نگاهی به مجموعه داستان «جغرافیای اموات» نوشته محسن فرجی
رصدکردن حال «بیچرا زندگان»
بهنام ناصح
محسن فرجی، روزنامهنگار و نویسنده گزیدهکار، پس از ده سال سرانجام سومین مجموعه داستان خود را منتشر کرد. هر چند در این مدت از وی آثاری همچون بازنویسی برخی متون برای نوجوانان و کتابهایی غیر داستانی مانند تاریخ شفاهی ادبیات (گفتوگو با محمدعلی سپانلو) به چاپ رسیده است ولی قطعا هیچکدام برای این نویسنده جای اثری خلاق را نمیگیرد. «جغرافیای اموات» پس از دو مجموعه «یازده دعای بیاستجابت» و «چوب خط» نشان از پختگی فرجی دارد؛ تجربهای که از پی دو اثر که هر کدام به مثابه پلکانی برای او بودهاند تا اینگونه پس از سالها بیصدایی، با آوایی رسا، روایتهای خود را به گوش علاقهمندان معدود این روزهای داستان کوتاه برساند.
بهنام ناصح
محسن فرجی، روزنامهنگار و نویسنده گزیدهکار، پس از ده سال سرانجام سومین مجموعه داستان خود را منتشر کرد. هر چند در این مدت از وی آثاری همچون بازنویسی برخی متون برای نوجوانان و کتابهایی غیر داستانی مانند تاریخ شفاهی ادبیات (گفتوگو با محمدعلی سپانلو) به چاپ رسیده است ولی قطعا هیچکدام برای این نویسنده جای اثری خلاق را نمیگیرد. «جغرافیای اموات» پس از دو مجموعه «یازده دعای بیاستجابت» و «چوب خط» نشان از پختگی فرجی دارد؛ تجربهای که از پی دو اثر که هر کدام به مثابه پلکانی برای او بودهاند تا اینگونه پس از سالها بیصدایی، با آوایی رسا، روایتهای خود را به گوش علاقهمندان معدود این روزهای داستان کوتاه برساند.
همانطور که انتظار میرفت نویسنده «جغرافیای اموات» در این مدت بیکار نبوده و چه از نظر نثر و چه از بابت تعمیق نگاهش به زندگی پیشرفت شایان توجهی داشته که نمود آن در ۶ داستان این مجموعه بارز است؛ آنچنان که میتوان دید داستانهای کتاب، خوشخوان و از نظر زبانی از پاکیزگی مثالزدنی برخوردارند، گفتوگوها عموما خوب از آب درآمدهاند و در مجموع خواننده (حتی اگر نوع نگاه نویسنده را هم نپسندد) بدون دستانداز پیش میرود و با مطالعه چند سطر نخست هر داستان، ترغیب میشود آن را به پایان برساند. شگردهای تکنیکی نیز بدون خودنمایی در بطن داستانها جای گرفتهاند؛ به نحوی که شاید خواننده غیرحرفهای چندان متوجه آنها نشود و بپندارد با داستانهایی بسیار ساده مواجه است.
با این حال میتوان گفت که خویشتنداری فرجی (که نتیجه پختگی ناشی از ورود به دنیای میانسالی است) در بهرخ نکشیدن دانستههای فنون داستاننویسی، آثاری سهل و ممتنع به وجود آورده است که نمونه آن را در داستان «هفت تا سیب گندیده دارم» میتوان دید. نویسنده با استفاده از شگرد فاصلهگذاری که بیشتر در هنرهای نمایشی کاربرد دارد و تلفیق آن با سنت قصهگویی شرقی که در آن تکرار بخشی از حکایت متداول است خواننده را با مهارت با روایتهایی متشابه درگیر میکند.
در این داستان میخوانیم: «همین الان هفتتا سیب گندیده دیدم و میخواهم با آنها داستان بنویسم. من نویسندهام، اما سالهاست داستان ننوشتهام. حالا که سر کوچه محل کارم منتظر دوستم هستم و این هفت تا سیب را در باغچه خشکیده کنار جوی آب دیدهام، ناگهان میل نوشتن در من بیدار شده است. سیبها به شکلی اتفاقی شکل ماری را درست کردهاند که با پیچ و تاب در حال حرکت است. پنجتاشان یکدست قهوهای شدهاند، دوتاشان هنوز زرد هستند, با لکهای قهوهای: او سر کوچه محل کارش منتظر دوستش بود. هر دو داستاننویس بودند و دوستیشان به خیلی قدیم بر میگشت...» (صفحه ۸۱)
با خواندن داستانهای کتاب و مقایسه آن با داستانهای آثار پیشین نویسنده، تا حدی این گمان تقویت میشود که این تغییرات به تغییر نوع نگاه فرجی به مقوله «داستان کوتاه» از پی گذشت سالها حاصل شده است. همانطور که همواره بر این موضوع بدیهی تاکید میشود که ماهیت داستان کوتاه با رمان تنها در کمیت آن نیست و با تغییر کمیت، کیفیت آن نیز از نظر ماهوی تغییر میکند و گاه به برشی از زندگی اکتفا میشود، ولی به نظر میرسد از این نظر بسیاری از نویسندگان در سالهای اخیر راه افراط را در پیش گرفتهاند و با تبعیت از برخی نویسندگان (گاه موفق) آن سوی آبها داستانهایی خلق کردهاند که عنصر قصه در آنها کم رنگ بوده و تنها به چند دیالوگ یا توصیف فضای کلی بسنده شده است.
حال آنکه در داستانهای فرجی در «جغرافیای اموات» با اینکه با برشی از زندگی مواجهیم ولی این برش قبل و بعد دارد و نویسنده ما را کمی به گذشتهتر از شروع داستان و همچنین به جلوتر حتی پس از پایان آن میبرد و این نشان میدهد که وی بهدور از نخوت رایج (مخاطب قرار دادن نخبگان)، بحران مخاطب را خوب درک کرده است و میداند چگونه بدون اینکه بیش از حد با تسهیل متن به مخاطب باج بدهد، او را با خود همراه کند؛ اگرچه که درونمایه اغلب داستانها همان طور که از نام مجموعه بر میآید با نوعی تلخی آمیخته باشد. با اینکه تنهایی آدمها، مسخ شدن، روزمرگی، خیانت، عشقهای کممایه، خودکشی و استیصال در برابر پوچی زندگی و مرگ دستمایه اغلب داستانهای این کتاب است ولی این نگاه تلخ عموما با نوعی طنز ملایم یا خلق دنیایی فانتزی تلطیف شده است.
مثلا در داستان «پرنده نامرغوب» در مواجهه راوی با پیرمرد لاتمسلک پارک نشین، در قالب کلماتی بیپروا از زبان پیرمرد، کل تلاش در چرخه زندگی هجو میشود و به جای تسلای راوی از درگذشت دوستش میگوید: «... همینه که دارم بهت میگم جوون رعنا. اونم مونده بود میشد یه بدبختی مثل تو. والسلام....از حرفم دلخور نشو. اگه اونم زنده بود، الان مثل تو هزار جور گرفتاری داشت. قسط و بدبختی و خرحمالی. بعدشم بچهها که نافشون رو با توقع بریدند. غیر اینه؟» مجموعه داستان«جغرافیای اموات» با شش داستان به نامهای «یک شادمانی تاسفبار»، «دیوار آرزوها»، «سادهها»، «پرنده نامرغوب»، «گنجشک» و «هفت سیب گندیده دیدم» در ۹۵ صفحه از سوی نشر آموت روانه بازار شده است.
ارسال نظر