هیجان و توهم پسامدرن!
فریماه فلاحی مصرف مفهومی آغشته به ارزش است، مفهومی کلیدی؛ به این معنی که میتوان با آن قفل فهم جامعه مدرن و پسامدرن را دریافت. در جهان کنونی بینش بازار باز بهعنوان یک جامعه خوب مطرح شده است که ادعا میشود که ثروت، کالاها و خدمات را به مصرفکنندگان خردمند و آزادی که آنها را طلب میکنند، تحویل میدهد. در مقابل هم میتوان بخش منفی و تاریک مصرف را در واژههای تحقیرآمیز مصرفگرایی، مادیگرایی، فرصتطلبی، خودپرستی، لذتگرایی و. . . دید. انسان اقتصادی به دنبال حداکثر کردن رضایتمندی از کالاها و اشیا است.
فریماه فلاحی مصرف مفهومی آغشته به ارزش است، مفهومی کلیدی؛ به این معنی که میتوان با آن قفل فهم جامعه مدرن و پسامدرن را دریافت. در جهان کنونی بینش بازار باز بهعنوان یک جامعه خوب مطرح شده است که ادعا میشود که ثروت، کالاها و خدمات را به مصرفکنندگان خردمند و آزادی که آنها را طلب میکنند، تحویل میدهد. در مقابل هم میتوان بخش منفی و تاریک مصرف را در واژههای تحقیرآمیز مصرفگرایی، مادیگرایی، فرصتطلبی، خودپرستی، لذتگرایی و... دید. انسان اقتصادی به دنبال حداکثر کردن رضایتمندی از کالاها و اشیا است. انسان مصرف میکند، چون نیاز دارد. اینها رویکرد اقتصادی است. جامعهشناسان این را برای تببین مصرف کافی نمیدانند. ژان بودریارمیگوید این توتولوژیک است که بگوییم افراد مصرف میکنند، چون نیاز دارند یا اینکه مصرف برای افزایش استاندارد زندگی صورت میگیرد؛ اما به هرحال اقتصاددان مصرفکننده را فردی میداند که به قصد فایدهمندی از کالا و خدمات دست به مصرف میزند. در حالی که برای روانشناس انگیزه و تحریک مهم است نه اشیا. در مقابل جامعهشناس به پویاییهای اجتماعی نیازها یعنی همان مدل همنوایی، انطباق و رقابت توجه دارد. بنابراین
در جامعه مصرفی پویاییهای اجتماعی مصرف مطرح میشوند و کمتر به انگیزههای عمیق پرداخته میشود. وی کسی است به دنبال فعال کردن مدلهای همنوایی، انطباق و رقابت مصرفکنندهای است که تحت تاثیر گروه همگنان قرار دارد. مردمشناسان اجتماعی نیز به مساله مصرف میپردازند و جامعهشناسان را بهخاطر تعمیمهای حمایت نشده بهوسیله مردم نگاری مورد سرزنش قرار میدهند. در مقابل جامعهشناسان مطالعات فرهنگی را به خاطر غفلت از بررسی طبقه اجتماعی و جنسیت مورد نقد قرار میدهند.
