ورود ممنوع صنعتگران در ادبیات! اسد . . . عسگر اولادی رئیس اتاق بازرگانی ایران و چین ما در آینده به ورود نیروی فارغ‌التحصیل دانشگاه‌ها در فضای کسب‌و‌کار نیاز مبرم داریم؛ اما من معتقدم کنکوری که در حال حاضر برگزار می‌شود، نمی‌تواند پاسخگوی این فضا باشد. در حال حاضر علاقه‌مندان ورود به دانشگاه در دانشگاه‌های مختلف آزمون می‌دهند تا در یک رشته قبول شوند و بتوانند لیسانس بگیرند، اما این رویه در محیط کسب‌وکار نمی‌تواند موفقیت ایجاد کند. برای ورود به این محیط دانشجو باید در رشته‌ای ادامه تحصیل دهد که بعد از pic1فارغ‌التحصیلی علاقه داشته باشد در آن حوزه کار کند؛ ما شاهدیم که این بررسی‌ها قبل از آزمون کنکور انجام می‌شود، اما مثلا فردی که علاقه‌مند به ورود به فضای کسب‌وکار و تولید است در رشته ادبیات پذیرفته می‌شود! برای رفع این مساله به نظر من باید بین وزارتخانه‌های تولیدی نظیر وزارت نفت و صنعت و معدن با وزارت علوم درباره کنکور و شرایط پذیرش دانشجویان هماهنگی وجود داشته باشد تا دانشجویی که علاقه‌مند به کشاورزی یا صادرات است در رشته زبان روسی در دانشگاه جندی‌شاپور درس نخواند! بنابراین اگر این روند اصلاح شود و هماهنگی‌های لازم بین این وزارتخانه‌ها به وجود بیاید، ما شاهد ورود افراد علاقه‌مند و متخصص به فضای تولید و صنعت خواهیم بود. دانشگاه باید بتواند مشاور صنعت باشد دکتر پدرام سلطانی نایب‌رییس اتاق بازرگانی ایرانpic2 موضوع ارتباط میان صنعت و دانشگاه مقوله مهمی است، از این رو اتاق بازرگانی به‌عنوان مهم‌ترین نهاد کارفرمایی بخش خصوصی از سال گذشته مجموعه همایش‌هایی را با عنوان تعامل صنعت و دانشگاه از اتاق یزد آغاز کرده است و قرار است که هر ساله این همایش در اتاق‌های دیگر شهرها برگزار شود. متاسفانه طراحی درستی از تربیت نیروی متخصص برای اشتغال مورد نیاز کشور به وجود نیامده است. به نظر می‌رسد وزارت آموزش عالی با توجه به امکانات سخت‌افزاری خود و تخصص‌هایی که در کشور وجود دارد، رشته‌ها را تاسیس می‌کند؛ در این میان توجه به بازار کار از دستور کار اولویت‌ها خارج شده است. از سوی دیگر دانش‌ها و مهارت‌های کسب شده در دانشگاه با توجه به نیازهای کشور به روز نشده و تغییری در آنها داده نشده است. ما در جریان تحول نظام آموزشی کشور تحولات صورت گرفته در نظام‌های آموزشی سایر کشورها را رصد نمی‌کنیم، یا در صورت رصد کردن به آنها عمل نمی‌کنیم؛ به عنوان مثال در دنیا رشته‌های دانشگاهی به تدریج از شکل کلاسیک خارج می‌شوند و دوره‌های آموزشی به سمت میان رشته‌ای و پودمانی شدن پیش می‌روند. مشکل دیگری که در سیستم آموزشی کشور با آن مواجه هستیم، عدم جهت‌گیری نظام آموزشی ما در ارائه آگاهی درباره فرصت‌های شغلی و کسب‌وکار کشور است. به این ترتیب عموما دانش‌آموزان درک دسترسی از کاربردهای رشته انتخابی خود ندارند؛ یعنی نظیر آنچه برای یک رشته ورزشی اتفاق می‌افتد و دانش‌آموز از دوران کودکی و نوجوانی علاقه خود را می‌شناسد و براساس استعداد و نبوغ خود یک رشته ورزشی را انتخاب می‌کند، درباره رشته‌ها آمورش عالی و مهارت‌های فنی و حرفه‌ای این فضا برای