بچهپولدارها، روایتشناسی واکنشها
علی محمد ولی این نوشته درباره صفحه بچهپولدارهای تهران است. اما قبل از خواندنش تاکید میکنم که از موضعگیریهای انهدامی و بد و بیراهگویی برای آرامش اعصاب و روان در آن خبری نیست. نه اینکه بدوبیراهگویی بد باشد؛ ولی به اندازه کافی گفته شده. دو سوال مشخص مطرح میکنم و سعی میکنم به آنها پاسخ بدهم. یک. چه چیزی در این صفحه باعث عصبانیت عمده مخاطبان شده است؟
دو. دلیل اتحاد چپگراترین چپگرایان با راستگرا ترین راستگرایان در مذمت این صفحه چیست؟
برای پاسخ دادن به سوال اول، باید دو روایت عمده از واکنشهای منتقدانه را مشخص کنیم.
دو. دلیل اتحاد چپگراترین چپگرایان با راستگرا ترین راستگرایان در مذمت این صفحه چیست؟
برای پاسخ دادن به سوال اول، باید دو روایت عمده از واکنشهای منتقدانه را مشخص کنیم.
علی محمد ولی این نوشته درباره صفحه بچهپولدارهای تهران است. اما قبل از خواندنش تاکید میکنم که از موضعگیریهای انهدامی و بد و بیراهگویی برای آرامش اعصاب و روان در آن خبری نیست. نه اینکه بدوبیراهگویی بد باشد؛ ولی به اندازه کافی گفته شده. دو سوال مشخص مطرح میکنم و سعی میکنم به آنها پاسخ بدهم. یک. چه چیزی در این صفحه باعث عصبانیت عمده مخاطبان شده است؟
دو. دلیل اتحاد چپگراترین چپگرایان با راستگرا ترین راستگرایان در مذمت این صفحه چیست؟
برای پاسخ دادن به سوال اول، باید دو روایت عمده از واکنشهای منتقدانه را مشخص کنیم.
الف: شما فقرا را تحقیر میکنید، وقتی مردم دارو و نان ندارند شما کنار ماشینهای میلیاردیتان عکس میگیرید.
ب: شما رانتخوار و وابسته هستید.
این دو روایت، عمده دلایل (و نه همه دلایل) عصبانیت کامنتگذاران و یادداشت نویسان بوده است.
الف: آیا واقعا تحقیری وجود دارد؟
پاسخ مثبت است. در هر تفاخری تحقیر نهفته است. این را نمیتوان انکار کرد؛ ولی مشخصا چه کسانی تحقیر میشوند؟ برای کسی که گرفتار مایحتاج روزمره است و برای زنده ماندن دست و پا میزند چه اهمیتی دارد که ساعت فرضی، رولکس باشد یا رادو یا سیکی، اتومبیل مازراتی باشد یا سانتافه یا دویست و شش. این تحقیر نه طبقه فرودست که مشخصا طبقه متوسط را نشانه گرفته است. آنهایی که متوجه تفاوت برندها هستند. متوجه تفاوت قیمت سنگ اعلا و تکسرام در کف خانه هستند. مخاطبان احساس تحقیر میکنند؛ چون چنین سلسلهمراتبی را از پیش میشناسند. طبق این سلسله مراتب جامعه به دو قطب فقرا و «ما» تقسیمبندی شده است. «ما» بهعنوان طبقه متوسط خودش در نوعی اتحاد استراتژیک با طبقه حاکم به سر میبرد. اما ناگهان اتحاد استراتژیک طبقه متوسط با صاحبان سرمایه از طریق عکسهایی که بر تمایز تاکید میکند، گسسته میشود. به نوعی صاحب سرمایه طبقه متوسط را از خود میراند و او را متوجه کمبودهایش میکند. در اینجا ناگهان فرودستان احضار و به کمک طلبیده میشوند و یک اتحاد تاکتیکی و طبیعتا خودخوانده و موقت، اعلان میشود. کسانی که تا همین چندی پیش سبک زندگیشان بهعنوان «خز» از طرف طبقه متوسط تحقیر میشد دعوت به اتحاد میشوند.از جانب آنها سخن گفته میشود. از جانب کسانی که در اتحاد پیشین (ما و بچهپولداران) «دیگری» محسوب میشدند. حالا «ما» پایمالشدگانایم و آنها غاصبان. این چرخش روایی البته در بقیه مواردی که طبقه متوسط به نحوی مورد سرکوب واقع میشود هم رخ میدهد.
