روایتی از سفر به کراکوف لهستان
سعید انوری‌نژاد کراکوف یکی از بزرگ‌ترین و قدیمی‌ترین شهرهای کشور لهستان است. این شهر در جنوب لهستان قرار گرفته و تا سال ۱۶۰۹ پایتخت لهستان بود. جمعیت این شهر در سال ۲۰۰۸ برابر با ۷۵۶ هزار و ۴۴۱ نفر بوده است. مناطق دیدنی: کوه‌های تاترا، مالبورک، منطقه دریاچه‌ای مازوری، جنگل بلاوژسکی دانشگاه: آکادمی موسیقی در کراکوف


هوا تاریک شده بود که به خانه دوستمان در کراکوف رسیدیم. هر چه زنگ زدیم کسی جواب نمی‌داد. کنار باغچه نشستیم و سرگرم تماشای جوجه تیغی‌ای شدیم که لابه لای علف‌ها راه می‌رفت. مادر و پسری آمدند، پسر نوجوان انگلیسی می‌دانست، آدرس را با آنها بررسی کردیم و مطمئن شدیم. پسرک خوشحال بود که می‌تواند با ما صحبت کند و بی نیاز از مادر کار را پیش ببرد. تلفنش را گرفتیم و زنگ زدیم. جوابی نیامد. آنها رفتند و ما نشستیم. ۱۰ دقیقه‌ بعد پسر دوان دوان آمد که دوستتان زنگ زده است. خانه دوستش بود، در آن سوی شهر و ما زیر باران شدید با تراموا راهی آنجا شدیم.
در راه
دوشنبه ۸ سپتامبر که روز اول کاری بود به خروجی شهر ورشو رفتیم تا در مسیر کراکوف «هیچ هایک» کنیم. این را هم بدانید که هیچ‌هایک یا رایگان‌سواری یعنی سوار شدن بر خودرو یا کامیون عبوری به قصد سفر و بدون پرداخت کرایه. شنیده‌ها و دانسته هایمان به خصوص با مرور سایت هیچ ویکی (www.hitchwiki.org) حاکی از آن بود که نباید مشکل زیادی برای این کار داشته باشیم. با عوض کردن یکی دو تراموا و اتوبوس در ایستگاهی در حومه شهر پیاده شدیم و کمی پیاده رفتیم تا به جایی مناسب برای ایستادن و به دست گرفتن کاغذ مقصد برسیم. اما دو ساعت تمام زیر آفتاب هیچ نتیجه‌ای نداشت. هیچ کس حتی نیش ترمزی هم برایمان نزد و جز چند نفری که سری تکان دادند و به گونه‌ای فهماندند که به مقصد ما نمی‌روند همه بی تفاوت از کنارمان عبور می کردند . دست از پا درازتر تصمیم به برگشت به شهر گرفتیم تا با اتوبوس به کراکوف برویم.
اما گویا روی دنده بدبیاری بودیم. سوار اتوبوس به مرکز شهر بر می‌گشتیم. قید خرید بلیت اتوبوس را زدیم و خوش خیالانه که کسی برای چک کردن بلیت نمی‌آید و اگر هم بیاید خود را به گیجی می‌زنیم که نمی‌دانیم داستان چیست. در راه رفت بلیتی زمان دار خریده بودیم و اکنون بیش از نیم ساعت از پایان اعتبارش می‌گذشت. یکی دو ایستگاه قبل از ایستگاه پایانی ماموران بالا آمدند و بلیت خواستند و آنچه نباید اتفاق می‌افتاد شد. مامورانی عبوس که گوششان بدهکار توضیحات ما نبود. شرایط را توضیح دادم و گفتم به خاطر خستگی چند ساعت سرپا بودن اصلا حواسمان به کنترل بلیت نبوده است و قصدی برای فرار از خرید بلیت نداشتیم وگرنه همین بلیت را هم نمی‌خریدیم. فایده‌ای نداشت. قبض جریمه را درآوردند و پاسپورت‌هایمان را خواستند. شاید نیم ساعتی به چک و چانه و کمی دعوا گذشت و کار بالا گرفت. امیدوار بودم به روشی بتوان آنها را منصرف کرد، اما خشن‌تر از آن بودند که تصورش را می‌کردم. در تمام آن مدت به زحمت یکی دو نفر ایستادند تا ببینند چه خبر است، آنها هم کوتاه زمانی بعد راهشان را گرفتند و رفتند. تنها نتیجه‌ای که ممکن بود اصرار بیشتر ما در بر داشته باشد رفتن به اداره پلیس و در جریان قرار گرفتن سفارت بود که آن هم نه تنها مشکل جریمه را حل نمی‌کرد که‌ ای بسا مشکلاتی دیگر هم اضافه می‌کرد. تسلیم شدیم و هشتاد یورو جریمه برای نخریدن دو بلیت پنج هزار تومانی پرداختیم.
