طلا نگرفت ، رگ گردنش را زد!

المپیک‌ها در طول تاریخ شاهد اتفاقات ریز و درشت زیادی بوده است که جدا از تصویر غم و شادی‌های معمول برای موفقیت‌ها و شکست‌های ورزشی، در تاریخ این مسابقات ماندگار شده است. اتفاقاتی که مرور برخی از آنها خالی از لطف نیست.

ورزشکاری که متوجه قهرمانی‌اش نشد

مسابقه گلف بانوان در المپیک پاریس ۱۹۰۰ در تاریخ ۳ اکتبر برگزار و مارگارت ابوت ۲۲ ساله، پیروز این دیدار شد. گلف‌باز آمریکایی تا زمان مرگش (۱۹۵۵) فکر می‌کرد در رقابت‌های جهانی فرانسه به‌عنوان قهرمانی دست نیافته است. ابوت هیچگاه احساس نکرد قهرمان المپیک شده است چون در بیشتر رقابت‌ها، مراسم اهدای جام انجام نمی‌شد و مدالی وجود نداشت. در آن دوران به جای مدال از مهره‌های شیشه‌ای استفاده می‌کردند. در آن سال به گلف باز جوان آمریکایی، گلدانی چینی دادند. مادر ابوت نیز در مسابقات گلف المپیک پاریس شرکت کرد و در جایگاه هفتم قرار گرفت. آن بازی اولین و آخرین بار در تاریخ بود که مادر و دختری در یک مسابقه به رقابت می‌پرداختند. ابوت تنها قهرمان بانو در رشته گلف نام گرفت چون پس از آن هرگز این بازی‌ها در المپیک برگزار نشد. در بخش مردان نیز این بازی‌ها تنها در المپیک سنت لوییس ۱۹۰۴ و لندن ۱۹۰۸ برگزار شد.

نخستین دوپینگی المپیک، الکلی بود

هانس گونار لیلنوال سوئدی سیاه‌ترین اتفاق المپیک را رقم زد چون اولین ورزشکار دوپینگی لقب گرفت. دلیل آن مصرف ماده یا داروی خاصی نبود، بلکه مصرف الکل این اتفاق را شکل داد. لیلنوال به مصرف الکل علاقه داشت و پیش از رقابت خود کمی از این ماده مصرف کرده بود. در المپیک مکزیک ۱۹۶۸ برای اولین بار به‌طور جدی کنترل دوپینگ انجام شد. این تصمیم یک سال پیش از آن توسط کمیته بین‌المللی المپیک گرفته شد. تنها کسی که نتیجه آزمایشش مثبت درآمد، ورزشکار ۲۷ ساله سوئدی بود. پس از اینکه دوپینگ لیلنوال مثبت اعلام شد مجبور شد مدال برنزش را پس بدهد. تیم سوئد نیز به تبع این اتفاق سقوط کرد و در جایگاه سوم قرار گرفت. لیلنوال در ورزش‌های پنجگانه مدرن رقابت می‌کرد. ورزش‌های پنجگانه یکی از قدیمی‌ترین مسابقات المپیک است که اکنون در المپیک وجود ندارد. اغلب ورزشکاران آن زمان برای تمرکز کردن و نداشتن استرس این کار را انجام می‌دادند اما ورزشکار سوئدی در مصرف آن زیاده‌روی کرده بود و به همین دلیل دوپینگش اعلام شد.

اولین قهرمان زن المپیک

یازدهم جولای ۱۹۰۰ روزی تاریخی در المپیک بود به خصوص در ورزش بانوان. در آن روز در پاریس، شارلوت کوپر ۲۸ ساله انگلیسی که به کتی مشهور بود، مدال زرین المپیک را بر گردن آویخت تا نخستین بانویی باشد که به این عنوان می‌رسد. کوپر با شکست هلن پروس فرانسوی در فینال تنیس بانوان قهرمان المپیک شد. این دیدار در دو ست و با نتایج ۶ بر یک و ۶ بر چهار به پایان رسید. پس از المپیک ۱۹۰۰ دیگر ورزشکاران اجازه نداشتند با ورزشکاری با ملیت متفاوت هم بازی شوند. جالب اینجاست که در پاریس، بازی‌های دو نفره مردان یا زنان برگزار نشد و این اتفاق ۲۰ سال بعد یعنی در المپیک آنتورپ افتاد. برخی از نویسندگان چندی بعد اعلام کردند کوپر نخستین قهرمان المپیک در بخش بانوان نیست‌ بلکه هلن پورتالس است. قایقران آمریکایی به همراه همسرش هرمن الکساندر دپورتالس سوئیسی توانست به‌عنوان قهرمانی دست پیدا کند. این قهرمانی ۴۸ روز پیش از مدال طلای کوپر به ثبت رسید اما پورتالس به همراه همسرش توانسته بود به این عنوان دست پیدا کند.