«پسامدرنیسم و جامعه مصرفی»، کتابی است شامل مجموعه مقالاتی از فردریک جیمسن، ایرا چرنوس، جیسن برگر و تانر میرلیز. این کتاب دربرگیرنده بحثهایی پرشور است درباره اینکه در فرهنگ کالایی سیلآسای امروز جایگاه هر کدام از ما کجا است و چگونه میتوان در این بازار بود. این کتاب بر نظام سرمایهداری تامل کرده است. نویسندگان آن معتقدند سرمایهداری، بهتدریج جنبههای بیشتری از زندگی را به کالا مبدل کرده است. ایرا چرنوس، در رابطه با تفسیر فردریک جیمسن، از نظریهپردازان معروف از پسامدرنیسم مینویسد:
بسیاری از مفسران چنین فرض میکنند که تفاوت بزرگی میان دوران مدرن و پسامدرن وجود دارد. از نظر آنان دوران مدرن، دورهای است که در اواخر قرن هفدهم (در اروپای غربی) آغاز شد و در دهه 1960 به پایان رسید. عصر پسامدرن، اما مربوط به چند دهه اخیر است و بسیاری معتقدند که یکی از مهمترین تفاوتهای میان این دو عصر به مساله یکپارچگی، کلیت و تمامیت مربوط میشود. مردم در عصر مدرن خواهان نوعی کلیت بودند. مفهوم یکپارچهای از جهان، مجموعه یگانهای از ارزشها، یک فرهنگ و شیوه یکسان، چیزی که در عصر پسامدرن چنان ناپدید شده که نهتنها به آن اهمیت نمیدهیم، بلکه حتی به خاطر نمیآوریم که زمانی ممکن بوده است. عصری که در آن امکانپذیری کلیت را در زندگی کاملا از دست دادهایم و در نتیجه هیچگونه نوستالژی با تمایلی به باز یافتن آن نداریم. ما بیشتر مفاهیمی را که در عصر مدرن ایجاد شدهاند، امروزه در دانشگاهها یا مراکز علمی میآموزیم و در نتیجه هنوز میپنداریم که باید تصویری از جهان داشته باشیم که طبق آن، جهان مکانی است که در آن همه اجزا در تناسب با یکدیگرند و هنگامی که اجزای تجربهها با یکدیگر سازگار نمیشوند، بالطبع احساس یاس و حرمان میکنیم، چنانکه گویی چیزی بسیار هم در زندگی از دست دادهایم و حتی ممکن است خود را چنان مسوول بدانیم که گویی در زندگی شکست خوردهایم و باید کلیتی که نیاز هست را به دست آوریم.»
در این میان نظریهپردازان پسامدرن چشمانداز متفاوتی دارند و فقدان کلیت یکپارچه را اساسا امری مطلوب میپندارند و میگویند اجزای جهان و خود آن اصلا با هم سازگار نیستند و برخی از آنان به خصوص به شکلی از کلیت که آن را «کلان روایت» مینامند، حمله میبرند، کلان روایت گزارشی است که خارج از تمام واقعیتها قابل درک است و مانند شاه کلید برای گشودن معنای هرچیز و حل تمام معماها به کار میرود، بهعنوان مثال سرمایهداری کلان روایتی درباره طبیعت بشر و روابط انسانی در پیشفرض خود دارد.
جیمسن همچنین معتقد است کلیت هنوز ایده ارزشمندی است، به این دلیل که ما باید تلاش کنیم تا بفهمیم چگونه تمام اجزای جهان و تجربههای ما با یکدیگر میپیوندند و این تلاش به ما این امکان را میدهد که از شکل کنونی و نارضایتیهای جهان فعلی عبور کنیم. وی میگوید اقلیتی از انسانها در کل جهان بسیار ثروتمند و قدرتمندند، بعضی از مردم تا حدی مرفهاند و شاید تا حدی در وهم قدرت، اما اکثر مردم دنیا فقیرند یا در حاشیه فقر و به لحاظ جسمانی یا روانی رنجورند و قادر به هیچ عملی در مقابل این وضعیت نیستند و نخستین گام به سمت تغییر واقعی، فهم شیوه تولید رایج و موقعیت ما در آن است، سرمایهداری بهگونهای پیش رفته است که اغلب ما از عواملی که زندگیمان را کنترل میکنند، ناآگاهیم، ما نمیتوانیم، کلیت را، یعنی آن تصویر بزرگ را ببینیم و هر شیوه تولید، فرهنگ مسلط ویژه خود را دارد. شیوه تولید و سبکهای فرهنگی با یکدیگر تغییر میکنند. تغییر در فرهنگ ما از سنتی به مدرنیته و از مدرنیته به پسامدرنیته، تغییری در شیوه تولید را منعکس میکند.
حدود ۶ دهه نخست قرن بیستم هنوز شیوه تولید در بخش اعظم جهان بر پایه سرمایهداری انحصاری بود. در هر کشوری معدود شرکتهایی بزرگ بر بخش عمده اقتصادی کنترل داشتند و دولت نیز به تداوم نظام کمک میکرد. دولتها نیروهای نظامی خود را برای فتح سرزمینهایی به کار میبردند که مواد خام و بازار برای محصولات شرکتهای بزرگ فراهم میآوردند. کشورهای قدرتمند بر سر کنترل کشورهای کوچکتر با یکدیگر رقابت میکردند و جهان را به حوزههای نفوذ خود تقسیم کرده بودند. عصر استعمار، امپریالیزم و جنگهای جهانی بود. تکنولوژی مسلط ماشینها و دستگاههای الکتریکی بود.
