ارتقاء فرهنگی است. نکتهای که در سیاسی نبودن این افراد حائز اهمیت است آن است که رخدادها و جریانهای سیاسی نفع محسوسی به حال این افراد ندارند که منجر به رضایت از یک جریان سیاسی در مقابل جریان دیگر شود. بهطورکلی، آرای حاشیهنشینان سیّال است و تهدید و تطمیع در جهتدهی به آن تاثیرگذاری زیادی دارد، درحالیکه این ویژگی در بین طبقه متوسط یا بالای جامعه وجود ندارد.
درهمین حوزه خطرات افزایش جمعیت حاشیهنشین و ضعیف شدن طبقه متوسط چیست؟
جمعیت حاشیهنشین وقتی زیاد میشود سیاستهای پوپولیستی امکان بروز پیدا میکنند و این برای جامعه خطرآفرین است. در دولت نهم و دهم و در نتیجه فروریزش طبقه اقتصادی جامعه ما فروریزش طبقه متوسط را داشتیم، فروریزش طبقه متوسط همراه میشود با فروریزش دغدغههای فرهنگی در بحث سیاست. وقتی دغدغه اصلی فرد معاش او شود دغدغه فرهنگی دیگر برایش آنچنان حائز اهمیت نیست. یکی از مسائلی که در دولت نهم پدید آمد، این بود که دانشجو به شدت درگیر معاش خود شد. در سالهای پیش، دولت معاش دانشجو را تامین کرده بود و او میتوانست در فراغت ناشی از عدمالزام به تامین معاش در دوران تحصیل به فعالیتهای فرهنگی و سیاسی بپردازد.
پس فکر میکنید دلیل شکست اصلاحطلبان در انتخابات مجلس دهم در مشهد همین موضوع بود؟
عوامل عدمتوفیق اصلاحطلبان در انتخاب مجلس دهم در مشهد نیازمند بررسی جامع جوانب مختلف این امر است. با این حال، بهنظر میرسد در مشهد بهدلیل حجم بالای حاشیهنشینی و نیز قشر طبقه پایین، دغدغههای فرهنگی و سیاسی اصلاحطلبان چندان مجال اقبال نیافته است. بهطورکلی در مشهد همچنان طبقه متوسط فرهنگی و اجتماعی اکثریت عمده را به دست نیاورده است.
حاشیهنشینی در نتیجه مهاجرت افرادی پدید میآید که به دلایل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قابلیت جذب در جامعه مقصد را ندارند. مهاجرتی که حاشیهنشینی را میسازد، در چارچوب مفهومی نظریه والرشتاین، از جوامع یا مناطق پیرامون به مرکز است. این پیرامون میتواند بسته به مورد کشورهای ضعیفتر، شهرهای کوچکتر و یا روستاها باشد. یعنی مثلا از کشورهای ضعیفتر یا با بنیه اقتصادی ضعیفتر مهاجرتهایی به کشورهای توسعهیافته نظیر سوئد یا فرانسه صورت میگیرد. یا اینکه، از شهرها و شهرستانهای کشور، مهاجرت به پایتخت انجام میشود و یا از روستاهای اطراف و غیر آن مهاجرتهایی به شهر مرکزی انجام میشود. تمامی این مهاجرتها از الگوی مهاجرت از پیرامون، بهعنوان مناطق کمتر برخوردار، به مرکز، به مثابه یک منطقه برخوردار از منابع، پیروی میکنند. با این حال، صرف مهاجرت از پیرامون به مرکز منجر به حاشیهنشینی نمیشود؛ بسیاری از افراد از مناطق پیرامونی به مرکز مهاجرت میکنند و در جامعه مقصد جذب میشوند. حاشیهنشینی زمانی صورت میگیرد که افراد مهاجرتکننده، به دلایل عمدتا اقتصادی و اجتماعی نتوانند در سازمان اجتماعی جامعه مرکز جذب شوند و در نتیجه بهصورت تودههای جدا از این جامعه، در مناطقی عمدتا پیرامونی جامعه مرکز تجمع میکنند و کلونی تشکیل میدهند.
