روایتی از سفر یک اروپایی
عکس یادگاری با مهماننوازی ایرانی
سارا مالکی با موهایی بور، صورتی آفتاب سوخته و شال سبز رنگی که بر سر داشت در ورودی روستای گازرخان نشسته بود. وقتی ماشین ما را دید دست تکان داد و پرسید اگر مسیر ما به روستای معلمکلایه میخورد با ما همراه شود. پاسخ ما مثبت بود و او با لبخندی بر صندلی عقب نشست. به او از گلابیهایی که از مردم محلی خریده بودیم تعارف کردیم. با اشتیاق پذیرفت. نامش «ایزابل» بود و برای کوهنوردی در آرارات از آلمان به ترکیه سفر کرده بود. شاید نمیدانست قلهای به بلندای دماوند در ایران وجود دارد زیرا چند سالی بود که برای کوهنوردی یک کوه واحد در ترکیه را انتخاب میکرد.
سارا مالکی با موهایی بور، صورتی آفتاب سوخته و شال سبز رنگی که بر سر داشت در ورودی روستای گازرخان نشسته بود. وقتی ماشین ما را دید دست تکان داد و پرسید اگر مسیر ما به روستای معلمکلایه میخورد با ما همراه شود. پاسخ ما مثبت بود و او با لبخندی بر صندلی عقب نشست. به او از گلابیهایی که از مردم محلی خریده بودیم تعارف کردیم. با اشتیاق پذیرفت. نامش «ایزابل» بود و برای کوهنوردی در آرارات از آلمان به ترکیه سفر کرده بود. شاید نمیدانست قلهای به بلندای دماوند در ایران وجود دارد زیرا چند سالی بود که برای کوهنوردی یک کوه واحد در ترکیه را انتخاب میکرد. پس از صعود، به دلیل نزدیک بودن ایران به ترکیه «ریسک» سفر به ایران را به جان خریده بود و با وجود اصرار دوستانش بر نیامدن به ایران، سفر هیجانانگیز خود به سرزمینی را که از امنیت آن اصلا مطمئن نبود، آغاز کرد.
ایزابل که با وجود نگرانی دوستانش از سفر او به ایران و پنهان از پدر و مادرش (برای اینکه برای آنها نگرانی ایجاد نکند) تصمیم خود را عملی کرده بود، پس از ورود به ایران به تنهایی از تبریز به الموت رسیده بود.
او با تعجب، از تفاوت فضایی که در ایران دیده بود با آنچه در رسانههای کشورش از ایران تصویر میشده میگفت و از امنیتی که به عنوان یک غریبه در تمام مسیر سفرش در ایران داشته، با لبخند صحبت میکرد.
تصمیم داشت به محض بازگشتن به آلمان به دوستانش از تجربههای سفر یک زن تنها در ایران بگوید و برای آنها روشن کند که در ایران امنیت، فرهنگ و اقتصادی جریان دارد که مانع هرگونه رفتار ناخوشایند از سوی مردم ایران با توریستها میشود.
او میگفت هیچگاه مزه ماستهای تبریز را که مردم به او تعارف کرده بودند فراموش نمیکند. همه ابعاد سفر به ایران برای او خوشایند بود، اما نوع برخورد مردم با او چیزی بود که بیش از پیش او را تحت تاثیر قرار میداد. شنیدن صحبتهای توریستی مانند ایزابل، شنونده را هم خوشحال می کند و هم ناراحت. خوشحال از اینکه تجربههای او در ایران واقعیتهای کشورمان را برای حداقل یک نفر روشن کرده است و ناراحتی از اینکه چرا شرایط برای حضور توریستهای بیشتری در ایران فراهم نیست تا به این واسطه نگاه آنها به ایران اصلاح شود و در کنار آن صنعت توریسم نیز جان بیشتری بگیرد.