سرمایهداری در دوره پسامدرنیسم کیفیات خوب و بد توامانی دارد. دنیای سرمایهداری به شیوههایی آزادی و شادمانی انسان را محدود میکند و به شیوههایی نیز آنها را افزایش میدهد در نتیجه بهسادگی نمیتوان آن را محکوم یا ستایش کرد، بلکه بیش از هر چیز باید آن را تا حد ممکن به دقت تحلیل کرد، این مهم ترین شاخص برای درک واقعیت جامعه ما است.
فرهنگ کالایی
جیمسن عقیدهاش را در رابطه با این موضوع با این سوال آغاز میکند که آیا چیزی وجود دارد که ما را به یکدیگر پیوند دهد؟ و خود چنین پاسخ میدهد که شاید قبل از هر چیز این واقعیت وجود دارد که همه ما تبلیغات تلویزیونی مشابهی میبینیم و برای خرید به سوپرمارکتها و دیگر مراکز خرید میرویم. فرهنگ بیش از پیش به تسخیر چیزهایی درآمده است که میخریم و استفاده میکنیم. حتی «فرهنگ والا» (یعنی هنرهای زیبا، ادبیات و...) لبریز از ارجاعات به کالاهای زندگی روزمره است. اما زندگی روزمره نیز مملو از «فرهنگ والا» است. فرهنگ دقیقا همانگونه بازاریابی میشود که خمیردندان. در نتیجه خط تمایز میان فرهنگ و مصرف کالا نیز بهتدریج محو میشود. برای مثال بزرگترین ستارههای اپرا اکنون تحسین میشوند. ما آواز آنها را در مراکز خرید میشنویم. ما سیدیهای آنان را که در قفسههای سوپرمارکتها روی هم انباشته شده است میبینیم، سپس به خانه میرویم و آنها را در تلویزیون در حال تبلیغ کالاهایی میبینیم که کاملا با هنر آنها نامربوط است. امروزه بهنظر میرسد که همهچیز برای فروش است. هر چیزی همانقدر میارزد که روی برچسب قیمت آن در فروشگاه درج شده است. ما با پدیده نوینی روبهرو نیستیم. سرمایهداری بهتدریج جنبههای هرچه بیشتری از زندگی را به کالا مبدل کرده است تا بتوان آن را خرید. اکنون و در دنیای سرمایهداری متاخر هر محصول فرهنگی صرفا کالای دیگری است که در بازار خرید و فروش میشود. «بازار» در اینجا به معنای مجموعه تمام فرآیندهای تولید و مصرف است که در جهان روی میدهد و هنگامی که بازار و فرهنگ در هم میآمیزند تمام زندگی به یک بازار بزرگ تبدیل میشود.
بازار و رسانه
یکی دیگر از بحثهای قابل تامل در این کتاب، بررسی بازار و رسانه و نقش آنها در دنیای سرمایهداری است. در اینجا نشان داده میشود که این افسونشدگی با رسانهها برای فهم پسامدرنیسم و سرمایهداری متاخر حیاتی است. در تمام اعصار محصولات در بازار به شکل سلسله مراتبی قابل حصول بودهاند، چراکه تقاضا برای بعضی از آنها (معمولا جدیدترها) بیشتر از بقیه بوده است. در مدرنیته شگفتانگیزترین نوآوریها در راس هرم کالاهای جدید مثل اتومبیل، ماشین لباسشویی، ظرفشویی و... و دستگاههایی رخ میداد که این کالاها را تولید میکردند. در پسامدرنیته حیرتانگیزترین نوآوریها در راس تصاویر نوین دیجیتال شده مثل ویدئو لیزر، صدای دیجیتالی و بهویژه دستگاههایی که آنها را تولید میکنند، متمرکز است.
جذبههای زندگی پسامدرن
ژرفترین راز پسامدرنیسم در لذتی نهفته است که به ما میدهد. این لذت منابع معدودی دارد. نخست مفهومی از آزادی به ما میدهد. وقتی ما بازار را مصرف میکنیم در همان حال ایدههای بازار را نیز مصرف میکنیم. ایدههایی چون «بازار آزاد» «کارآفرینی» «نیروهای بازار» و «قانون عرضه و تقاضا» و... هنگام خرید کردن بهشدت احساس آزادی میکنیم چرا که گزینههای روبهروی ما بسیار گسترده است. احساس میکنیم که برتری شیوه زندگی و حق ذاتی آن مبتنی بر تسلط بر جهان را ثابت میکنیم، اما در حقیقت طیف گزینهها از قبل و بهدست کسانی که بازار را میچرخانند و ما آنها را هرگز نخواهیم دید تعیین شده است و یک چیز وجود دارد که ما در انجام آن آزاد نیستیم، ترک کردن بازار و فرهنگ کالایی آن.