طلای المپیک در ازای تلاش برای زنده ماندن

در اولین دوره بازی‌های المپیک مدرن (المپیک ۱۸۹۶ آتن) مسابقات شنا در نزدیکی پیریوس در دریای ناآرام اژه برگزار شد. آلفرد گوتمن مجاری معروف به یوهاش ۱۸ ساله در بخش ۱۲۰۰ متر پیروز شد اما بعد از بازی اعتراف کرد برای نجات جانش این پیروزی رقم خورده است. در زمان برگزاری مسابقه، آب دریا سرد بود و دمایش به ۱۳ درجه می‌رسید. یوهاش بدنش را مانند شناگرانی که می‌خواهند از کانال مانش عبور کنند چرب کرده بود؛ اما با وجود موج‌های بلند نتوانست کاری از پیش ببرد. او سپس تصمیم گرفت از ادامه رقابت‌ها انصراف بدهد چون دیگر قدرتی برایش نمانده بود، ولی این کار را نکرد چون ترسید. شناگر مجاری بعد‌ها در این رابطه گفت: زنده بودنم مهم‌تر از پیروزی است. زمانی که گوتمن از دیدرس خارج شد قایق‌های نجات وارد عمل شدند، اما او برای نجات جانش چاره‌ای جز شنا کردن نداشت. یوهاش شجاعانه جنگید و در نهایت به‌عنوان نفر اول خود را به ساحل رساند و رکورد ۱۸ دقیقه و ۲۲ ثانیه و دو صدم ثانیه را ثبت کرد و طلا گرفت.

دونده ژاپنی طلا نگرفت و خودش را کشت

در المپیک ۱۹۶۴ توکیو امید ژاپنی‌ها در دوومیدانی بخش ماراتن، به کوکیچی تسوبورایا بود. او در خط دوم بازی را شروع کرد و در نهایت هم به مدال برنز دست پیدا کرد. دونده ژاپنی به قهرمان ملی تبدیل شد چون اولین کسی بود که در ۲۸ سال حضورآنها در این رشته مدالی در دوومیدانی به دست می‌آورد. تسوبورایا عملکرد موفقیت‌آمیزی داشت، اما خودش آن را یک سرافکندگی برابر هزاران چشم ژاپنی می‌دانست. هدف دونده ژاپنی برای آن المپیک، تنها کسب مدال طلا بود. به همین خاطر همه چیز را کنار گذاشت و فقط تمرین کرد. قهرمانی‌اش در المپیک ۱۹۶۸ به هدف ملی تبدیل شده بود. با وجود این یک سال پیش از المپیک، تسوبورایا بارها با آسیب دیدگی کمر رو به رو شد و حتی سه ماه را در بیمارستان گذراند و خیلی دیر به تمرینات بازگشت. تسوبوریا دو ماه را در بیمارستان سپری کرد. زمانی که در ۹ ژانویه ۱۹۶۸ از آنجا مرخص شد، رگ گردنش را با تیغ زد و نوشته‌ای بر جا گذاشت که در آن از همه عذرخواهی و از خانواده و مربیانش تشکر کرد و نوشت: «نمی توانم دوباره بدوم. مرا فراموش کنید.»

قهرمان متقلب، راننده تاکسی شد

بوریس اونیشچنکو متولد اوکراین در المپیک مکزیک ۶۸ به همراه تیم خود در پنجگانه مدال طلا کسب کرد و در مونیخ ۷۲ مدال نقره انفرادی را به خود اختصاص داد. شمشیرباز اهل شوروی، بخت نخست قهرمانی در بازی‌های ۱۹۷۶ مونترال در این رقابت‌ها درخشان ظاهر شد و تک تک حریفانش را شکست داد. در شمشیربازی به حدی سرعت بالاست که چشم انسان قادر به دیدن برخورد ضربات نیست. به همین علت وسیله‌ای را در شمشیر قرار می‌دهند تا ضربه به فرد مشخص شود. در صورت ضربه خوردن چراغی در پنل روبه‌روی داوران روشن می‌شود. برای شکل گرفتن این فرآیند، به شمشیر یک سیم وصل می‌کنند. در جریان مسابقه اونیشچنکو با آدرین پارکر، کاپیتان تیم انگلیس به‌نظر می‌رسید با وجود اینکه حریف اهل شوروی ضرباتش به حریف نمی‌خورد چراغ به نفعش روشن می‌شود. این اتفاق باعث گیج شدن حریف انگلیسی‌اش شده بود. تیم انگلیس به داوران اعتراض کرد اما آنها متوجه چیز غیر عادی نشدند. این قضیه همچنان پنهان ماند تا اینکه حقه اونیشچنکو رو شد. هنگامی که او خود را برای رقابت با جرمی فاکس، دیگر شمشیرباز انگلیسی آماده می‌کرد، ناگهان چراغ روشن شد. این اتفاق زمانی افتاد که هنوز رقابت دو شمشیرباز شروع نشده بود.