عصبانیت و تنش به خستگی و دماغ سوختگی عدم موفقیت در هیچ-هایک اضافه شد و با سرعت هر چه تمام تر خودمان را به اتوبوس‌های کراکوف رساندیم.
شهر کهن کراکوف
کراکوف که اکنون دومین شهر لهستان بعد از ورشو است در جنوب آن کشور و در کنار رود ویستولا (Vistulla) قرار دارد. این شهر به مدت چندین قرن در نیمه نخست هزاره دوم میلادی پایتخت لهستان بوده است و اکنون مهم ترین مرکز دانشگاهی این کشور به حساب می‌آید و گویا نزدیک به دویست هزار دانشجو در آن تحصیل می‌کنند اما بنا به روایت راهنمای free tour کراکوف یک میلیون دانشجو در ده‌ها دانشگاه بزرگ آن شهر تحصیل می‌کنند. در مرکز این شهر تاریخی میدانی بزرگ قرار دارد که بزرگ‌ترین‌ میدان قرون وسطایی اروپا محسوب می‌شود و شهر طی قرون حول این میدان گسترش یافته است. این میدان که به نام میدان بازار اصلی یا به‌طور خلاصه میدان بزرگ خوانده می‌شود اساسا مرکز تجاری و بازرگانی بوده است، در قرن سیزدهم مورد حمله مغول‌ها قرار گرفته و در دوران مختلف بناهای گوناگون با معماری‌های متنوعی اطراف آن ساخته شده است. شکل میدان مربعی است و در میانه آن تالار دو طبقه بزرگی وجود دارد که اکنون در یک طبقه اش غرفه‌های فراوان و در طبقه بالا موزه‌ای مربوط به تاریخ این میدان قرار دارد. طی قرون بازرگانان و سوداگران از نقاط مختلف به این تالار بزرگ برای انجام معاملات می‌آمده‌اند. در دو دهلیز ورودی این تالار چاقویی آهنی بر سر در آویخته شده تا هشداری باشد به دزدان و کلاهبرداران.
در گوشه‌ای از میدان عمارت باسیلیکای (کلیسای بزرگ) سنت ماری قرار دارد که با معماری گوتیک و نقش و نگارهای چوبی درخشان و شیشه‌های رنگی اش بسیار دیدنی است. میان کلیسا و تالار هم مجسمه بزرگی از آدام مسکیه ویچ، شاعر ملی لهستانی‌ها قرار دارد.
نسبت به ورشو، شهر بی‌نظم‌تر و کثیف‌تر به نظر می‌آمد. بخش‌های بسیاری از شهر که ما دیدیم در حال ساخت‌و‌ساز و ساماندهی بود، خیابان‌ها باریک شده بود و مسیرهای دوچرخه سواری و پیاده‌روی که جدا از هم باید باشند در جاهایی یکی شده است. حمل و نقل اما کارآ و تا دیروقت شب به‌طور منظم در حال کار و ارزان‌تر از ورشو بود. میان ورشویی‌ها و کراکوفی‌ها رقابت و حسادت وجود دارد. آنها می‌گویند اینها دهاتی هستند و اینها معتقدند آنها خشک و عبوس و بی هنر و بدجنس اند.