به ما گفته شده که تمایل به تملک اشیا، خرید و فروش آنها، مطالبه سود بیشتر برای کار و رقابت بر سر مزایای شخصی همانا طبیعت بشر است و انسانها حتی اگر شده به کمک دروغ و فریب منافع خود را دنبال میکنند. در فرهنگ مدرن حداقل به چالش گرفتن این ایدهها امکانپذیر بود، اما امروزه آنها چنان فراگیرند که کمتر کسی میداند که چگونه باید به پرسششان بگیرد.
انسانهای مدرن احساس داشتند، تجربه درونی آنها به حالات درونیشان پیوند داشت (حتی اگر این حالت درونی پریشان و مسالهدار بود) آنان تلاش میکردند تجارب خود را به یکدیگر پیوند دهند، اما انسانهای پسامدرن دیگر با چنین مسائلی پریشان نمیشوند. ما به جای داشتن احساسات صرفا هیجانهای گسسته را ثبت میکنیم، زندگی روزمره مبتنی بر هیجان توهمزا است.
«پسامدرنیسم و جامعه مصرفی»، کتابی است شامل مجموعه مقالاتی از فردریک جیمسن، ایرا چرنوس، جیسن برگر و تانر میرلیز. این کتاب دربرگیرنده بحثهایی پرشور است درباره اینکه در فرهنگ کالایی سیلآسای امروز جایگاه هر کدام از ما کجا است و چگونه میتوان در این بازار بود. این کتاب بر نظام سرمایهداری تامل کرده است. نویسندگان آن معتقدند سرمایهداری، بهتدریج جنبههای بیشتری از زندگی را به کالا مبدل کرده است. ایرا چرنوس، در رابطه با تفسیر فردریک جیمسن، از نظریهپردازان معروف از پسامدرنیسم مینویسد:
بسیاری از مفسران چنین فرض میکنند که تفاوت بزرگی میان دوران مدرن و پسامدرن وجود دارد. از نظر آنان دوران مدرن، دورهای است که در اواخر قرن هفدهم (در اروپای غربی) آغاز شد و در دهه 1960 به پایان رسید. عصر پسامدرن، اما مربوط به چند دهه اخیر است و بسیاری معتقدند که یکی از مهمترین تفاوتهای میان این دو عصر به مساله یکپارچگی، کلیت و تمامیت مربوط میشود. مردم در عصر مدرن خواهان نوعی کلیت بودند. مفهوم یکپارچهای از جهان، مجموعه یگانهای از ارزشها، یک فرهنگ و شیوه یکسان، چیزی که در عصر پسامدرن چنان ناپدید شده که نهتنها به آن اهمیت نمیدهیم، بلکه حتی به خاطر نمیآوریم که زمانی ممکن بوده است. عصری که در آن امکانپذیری کلیت را در زندگی کاملا از دست دادهایم و در نتیجه هیچگونه نوستالژی با تمایلی به باز یافتن آن نداریم. ما بیشتر مفاهیمی را که در عصر مدرن ایجاد شدهاند، امروزه در دانشگاهها یا مراکز علمی میآموزیم و در نتیجه هنوز میپنداریم که باید تصویری از جهان داشته باشیم که طبق آن، جهان مکانی است که در آن همه اجزا در تناسب با یکدیگرند و هنگامی که اجزای تجربهها با یکدیگر سازگار نمیشوند، بالطبع احساس یاس و حرمان میکنیم، چنانکه گویی چیزی بسیار هم در زندگی از دست دادهایم و حتی ممکن است خود را چنان مسوول بدانیم که گویی در زندگی شکست خوردهایم و باید کلیتی که نیاز هست را به دست آوریم.»