دانش‌آموز وجود ندارد. بنابراین ما باید از دوران ابتدایی دانش‌آموزان را با مشاغل آشنا کنیم تا آنها با کشف علایق و استعدادهایشان به سوی رشته‌های متناسب سوق یابند و بدین وسیله احساس بیگانگی میان دانشگاه و بازار کار را از بین ببریم. غفلت از این مهم موجب تحصیل عالیه با هدف و انگیزه قوی می‌شود و کسانی که انگیزه کافی برای تحصیل در رشته مورد انتخابشان نداشته باشند، نمی‌توانند یک یادگیری عمیق و توام با خلاقیت و مهارت داشته باشند. در یک نگاه کلان نه دانشگاه توانسته روش خود را براساس نیازهای شغلی کشور و بازار کار تنظیم کند و نه صنعت به واسطه مشکلاتش از دانشگاه و مباحث آن استقبال کرده است، این در حالی است که این دو بخش باید برای توفیق بیشتر هرکدام چنان در هم تنیده شوند که یک روح در دو بدن باشند، مثلا باید مدیران موفق صنعت و تجارت کشور مدرسان دروس دانشگاه باشند و اساتید دانشگاه مشاوران خبره صنعت. ضعف در تحلیل پیچیدگی‌های دنیای واقعی دکتر محمدرضا مدیریpic3 مدیرعامل شرکت سرمایه، آب، خاک، توسعه (ساخت) تابستان داغ که می‌آید فصل دغدغه است برای بخش قابل‌توجهی از خانوارهای ایرانی، فصلی که به‌زعم این خانوارها با آینده نسل دوم آنها پیوند خورده است. خاصه اینکه کنکور ابتدای راه است. خروجی‌های سال‌ها سرمایه‌گذاری نظام آموزشی لابد توانمندی‌هایی کسب کرده‌اند که بنا است در یک آزمون نفس‌گیر محک بخورد. فرض ضمنی این است که تحصیل در آموزش عالی نیازمند این توانایی‌ها است؛ تحصیلاتی که باید ورودی خود را به خروجی آماده برای جذب در کسب‌وکارها کند. روشن است که فعالیت در کسب‌وکارها بازی در «محیط واقعی» و در پیوند جدی با واقعیت بیرونی و تعامل با نیروهای موثر در محیط کسب‌وکار است. سوال این است که آیا نظام آموزشی برای پاسخ‌گویی به نیاز کسب‌وکارها خود را آماده کرده است و اساسا چنین وظیفه‌ای برای خود متصور است؟ به‌نظر می‌رسد مدل ذهنی‌ای (mental model) که فارغ‌التحصیل این نظام با خود به همراه می‌آورد مبتنی بر رابطه ساده خطی علت و معلول است. مدل ذهنی‌ای که در گسست با طبیعت پیرامون و واقعیت بیرونی قرار دارد. در این نوع مدل ذهنی جایی برای دینامیسم سیستم‌ها، تفکر سیستمی، مفهوم نقاط تعادلی و تصمیم‌گیری در محیط مملو از عدم‌اطمینان‌ها و... باقی نمی‌ماند. بالطبع محصول چنین نظامی دانش‌آموزانی تحویل آموزش عالی می‌دهد که توانایی‌هایی از جمله رفتار حل مساله (problem solving)، تفکر نقادانه (critical thinking)، کار تیمی و... در ایشان برجسته نیست. توانایی‌هایی که برای تحصیل و سپس فعالیت در رشته‌های علوم انسانی از جمله رشته‌های حوزه مدیریت اهمیت ویژه دارد، به‌طور نمونه به‌وضوح آن دسته از رئوس مطالب و دروسی که در همین نظام آموزشی حاکم تدریس می‌شود و درک آنها نیازمند پیچیدگی بیشتری از فضای پیوسته و خطی است عمده دانش‌آموزان را با مشکل مواجه می‌سازد. باید پذیرفت که محیط واقعی کسب‌وکار محیطی خاکستری، نسبی و تعاملی آن هم در چارچوب زمان و مکان است. در این محیط یک گزاره یکسره درست یا نادرست ارزیابی نمی‌شود، حتی اگر گزاره‌ای درست تلقی شود، با تغییر ظرف