ونگوگ؛ رنگها و خورشیدهای رستگاری
محسن رحمانی ونسان ونگوک (۱۸۹۰ - ۱۸۵۳)، نقاش بزرگ هلندی و از بنیانگذاران مکتب امپرسیونیسم در نقاشی است. در نقاشیهایش امید به زندگی موج میزند، اگرچه خود دچار جنونی مادامالعمر بود. او رنج و امید و خوشبختی را در نقاشیهایش به کاملترین شکل ممکن نشان داده است. یکی از مهمترین تابلوهای او «زنان بارکش زغالسنگ» است که در عین تیرگی رنگها و خمیدگی پشت این زنان کارگر، تصویری ستایشبرانگیز از آنها به دست داده است؛ گویی آنها از درون رنج خود خوشبختی را به چنگ میآورند. در اینجا جهان نقاشیهای این هنرمند بزرگ بررسی شده است.
محسن رحمانی ونسان ونگوک (1890 - 1853)، نقاش بزرگ هلندی و از بنیانگذاران مکتب امپرسیونیسم در نقاشی است. در نقاشیهایش امید به زندگی موج میزند، اگرچه خود دچار جنونی مادامالعمر بود. او رنج و امید و خوشبختی را در نقاشیهایش به کاملترین شکل ممکن نشان داده است. یکی از مهمترین تابلوهای او «زنان بارکش زغالسنگ» است که در عین تیرگی رنگها و خمیدگی پشت این زنان کارگر، تصویری ستایشبرانگیز از آنها به دست داده است؛ گویی آنها از درون رنج خود خوشبختی را به چنگ میآورند. در اینجا جهان نقاشیهای این هنرمند بزرگ بررسی شده است.
ونگوگ آرزو میکرد که روزی نقاشی مرهم درد چشمهایی باشد که در جستوجوی آرامش به دیوار خیره ماندهاند.
تکنولوژی رویای ونگوگ را به حقیقت گره زد. کپی نقاشیهای او در سرتاسر دنیا بر دیوارهای بسیاری آویخته شده و چشمان خیره را تسلی میدهد. رنگهایی روشن و درخشان که در روح خانه میکنند و جان را زندگی میبخشند. ونگوگ شاعر رنگها است و این رنگ است که احساس و حقیقت سوژه را بیان میکند. ونگوگ برای تصویر کردن مردی دردمند در تابلو «کافه در شب» او را به رنگ آبی کبود نقاشی میکند و معتقد است هیچ طرحی نمیتواند به اندازه این رنگ آبیکبود غمگینی و دردمندی این مرد را نشان دهد. اینگونه است که ونگوگ راهش را از نقاشان امپرسیونیست فرانسوی جدا میکند و عینیگرایی (اُبژکتیویسم) جاری در نقاشی آنها را با سوبژکتیو کردن رنگها در تابلوهایش جایگزین میکند. او رنگ را نه برای بازنمایی شیء و موضوع بلکه برای بیان ویژگیهای درونی آن بهکار میبرد و اینگونه است که شب را آبی تصویر میکند و زرد مهمترین رنگ در نقاشیهای او میشود.
ونگوگ در شروع کار نقاشی چند تابلو دارد که شاید معروفترین آنها تابلوی «سیبزمینیخورها» باشد. استفاده از رنگهای تیره و تمرکز او بر بازنمایی دقیق فیگورها از مشخصات این دوره نقاشیهای او هستند. مسافرت او به پاریس و آشنایی او با نقاشان امپرسیونیست برای همیشه مسیر نقاشیهای ونگوگ را مشخص کرد. او قلممو به دست میگرفت و با ضربههایی که به شکل قرینه بر بوم میزد و به سرعت به چپ و راست و بالا و پایین حرکت میکرد جهانی را خلق میکرد بهشدت اکسپرسیو (بیانگر)، فرمهایی پیچان که با حساسیت فوقالعاده ونگوگ متولد میشدند و بیپروا رنگ را به کار میگرفتند تا جایی که ونگوگ به برادرش تئو نوشت: از دید هنرمندان رئالیست، نقاشیهای من فاجعه است.