در این میان نظریهپردازان پسامدرن چشمانداز متفاوتی دارند و فقدان کلیت یکپارچه را اساسا امری مطلوب میپندارند و میگویند اجزای جهان و خود آن اصلا با هم سازگار نیستند و برخی از آنان به خصوص به شکلی از کلیت که آن را «کلان روایت» مینامند، حمله میبرند، کلان روایت گزارشی است که خارج از تمام واقعیتها قابل درک است و مانند شاه کلید برای گشودن معنای هرچیز و حل تمام معماها به کار میرود، بهعنوان مثال سرمایهداری کلان روایتی درباره طبیعت بشر و روابط انسانی در پیشفرض خود دارد.
جیمسن همچنین معتقد است کلیت هنوز ایده ارزشمندی است، به این دلیل که ما باید تلاش کنیم تا بفهمیم چگونه تمام اجزای جهان و تجربههای ما با یکدیگر میپیوندند و این تلاش به ما این امکان را میدهد که از شکل کنونی و نارضایتیهای جهان فعلی عبور کنیم. وی میگوید اقلیتی از انسانها در کل جهان بسیار ثروتمند و قدرتمندند، بعضی از مردم تا حدی مرفهاند و شاید تا حدی در وهم قدرت، اما اکثر مردم دنیا فقیرند یا در حاشیه فقر و به لحاظ جسمانی یا روانی رنجورند و قادر به هیچ عملی در مقابل این وضعیت نیستند و نخستین گام به سمت تغییر واقعی، فهم شیوه تولید رایج و موقعیت ما در آن است، سرمایهداری بهگونهای پیش رفته است که اغلب ما از عواملی که زندگیمان را کنترل میکنند، ناآگاهیم، ما نمیتوانیم، کلیت را، یعنی آن تصویر بزرگ را ببینیم و هر شیوه تولید، فرهنگ مسلط ویژه خود را دارد. شیوه تولید و سبکهای فرهنگی با یکدیگر تغییر میکنند. تغییر در فرهنگ ما از سنتی به مدرنیته و از مدرنیته به پسامدرنیته، تغییری در شیوه تولید را منعکس میکند.
حدود ۶ دهه نخست قرن بیستم هنوز شیوه تولید در بخش اعظم جهان بر پایه سرمایهداری انحصاری بود. در هر کشوری معدود شرکتهایی بزرگ بر بخش عمده اقتصادی کنترل داشتند و دولت نیز به تداوم نظام کمک میکرد. دولتها نیروهای نظامی خود را برای فتح سرزمینهایی به کار میبردند که مواد خام و بازار برای محصولات شرکتهای بزرگ فراهم میآوردند. کشورهای قدرتمند بر سر کنترل کشورهای کوچکتر با یکدیگر رقابت میکردند و جهان را به حوزههای نفوذ خود تقسیم کرده بودند. عصر استعمار، امپریالیزم و جنگهای جهانی بود. تکنولوژی مسلط ماشینها و دستگاههای الکتریکی بود.
سرمایهداری در دوره پسامدرنیسم کیفیات خوب و بد توامانی دارد. دنیای سرمایهداری به شیوههایی آزادی و شادمانی انسان را محدود میکند و به شیوههایی نیز آنها را افزایش میدهد در نتیجه بهسادگی نمیتوان آن را محکوم یا ستایش کرد، بلکه بیش از هر چیز باید آن را تا حد ممکن به دقت تحلیل کرد، این مهم ترین شاخص برای درک واقعیت جامعه ما است.