نماد شهر اژدهایی با هشت دست و پا است که افسانه‌ای کهن و آشنا درباره‌اش می‌گویند. غذای اژدهای گرسنه که در کنار رود زندگی می‌کرده است دختران جوان شهر بوده است. پهلوانی گمنام و جوان برای ازدواج با دختر پادشاه راهی برای هلاک او می‌یابد؛ هم خود به مراد دل می‌رسد و هم شهر را از شر او نجات می‌دهد.
محله کمونیستی
دوستمان، پسری کراکوفی و دانشجوی دکترای اقتصاد به نام رافائل بود. کم و کوتاه حرف می‌زد و خیلی سوال نمی‌کرد. شب اول که در زیر باران به سوی دیگر شهر نقل مکان کردیم، بعد از کمی استراحت به کافه‌ای رفتیم و چند ساعتی درباره کراکوف و البته تهران گپ زدیم. فردا صبح به خانه خودش که فاصله چندانی با مرکز شهر نداشت برگشتیم و وسایلمان را گذاشتیم و شروع به گشت و گذار کردیم. آن خانه در محلات تازه ساز بود و بیرون از مرکز شهر قرار داشت. مجتمع‌های مسکونی در اینجا به‌صورت بلوک‌های متعدد در کنار هم بود که داخل حصار و فنس قرار گرفته بودند. سوپرمارکت و مراکز خرید نیز در همان حوالی وجود داشت. این چهارمین آپارتمانی بود که ما در لهستان می‌دیدیم و چند روزی در آن به سر می‌بردیم. متراژ واحدها کم و حداکثر 50 متر بود. اسباب و اثاثیه داخل خانه‌ها متعلق به صاحبخانه است و خانه‌ها مبله اجاره داده می‌شود و حتی بشقاب و قاشق و چیزهایی از این دست هم هنگام اجاره خانه در آن وجود دارد. خانه‌ها گاز‌کشی است و آب گرم برای حمام و شوفاژ به‌صورت مرکزی و در محلات تامین می‌شود و خبری از آبگرمکن و پکیج و موتورخانه نیست.
دو روز را به دیدن شهر سپری کردیم و یک روز هم به اردوگاه آشویتس رفتیم. هر روز عصر باران شدیدی می‌آمد، با این حال زندگی روال طبیعی اش را از دست نمی‌داد. غروب روز اول که در میدان بزرگ بودیم باران سیل آسایی شروع به باریدن کرد، با این حال تغییر چندانی در جمعیت حاضر در میدان و کافه نشین‌ها که بخش زیادشان در فضای باز و البته زیر سایه بان بودند رخ نداد.
کراکوف از یک بخش تاریخی تشکیل شده که به‌طور کامل در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده است. در شرق شهر محله‌ای به نام نوواهوتا (Nowa Hutta-که به لهستانی به معنی کارخانه جدید نورد فولاد است) قرار دارد که در دوره کمونیستی ساخته شده است. به توصیه دوستمان دیداری از این محله داشتیم. تا پیش از جنگ دوم جهانی این بخش از شهر دهکده‌ای کوچک و جدا از شهر کراکوف بوده است. دولت کمونیستی برای عرضه نمونه مطلوب خود از شهرسازی دست به ساخت یک کارخانه عظیم فولادسازی و سپس کارخانه سیمان و تولید سیگار در آن منطقه می‌زند و تعداد بسیاری کارگر و خانواده هایشان را در آنجا ساکن می‌سازد. در کنار این مجتمع‌های صنعتی، طرح‌های بزرگی برای ساخت مجموعه‌های مسکونی به اجرا گذارده می‌شود، ساختمان‌هایی عظیم با سقف‌های بلند، نماهای ساده و یکنواخت و پلان‌هایی بدون شکستگی و پیچیدگی ساخته می‌شوند تا انسان‌ها به مثابه فرد از اهمیت کمتری برخوردار باشند و خود را مقهور جامعه بزرگتر احساس کنند. این منطقه اکنون بخشی از شهر است و تراکم جمعیتی به نسبت بالایی دارد. در مقایسه با دیگر مناطق شهر، خیابان‌ها و پیاده روهایی عریض، درختانی بلند و ساختمان‌هایی با فضاهای میانی بسیار دارد. آندره وایدا فیلمساز لهستانی فیلم «مرد مرمرین» خود را در این منطقه ساخته است.