مکان و زمان ممکن است نادرست ارزیابی شود. اساسا بیشتر مفاهیم در محیط واقعی نسبی است. تصمیم درست، تصمیم نادرست؛ رفتار درست، رفتار نادرست؛ سرمایه‌گذاری درست، سرمایه‌گذاری نادرست و... با نگاه ریاضی‌مدار و مطلق قابل ارزیابی و ارزش‌گذاری نیست. فارغ‌التحصیل نظام آموزش متوسطه و عالی باید بتواند پیچیدگی‌ای فراتر را که در بنگاه‌ها و محیط کسب‌وکار حاکم است درک کند. از او انتظار می‌رود روابط بین همکاران، ‌مدیران، زیردستان و ظرافت‌های آن را درک کند. باید تصویر پویایی از مناسبات قدرت در سازمان را درک کند. باید بتواند پویایی، پیچیدگی و سیالیت حاکم بر عوامل بیرونی مؤثر بر بنگاه را فهم کند. باید بتواند منافع بنگاه متبوع خود را تشخیص داده، اولویت‌های آن را با وجود همپوشانی‌ها دریابد، حتی بتواند رابطه‌ای بین منافع خود و گروه خویش با سازمان برقرار کند. مدل ذهنی‌ای که در نظام آموزش ابتدایی تا متوسطه ترویج می‌شود کاستی‌های اساسی‌تری نیز دارد و به‌نظر می‌رسد که اگر نگوییم انسان و حقوق اساسی وی را کمتر به رسمیت می‌شناسد، دست‌کم وی را در جایگاه محور تاثیرگذاری بر محیط طبیعی و پیرامون خویش ترویج نمی‌کند. این قلم بر این باور است که تفکر امروز حاکم بر اذهان کنشگران اقتصادی محصول این کاستی‌های نظام آموزشی است. اساسا عدم‌توجه به حقوق اساسی چون حق مالکیت، دانش عمومی پایین اقتصادی و غریبگی با مفاهیم اساسی اقتصاد و حتی به رسمیت شناخته نشدن آن به‌عنوان علم در ذهن قاطبه جامعه فعال در محیط کسب‌وکار، به‌طور قابل‌توجهی محصول این کاستی‌ها است. به‌نظر می‌رسد به‌تدریج و با پیشرفت پروژه توسعه، ناکارآمدی این نظام بیشتر خود را نمایان سازد، کما اینکه امروزه دانش‌آموزان و خانواده‌هایشان بیشتر از گذشته برای کسب توانایی‌های مورد نیاز بازار کار، خود دست‌به‌کار می‌شوند. خالی‌ماندن صندلی‌های کم‌کیفیت‌تر دانشگاه‌ها، کاهش اقبال به ادامه تحصیل بدون توجه به نیاز بازار که از جمعیت پسران شروع شده است نیز ممکن است علامتی از درک این کاستی‌ها باشد. شاید بتوان این حدس را طرح نمود که ناتوانی نظام آموزش ابتدایی، متوسطه و عالی در توانمندنمودن ورودی‌های آینده بازار کار، بخش قابل‌توجهی از این نیروها را متقاعد به یادگیری با انجام کار (learning by doing) در عرصه واقعی بازار کار و خارج از نظام آموزشی رسمی کرده است. یاد گرفتن و آزادی انتخاب دکترسعید اسلامی بیدگلیpic4 مدرس مدیریت مالی و مدیرعامل شرکت مشاوره سرمایه‌گذاری آرمان آتی قرار بود که در یادداشتی کوتاه درباره آنچه سیستم آموزشی ایران به دانش‌آموزان و دانشجویان یاد نمی‌دهد، بنویسم. به خودم فکر کردم و به انبوه چیزهایی که یاد نگرفتم. من دانش‌آموز و دانشجوی تنبلی نبوده‌ام. در یکی از بهترین مدارس ایران درس خوانده‌ام و پس از آن نیز از یکی از بهترین دانشگاه‌های کشور فارغ‌التحصیل شده‌ام، پس چرا این‌همه «ناآموخته» مهم و حیاتی در رشته مورد علاقه‌ام دارم؟ آنچه در ادامه آمده، حاصل اندیشه کوتاهی است بر این موضوع، با تکیه بر تجارب خودم به عنوان دانش‌آموز، دانشجو و مدرس دانشگاه. البته نکات ذکر شده در ذیل شامل صددرصد افراد نمی‌شود و بسا کسا که اسیر «ماز آموزشی» نشدند و راه خود را در پیش گرفتند و امروز احتمالا باید رد افراد موفق را بیشتر در این رسته پیگیری کنیم. کنکور واژه مهمی برای همنسلان من است. بسیاری از ما بخشی از دوران خوب جوانی‌مان را در اندیشه و هراس کنکور (کارشناسی، ارشد، دکتری) و تلاش برای موفقیت در آن گذرانده‌ایم. این جو آموزشی باعث شد که ما همه تلاشمان را تنها برای یادگیری مطالبی به کار بگیریم که در کنکور می‌آید و از یادگیری بسیار «مفید»ها غافل باشیم. دانش‌آموزان خوب ما هم تنها از طریق کنکور شناسایی می‌شدند، بنابراین تقریبا راهی نبود جز اینکه در کنکور موفق شویم. ظاهرا هم ما باید رشته تحصیلی خود در دانشگاه را انتخاب می‌کردیم. اگر رتبه مورد نظرمان را کسب نمی‌کردیم که هیچ، اما حتی چه بسیار کسانی که رتبه‌های خوب هم داشتند اما این رتبه‌ها آنها را به رشته‌ها تخصیص دادند. می‌شناسم کسانی را که می‌خواستند فیزیک (یا رشته دیگری) بخوانند، اما چون رتبه‌شان خوب شد، مجبور شدند!! رشته مهندسی برق را انتخاب کنند. همین دو نکته ساده دو درد بزرگ سیستم آموزشی کشورمان را نمایان می‌کند. نوجوانان و جوانان این مرز و بوم با همین روحیه وارد دانشگاه‌ها می‌شوند، در حالی‌که غالبا رشته تحصیلی و مسیر زندگی‌شان را انتخاب نکرده‌اند و آنچه را دوست داشته‌اند فرا نگرفته‌اند و حتی یاد هم نگرفته‌اند که فرا بگیرند. خلاصه آنها در این سیستم آموزشی «یادگرفتن» و «آزادی انتخاب» را یاد‌ نمی‌گیرند. بسیاری از همنسلان من در دور بسته «انتخاب شدن» (انتخاب نکردن) و «یاد نگرفتن» گرفتارند... کنکورمحوری؛ آموزش یا پرورش؟ دکتراحمد شعبانی‌فردpic5 مشاور مدیریت در شرکت‌های بخش خصوصی، عضو شورای‌عالی اخلاق کسب‌وکار ایران و عضو بانک جهانی در حوزه بهبود کسب‌وکار چنانچه از پیدایش و کشف تک‌ستاره‌های یک مسیر آموزشی محتوم بگذریم و خلاقیت و شکوفا شدن ایشان را شاهدی بر توفیق نظامات صرفا آموزش محور قلمداد نکنیم؛ برآیند ارتباط مراکز آموزشی با نیازها و الزامات صنعت و فعالیت‌های اقتصادی در نتایج حاصل از ارزیابی‌های تعلیم دیدگان این نظامات پس از ورود به عرصه‌های تولید و خدمات؛ به خوبی نشانگر سطح اثربخشی آنها است. در «آموزش» وجود روش‌ها و تکنیک‌های خاص در یک سیستم و نظام آموزشی خاص؛ الزامی فرض شده و عقیده بر این است که این روش‌ها و تکنیک‌ها راه ۱۰0 درصد صحیحی برای رسیدن به هدف ترسیم می‌کنند. در اینجاست که دیگر راهکارهای بالقوه اصلا مطرح و مفید نخواهند بود و مشکل نیز از همین جا شروع می‌شود. «آموزش» معرف مسیری یک‌طرفه و یک‌بعدی و نسخه‌ای تک‌سایز و روشی بدون انعطاف است که اطلاعاتی ثابت و منسوخ شده را به افراد تحمیل می‌کند. «آموزش»ها، اغلب به تک‌متکلم بودن و فردمحوری بیشتر از گفتگو و چند‌صدایی و همصدایی و رویکرد تیمی می‌پردازند، اما شاید بدترین جنبه نظام آموزش محور این باشد که آموزش بر اساس تجربه‌های گذشته ارائه می‌شود نه توجه به نیازهای آینده؛ این در حالی است که «پرورش»، متنوع، قابل لمس، مشارکتی، انعطاف‌پذیر و فراتر از همه اینها عمل می‌کند. در آموزش؛ دیدن مساله و