دلیل اولیه و عمدهای که این افراد در جامعه مقصد جذب نمیشوند، اقتصادی است؛ یعنی توان پرداخت هزینههای زندگی در جامعه مرکزی را ندارند. با این حال، دلایل اجتماعی و فرهنگی نیز در بسیاری موارد نقش بازی میکند و افراد به دلیل اینکه خود را جدا افتاده از جامعه مرکز میبینند، ترجیح میدهند در پیرامون که شبکه ارتباطی بهتری با هم سنخهای خود دارند، زندگی کنند. مثلا مهاجران کرد یا آفریقایی که به ایتالیا یا سوئد مهاجرت میکنند، اولا به دلیل اقتصادی و ثانیا به دلایل فرهنگی تجمعهای حاشیهای پیرامون شهرها تشکیل میدهند و یا در محلاتی که اکثر همقومیتهای خودشان ساکن هستند، اسکان میگزینند که این مسأله خود به جدایی این مناطق از جامعه اصلی به لحاظ اجتماعی میافزاید. علت این حاشیهای شدن کالبدی و اجتماعی نیز مشخص است. افراد مهاجر فاقد آن ویژگیهای اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی هستند که بتوانند به واسطه آن در جامعه مقصد جذب شوند؛ مثلا سرمایه اقتصادی لازم برای زندگی در جامعه مرکزی را ندارند، مهارت یا دانش مناسب برای جذب در نظام اشتغال جامعه مرکزی را ندارند، به لحاظ فرهنگی فاقد تواناییهای زبانی ارتباط برقرار کردن با جامعه مقصد هستند و نظایر آن.
علل عمده مهاجرت این افراد چیست؟ آیا در مرکز وضعیت بهتری به نسبت زندگی روستایی خود دارند؟
در رابطه با عواملی که موجب مهاجرت این افراد (یعنی حاشیهنشینان) به مرکز میشود، بایستی دو دسته عوامل رانشی و کششی را مدنظر قرار داد. عوامل رانشی، نظیر تنگنای معیشتی در جامعه مبداء و یا در مجموع کیفیت پایینتر از تحمل یا انتظار فرد مهاجر است. عوامل کششی، تصویر و چشماندازی است که فرد از زندگی در جامعه مقصد در ذهن دارد. بر این تصور از مقصد، تجربیات دیگرانی که پیشتر به جامعه مرکز سفر کردهاند و برای فرد بازگو شده است بسیار اهمیت دارد. مجموعهای از عوامل رسانهای، چه از جنس پیامهای سینه به سینه و چه از نوع پیامهای صادره توسط رسانههای جمعی برای فرد ذهنیتی را میسازد که میتواند در نتیجه مهاجرت، زندگی بهتری در مرکز داشته باشد و البته این ذهنیت در اکثر موارد صحیح هم هست؛ یعنی مهاجر حاشیهنشین اکثرا در مجموع کیفیت زندگی بهتری نسبت به آنچه در جامعه مبداء خود داشت تجربه میکند. فشار عوامل رانشی گاهی هنجاری است و گاهی عینی. فشارهای هنجاری آنهایی هستند که فرد در پی تصور یک زندگی مطلوبتر از آنچه در جامعه مبداء دارد اقدام به مهاجرت میکند. اما فشارهای عینی، آنهایی است که اساسا امکان زندگی و بقا در جامعه مبداء را از فرد سلب میکند. مثلا دهقانی که در نتیجه خشکسالیهای پی در پی یا خشک شدن منبع آبی، دیگر امکان بقا در روستای خود را ندارد، مجبور است برای ادامه حیات به شهرها پناه بیاورد و با کارگری تداوم زیست خود و خانوادهاش را فراهم کند. در کشور ما، بسیاری از مهاجرتهایی که حاشیهنشینهای شهری را میسازد، از این نوع است؛ یعنی امکان زندگی برای فرد در روستا فراهم نبوده است.