رافائل علاقه بسیاری به آشپزی داشت و همسرم پیشنهاد کرد که شام را میهمان ما به غذایی ایرانی باشد. از ایران برای چنین موقعی با خود کشک خشک همراه داشتیم. در راه بادمجان خریدیم و کشک‌ها را در آب داغ خیساندیم و رنده کردیم. مزه غذا برایش غریب و ناآشنا بود. آنجا فهمیدیم که مزه کشک بسیار خاص است و مشابهی ندارد. بعد از برگشت به ایران در کتاب مستطاب آشپزی نجف دریابندری خواندیم که «کشک اختراع خاص منطقه ماست و ذائقه مردم سایر مناطق دنیا آن را به آسانی نمی‌پذیرد.»
فهرست شیندلر در کازیمیرز
کراکوف در طول جنگ جهانی دوم هر چند به تسخیر نازی‌ها در‌آمد اما از خرابی‌ها و ویرانی بمباران‌های سنگین نیروهای متفقین جان به در برد. با این همه مساله یهود در اینجا هم نقش خود را به یادگار گذاشت. بخشی از شهر را به گتوی یهودیان تبدیل کردند و اردوگاه آشویتس و بیرکانو در ۶۰ کیلومتری غرب این شهر، یکی از معروف ترین اردوگاه‌های یهودیان و نماد یهودستیزی در جنگ دوم جهانی شد. اما پیش از آنکه داستان دیدارمان از آشویتس را بگویم کمی درباره اوضاع یهودیان این شهر خواهم گفت.
به‌طور سنتی و از سده‌ها قبل یهودیان در ناحیه جنوبی بخش قدیمی شهر در منطقه‌ای به نسبت بزرگ به نام کازیمیرز (Kazimierz) زندگی می‌کرده‌اند. جمعیت یهودیان آن چنان زیاد بوده است که بزرگ‌ترین مجموعه کنیسه‌های اروپا در یک شهر در کراکوف قرار داشته (در 1930، 120 کنیسه به ثبت رسیده بود). بسیاری از این کنیسه‌ها در طی جنگ دوم جهانی توسط نازی‌ها تخریب شد. این محله در قرن‌های 16 و 17 به‌طور خودخواسته از طرف یهودیان برای جدا شدن از جماعت مسیحی دیوار کشی و به معنی واقعی کلمه از بخش‌های دیگر ایزوله شده بود؛ اما در قرن نوزده با آسان‌گیری امپراتوری اتریش دیوارها برافتادند و یهودیان تا حدی در جامعه ادغام شدند تا در دوران جنگ دوم تقریبا خالی از سکنه شد. یهودیان به گتویی که در محله‌ای دیگر ترتیب داده شده بود منتقل شدند. کازیمیرز از آن پس متروک شد و کنیسه‌ها و خانه‌ها و آپارتمان‌های فراوانش و همچنین بازارهای روزانه متعددش رها و تبدیل به خرابه شد. پس از جنگ آنجا محل زندگی بی‌خانمان‌ها و فقرا شده بود که هر یک خانه‌ای و آپارتمانی بی صاحب را محل زندگی خود قرار داده بودند. کمی آن سوتر در نزدیکی گتوی یهودی‌ها کارخانه‌ای وجود داشت که ظروف لعابی درست می‌کرد. این کارخانه را اسکار شیندلر کارخانه‌دار عضو حزب نازی در سال 1939 در این منطقه دایر کرده بود. با اشغال منطقه توسط نازی‌ها، شیندلر برای کسب سود بیشتر، با همکاری نازی‌ها، یهودی‌های ساکن در گتو را به‌عنوان کارگر به کار گرفت؛ تا جایی که در اواخر جنگ بخش عمده کارگرانش را یهودی‌ها تشکیل می‌دادند.
