علی ضیائی اگر نگاهی به معنی واژه مفید در فرهنگ لغات بیندازید مترادف آن را سود‌مند و بافایده نوشته‌اند. زمانی بحث ساعات کار مفید ما مردم ایران زمین بحث داغ روز بود و مقایسه می‌شد با بسیاری کشورهای دنیا. آماری معادل 25 دقیقه در روز ارائه می‌شد. هرچند که اصلا معلوم نبود و نیست که روش آماری محاسبه تعیین ساعات کار مفید روزانه چه بوده است؟ آن هم در کشوری که کلا آمار دقیقی وجود ندارد. در حقیقت گاه مبنای دقیقی برای آمار ارائه شده وجود ندارد و اگر هم وجود دارد، ‌آن آمار دقیق خیلی مبنای تصمیم‌گیری‌ها نیست. همیشه برایم سوال بود وقتی می‌گویند ساعت کار مفید (سودمند) منظورشان دقیقا کدام طرف ماجرا است؟ سودمند برای ارباب رجوع؟ برای کارمند؟ یا مفید برای اداره، شرکت یا سازمان موضوع بحث؟

برش اول
خیابان سرد و شلوغ بود. نزدیک غروب آخرین روزهای پاییزی. زیپ کاپشنم را تا روی گونه‌هایم بالا کشیده بودم و تندتند قدم برمی‌داشتم. یادم افتاد باید با یکی از استادان دانشگاه قرار مصاحبه می‌گذاشتم. گوشیم را از جیبم درآوردم و تماس گرفتم. بعد از سلام و احوالپرسی و معرفی پرسیدم که آقای دکتر چه زمانی برای شما مناسب است. آقای دکتر هم فرمودند من تا دو ساعت دیگر دانشگاه هستم. اگر می‌رسید که تشریف بیاورید. نگاهی به خیابان کردم. شبیه پارکینگ ایران‌خودرو و سایپا بود. گفتم آقای دکتر خیلی ترافیک است احتمالا من همین الان راه بیفتم دوساعت دیگر به شما می‌رسم. ایشان فرمودند که خوب پس باشد برای بعد از تعطیلات. پرسیدم کدام تعطیلات؟ گفتند که یعنی چهارشنبه هفته بعد! گفتم دیر می‌شود آقای دکتر، مگر شنبه و دوشنبه تشریف ندارید. گفتند نخیر! چهارشنبه خیلی دیر بود. گفتم پس من با شما مجددا هماهنگ می‌کنم. تلفن را قطع کردم و به فکر فرو رفتم که به جای این آقای دکتر سراغ کدام آقای دکتر مطلع دیگر بروم و طرح موضوع کنم و کار انجام شود.

برش دوم
دفترچه تلفنم همراهم نبود و در افکارم به دنبال چهره موجه دیگری برای مصاحبه می‌گشتم که تلفنم زنگ خورد. این روزها دوست نزدیک که با هم ندار باشید کم پیدا می‌شود. یکی از همان دوستان نزدیک بود. پرسید که مسافرت نمی‌روی این روزهای تعطیلی؟ گفتم مگر شنبه و دوشنبه را دولت تعطیل کرده است؟! گفت نه اتفاقا خیلی با تاکید هم گفته اند که مدارس و شرکت‌های دولتی به روال عادی باز است. گفتم خوب پس چی شده که همه می‌گویند این روزهای تعطیلی؟! گفت تق و لق است دیگر! چه اصطلاح آشنایی بود تق و لق برایم. فکر کنم برای همه ما مردم نازنین این اصطلاح خیلی آشنا باشد. قرار شد شنبه بین تعطیلی همدیگر را ببینیم. صبح من خیابان میرداماد بودم و او هم گفت که می‌خواهد برود اداره مالیات. خداحافظی کردیم و من در تمام مسیر به این فکر می‌کردم که چقدر تق و لق داریم در تقویم مان. چه تقویم آموزشی چه تقویم اداری و رسمی.و چقدر از این تعطیلی‌ها با برخورد با جمعه بین تعطیلی تق و لق ایجاد می‌کند.

برش سوم
شنبه صبح بود و کار من تمام شده بود. با دوستم تماس گرفتم که ببینم کجا است. گفت کارش طول می‌کشد در اداره مالیات. من هم که برنامه ام دیدن او بود گفتم کدام ساختمان اداره مالیات و کدام طبقه که به او ملحق شوم. پیدایش کردم. اداره مالیات نسبتا خلوت بود. بعضی از کارمندها هم مرخصی بودند. پرسیدم اینجا که خلوت است برای چی کارت طول می‌کشد؟ گفت سندی را اداره آب و فاضلاب فرستاده برای مالیات شمال تهران که شماره قبضش نمی‌خواند و مشغول گشتن در سندهای اداره آب و فاضلاب هستیم. گفتم مگر تو هم داری می‌گردی؟ گفت بله یک زونکن را مسوول و یکی را خودم چک می‌کنم. گفتم الان این کار توست؟ گفت بالاخره باید پیدا شود دیگر. یک سند کسورات از شهرداری هم داشتم رفتم مالیات غرب تهران. آنها نامه زده‌اند به ناحیه شمال که تایید کنید این شماره قبض درست است. نامه را تحویل گرفتم و آوردم اینجا. اینجا تایید کردند حالا نامه تاییدیه را باید از طبقه بالا بگیریم تا ببرم مالیات غرب تهران. عرف است این کار. گفتم مگه تو کارمند اداره مالیاتی که نامه درون سازمانی را تو این تهران درندشت جابه‌جا کنی؟مگه سیستم متمرکز ندارند؟ تازه مگر اداره آب و فاضلاب نامه بزند شماره نامه و این چیزها ندارد که بشود پیگیری کرد؟ نگاهی به من کرد که انگار من از پشت کوه آمده‌ام.pic۱

