انعام کحهجی، نویسنده عراقی از ادبیات و روزنامهنگاری میگوید
زمانی برای نوشتن زنها
ترجمه: سماء اوریاد انعام کحهجی، نویسنده و روزنامهنگار عراقی در سال ۱۹۴۲ در بغداد به دنیا آمده است. او در سال ۱۹۷۹ به پاریس رفت و به تحصیل در رشته مطالعات رسانهای در دانشگاه سوربن پرداخت و از آن دانشگاه مدرک دکترا گرفت. او دو مجموعه داستان و سه رمان نوشته که از این میان، رمان «نوه آمریکایی» نامزد دریافت جایزه جهانی ادبیات عرب در سال ۲۰۰۸ بود. رمان «طشاری» این نویسنده نیز از جمله کتابهایی بود که امسال در فهرست نهایی این جایره قرار گرفت، ماکس مارین، منتقد ادبی در گفتوگویی با کحه جی، دلایل این نویسنده عراقی برای نوشتن رمان را جویا شده است.
ترجمه: سماء اوریاد انعام کحهجی، نویسنده و روزنامهنگار عراقی در سال 1942 در بغداد به دنیا آمده است. او در سال 1979 به پاریس رفت و به تحصیل در رشته مطالعات رسانهای در دانشگاه سوربن پرداخت و از آن دانشگاه مدرک دکترا گرفت. او دو مجموعه داستان و سه رمان نوشته که از این میان، رمان «نوه آمریکایی» نامزد دریافت جایزه جهانی ادبیات عرب در سال 2008 بود. رمان «طشاری» این نویسنده نیز از جمله کتابهایی بود که امسال در فهرست نهایی این جایره قرار گرفت، ماکس مارین، منتقد ادبی در گفتوگویی با کحه جی، دلایل این نویسنده عراقی برای نوشتن رمان را جویا شده است. چهارسال از زمانی که آخرین رمانت، «نوه آمریکایی» را منتشر کردی میگذرد. چه زمانی شروع به نوشتنِ «طشاری» کردی؟ اولین مشکلاتی که در نوشتن این رمان با آن مواجه شدی چه بودند؟
شاید مشکلات بر سر نوشتنِ رمان نبود که بر سرِ یافتنِ زمانی برای نوشتن بود. من، خبرنگار و گزارشگر یک روزنامه و نیز یک زن خانهدار هستم و این مشاغل تمام زمان و انرژی مرا میگیرند؛ اما در گوشه ذهنم جایی وجود دارد که به تفریحِ «زمان گمشده» اختصاص یافته و در آنجا رمانی را که قصد نوشتنش را دارم، صورتبندی میکنم.
ایده رمان در همان قسمت از ذهنم رشد میکند؛ ویژگی شخصیتها، مکالمات بخصوصشان و جملههایی که سریعا در دفترچه یادداشتشان میکنم. هنگامی که ناشرم سراغ رمانی را که قرار بود بنویسم گرفت، همهچیز را متوقف کردم و خیلی جدی شروع به نوشتنش کردم. تمام شبانهروز روبهروی صفحه کامپیوترم بودم تا متن را به اتمام رساندم. البته سالها مشغول جمعآوری محتوا و مدرک برای رمان طشاری و به داستان درآوردن آن بودم. نوشتن رمان تقریبا یکسال طول کشید؛ اما فراموش نکن من بیش از چهل سال با زبان درگیر بوده و یک ویراستار کارکشته هستم. مدت زمان بارداری طولانی بود؛ اما دست آخر نوزادی طبیعی بدون عمل سزارین متولد شد.
طشاری نیز مثلِ نوه آمریکایی به کشمکشهای عراقیهایی که در سرتاسر جهان پراکنده شدهاند، میپردازد؛ اما طشاری برخلاف رمان آخرتان به سالهای دهه پنجاه میلادی بسط پیدا میکند و به خانواده پویاتر و گستردهتری نظر دارد. سرچشمه الهامتان برای رمان جدید چه بود و چه تفاوتی با رمان قبلیتان داشت؟
الهام بخشِ من زنانی بودند که مبارزه کردند تا نسل من شاهد جامعهای مدنی باشد که در آن درس خواندن، کارکردن، عشق ورزیدن، سفر کردن و معقولانه زندگی کردن ممکن است. عراق کشوری دلپذیر برای زندگی بود؛ اما نشانههای شومی در راه بود. کلاغهای شومی که روی شاخههایش فرود آمدند. جنگ شد و کشور به جامعهای حزبی و جداییطلب تبدیل شد که میلیونها شهروند خود را به بیرون از مرزها میفرستاد.