درخصوص ویژگیهای حاشیه نشینان و با توجه به جمعیت کثیرشان، تاثیراتی که به لحاظ اجتماعی بر جامعه می گذارند، بگویید.
جمعیتهای حاشیهنشین، از چهار منظر کالبدی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دارای ویژگیهای خاصی هستند. از نظر کالبدی، آنها در منطقهای تقریبا جدای از محدوده تعریف شده جامعه مرکز زندگی میکنند. به لحاظ اقتصادی، آنها فقیر هستند. این بارزترین ویژگی آنها است که عمدتا به چشم میآید و بیان میشود. ولی فقر ویژگی تعریفکننده حاشیهنشینان نیست؛ افراد بسیاری در جامعه وجود دارند که فقیر هستند ولی به آنها حاشیهنشین نمیگویند. به لحاظ اجتماعی، این اجتماعات دچار آنومی یا بیهنجاری هستند و سازمان اجتماعی در این اجتماعات بهدلیل بیریشه بودن هویتی افراد ساکن در آن بسیار ضعیف و در حد حداقلهای تداوم بقای یک جمعیت است. به لحاظ فرهنگی نیز دچار فقدان هویت اجتماعی و نیز برخوردار از ویژگی نگرشی و رفتاری هستند که اسکار لوئیس آن را «فرهنگ فقر» نامیده است. این فرهنگ اگرچه برآمده از شرایط اقتصادی و اجتماعی جمعیتهای حاشیهنشین است، ولی وقتی بهوجود میآید دارای اصالت میشود و بهطور مداوم زیرساختهای تولیدکننده خود را بازتولید میکند. از این رو، فرهنگ جوامع حاشیهنشین دارای عینیتی است که اولا شرایط بهوجود آمده خود را بازتولید میکند و دوم ایجاد تغییر در آن، حتی با ایجاد مداخلات کوتاهمدت اقتصادی و اجتماعی به راحتی ممکن نیست. بهعنوان مثال، با تزریق مستقیم منابع مالی به افراد، نه تنها بهبود وضعیت زندگی صورت نمیگیرد، بلکه ممکن است بهدلیل عدمتوازن فرهنگی که ایجاد میشود، برخی ناهنجاریها و آسیبهای اجتماعی (نظیر مصرف مواد مخدر) را تشدید کند.
به نظر شما بهجای تزریق منابع مالی و اقتصادی به افراد چه باید کرد؟
در رابطه با مداخلات بهبودگرایانه در جوامع حاشیهنشین، در حال حاضر بحث توانمندسازی افراد و ورود اجتماعی به این مناطق مطرح است؛ بدین ترتیب که با مداخلات از جنس مددکاری اجتماعی، ابتدا ساخت اجتماعی این جوامع را بهعنوان یک عامل میانجی بین اقتصاد و فرهنگ اصلاح کنیم. نظیر اینکه شبکههای اجتماعی را تقویت و منابع مالی را به جای افراد به شبکهها تزریق و مددکاری اجتماعی را از طریق تشکیل شوراهای محلی ایجاد کنیم.با این حال، پدیده حاشیهنشینی در سطح کلان خود با اینگونه مداخلههای اجتماعی حل نمیشود بلکه در صورت موفقیت این اقدامات منجر به تشدید حاشیهنشینی نیز میشود؛ به این خاطر که، بهبود وضعیت حاشیهنشینان، منجر به تقویت عامل کششی در افراد ساکن در حاشیهها و در نتیجه تشدید حاشیهنشینی در سطح کلان میشود و این امر دوباره به دلیل محدودیت منابع در مرکز، در نهایت منجر به تشدید حاشیهنشینی و آسیبهای آن میشود. برای جلوگیری از حاشیهنشینی در سطح کلان نیز دو راهبرد سلبی و ایجابی مطرح میشود: افزایش هزینه زندگی در مرکز برای جلوگیری از امکانپذیری مهاجرت و اسکان در حاشیه شهرها؛ و دیگر، بهبود فرآیند توزیع منابع و تقویت سطح زندگی در پیرامون.