ب: آیا آنها رانتخوار و وابسته هستند؟
نمیتوان پاسخ صریحی به این پرسش داد؛ مگر آنکه ابتدا یک روایت را برای پاسخ دادن به آن انتخاب کنیم. مثلا این روایت را که «نمیتوان به چنین مکنتی رسید مگر آنکه در فساد دست داشت.» ولی معیار این مکنت چیست؟ یعنی چقدر باید پول داشته باشیم که از فاسدان و رانتخواران نباشیم و درعین حال جزء فرودستان به حساب نیاییم. اینجا طبقه متوسط روایت خودش را بدیهی و خط معیار فرض میکند. داشتن لپتاپ چهار میلیونی و تبلت دو میلیونی نشانه مکنت نیست. این چیزی است که میتوان با زحمت به آن رسید. همه (ما) این را قبول داریم؛ ولی از دید کارگر روزمزدی که نیمی از سال بیکار است و پروتئین کافی به خودش و خانوادهاش نمیرسد، مکنت احتمالا داشتن همان وسیلهای است که منتقدان با آن یادداشت و کامنت انتقادی مینویسند. این شکاف روی روایت معیار طبقه متوسط وجود ندارد یا در واقع انکار میشود. روایت معیاری که عمومیسازی و بدیهیسازی و عادیسازی شده است. (ما زندگی معمولی داریم. یک اتومبیل معمولی حدودا بیست تا چهل میلیونی. یک موبایل معمولی حدودا یک تا یک و نیم میلیونی. یک تلویزیون معمولی و …) ولی آیا اینها واقعا معمولی است؟ یعنی اگر دوربین را از روی این خط معیار تکان دهیم باز هم داشتن یک اتومبیل بیست تا چهل میلیونی معمولی خواهد بود؟ اتفاقی که میافتد بطور مختصر این است. فرودستان که قرار است از آنها دفاع شود، بهطور کلی از زمین بازی اخراج میشوند. اینجا قطعا جروبحثی وجود دارد؛ ولی آنها(فرودستان) در بهترین حالت سوژه بحث هستند. «ما» قضاوت میکنیم و از جانب شما هم اگر لازم باشد سخن میگوییم. به عبارتی بهرغم ادعاهای برابریخواهانه، طبقه متوسط نقش سرکوبگر هویت طبقه فرودست را ایفا میکند. چگونه؟ از طریق بدیهیسازی این حکم:« تا اینجا که ماهستیم، میشود به وسیله تلاش و استعداد شخصی رسید اگر شما نرسیدهاید اشکالی در خودتان است. دعوا سر باقیاش است.»
دو. چرا چپگراترین چپگرایان با راستگراترین راستگریان موضع مشابه گرفتهاند؟
چون هر دو گروه کالایی دارند که صرفا میتوان به طبقه متوسط فروخت. طبقهای که نه آنقدر گرفتار است که از رویا دست بردارد و نه آنقدر برخوردار که زندگیاش رویا باشد. سریالها را آنها میبینند. کنسرتها را آنها میروند و روایتهای ماجراجویانه چپ و راست را هم آنها میشنوند. بنابراین سخنگویان هر دو گروه میتوانند نظریاتشان را بهعنوان نظریاتی که میتواند بهترین مرهم باشد بر زخمی که بچهپولدارها به مخاطب زدهاند، بفروشند. بازاری است پر از مشتری مجروح و صاحب هر روایت میگوید جای دور نروید. دوای زخم شما اینجا است.
دو. دلیل اتحاد چپگراترین چپگرایان با راستگرا ترین راستگرایان در مذمت این صفحه چیست؟
برای پاسخ دادن به سوال اول، باید دو روایت عمده از واکنشهای منتقدانه را مشخص کنیم.
الف: شما فقرا را تحقیر میکنید، وقتی مردم دارو و نان ندارند شما کنار ماشینهای میلیاردیتان عکس میگیرید.
ب: شما رانتخوار و وابسته هستید.
این دو روایت، عمده دلایل (و نه همه دلایل) عصبانیت کامنتگذاران و یادداشت نویسان بوده است.