تکرار کردن آن بر حل مساله و پیدا کردن راه‌حل‌های مختلف پیشی می‌گیرد و محصول همین نظام هرگز خود را جزئی از مساله نمی‌بیند و پیوسته حل آنها را در عوامل بیرونی جست‌وجو می‌کند. در آموزش؛ مهارت استفاده از دست‌ها و بهره‌گیری از ظرفیت‌های فکری به مخاطبان یاد داده نمی‌شود و اصولا جایگاه یاد دادن منزلت یاد گرفتن را نادیده می‌گیرد و این آموزش؛ فرد را به موجودی مبدل می‌کند که از ابزاری که به دست آورده در جهت معیشت صرف خود استفاده کند و بدیهی است که معیشت زیر خط فقر هم تمرکز ایشان را از بزرگ‌اندیشی و جامع‌نگری به تمرکز بر فردیت و خود محوری می‌کشاند که آثار و تبعات آن نیز بر هیچکس نهان نیست. و اما سه توصیه کوتاه، برای بهبود وضعیت عمومی سیستم آموزشی کشور: اول) به جای تاکید محض بر استانداردها و حفظ و تکرار وضع موجود؛ به دنبال حداکثرسازی پتانسیل و توانایی‌های فکری سیال مخاطبان باشیم و به جای تئوری نگاه از لوله دراز به رویکرد نگاه از ته قیف بزرگ تمرکز کنیم. دوم) به جای تاکید صرف بر«آموزش» که یک انتقال داده‌ها و معلومات محض محسوب شده و بر حصول موقعیت‌های بی‌دردسر و سهل‌الوصول تاکید می‌کند؛ بر هدایت و مربی‌گری که یک تحول‌آفرین و چالش‌برانگیز است؛ تاکید شود. سوم) بیش از تاکید بر به‌خاطرسپاری و تاکید بر دانسته‌ها و تقویت حافظه؛ بر منزلت عملکرد سالم و تقویت هوش عاطفی و پرورش توانایی کشف نادانسته‌ها بپردازیم و به‌جای نگرش قالبی بر نگرش بهره‌ورانه متمرکز شویم. کنکورمحوری و اساسا مسابقه پر از اضطراب و استرس‌زایی به نام کنکور (سبقت نمره)؛ که پمپاژ محتویات حافظه در اوراق امتحانی است؛ مشوق خوبی است در جهت ندیدن توصیه‌های فوق و تاکید بر ماندن در جایی که تا حالا در آن مانده‌ایم. پنج نقص فراموش‌شده سیستم آموزشی ما ایثار خدادادیpic6 مدیر عامل شرکت بهین مشاوران آتیه‌ساز مدیریت و مشاور منابع انسانی در بخش خصوصی به نظر نگارنده، پنج اقدام اصلاحی اساسی در سیستم آموزشی کشور فوریت دارند: اول) پذیرش اینکه هم «احساس موفقیت» و هم «احساس خوشبختی» یک فرایند علمی و آموزش‌پذیر است که فرزندان کشور ما از آن کم‌بهره‌اند. به عبارت دیگر بخش عمده دانش‌آموزان کشور نه استعدادیابی می‌شوند و نه در اصول موفقیت همچون تبیین چشم‌انداز، هدف‌گذاری، برنامه‌ریزی و... آموزش می‌بینند. خب، بدیهی است وقتی چشم‌اندازی برای فرد وجود نداشته باشد و رسالت خود را در زندگی خود نداند، منجر به اتلاف منابع انسانی و در سطح کلان کشور سرمایه‌های اجتماعی کشور می‌شود، همچون مساله فرار مغزهای بدون بازگشت که یکی از دلایل آن همین نکته است که انسان توانمند ولی بدون چشم‌انداز، مجبور می‌شود «چشم‌انداز» و «اهداف»ی را بپذیرد که از طرف محیط اجتماعی به او القا می‌شود. دوم) تفکیک آموزش‌های مهارت‌محور با آموزش‌های رفتارمحور و پذیرش اینکه یک انسان توانمند همچون یک کامپیوتر خوب باید در کنار یک پردازشگر خوب (هوش منطقی یا IQ)، یک حافظه خوب (هوش هیجانی یا EQ) نیز داشته باشد. این حافظه برخلاف پردازشگر به طور اکتسابی پر می‌شود، به عبارتی ما اگر بهترین پزشک، مهندس، دبیر و مدیر را