درمورد ویژگیهای فرهنگی جوامع حاشیهنشین بیشتر توضیح دهید و تبعات اجتماعی و سیاسی آن را در شهر بیان کنید.
توصیف کامل ویژگیهای فرهنگی این جوامع نیازمند تحقیقات بیشتری است. برخی از این ویژگیها که در تحقیقات بدان پرداخته شده در قالب نظریات فرهنگی توسعهنیافتگی مطرح میشود. ازجمله این ویژگیها آنکه افراد این جوامع عمدتا خرسندی کوتاهمدت خود را به بهای منفعت بلندمدت پیگیری میکنند. همین مسأله باعث میشود که آنها نتوانند حتی در صورت بهدست آوردن فرصتهای بهبود، از آن در جهت تغییر وضعیت خود استفاده مناسب بکنند. دیگر اینکه، این افراد فاقد جهتگیریهای فرهنگی و سیاسی پایدار هستند و کنشهای آنان از این زاویه، متاثر از همان نفع کوتاهمدتی است که ممکن است به آنها برسد. به همین خاطر مثلا شما نمیتوانید بگویید افراد حاشیهنشین اصولگرا هستند یا اصلاحطلب. چون سیاسی بودن نیازمند یک سطح معینی از ارتقاء فرهنگی است. نکتهای که در سیاسی نبودن این افراد حائز اهمیت است آن است که رخدادها و جریانهای سیاسی نفع محسوسی به حال این افراد ندارند که منجر به رضایت از یک جریان سیاسی در مقابل جریان دیگر شود. بهطورکلی، آرای حاشیهنشینان سیّال است و تهدید و تطمیع در جهتدهی به آن تاثیرگذاری زیادی دارد، درحالیکه این ویژگی در بین طبقه متوسط یا بالای جامعه وجود ندارد.
درهمین حوزه خطرات افزایش جمعیت حاشیهنشین و ضعیف شدن طبقه متوسط چیست؟
جمعیت حاشیهنشین وقتی زیاد میشود سیاستهای پوپولیستی امکان بروز پیدا میکنند و این برای جامعه خطرآفرین است. در دولت نهم و دهم و در نتیجه فروریزش طبقه اقتصادی جامعه ما فروریزش طبقه متوسط را داشتیم، فروریزش طبقه متوسط همراه میشود با فروریزش دغدغههای فرهنگی در بحث سیاست. وقتی دغدغه اصلی فرد معاش او شود دغدغه فرهنگی دیگر برایش آنچنان حائز اهمیت نیست. یکی از مسائلی که در دولت نهم پدید آمد، این بود که دانشجو به شدت درگیر معاش خود شد. در سالهای پیش، دولت معاش دانشجو را تامین کرده بود و او میتوانست در فراغت ناشی از عدمالزام به تامین معاش در دوران تحصیل به فعالیتهای فرهنگی و سیاسی بپردازد.
پس فکر میکنید دلیل شکست اصلاحطلبان در انتخابات مجلس دهم در مشهد همین موضوع بود؟
عوامل عدمتوفیق اصلاحطلبان در انتخاب مجلس دهم در مشهد نیازمند بررسی جامع جوانب مختلف این امر است. با این حال، بهنظر میرسد در مشهد بهدلیل حجم بالای حاشیهنشینی و نیز قشر طبقه پایین، دغدغههای فرهنگی و سیاسی اصلاحطلبان چندان مجال اقبال نیافته است. بهطورکلی در مشهد همچنان طبقه متوسط فرهنگی و اجتماعی اکثریت عمده را به دست نیاورده است.
ارسال نظر