الف: آیا واقعا تحقیری وجود دارد؟
پاسخ مثبت است. در هر تفاخری تحقیر نهفته است. این را نمیتوان انکار کرد؛ ولی مشخصا چه کسانی تحقیر میشوند؟ برای کسی که گرفتار مایحتاج روزمره است و برای زنده ماندن دست و پا میزند چه اهمیتی دارد که ساعت فرضی، رولکس باشد یا رادو یا سیکی، اتومبیل مازراتی باشد یا سانتافه یا دویست و شش. این تحقیر نه طبقه فرودست که مشخصا طبقه متوسط را نشانه گرفته است. آنهایی که متوجه تفاوت برندها هستند. متوجه تفاوت قیمت سنگ اعلا و تکسرام در کف خانه هستند. مخاطبان احساس تحقیر میکنند؛ چون چنین سلسلهمراتبی را از پیش میشناسند. طبق این سلسله مراتب جامعه به دو قطب فقرا و «ما» تقسیمبندی شده است. «ما» بهعنوان طبقه متوسط خودش در نوعی اتحاد استراتژیک با طبقه حاکم به سر میبرد. اما ناگهان اتحاد استراتژیک طبقه متوسط با صاحبان سرمایه از طریق عکسهایی که بر تمایز تاکید میکند، گسسته میشود. به نوعی صاحب سرمایه طبقه متوسط را از خود میراند و او را متوجه کمبودهایش میکند. در اینجا ناگهان فرودستان احضار و به کمک طلبیده میشوند و یک اتحاد تاکتیکی و طبیعتا خودخوانده و موقت، اعلان میشود. کسانی که تا همین چندی پیش سبک زندگیشان بهعنوان «خز» از طرف طبقه متوسط تحقیر میشد دعوت به اتحاد میشوند.از جانب آنها سخن گفته میشود. از جانب کسانی که در اتحاد پیشین (ما و بچهپولداران) «دیگری» محسوب میشدند. حالا «ما» پایمالشدگانایم و آنها غاصبان. این چرخش روایی البته در بقیه مواردی که طبقه متوسط به نحوی مورد سرکوب واقع میشود هم رخ میدهد.
ب: آیا آنها رانتخوار و وابسته هستند؟
نمیتوان پاسخ صریحی به این پرسش داد؛ مگر آنکه ابتدا یک روایت را برای پاسخ دادن به آن انتخاب کنیم. مثلا این روایت را که «نمیتوان به چنین مکنتی رسید مگر آنکه در فساد دست داشت.» ولی معیار این مکنت چیست؟ یعنی چقدر باید پول داشته باشیم که از فاسدان و رانتخواران نباشیم و درعین حال جزء فرودستان به حساب نیاییم. اینجا طبقه متوسط روایت خودش را بدیهی و خط معیار فرض میکند. داشتن لپتاپ چهار میلیونی و تبلت دو میلیونی نشانه مکنت نیست. این چیزی است که میتوان با زحمت به آن رسید. همه (ما) این را قبول داریم؛ ولی از دید کارگر روزمزدی که نیمی از سال بیکار است و پروتئین کافی به خودش و خانوادهاش نمیرسد، مکنت احتمالا داشتن همان وسیلهای است که منتقدان با آن یادداشت و کامنت انتقادی مینویسند. این شکاف روی روایت معیار طبقه متوسط وجود ندارد یا در واقع انکار میشود. روایت معیاری که عمومیسازی و بدیهیسازی و عادیسازی شده است. (ما زندگی معمولی داریم. یک اتومبیل معمولی حدودا بیست تا چهل میلیونی. یک موبایل معمولی حدودا یک تا یک و نیم میلیونی. یک تلویزیون معمولی و …) ولی آیا اینها واقعا معمولی است؟ یعنی اگر دوربین را از روی این خط معیار تکان دهیم باز هم داشتن یک اتومبیل بیست تا چهل میلیونی معمولی خواهد بود؟ اتفاقی که میافتد بطور مختصر این است. فرودستان که قرار است از آنها دفاع شود، بهطور کلی از زمین بازی اخراج میشوند. اینجا قطعا جروبحثی وجود دارد؛ ولی آنها(فرودستان) در بهترین حالت سوژه بحث هستند. «ما» قضاوت میکنیم و از جانب شما هم اگر لازم باشد سخن میگوییم. به عبارتی بهرغم ادعاهای برابریخواهانه، طبقه متوسط نقش سرکوبگر هویت طبقه فرودست را ایفا میکند. چگونه؟ از طریق بدیهیسازی این حکم:« تا اینجا که ماهستیم، میشود به وسیله تلاش و استعداد شخصی رسید اگر شما نرسیدهاید اشکالی در خودتان است. دعوا سر باقیاش است.»
دو. چرا چپگراترین چپگرایان با راستگراترین راستگریان موضع مشابه گرفتهاند؟
چون هر دو گروه کالایی دارند که صرفا میتوان به طبقه متوسط فروخت. طبقهای که نه آنقدر گرفتار است که از رویا دست بردارد و نه آنقدر برخوردار که زندگیاش رویا باشد. سریالها را آنها میبینند. کنسرتها را آنها میروند و روایتهای ماجراجویانه چپ و راست را هم آنها میشنوند. بنابراین سخنگویان هر دو گروه میتوانند نظریاتشان را بهعنوان نظریاتی که میتواند بهترین مرهم باشد بر زخمی که بچهپولدارها به مخاطب زدهاند، بفروشند. بازاری است پر از مشتری مجروح و صاحب هر روایت میگوید جای دور نروید. دوای زخم شما اینجا است.
ارسال نظر