دغدغه اصلیام در داستان نوشتن استفاده از گذشته و ثبت جزئیاتش است. مانند میراثی که کسی برای فرزندان و کسانی که پس از او میآیند به جا میگذارد. دو فرزندم در فرانسه بزرگ شدهاند. باورشان نمیشود سارتر، ناباکوف، سیمون دوبووار، کامو، رِمبو و آراگون را زمانی که در بغداد بودم مطالعه کردهام و اینکه در بغداد من فیلمهای کاستا گاوراس و کلود لیلوش را دیدهام و صدا و موسیقی دالیدا، میریل متیو، شارل آزناوور و لئو فره را در بغداد بود که گوش کردم. ما آثار کلاسیک مثل هزار و یک شب و نظریه سیاسی و اقتصاد میخواندیم. صدها رمانِ ترجمهشده از انگلیسی، فرانسوی، روسی، آلمانی و ترکی خواندیم. چنین عراقی است که مانند طلسمی در نوشتههایم به همراه دارم. تلاش میکنم ویژگی قهرمانها و ضدقهرمانهایش را ترسیم کنم. چرا؟ چون قلبم از آنچه بر سر عراق آمد و نتیجه نادانی و افراطگرایی است شکسته است و افراطگرایی تا حدی است که جشنوارههای شعر عراقیها نیز به دام مسائل مذهبی و فرقهای
افتاده است.
معنی لغت طشاری چیست و چرا چنین نامی برای رمانت انتخاب کردی؟
طشاری لغتی محلی برای یک تفنگ شکاری ساچمه خور است.به رغم عجیب و غریب بودن کلمه و مشکلی که خواننده غیرعراقی ممکن است با این لغت داشتهباشد نتوانستم لغتی مناسبتر برای متنی که محور آن پراکندگی و از هم پاشیدگی یک خانواده در کشورها و قارهها برای چندنسل صحبت میکند، بیابم. شاید تصویر بهتری بتوان از آن ارائه داد وقتی ما خوانندهها قبرِ پدربزرگ را در بصره و قبر همسرش را در لندن و جسم و تن فرزندانشان را در قبرهایی در سوئد و خلیج فارس و کانادا میبینیم. مردمانی را که این طور نفرین شده زندگی میکنند،
میشناسید؟
برخلاف مشکلاتی که ممکن است عنوان رمان برای خواننده بهوجود بیاورد، اما تصمیم شما برای استفاده از این کلمه محلی برای عنوان رمان را بسیار میپسندم. بهطور کلی درباره زبان گویشی و محلی در نوشتن داستان چه نظری داری؟ به نظر تو ادبیات عرب میتواند از ترکیب زبان رسمی مدرن و گویش محلی عربی همزمان بهره بگیرد؟
طرفدار استفاده ازگویش در نوشتن رمانها نیستم؛ چون برای خواندنِ گستردهتر در کشورهای عربی مانع به وجود میآورد. به هرحال از آوردن لغتی یا آهنگی محلی در قسمتهای مختلف رمانم درنگ نمیکنم؛ اگر بدانم از زبان عربی معاصر و استاندارد در بیان موقعیت و فضای شخصیتها فراتر میرود و به خواننده کمک میکند. در بیشتر قسمتها نمیخواهم معنی کلمه برای زمینه مورد نظر را توضیح دهم و حتی انتخاب عنوان «طشاری» تصمیمی پرمخاطره بود؛ اما هنوز هم بعد از فکر کردن به عنوانهای بی شمارِ دیگر میفهمم که این بهترین عنوان برای انتقال معنای سرگردانی مردم عراق بود.
آیا افکار و احساساتت درباره سرگردانی مردم عراق بین نوشتن دو رمانت تغییری کرد؟ و اگر تغییر کرد این تغییر چگونه بود؟
قهرمان داستان در رمان نوه آمریکایی به کشورش بازمیگردد تا بهعنوان مترجم در ارتش آمریکا مشغول بهکار شود. او کشوری را کشف میکند که پیش از آن هرگز نمیشناخته است؛ چراکه در جوانی از آنجا مهاجرت کرده و حالا با مادربزرگش روبهرو میشود و او شغلِ نوهاش را خیانت و رسوایی میداند. این در حالی است که قهرمان داستان در رمان طشاری کشورش را مثل کف دست میشناسد. او زمانی که هشتاد سالش شده مجبور میشود از کشور خارج شده و مهاجرت کند و دیگر قادر نیست با اهانتها در خیابان دست و پنجه نرم کند. مهاجران بسیاری وجود دارند که دلایل مختلفی برای مهاجرت شان وجود دارد، اما حتی آنهایی که در کشورشان ماندند از پراکندگی ارزشهایی رنج میبرند که به خاطر نگاهداشتنشان تربیت شده بودند همانطور که مناطق جداییطلب درحال تکه پاره کردن میهنشان است.