بلافاصله داوران انتهای شمشیر این ورزشکار را بررسی و حقه او را کشف کردند. اونیشچنکو علاوه بر اینکه در ارتش سرخ حضور داشت، مهندس برق نیز بود. او در شمشیرش تغییراتی ایجاد کرده بود تا هر وقت که خودش می‌خواهد، چراغ امتیازگیری برایش روشن شود. اونیشچنکو از ادامه بازی‌ها محروم شد. این موضوع باعث عصبانیت تیم شوروی شده بود. بازیکنان والیبال این کشور هشدار داده بودند در صورت حضور اونیشچنکو در هتل، او را از پنجره به بیرون پرت خواهند کرد. پس از آن، این ورزشکار خود را در خانه حبس کرد اما دو ماه بعد پلیس او را معرفی کرد و سپس لئونید برژنف، بالاترین مقام وقت کشور شوروی نیز اونیشچنکو را از ارتش سرخ اخراج کرد. همچنین تمام مدال‌های ورزشی از او گرفته شد تا در نهایت اونیشچنکو راننده تاکسی شود.

دونده ژاپنی وسط مسابقه ناپدید شد

یکشنبه چهارم جولای ۱۹۱۲ استکهلم سوئد گرمای شدیدی داشت. پایتخت این کشور میزبان پنجمین دوره بازی‌های المپیک بود. ۷۸ دونده از ۱۹ کشور جهان باید در این شرایط ۴۰ کیلومتر می‌دویدند. به خاطر گرمای طاقت فرسا نیمی از دوندگان به خط پایان نرسیدند. سختی مسابقه تا جایی بود که در ۳۱ کیلومتری مسیر فرانسیسکو لازارو پرتغالی به‌خاطر گرمای کشنده جان خود را از دست داد. از طرفی شیزو کاناکوری ژاپنی بدون هیچ نشانه‌ای ناپدید شد. مسیر ماراتن از استادیوم المپیک استکهلم تا کلیسای کوچک سولنتونا به‌صورت رفت و برگشت بود. این مسابقه در نهایت به پایان رسید. همه دوندگان شرکت‌کننده در یک محل حاضر شدند به جز دونده ۲۲ ساله ژاپنی. به همین خاطر پلیس وارد ماجرا شد، اما تحقیقاتشان فایده‌ای نداشت. با گذشت زمان داستان‌هایی در این باره نقل شد اما بهترین داستان ساخته شده درباره او اینچنین بود: «کاناکوری در جریان مسابقه با دعوت دختر جوانی روبه رو می‌شود و به خانه‌اش می‌رود. این دختر یک نوشیدنی خنک به او می‌دهد. زمانی که تشنگی‌اش بر طرف می‌شود، تصمیم می‌گیرد به مسیر خود در مسابقه ادامه ندهد چون فاصله‌اش با دیگر ورزشکاران زیاد شده بود. دونده ژاپنی تصمیم می‌گیرد در همان خانه بماند. پس از آن اعلام می‌کنند که کاناکوری با این شخص ازدواج کرده است.»

نزدیک به نیم قرن پس از آن بازی‌ها یک نشریه سوئدی یک خبرنگار را به ژاپن فرستاد تا عامل آن اتفاق عجیب در سوئد را پیدا کند. خبرنگار برجسته با دست پر به سوئد بازگشت. دونده عجیب آن زمان پیرمرد ۷۲ ساله‌ای بود که در مدرسه تامانا (جنوب کشور ژاپن) جغرافی درس می‌داد. کاناکوری درباره آن روز به خبرنگار گفت که در نیمه راه بدحال شده است و احساس می‌کرده ضربان قلبش دچار اختلال شده است. در این حالت در باغچه خانه یک خانواده‌ سوئدی زمین می‌خورد. زمانی که این خانواده‌ متوجه این اتفاق می‌شوند دونده ژاپنی را به خانه می‌برند و به او آب میوه می‌دهند تا حالش بهتر شود. پس از اینکه وضعیت بهتری پیدا می‌کند لباس‌هایی را که خانواده‌ مهربان سوئدی به او داده بودند می‌پوشد. سوار قطاری می‌شود تا خود را به استکهلم برساند، اما به خاطر به پایان نرساندن مسابقه خجالت‌زده است، تصمیم می‌گیرد به تیم خود ملحق نشود. سپس به کشورش بازمی‌گردد، اما در مسیر برگشت کسی نمی‌تواند او را شناسایی کند.