فارغ‌التحصیل کنیم، ولی او اصول و مهارت‌های رفتاری را در زمینه «خودآگاهی»، «ارتباط موثر»، «حل مساله»، مدیریت استرس و... نداشته باشد، همسر و فرزندانش، جامعه و سازمان‌های ما پذیرای او نخواهند بود و مطمئنا دوباره مجبور است به دانشگاه بازگردد و باز هم به اشتباه روی همان مهارت‌های ناقص خود کار کند تا به سطحی از «احساس موفقیت» برسد و یا با کسب درجات عالیه علمی در همانجا به موفقیت‌های علمی خود در دانشگاه به عنوان استاد ادامه دهد و همچنان از جامعه و احساس خوشبختی اجتماعی که بدون شک از حقوق فردی اوست، فاصله بگیرد. سوم) ایجاد رویکرد پژوهش_محوری و دانشجو_محوری به جای کلاس_محوری و استاد_محوری فعلی که حاصلش چیزی جز اقیانوس‌هایی به عمق یک سانت و تحکیم پارادایم‌های مدرک_محوری در کشور نبوده است. چهارم) تمرکز همزمان روی ظرفیت‌سازی محیطی و توانمندسازی فردی: سیستم آموزشی ما روی توانمند سازی فردی کار می‌کند که خود از استعدادش در رشته a بی‌خبر است و علاقه‌مند به تحصیل در رشته x بوده ولی y را قبول شده است. در نتیجه خود و خانواده‌اش متحمل هزینه‌های زیاد ریالی، زمانی و... می‌شوند که سیستم آموزش کشور او را در رشته y توانمند کند که تازه بعد از فارغ‌التحصیلی متوجه می‌شود هیچ سازمانی به او نیاز ندارد یا اگر هم نیاز دارد و مشغول به کار شود، حداکثر چند سال بعد با فرسودگی‌های شغلی زیاد و ناکامی‌های فردی و خانوادگی درونی زیاد شروع به برون‌ریزی‌های غیرعادی می‌کند و اطرافیان را شگفت‌زده می‌کند. پنجم) تمرکز همزمان روی فرآیندهای Learning (یادگیری) و Training (آموزش) به عنوان مثال: رویکردهای آموزشی کارگاهی. مهاجرت آفت سرمایه‌گذاری فرید فولادیpic7 مدیر محصول شرکت «همکاران سیستم» چرا نظام آموزشی کشور، در حال حاضر انتظارات صنعت را برآورده نمی‌کند. به نظر می‌رسد که برخی از دلایل این موضوع به شرح زیر است:‌ الف) مطالب فنی و آموزشی که فارغ‌التحصیلان مراکز دانشگاهی در طول زمان تحصیل آموزش می‌بینند، با سطح توقعات و انتظارات کارفرمایان صنایع فاصله دارد. می‌توان گفت نظام آموزشی ما با نیازهای صنایع منطبق نیست و در پرورش نیروهای آماده‌ به کار همچنان با مشکلات زیادی مواجه هستیم. بسیاری از صنایع بعد از جذب نیرو با صرف هزینه‌های بالا نیروهای کارشان را مجددا آموزش می‌دهند. ب) نظام آموزشی ما، دانشجویان را فقط به سمت حفظ کردن مطالب سوق داده است. بیشتر دانشجویان ما ذهن تحلیلی ندارند و در درک و حل مسائل ضعف دارند. به عبارت دیگر دانشجو در ایران همان دانش‌آموزی است که به مانند یک دایره‌المعارف بزرگ مطالب زیادی را از بر کرده، بی آنکه در مورد آنها به اندازه کافی اندیشیده باشد، البته این موضوع می‌تواند از اثرات منفی کنکور هم باشد. ج) نظام آموزشی کشور، دانشجویان را به سمت تعیین مشاغل مناسب سوق نمی‌دهد. به همین دلیل شاهد این هستیم که بسیاری از فارغ‌التحصیلان هدف کاری درستی برای خود مشخص نکرده‌اند‌، تنها به دنبال یک شغل هستند و نوع آن برایشان در درجات بعدی اهمیت قراردارد. می‌توان گفت بسیاری از آنها تصمیم قطعی برای انتخاب کارشان اتخاذ نکرده‌اند و صرف داشتن