بیا کمی درباره روند نوشتنت صحبت کنیم. فکر میکنی شغلت به عنوان روزنامهنگار به نوشتن داستان کمک میکند یا حتی برعکس آن؟
روزنامهنگاری حرفهای است که در تمام زبانها رماننویسانی تولید میکند. من مدیون روزنامهنگاری هستم چون اختصار را نشانم داد، زبان مرا مختصر کرد و بهمن یاد داد چطور شفاف و موجز بنویسم. فکر میکنم هرچه باتجربهتر میشویم مرز میان نوشتار روزنامهای و داستانی از بین میرود. از بهترین فرصتهای روزنامهنگاری این است که به اقصی نقاط جهان سفر میکنم، تجارب گوناگونی به دست میآورم و با اشخاصی مواجه میشوم که در شغلی دیگر هرگز نمیتوانستم آنها را ببینم. تعدادی از این شخصیتها و افراد در متون روزنامهنگاری میآیند و باقی آنها در دفترچه یادداشتها و میز اداره نگه داشته یا فراموش میشوند تا وقتی که دوباره آنها را درون رمانی بیاورم.
چرا داستان مینویسید؟ فرم داستان بلند چه چیزی پدید میآورد که فرم روزنامهنگاری آن را ندارد؟
برای اینکه ایدهها توی سرم هستند. داستانها در ذهنم شکل میبندند و میفهمم توانایی منظم کردن آنها را به طریقی معقول یا دیوانهوار دارم؛ زیرا بازی زیرکانهای برای یافتن انرژی سرکوبشده درونی و بیدار کردن عصبهای آن و تزریق آدرنالین به رگهای ادبیات است. من این کار را تمرین میکنم. برای اینکه این کار شبیه بهکار روزنامهنگاری نیست. در روزنامهنگاری شما هدفی دارید و واقعیت را همانطور که مشاهده میکنید به متن انتقال میدهید. در روزنامهنگاری با چنین چیزی مواجهم درحالی که در رمان کنترل تام و تمام شخصیتها بر عهده من است. به قلبهایشان وارد میشوم و احساساتشان را تنظیم کرده و کلمههای خودم را در دهانشان میگذارم.
چه احساسی درباره فقدان نویسندههای زنِ نامزد برای جایزه امسال داری؟آیا با این ایده که یک جایزه بینالمللی نباید جنسیت را در نظر بگیرد، موافقی؟
امسال دو زن نامزد بودند. از استاندارد هیات داوران برای انتخاب بهترین رمان اطلاعی ندارم؛ چون تنها تعداد کمی از رمانهایی را که امسال با هم رقابت کردند، خواندهام. بهطور کلی فکر نمیکنم انتخاب هیات داوران بر اساس جنسیت یا ملیت صورت پذیرد. اگرچه امیدوارم جایزهای برای افراد زیر چهل سال و جایزهای هم برای افراد بالای چهل سال درنظر گرفته شود تا دیگر رفقای پیرمان فرصتِ جوانها را نقاپند!
شاید مشکلات بر سر نوشتنِ رمان نبود که بر سرِ یافتنِ زمانی برای نوشتن بود. من، خبرنگار و گزارشگر یک روزنامه و نیز یک زن خانهدار هستم و این مشاغل تمام زمان و انرژی مرا میگیرند؛ اما در گوشه ذهنم جایی وجود دارد که به تفریحِ «زمان گمشده» اختصاص یافته و در آنجا رمانی را که قصد نوشتنش را دارم، صورتبندی میکنم.
ایده رمان در همان قسمت از ذهنم رشد میکند؛ ویژگی شخصیتها، مکالمات بخصوصشان و جملههایی که سریعا در دفترچه یادداشتشان میکنم. هنگامی که ناشرم سراغ رمانی را که قرار بود بنویسم گرفت، همهچیز را متوقف کردم و خیلی جدی شروع به نوشتنش کردم. تمام شبانهروز روبهروی صفحه کامپیوترم بودم تا متن را به اتمام رساندم. البته سالها مشغول جمعآوری محتوا و مدرک برای رمان طشاری و به داستان درآوردن آن بودم. نوشتن رمان تقریبا یکسال طول کشید؛ اما فراموش نکن من بیش از چهل سال با زبان درگیر بوده و یک ویراستار کارکشته هستم. مدت زمان بارداری طولانی بود؛ اما دست آخر نوزادی طبیعی بدون عمل سزارین متولد شد.