فرهنگ کالایی
جیمسن عقیدهاش را در رابطه با این موضوع با این سوال آغاز میکند که آیا چیزی وجود دارد که ما را به یکدیگر پیوند دهد؟ و خود چنین پاسخ میدهد که شاید قبل از هر چیز این واقعیت وجود دارد که همه ما تبلیغات تلویزیونی مشابهی میبینیم و برای خرید به سوپرمارکتها و دیگر مراکز خرید میرویم. فرهنگ بیش از پیش به تسخیر چیزهایی درآمده است که میخریم و استفاده میکنیم. حتی «فرهنگ والا» (یعنی هنرهای زیبا، ادبیات و...) لبریز از ارجاعات به کالاهای زندگی روزمره است. اما زندگی روزمره نیز مملو از «فرهنگ والا» است. فرهنگ دقیقا همانگونه بازاریابی میشود که خمیردندان. در نتیجه خط تمایز میان فرهنگ و مصرف کالا نیز بهتدریج محو میشود. برای مثال بزرگترین ستارههای اپرا اکنون تحسین میشوند. ما آواز آنها را در مراکز خرید میشنویم. ما سیدیهای آنان را که در قفسههای سوپرمارکتها روی هم انباشته شده است میبینیم، سپس به خانه میرویم و آنها را در تلویزیون در حال تبلیغ کالاهایی میبینیم که کاملا با هنر آنها نامربوط است. امروزه بهنظر میرسد که همهچیز برای فروش است. هر چیزی همانقدر میارزد که روی برچسب قیمت آن در فروشگاه درج شده است. ما با پدیده نوینی روبهرو نیستیم. سرمایهداری بهتدریج جنبههای هرچه بیشتری از زندگی را به کالا مبدل کرده است تا بتوان آن را خرید. اکنون و در دنیای سرمایهداری متاخر هر محصول فرهنگی صرفا کالای دیگری است که در بازار خرید و فروش میشود. «بازار» در اینجا به معنای مجموعه تمام فرآیندهای تولید و مصرف است که در جهان روی میدهد و هنگامی که بازار و فرهنگ در هم میآمیزند تمام زندگی به یک بازار بزرگ تبدیل میشود.
بازار و رسانه
یکی دیگر از بحثهای قابل تامل در این کتاب، بررسی بازار و رسانه و نقش آنها در دنیای سرمایهداری است. در اینجا نشان داده میشود که این افسونشدگی با رسانهها برای فهم پسامدرنیسم و سرمایهداری متاخر حیاتی است. در تمام اعصار محصولات در بازار به شکل سلسله مراتبی قابل حصول بودهاند، چراکه تقاضا برای بعضی از آنها (معمولا جدیدترها) بیشتر از بقیه بوده است. در مدرنیته شگفتانگیزترین نوآوریها در راس هرم کالاهای جدید مثل اتومبیل، ماشین لباسشویی، ظرفشویی و... و دستگاههایی رخ میداد که این کالاها را تولید میکردند. در پسامدرنیته حیرتانگیزترین نوآوریها در راس تصاویر نوین دیجیتال شده مثل ویدئو لیزر، صدای دیجیتالی و بهویژه دستگاههایی که آنها را تولید میکنند، متمرکز است.
جذبههای زندگی پسامدرن
ژرفترین راز پسامدرنیسم در لذتی نهفته است که به ما میدهد. این لذت منابع معدودی دارد. نخست مفهومی از آزادی به ما میدهد. وقتی ما بازار را مصرف میکنیم در همان حال ایدههای بازار را نیز مصرف میکنیم. ایدههایی چون «بازار آزاد» «کارآفرینی» «نیروهای بازار» و «قانون عرضه و تقاضا» و... هنگام خرید کردن بهشدت احساس آزادی میکنیم چرا که گزینههای روبهروی ما بسیار گسترده است. احساس میکنیم که برتری شیوه زندگی و حق ذاتی آن مبتنی بر تسلط بر جهان را ثابت میکنیم، اما در حقیقت طیف گزینهها از قبل و بهدست کسانی که بازار را میچرخانند و ما آنها را هرگز نخواهیم دید تعیین شده است و یک چیز وجود دارد که ما در انجام آن آزاد نیستیم، ترک کردن بازار و فرهنگ کالایی آن.
به ما گفته شده که تمایل به تملک اشیا، خرید و فروش آنها، مطالبه سود بیشتر برای کار و رقابت بر سر مزایای شخصی همانا طبیعت بشر است و انسانها حتی اگر شده به کمک دروغ و فریب منافع خود را دنبال میکنند. در فرهنگ مدرن حداقل به چالش گرفتن این ایدهها امکانپذیر بود، اما امروزه آنها چنان فراگیرند که کمتر کسی میداند که چگونه باید به پرسششان بگیرد.
انسانهای مدرن احساس داشتند، تجربه درونی آنها به حالات درونیشان پیوند داشت (حتی اگر این حالت درونی پریشان و مسالهدار بود) آنان تلاش میکردند تجارب خود را به یکدیگر پیوند دهند، اما انسانهای پسامدرن دیگر با چنین مسائلی پریشان نمیشوند. ما به جای داشتن احساسات صرفا هیجانهای گسسته را ثبت میکنیم، زندگی روزمره مبتنی بر هیجان توهمزا است.
ارسال نظر