یک شغل برایشان کفایت می‌کند. این امر به مرور آنها را دچار بی‌انگیزه‌گی و دلزدگی از کارشان خواهد کرد. د) مساله بعدی افزایش آمار مهاجرت نیروهای نخبه و بااستعداد دانشگاهی است. امروزه در تمام کشورهای پیشرفته دنیا صنایع مختلف در دانشگاه‌ها استعداد‌یابی می‌کنند و با سرمایه‌گذاری در این بخش بر سر جذب نیروهای نخبه رقابتی تنگاتنگ دارند، اما در ایران به دلیل موضوع مهاجرت، امکان سرمایه‌گذاری صنایع در بخش استعدادیابی وجود ندارد، چرا که ما نمی‌دانیم اشخاصی که رویشان سرمایه‌گذاری می‌شود بعد از تحصیلات قطعا در ایران ماندگارند یا اینکه کشور را ترک می‌کنند. شکاف تئوری با عمل سیدحسین میرحسینیpic8 رییس «مدیریت حسابداری» گروه خودروسازی بهمن شاید بتوان گفت بین 60 تا 70 درصد سیستم آموزش عالی فعلی کشور، کارآمد نیست و این سیستم قریب به 30 تا حداکثر 40 درصد کارآیی دارد. مثلا در زمینه رشته تخصصی بنده یعنی حوزه مدیریت و اقتصاد مالی، دانشجویان عموما فقط با مباحث تئوریک آشنا می‌شوند؛ اما این مباحث تنها بخش مختصری از زیربنای کار عملی حسابداری است. در دوره لیسانس و فوق لیسانس هیچ مورد عملی به دانشجویان آموزش داده نمی‌شود و فارغ‌التحصیلان حسابداری و مدیریت مالی با اینکه کارشناس مالی هستند، وقتی وارد عرصه کار عملی می‌شوند، تنها محفوظات خود را می‌توانند ارائه دهند که بعضا با کار عملی بسیار متفاوت است. آنها در این مرحله نمی‌توانند سواد تئوریک خود را به عرصه عمل آورند و به شکل کاربردی از آن استفاده کنند. به این ترتیب این افراد پس از فارغ‌التحصیلی عموما به عنوان کارآموز یا کارورز با حقوقی پایین‌تر از یک کارشناس کار می‌کنند. این امر نشان‌دهنده شکاف سیستم اداری و آموزشی است که باید مرتفع شود. pic9 ضعف در تحلیل منطقی امین‌رضا وهوش اصفهانی مدیرعامل شرکت رهنما کامیابان نخستین (بییپ) همه ما (دانش‌آموخته‌های رشته‌های فنی) کتاب فیزیک «هالیدی» را به خاطر داریم. بعد از ورود به دانشگاه، این اولین کتابی بود که دانشجوها به سراغ آن می‌رفتند. این کتاب یک ویژگی جالب داشت: بعد از طرح هر مبحث، دو دسته سوال پیش روی خواننده قرار داده شده بود: یک دسته «مساله»‌ها و یک دسته «پرسش»‌ها. مساله‌ها بیشتر از روی pic10فرمول‌های ارائه‌شده ساخته شده بودند و پرسش‌ها پدیده‌های طبیعی و علمی بودند که قرار بود با این فرمول‌ها تفسیر شوند. نکته مهم که تبلوری از نظام آموزش ماست، در فرآیند حل این سوالات روشن می‌شد، چرا که مساله‌ها (دسته اول) با چند عددگذاری ساده قابل حل‌شدن بودند، اما پرسش‌ها (دسته دوم) برای بسیاری از افراد مبهم و گنگ بود. این مثال ساده نشان می‌دهد که در بین آموزش‌هایی که دانشجو (یا دانش‌آموز) باید فراگیرد، مدل فکرکردن و نحوه تحلیل منطقی در مورد پاسخ پرسش‌ها، جایی ندارند. همین باعث می‌شود تا در دنیای واقعی و در محیط کسب و کار، افراد نتوانند مسائل را به خوبی بشناسند تا در گام بعدی راه حل مناسب را تشخیص دهند. در واقع اگر سیبی از درخت بر سرمان بیفتد، جاذبه زمین را نمی‌توانیم کشف کنیم، هر چند در همان لحظه فرمول‌های قوانین نیوتون را از بر باشیم!pic11