مهمترین رنگ برای ونگوگ زرد است. زردی درخشان و سرشار از انرژی. او این رنگ را در خورشید قاب میگیرد، خورشیدی که بیامان میدرخشد و زندگی را جاری میکند. زندگی که در گندمزارها جان میگیرد و در گل آفتابگردان تکثیر میشود. آفتابگردانهایی که قامت افراشتهاند تا نماینده خورشید بر زمین باشند با همان زردی و همان گرما و انرژی. در نقاشیهای ونگوگ این سهگانه خورشید - آفتابگردان- گندمزار نشانه شادابی و زندگی هستند. او پیوسته این نمادها را تکرار میکند و با هر بار نقاشی آنها ایمانی تازه در خونش جریان مییابد. زندگیاش گرم میشود و همچنان ادامه میدهد. او با استفاده از رنگها و فرمهای اسپیرال، مفاهیم جدیدی را از طبیعت بیرون میکشد و نقاشیهایش از سطح بازنمایی صرف آنچنان فراتر میرود که گندمزار نه دیگر یک زمین بارور شده از گندم که خود زندگی است. زندگی که زیر تابش زرد خورشید رستگار شده و گاهی در کنار خرمن آن زن و مردی در لباسی یکدست آبی، دمی را آسودهاند یا در سرخی غروب آن مردی از دامنش بذر میافشاند تا زندگی را تکثیر کند، گندمزاری دیگر بروید یا آفتابگردانی که چون خورشید سر میچرخاند و رهایی میآفریند.
اهمیت رنگ در کارهای ونگوگ ارثی است که از پل سزان، دیگر نقاش بزرگ امپرسیونیست به جا مانده. او که با پافشاری و تلاش سرسختانهاش نشان داد که رنگ به تنهایی میتواند سطوح را نشان دهد و مفاهیم جدیدی را خلق کند. ونگوگ کار سزان را بسط میدهد و با تابلوهای بسیاری که در طول 10 سال پایانی عمرش نقاشی میکند الهامبخش بسیاری از هنرمندان پس از خود میشود. ونگوگ تناسب را در نقاشیهایش کنار میگذارد و گاهی یک درخت در نقاشیاش آن چنان برجسته میشود که ابعادش چند برابر خانه میشود و این بهکارگیری آزادانه تناسب و رنگ و فیگورهایی که ساده طراحی شدهاند او را در مقام یک نقاش «پست امپرسیونیست» نشانده، نقاشی که در طبیعت چشمانش را برهم میگذاشت و در هزارتوی اسرار آمیز رویا رها میشد.
تلاش ونگوگ برای آفرینش تابلوهایی سرشار از امید و زندگی در نقاشیهایی که او از گلهای آفتابگردان و گندمزارها کشیده به ثمر نشسته. نقاشیهایی که با استفاده از رنگ زرد مانند چراغی روشنایی میبخشند و تماشای آنها گرد رنج را از دیدگان هر بینندهای میزداید. گلهای آفتابگردان او شامل یازده تابلو هستند که بیشترآنها در آرل نقاشی شدهاند. گل آفتابگردان از نظر ظاهری به خورشید شبیه است و ونگوگ هم از همین شباهت برای تشدید معنای آن استفاده میکند. آفتابگردانی که مثل خورشید تاریکی را در کام خود فرو میبرد و نشان روشنی است.
ونگوگ زمانی بهعنوان مبلغ مذهبی به معادن زغالسنگ در بلژیک رفته بود و در آنجا از یک معدنچی که در آتشسوزی به شدت صدمه دیده بود و پزشکان از او قطع امید کرده بودند چهل شبانهروز پرستاری کرده بود و این معدنچی در کمال ناباوری به زندگی بازگشته بود. این انسان دوستی و مهربانی نقاش بزرگ در بومهایش جاودانه شدهاند. انسانی که به کارگران احترام فراوان میگذاشت و در نقاشیهایش بارها آنها را بازنمایی کرده بود. او رنج را تقدیس نمیکرد و بر بومش با رنگهایی شاد و چشمنواز تصویری را جان میداد که سرشار از احترام به دهقانان بود. مردان و زنانی که روی زمین کار میکردند و زیر نور خورشید، گندمزارها را گسترده میکردند و در مزارع گلهای آفتابگردان میکاشتند. ونگوگ کارگران را به عرش بر میکشید. آنها را میستود و در لباسی با شکوه تصویرشان میکرد. در افقهایی باز، سوژههایی میکشید سرشار از ایمان و رهایی. مردمانی که رستگار شدهاند و رنج، قامتشان را تکیده نکرده. جهان ونگوگ کلاه از سر برمیدارد و به احترام این مردمان جاودانه میشود.