پس از پایان دیدارمان با ایزابل او به فرودگاه قزوین رفت تا از آنجا به ترکیه و سپس به آلمان بازگردد. من و دوستانم در آن زمان به این موضوع فکر میکردیم که اگرچه شرایط کلی برای حضور توریستها در ایران به خوبی فراهم نیست، اما نوع برخورد مردم با مسافرانی که از کشورهای دور و نزدیک ایران را برای مسافرت انتخاب میکنند، میتواند خاطره و تصویری خوشایند از کشورمان را در ذهن توریستها و حلقه دوستان و آشنایان آنها در کشورهایشان ایجاد کند.
پس از دو سال!
از دیدار ما با ایزابل دو سال گذشت تا مهرماه امسال. رسانههای خبری از مدتی قبل از تمایل سفر توریستها به ایران میگفتند، اما نمود بیرونی این خبر را من و دوستانم در سفری که به اصفهان داشتیم به خوبی مشاهده کردیم.
گروههای بزرگ و کوچک توریستهای اروپایی یا چینی که گاهی وقتها مسیری در پیادهرو را مسدود میکردند، به قدری چشمگیر بود که اصفهانیها را هم متعجب میکرد. بازاریها تعداد توریستهای امسال را خیلی بیشتر از سالهای قبل ارزیابی میکردند و با تعجب از بازگشتن توریستها به ایران میگفتند.
در سفر به اصفهان و دیدن توریستها، تجربهای که در گفتوگو با ایزابل داشتیم بار دیگر برای ما تکرار شد؛ اینکه برای توریستها موضوعی که اهمیت آن کمتر از امکانات یا امنیت در طول سفر نیست، نوع برخورد مردم با آنها است. در میان گروههای توریستها چیزی که برای پیر و جوان آنها جالب به نظر میرسید، گفتوگو با من و دوستانم به عنوان دخترهای ایرانی بود. هنگامی که با آنها صحبت میکردیم، یا به سوالی که مثلا در مورد «گز» داشتند پاسخ میدادیم، لبخندی که بر لب آنها مینشست مانند یک پیمان دوستی بین ما و آنها بود. آنجا دیگر مسافران خارجی خود را غریبه نمیدیدند، کنار ما میایستادند و با ما عکس یادگاری میگرفتند.
این اتفاق؛ یعنی ارتباط برقرار کردن با توریستها در حد مکالمهای کوتاه، در بیشتر مراکز دیدنی اصفهان برای ما رخ داد. فرقی نداشت چینی یا اروپایی؛ چیزی که در کنار بازدید از بناهای تاریخی شهر برایشان اهمیت داشت، آشنا شدن با «مردم» بود.
من و دوستانم در سفر اصفهان تلاش کردیم تا در برخوردهایمان نماینده خوبی از مردم کشورمان نزد توریستهایی باشیم که پس از مدتها درهای ایران را به روی خودشان باز میدیدند. آنها حتما عکسهای یادگاری و خاطرات خود از ایران را برای دوستان و اقوام خود در کشورشان تعریف خواهند کرد، پس چه بهتر که سفیری با خاطرات خوش از ایران باشند تا هم تبلیغات یکطرفه و نادرست از ایران را در کشورهای خود خنثی کنند و هم با ترغیب اطرافیان خود به سفر به کشورمان موجب شوند چرخ صنعت توریسم در ایران سریعتر به حرکت در بیاید.
ایزابل که با وجود نگرانی دوستانش از سفر او به ایران و پنهان از پدر و مادرش (برای اینکه برای آنها نگرانی ایجاد نکند) تصمیم خود را عملی کرده بود، پس از ورود به ایران به تنهایی از تبریز به الموت رسیده بود.
او با تعجب، از تفاوت فضایی که در ایران دیده بود با آنچه در رسانههای کشورش از ایران تصویر میشده میگفت و از امنیتی که به عنوان یک غریبه در تمام مسیر سفرش در ایران داشته، با لبخند صحبت میکرد.
تصمیم داشت به محض بازگشتن به آلمان به دوستانش از تجربههای سفر یک زن تنها در ایران بگوید و برای آنها روشن کند که در ایران امنیت، فرهنگ و اقتصادی جریان دارد که مانع هرگونه رفتار ناخوشایند از سوی مردم ایران با توریستها میشود.