برش بازگشت
سند که پیدا نشد و ما بیرون آمدیم. کلی سوال داشتم از دوستم که شما چقدر دنبال چنین کارهای اداری می‌روید و چقدر زمان می‌برد و چرا و چند و چگونه؟ کل قرار دوستانه مان به این حرف‌ها گذشت. آخرش که دیگر داشتیم از هم جدا می‌شدیم پرسیدم یادت هست بچه که بودیم برف می‌آمد و مدرسه‌ها را تعطیل می‌کرد؟ چقدر زمانه تغییر کرده است تو این بیست، بیست و پنج سال. تمام زمستان تعطیلی مدارس به دلیل بارش برف سنگین محتمل بود. آن روزها هم کلی تعطیلی بود. یادم هست قاعده نانوشته بود بین التعطیلین که تعطیل بود. هرچند آن روزها کسی اینقدر سفر نمی‌رفت؛ یعنی اینقدر خودرو نبود و جاده‌های نسبتا مناسب. تعطیل که بودیم می‌نشستیم در خانه یا آن هم با دو شبکه که آن موقع می‌گفتند کانال تلویزیونی که صبح‌ها هم برنامه نداشت.pic2
نهایتا به بهانه برف بازی و ساختن آدم برفی با یک هویج و چند دکمه از خانه بیرون می‌رفتیم. همه به هم زنگ می‌زدند و از تعطیلی شیف صبح و عصر مناطق مختلف و شهرهای مختلف می‌پرسیدند. ما بچه‌ها تعطیلی را دوست داشتیم. بزرگتر‌ها هم چون مجبور نبودند ما را در آن یخبندان به مدرسه ببرند از تعطیلی‌ما استقبال می‌کردند.
بالاخره خاطره بازی تمام شد و خداحافظی کردیم.

برش آخر
تمام مدت به قول بعضی‌ها تعطیلات نگاهم به جمعیت متحرک و ترافیک شهر بود. دلم می‌خواست ببینم ما مردم نازنین چقدر به رسم بین التعطیلین وفاداریم و در حقیقت عادت کردیم. این تقویم یکی بود یکی نبود کشور از نظر کاری را ورق می‌زدم و هر لحظه بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که مسوولان هم که قسمتی از خود ما مردم هستند اصلا بدشان نمی‌آید که تقویم مان کلی روز قرمز داشته باشد با کلی روز غیر‌قرمز که بین قرمزها گرفتارند. هرچند به قول حسن آقا سوپر مارکتی محل این روزها خیلی هم کار نیست. و به قول خودش جز ما سوپر مارکت‌دارها که تعطیل و غیرتعطیل نداریم و چراغ‌مان روشن است بقیه هر وقت بخواهند تعطیل کنند اتفاق خاصی نمی‌افتد.شهر در روزهای سفید تقویم نسبت به سایر تعطیلات شلوغ تر بود؛ اما می‌شد دید که خیلی‌ها کلا یک هفته را تعطیل کرده‌اند و رفته‌اند. هنوز هم به این فکر می‌کردم که چرا نامه بین دو سازمان دولتی با این همه نیرو و حقوق بگیر را ما مردم خودمان باید جابه‌جا کنیم. چقدر باید پیگیر امور اداری خودمان باشیم در سازمان بیمه و اداره مالیات و شهرداری و سازمان خدمات بازنشستگی و کلی جای دیگر. برای این دوست ما جای شکر داشت که دولت جدید استدلال دولت گذشته را که شبیه استدلال حسن آقای سوپرمارکتی بود نداشت و این روزها را تعطیل نکرده بود. چون دوشنبه سندش را از سازمان آب و فاضلاب پیگیری کرده بود و به اداره مالیات ناحیه شمال برده بود تا آنها تایید کنند و بعدا ببرد برای مالیات ناحیه غرب تهران بزرگ.pic۳


بیرون قاب
یکشنبه صبح بود که خبر درگذشت مرتضی احمدی عزیز روی سایت خبرگزاری‌ها رفت. مردی که تقریبا برای ۴ نسل آشنا بود. تاریخ شفاهی پایتختی که هرچه می‌گذشت و استاد در خاطراتش بیان می‌کرد غریبه‌تر جلوه می‌کرد. برای ما مردمی که به سرعت به تکنولوژی و ترافیک و ساختمان‌های بلند و سرعت زندگی عادت کردیم شاید تعطیلی و بوروکراسی اداری تنها چیزی باشد که همچنان یادگار گذشته باشد. مرتضی احمدی نماد علاقه و پایبندی به فرهنگش بود و با هرچه توان داشت تلاش کرد فرهنگ شفاهی ما مردم را بازخوانی کند و زنده نگه دارد و امروز بالاخره نیست و جایش خالی است. او تلاش می‌کرد تا روحوضی‌ها را حفظ کند که به سرعت به دست فراموشی سپرده شده بودند و انگار هیچ کسی تلاش نمی‌کند این فرهنگ کاغذی ادارات را خاطره کند و عادت کهنه ما مردم را نسبت به بردن نامه از این طرف به آن طرف در دوران اتوماسیون‌های اداری ساده تغییر دهد. از قدیم گفته اند خدا گذر هیچ کس را به بیمارستان و ادارات دولتی نیندازد.pic۴