ونگوگ در دوران اقامت در «سن رمی» بومش را به سمت چشماندازها میچرخاند و خانه، آسیاب، کلیسا و رودخانه سوژههای اصلی کارهایش را تشکیل میدهند. نقاشیهایی زیبا و آرامبخش از خانهای که در دل شب میدرخشد یا کلیسا و آسیابی که با رنگهای زرد و قرمز خودنمایی میکنند. رنگهایی که گویی شادی و آرامش را فریاد میزنند و میتوان در تماشای آنها غرق در رویا شد و به دوردستها سفر کرد. سفری در سمت روشنایی و زندگی. او آن چنان اتاق خوابش را نقاشی میکند که میتوان در تختخوابش دراز کشید و در شکوه رنگهای سبز و آن قرمز بینظیرش آرام چشم برهم گذاشت و از این همه نبوغ حیرت کرد. نقاشی که رنگها را هویت میبخشد و به آنها جادویی ارزانی میکند بسیار عمیق
و تاثیرگذار.
خورشید در سال پایانی زندگی ونگوگ از نقاشیهایش رخت بربست. او در دوران افسردگی و بستری شدن در بیمارستان در نامهای به برادرش تئو با لحن غم انگیزی نوشته بود که «خورشید در شکوه تام و تمامش است...». خورشیدی که سالها به نقاشیهایش رنگ امید و سرزندگی داده بود و آفتابگردانی که با زردی درخشانش آرامش را در چشمان هر تماشاگری به یادگار مینهاد اکنون شعلههایش گرمی نداشت و تن ونگوگ روز به روز سردتر میشد و روحش نا آرام. این پایان غم انگیزی بود برای شاعر رنگها، همو که آرزوی زدودن رنج را از شانههای مردم داشت. شاید آخرین نقاشی او تابلو «کلاغها و گندمزار» باشد. تابلویی که نقاش مرگ خود را در هیبت کلاغ پیشگویی میکند. سایهای از هراس و نیستی که بر گندمزارها خیمه زده و هر لحظه نماد زندگی را، گندمزار را، به مرگ نزدیکتر میکند. ون گوک بارها خورشید را در مقام «خود» تصویر کرده بود و میتوان گلهای آفتابگردان او را سلف پرترهای از «ونگوگ حقیقی» دانست.
او که زندگی را در گندمزارها جاری میکرد و با شکوه و عظمت زندگی را پاس میداشت. کارگرها را با روحی بزرگ تصویر میکرد و دغدغههای انسانیاش خالصانه و عاشقانه در رنگهایش نمود داشت، همو که انسان در میان فیگورها و چشماندازهایش طعم رستگاری را میچشید. هنرمندی که ایمانی قوی داشت و با رنج عمیقی که متحمل میشد رنج را از نگاه ما میزدود در پایانی تراژیک دست از کار شست و زندگیاش را در پیشگاه خورشید قربانی کرد همچون ایکاروس اسطوره یونانی که خورشید بالهای مومیاییاش را آب کرد، ون گوک هم ایکاروسی بود که با آثارش رستگاری را جاودانه کرد و در پای حقیقت در سطحی قربانی و در سطحی دیگر با آن یگانه شد.
ونگوگ آرزو میکرد که روزی نقاشی مرهم درد چشمهایی باشد که در جستوجوی آرامش به دیوار خیره ماندهاند.
تکنولوژی رویای ونگوگ را به حقیقت گره زد. کپی نقاشیهای او در سرتاسر دنیا بر دیوارهای بسیاری آویخته شده و چشمان خیره را تسلی میدهد. رنگهایی روشن و درخشان که در روح خانه میکنند و جان را زندگی میبخشند. ونگوگ شاعر رنگها است و این رنگ است که احساس و حقیقت سوژه را بیان میکند. ونگوگ برای تصویر کردن مردی دردمند در تابلو «کافه در شب» او را به رنگ آبی کبود نقاشی میکند و معتقد است هیچ طرحی نمیتواند به اندازه این رنگ آبیکبود غمگینی و دردمندی این مرد را نشان دهد. اینگونه است که ونگوگ راهش را از نقاشان امپرسیونیست فرانسوی جدا میکند و عینیگرایی (اُبژکتیویسم) جاری در نقاشی آنها را با سوبژکتیو کردن رنگها در تابلوهایش جایگزین میکند. او رنگ را نه برای بازنمایی شیء و موضوع بلکه برای بیان ویژگیهای درونی آن بهکار میبرد و اینگونه است که شب را آبی تصویر میکند و زرد مهمترین رنگ در نقاشیهای او میشود.