طشاری نیز مثلِ نوه آمریکایی به کشمکشهای عراقیهایی که در سرتاسر جهان پراکنده شدهاند، میپردازد؛ اما طشاری برخلاف رمان آخرتان به سالهای دهه پنجاه میلادی بسط پیدا میکند و به خانواده پویاتر و گستردهتری نظر دارد. سرچشمه الهامتان برای رمان جدید چه بود و چه تفاوتی با رمان قبلیتان داشت؟
الهام بخشِ من زنانی بودند که مبارزه کردند تا نسل من شاهد جامعهای مدنی باشد که در آن درس خواندن، کارکردن، عشق ورزیدن، سفر کردن و معقولانه زندگی کردن ممکن است. عراق کشوری دلپذیر برای زندگی بود؛ اما نشانههای شومی در راه بود. کلاغهای شومی که روی شاخههایش فرود آمدند. جنگ شد و کشور به جامعهای حزبی و جداییطلب تبدیل شد که میلیونها شهروند خود را به بیرون از مرزها میفرستاد.
دغدغه اصلیام در داستان نوشتن استفاده از گذشته و ثبت جزئیاتش است. مانند میراثی که کسی برای فرزندان و کسانی که پس از او میآیند به جا میگذارد. دو فرزندم در فرانسه بزرگ شدهاند. باورشان نمیشود سارتر، ناباکوف، سیمون دوبووار، کامو، رِمبو و آراگون را زمانی که در بغداد بودم مطالعه کردهام و اینکه در بغداد من فیلمهای کاستا گاوراس و کلود لیلوش را دیدهام و صدا و موسیقی دالیدا، میریل متیو، شارل آزناوور و لئو فره را در بغداد بود که گوش کردم. ما آثار کلاسیک مثل هزار و یک شب و نظریه سیاسی و اقتصاد میخواندیم. صدها رمانِ ترجمهشده از انگلیسی، فرانسوی، روسی، آلمانی و ترکی خواندیم. چنین عراقی است که مانند طلسمی در نوشتههایم به همراه دارم. تلاش میکنم ویژگی قهرمانها و ضدقهرمانهایش را ترسیم کنم. چرا؟ چون قلبم از آنچه بر سر عراق آمد و نتیجه نادانی و افراطگرایی است شکسته است و افراطگرایی تا حدی است که جشنوارههای شعر عراقیها نیز به دام مسائل مذهبی و فرقهای
افتاده است.
معنی لغت طشاری چیست و چرا چنین نامی برای رمانت انتخاب کردی؟
طشاری لغتی محلی برای یک تفنگ شکاری ساچمه خور است.به رغم عجیب و غریب بودن کلمه و مشکلی که خواننده غیرعراقی ممکن است با این لغت داشتهباشد نتوانستم لغتی مناسبتر برای متنی که محور آن پراکندگی و از هم پاشیدگی یک خانواده در کشورها و قارهها برای چندنسل صحبت میکند، بیابم. شاید تصویر بهتری بتوان از آن ارائه داد وقتی ما خوانندهها قبرِ پدربزرگ را در بصره و قبر همسرش را در لندن و جسم و تن فرزندانشان را در قبرهایی در سوئد و خلیج فارس و کانادا میبینیم. مردمانی را که این طور نفرین شده زندگی میکنند،
میشناسید؟
برخلاف مشکلاتی که ممکن است عنوان رمان برای خواننده بهوجود بیاورد، اما تصمیم شما برای استفاده از این کلمه محلی برای عنوان رمان را بسیار میپسندم. بهطور کلی درباره زبان گویشی و محلی در نوشتن داستان چه نظری داری؟ به نظر تو ادبیات عرب میتواند از ترکیب زبان رسمی مدرن و گویش محلی عربی همزمان بهره بگیرد؟
طرفدار استفاده ازگویش در نوشتن رمانها نیستم؛ چون برای خواندنِ گستردهتر در کشورهای عربی مانع به وجود میآورد. به هرحال از آوردن لغتی یا آهنگی محلی در قسمتهای مختلف رمانم درنگ نمیکنم؛ اگر بدانم از زبان عربی معاصر و استاندارد در بیان موقعیت و فضای شخصیتها فراتر میرود و به خواننده کمک میکند. در بیشتر قسمتها نمیخواهم معنی کلمه برای زمینه مورد نظر را توضیح دهم و حتی انتخاب عنوان «طشاری» تصمیمی پرمخاطره بود؛ اما هنوز هم بعد از فکر کردن به عنوانهای بی شمارِ دیگر میفهمم که این بهترین عنوان برای انتقال معنای سرگردانی مردم عراق بود.