او میگفت هیچگاه مزه ماستهای تبریز را که مردم به او تعارف کرده بودند فراموش نمیکند. همه ابعاد سفر به ایران برای او خوشایند بود، اما نوع برخورد مردم با او چیزی بود که بیش از پیش او را تحت تاثیر قرار میداد. شنیدن صحبتهای توریستی مانند ایزابل، شنونده را هم خوشحال می کند و هم ناراحت. خوشحال از اینکه تجربههای او در ایران واقعیتهای کشورمان را برای حداقل یک نفر روشن کرده است و ناراحتی از اینکه چرا شرایط برای حضور توریستهای بیشتری در ایران فراهم نیست تا به این واسطه نگاه آنها به ایران اصلاح شود و در کنار آن صنعت توریسم نیز جان بیشتری بگیرد.
پس از پایان دیدارمان با ایزابل او به فرودگاه قزوین رفت تا از آنجا به ترکیه و سپس به آلمان بازگردد. من و دوستانم در آن زمان به این موضوع فکر میکردیم که اگرچه شرایط کلی برای حضور توریستها در ایران به خوبی فراهم نیست، اما نوع برخورد مردم با مسافرانی که از کشورهای دور و نزدیک ایران را برای مسافرت انتخاب میکنند، میتواند خاطره و تصویری خوشایند از کشورمان را در ذهن توریستها و حلقه دوستان و آشنایان آنها در کشورهایشان ایجاد کند.
پس از دو سال!
از دیدار ما با ایزابل دو سال گذشت تا مهرماه امسال. رسانههای خبری از مدتی قبل از تمایل سفر توریستها به ایران میگفتند، اما نمود بیرونی این خبر را من و دوستانم در سفری که به اصفهان داشتیم به خوبی مشاهده کردیم.
گروههای بزرگ و کوچک توریستهای اروپایی یا چینی که گاهی وقتها مسیری در پیادهرو را مسدود میکردند، به قدری چشمگیر بود که اصفهانیها را هم متعجب میکرد. بازاریها تعداد توریستهای امسال را خیلی بیشتر از سالهای قبل ارزیابی میکردند و با تعجب از بازگشتن توریستها به ایران میگفتند.
در سفر به اصفهان و دیدن توریستها، تجربهای که در گفتوگو با ایزابل داشتیم بار دیگر برای ما تکرار شد؛ اینکه برای توریستها موضوعی که اهمیت آن کمتر از امکانات یا امنیت در طول سفر نیست، نوع برخورد مردم با آنها است. در میان گروههای توریستها چیزی که برای پیر و جوان آنها جالب به نظر میرسید، گفتوگو با من و دوستانم به عنوان دخترهای ایرانی بود. هنگامی که با آنها صحبت میکردیم، یا به سوالی که مثلا در مورد «گز» داشتند پاسخ میدادیم، لبخندی که بر لب آنها مینشست مانند یک پیمان دوستی بین ما و آنها بود. آنجا دیگر مسافران خارجی خود را غریبه نمیدیدند، کنار ما میایستادند و با ما عکس یادگاری میگرفتند.
این اتفاق؛ یعنی ارتباط برقرار کردن با توریستها در حد مکالمهای کوتاه، در بیشتر مراکز دیدنی اصفهان برای ما رخ داد. فرقی نداشت چینی یا اروپایی؛ چیزی که در کنار بازدید از بناهای تاریخی شهر برایشان اهمیت داشت، آشنا شدن با «مردم» بود.
من و دوستانم در سفر اصفهان تلاش کردیم تا در برخوردهایمان نماینده خوبی از مردم کشورمان نزد توریستهایی باشیم که پس از مدتها درهای ایران را به روی خودشان باز میدیدند. آنها حتما عکسهای یادگاری و خاطرات خود از ایران را برای دوستان و اقوام خود در کشورشان تعریف خواهند کرد، پس چه بهتر که سفیری با خاطرات خوش از ایران باشند تا هم تبلیغات یکطرفه و نادرست از ایران را در کشورهای خود خنثی کنند و هم با ترغیب اطرافیان خود به سفر به کشورمان موجب شوند چرخ صنعت توریسم در ایران سریعتر به حرکت در بیاید.
ارسال نظر