ونگوگ در شروع کار نقاشی چند تابلو دارد که شاید معروفترین آنها تابلوی «سیبزمینیخورها» باشد. استفاده از رنگهای تیره و تمرکز او بر بازنمایی دقیق فیگورها از مشخصات این دوره نقاشیهای او هستند. مسافرت او به پاریس و آشنایی او با نقاشان امپرسیونیست برای همیشه مسیر نقاشیهای ونگوگ را مشخص کرد. او قلممو به دست میگرفت و با ضربههایی که به شکل قرینه بر بوم میزد و به سرعت به چپ و راست و بالا و پایین حرکت میکرد جهانی را خلق میکرد بهشدت اکسپرسیو (بیانگر)، فرمهایی پیچان که با حساسیت فوقالعاده ونگوگ متولد میشدند و بیپروا رنگ را به کار میگرفتند تا جایی که ونگوگ به برادرش تئو نوشت: از دید هنرمندان رئالیست، نقاشیهای من فاجعه است.
مهمترین رنگ برای ونگوگ زرد است. زردی درخشان و سرشار از انرژی. او این رنگ را در خورشید قاب میگیرد، خورشیدی که بیامان میدرخشد و زندگی را جاری میکند. زندگی که در گندمزارها جان میگیرد و در گل آفتابگردان تکثیر میشود. آفتابگردانهایی که قامت افراشتهاند تا نماینده خورشید بر زمین باشند با همان زردی و همان گرما و انرژی. در نقاشیهای ونگوگ این سهگانه خورشید - آفتابگردان- گندمزار نشانه شادابی و زندگی هستند. او پیوسته این نمادها را تکرار میکند و با هر بار نقاشی آنها ایمانی تازه در خونش جریان مییابد. زندگیاش گرم میشود و همچنان ادامه میدهد. او با استفاده از رنگها و فرمهای اسپیرال، مفاهیم جدیدی را از طبیعت بیرون میکشد و نقاشیهایش از سطح بازنمایی صرف آنچنان فراتر میرود که گندمزار نه دیگر یک زمین بارور شده از گندم که خود زندگی است. زندگی که زیر تابش زرد خورشید رستگار شده و گاهی در کنار خرمن آن زن و مردی در لباسی یکدست آبی، دمی را آسودهاند یا در سرخی غروب آن مردی از دامنش بذر میافشاند تا زندگی را تکثیر کند، گندمزاری دیگر بروید یا آفتابگردانی که چون خورشید سر میچرخاند و رهایی میآفریند.
اهمیت رنگ در کارهای ونگوگ ارثی است که از پل سزان، دیگر نقاش بزرگ امپرسیونیست به جا مانده. او که با پافشاری و تلاش سرسختانهاش نشان داد که رنگ به تنهایی میتواند سطوح را نشان دهد و مفاهیم جدیدی را خلق کند. ونگوگ کار سزان را بسط میدهد و با تابلوهای بسیاری که در طول 10 سال پایانی عمرش نقاشی میکند الهامبخش بسیاری از هنرمندان پس از خود میشود. ونگوگ تناسب را در نقاشیهایش کنار میگذارد و گاهی یک درخت در نقاشیاش آن چنان برجسته میشود که ابعادش چند برابر خانه میشود و این بهکارگیری آزادانه تناسب و رنگ و فیگورهایی که ساده طراحی شدهاند او را در مقام یک نقاش «پست امپرسیونیست» نشانده، نقاشی که در طبیعت چشمانش را برهم میگذاشت و در هزارتوی اسرار آمیز رویا رها میشد.
تلاش ونگوگ برای آفرینش تابلوهایی سرشار از امید و زندگی در نقاشیهایی که او از گلهای آفتابگردان و گندمزارها کشیده به ثمر نشسته. نقاشیهایی که با استفاده از رنگ زرد مانند چراغی روشنایی میبخشند و تماشای آنها گرد رنج را از دیدگان هر بینندهای میزداید. گلهای آفتابگردان او شامل یازده تابلو هستند که بیشترآنها در آرل نقاشی شدهاند. گل آفتابگردان از نظر ظاهری به خورشید شبیه است و ونگوگ هم از همین شباهت برای تشدید معنای آن استفاده میکند. آفتابگردانی که مثل خورشید تاریکی را در کام خود فرو میبرد و نشان روشنی است.