آیا افکار و احساساتت درباره سرگردانی مردم عراق بین نوشتن دو رمانت تغییری کرد؟ و اگر تغییر کرد این تغییر چگونه بود؟
قهرمان داستان در رمان نوه آمریکایی به کشورش بازمیگردد تا بهعنوان مترجم در ارتش آمریکا مشغول بهکار شود. او کشوری را کشف میکند که پیش از آن هرگز نمیشناخته است؛ چراکه در جوانی از آنجا مهاجرت کرده و حالا با مادربزرگش روبهرو میشود و او شغلِ نوهاش را خیانت و رسوایی میداند. این در حالی است که قهرمان داستان در رمان طشاری کشورش را مثل کف دست میشناسد. او زمانی که هشتاد سالش شده مجبور میشود از کشور خارج شده و مهاجرت کند و دیگر قادر نیست با اهانتها در خیابان دست و پنجه نرم کند. مهاجران بسیاری وجود دارند که دلایل مختلفی برای مهاجرت شان وجود دارد، اما حتی آنهایی که در کشورشان ماندند از پراکندگی ارزشهایی رنج میبرند که به خاطر نگاهداشتنشان تربیت شده بودند همانطور که مناطق جداییطلب درحال تکه پاره کردن میهنشان است.
بیا کمی درباره روند نوشتنت صحبت کنیم. فکر میکنی شغلت به عنوان روزنامهنگار به نوشتن داستان کمک میکند یا حتی برعکس آن؟
روزنامهنگاری حرفهای است که در تمام زبانها رماننویسانی تولید میکند. من مدیون روزنامهنگاری هستم چون اختصار را نشانم داد، زبان مرا مختصر کرد و بهمن یاد داد چطور شفاف و موجز بنویسم. فکر میکنم هرچه باتجربهتر میشویم مرز میان نوشتار روزنامهای و داستانی از بین میرود. از بهترین فرصتهای روزنامهنگاری این است که به اقصی نقاط جهان سفر میکنم، تجارب گوناگونی به دست میآورم و با اشخاصی مواجه میشوم که در شغلی دیگر هرگز نمیتوانستم آنها را ببینم. تعدادی از این شخصیتها و افراد در متون روزنامهنگاری میآیند و باقی آنها در دفترچه یادداشتها و میز اداره نگه داشته یا فراموش میشوند تا وقتی که دوباره آنها را درون رمانی بیاورم.
چرا داستان مینویسید؟ فرم داستان بلند چه چیزی پدید میآورد که فرم روزنامهنگاری آن را ندارد؟
برای اینکه ایدهها توی سرم هستند. داستانها در ذهنم شکل میبندند و میفهمم توانایی منظم کردن آنها را به طریقی معقول یا دیوانهوار دارم؛ زیرا بازی زیرکانهای برای یافتن انرژی سرکوبشده درونی و بیدار کردن عصبهای آن و تزریق آدرنالین به رگهای ادبیات است. من این کار را تمرین میکنم. برای اینکه این کار شبیه بهکار روزنامهنگاری نیست. در روزنامهنگاری شما هدفی دارید و واقعیت را همانطور که مشاهده میکنید به متن انتقال میدهید. در روزنامهنگاری با چنین چیزی مواجهم درحالی که در رمان کنترل تام و تمام شخصیتها بر عهده من است. به قلبهایشان وارد میشوم و احساساتشان را تنظیم کرده و کلمههای خودم را در دهانشان میگذارم.
چه احساسی درباره فقدان نویسندههای زنِ نامزد برای جایزه امسال داری؟آیا با این ایده که یک جایزه بینالمللی نباید جنسیت را در نظر بگیرد، موافقی؟
امسال دو زن نامزد بودند. از استاندارد هیات داوران برای انتخاب بهترین رمان اطلاعی ندارم؛ چون تنها تعداد کمی از رمانهایی را که امسال با هم رقابت کردند، خواندهام. بهطور کلی فکر نمیکنم انتخاب هیات داوران بر اساس جنسیت یا ملیت صورت پذیرد. اگرچه امیدوارم جایزهای برای افراد زیر چهل سال و جایزهای هم برای افراد بالای چهل سال درنظر گرفته شود تا دیگر رفقای پیرمان فرصتِ جوانها را نقاپند!
ارسال نظر