اما گویا گذر زمان به نفع بیش از هزار نفری بود که در آن کارگاه کار می‌کردند. او به آنها علاقه‌مند شده بود و بر سرنوشت تلخشان تاسف می‌خورد. زمانی که چشم انداز شکست بر جبهه نازی‌ها مستولی شد، او و کارخانه‌اش همچون نازی‌ها مجبور به جابه‌جایی‌ و عقب‌نشینی به خاک آلمان شدند. شیندلر توانست با حقه و کلک و پرداخت رشوه، سران نازی را متقاعد سازد که کشتار این کارگران را عقب بیندازند تا او بتواند بیشترین بهره را از آنها ببرد و این کار را تا پایان جنگ ادامه داد. پس از جنگ او به آلمان غربی رفت و کمی بعد برای گریز از تعقیب احتمالی از سوی یهودی‌ها به آرژانتین گریخت. داستان او طولانی است؛ اما ۱۲۰۰ تنی که با حقه او از کشتار نازی‌ها جان سالم به در برده بودند و خود را «یهودیان شیندلری» می‌نامیدند، پس از سال‌ها مشاجره بر سر اینکه آیا او واقعا خیرخواهشان بوده است یا دست حوادث آنها را نجات داده است و نه نیت قلبی و قبلی شیندلر، او را انسانی نیکوکار برشمردند. شیندلر را پس از مرگ در اسرائیل‌ به خاک سپردند تا تنها عضو حزب نازی باشد که چنین سرنوشتی می‌یابد.
استیون اسپیلبرگ بر اساس همین داستان، فیلم «فهرست شیندلر» را در سال 1993 در محله کازیمیرز ساخت. انتخاب این محله که ارتباط اندکی با محل وقوع داستان واقعی داشت باعث توجه به این بخش قدیمی یهودی‌نشین شد و اندک اندک رونق یافت. اینک آن محله پر از کافه و رستوران است و بخش‌های زیادی از محله برای کسانی که فیلم اسپیلبرگ را دیده‌اند، آشنا می‌نماید. در بخشی از این محله میدانی وجود دارد که ساختمان چوبی مدوری در وسط آن قرار دارد. اینجا بازاری قدیمی است که همه روزه از صبح زود تا غروب بساط دست فروش‌ها پهن است و همه نوع کالایی می‌توان در آن یافت. نام این بازار Plac Nowy (که به لهستانی معنای میدان جدید می‌دهد) است. در ساختمان مدور وسط که سرتاسرش پنجره‌هایی کوچک وجود دارد، می‌توان یکی از غذاهای محبوب خیابانی (street food) لهستان را یافت. نام آن زاپیه-کانکا (zapiekanka) است و متداول‌ترین نوع آن شامل یک نصفه نان باکت بزرگ است که لای آن قارچ و پنیر قرار دارد؛ اما مدل‌های متنوع دیگری که انواع گوشت‌ها و سبزیجات دارد هم فروخته می‌شود.

نمونه ­ای از هزینه ­ها در کراکوف
بلیت اتوبوس ورشو به کراکوف ۴ ساعت هر نفر ۵۰ هزار تومان
ورودی موزه شیندلر هر نفر 16 هزار تومان
زاپیه ­کانکا ۸ هزار تومان
بلیت اتوبوس داخل شهری 3500 تومان