ونگوگ زمانی بهعنوان مبلغ مذهبی به معادن زغالسنگ در بلژیک رفته بود و در آنجا از یک معدنچی که در آتشسوزی به شدت صدمه دیده بود و پزشکان از او قطع امید کرده بودند چهل شبانهروز پرستاری کرده بود و این معدنچی در کمال ناباوری به زندگی بازگشته بود. این انسان دوستی و مهربانی نقاش بزرگ در بومهایش جاودانه شدهاند. انسانی که به کارگران احترام فراوان میگذاشت و در نقاشیهایش بارها آنها را بازنمایی کرده بود. او رنج را تقدیس نمیکرد و بر بومش با رنگهایی شاد و چشمنواز تصویری را جان میداد که سرشار از احترام به دهقانان بود. مردان و زنانی که روی زمین کار میکردند و زیر نور خورشید، گندمزارها را گسترده میکردند و در مزارع گلهای آفتابگردان میکاشتند. ونگوگ کارگران را به عرش بر میکشید. آنها را میستود و در لباسی با شکوه تصویرشان میکرد. در افقهایی باز، سوژههایی میکشید سرشار از ایمان و رهایی. مردمانی که رستگار شدهاند و رنج، قامتشان را تکیده نکرده. جهان ونگوگ کلاه از سر برمیدارد و به احترام این مردمان جاودانه میشود.
ونگوگ در دوران اقامت در «سن رمی» بومش را به سمت چشماندازها میچرخاند و خانه، آسیاب، کلیسا و رودخانه سوژههای اصلی کارهایش را تشکیل میدهند. نقاشیهایی زیبا و آرامبخش از خانهای که در دل شب میدرخشد یا کلیسا و آسیابی که با رنگهای زرد و قرمز خودنمایی میکنند. رنگهایی که گویی شادی و آرامش را فریاد میزنند و میتوان در تماشای آنها غرق در رویا شد و به دوردستها سفر کرد. سفری در سمت روشنایی و زندگی. او آن چنان اتاق خوابش را نقاشی میکند که میتوان در تختخوابش دراز کشید و در شکوه رنگهای سبز و آن قرمز بینظیرش آرام چشم برهم گذاشت و از این همه نبوغ حیرت کرد. نقاشی که رنگها را هویت میبخشد و به آنها جادویی ارزانی میکند بسیار عمیق
و تاثیرگذار.
خورشید در سال پایانی زندگی ونگوگ از نقاشیهایش رخت بربست. او در دوران افسردگی و بستری شدن در بیمارستان در نامهای به برادرش تئو با لحن غم انگیزی نوشته بود که «خورشید در شکوه تام و تمامش است...». خورشیدی که سالها به نقاشیهایش رنگ امید و سرزندگی داده بود و آفتابگردانی که با زردی درخشانش آرامش را در چشمان هر تماشاگری به یادگار مینهاد اکنون شعلههایش گرمی نداشت و تن ونگوگ روز به روز سردتر میشد و روحش نا آرام. این پایان غم انگیزی بود برای شاعر رنگها، همو که آرزوی زدودن رنج را از شانههای مردم داشت. شاید آخرین نقاشی او تابلو «کلاغها و گندمزار» باشد. تابلویی که نقاش مرگ خود را در هیبت کلاغ پیشگویی میکند. سایهای از هراس و نیستی که بر گندمزارها خیمه زده و هر لحظه نماد زندگی را، گندمزار را، به مرگ نزدیکتر میکند. ون گوک بارها خورشید را در مقام «خود» تصویر کرده بود و میتوان گلهای آفتابگردان او را سلف پرترهای از «ونگوگ حقیقی» دانست.
او که زندگی را در گندمزارها جاری میکرد و با شکوه و عظمت زندگی را پاس میداشت. کارگرها را با روحی بزرگ تصویر میکرد و دغدغههای انسانیاش خالصانه و عاشقانه در رنگهایش نمود داشت، همو که انسان در میان فیگورها و چشماندازهایش طعم رستگاری را میچشید. هنرمندی که ایمانی قوی داشت و با رنج عمیقی که متحمل میشد رنج را از نگاه ما میزدود در پایانی تراژیک دست از کار شست و زندگیاش را در پیشگاه خورشید قربانی کرد همچون ایکاروس اسطوره یونانی که خورشید بالهای مومیاییاش را آب کرد، ون گوک هم ایکاروسی بود که با آثارش رستگاری را جاودانه کرد و در پای حقیقت در سطحی قربانی و در سطحی دیگر با آن یگانه شد.
ارسال نظر