گفتوگو با کیومرث بابازاده، راهبر تیم برودپیک
برودپیک حجاب را از چهره کوهنوردی ایران برداشت
کیومرث بابازاده مردی است که در ۵۰ سال گذشته، همیشه و در هر دورهای به نحوی در کوهنوردی ایران حضوری تعیینکننده داشته است. بابازاده در سال ۱۳۸۷، با حمایت از طرح گشایش مسیر برودپیک، عملا راهبری کلی آن برنامه را برعهده گرفت و در تلاش نخست، خود نیز بهرغم سن بالا همراه تیم به منطقه رفت و در تمام مدت صعود در کمپ اصلی حضور داشت. در سالهای ۱۳۹۰ و ۱۳۹۲، پس از آنکه فدراسیون کوهنوردی برنامه برودپیک را تایید نکرد بابازاده تمام قد به مخالفت با فدراسیون برخاست و در سلسله نامههایی تحت عنوان «کژمداری» که در وبسایتهای کوهنوردی منتشر شد، انتقادهای شدیدی را از فدراسیون مطرح کرد که این امر به شکایت قضایی ریاست وقت فدراسیون از او انجامید.
کیومرث بابازاده مردی است که در 50 سال گذشته، همیشه و در هر دورهای به نحوی در کوهنوردی ایران حضوری تعیینکننده داشته است. بابازاده در سال 1387، با حمایت از طرح گشایش مسیر برودپیک، عملا راهبری کلی آن برنامه را برعهده گرفت و در تلاش نخست، خود نیز بهرغم سن بالا همراه تیم به منطقه رفت و در تمام مدت صعود در کمپ اصلی حضور داشت. در سالهای 1390 و 1392، پس از آنکه فدراسیون کوهنوردی برنامه برودپیک را تایید نکرد بابازاده تمام قد به مخالفت با فدراسیون برخاست و در سلسله نامههایی تحت عنوان «کژمداری» که در وبسایتهای کوهنوردی منتشر شد، انتقادهای شدیدی را از فدراسیون مطرح کرد که این امر به شکایت قضایی ریاست وقت فدراسیون از او انجامید. شکایتی که البته نتیجهای برای شاکی در بر نداشت. بابازاده در دومین و سومین تلاش باشگاه آرش برای صعود از برودپیک، پس از آنکه برخی اعضای تیم با مشکلات مالی روبهرو شدند، هزینه صعود خود را به تیم بخشید و به نفع حضور جوانان از رفتن به منطقه خودداری کرد و وظیفه پشتیبانی تیم را در تهران بر عهده گرفت.بابازاده در یک سال گذشته و پس از حادثه، کمتر در مجامع حاضر شده و تقریبا با هیچ رسانهای گفت وگو
نکرده است. این نخستین گفت وگو کیومرث بابازاده پس از حادثه برودپیک است.
آقای بابازاده چه شد که برنامه برودپیک شکل گرفت؟ پیشنهاد چه کسی بود؟
سال 1376 وقتی که راکاپوشی توسط تیم آرش و سرپرستی رامین شجاعی صعود شد، طی صحبتی که با رامین داشتم او پتانسیل زیادی در بچهها میدید. رامین معتقد بودکه تمام کارها نباید در فدراسیون کوهنوردی متمرکز باشد و برخی برنامهها میتواند با حمایت فدراسیون اما با مدیریت و مسوولیت باشگاهها و گروههای با تجربه انجام شود. رامین سال 78 طرح مسیر نو را بر روی برودپیک به فدراسیون کوهنوردی ارائه کرد و فدراسیون خیلی ساده طرح را رد کرد. بهخاطر اینکه نمیتوانست بپذیرد در بدو تاسیس باشگاه 8000متری در فدراسیون، گروه دیگری مستقل از فدراسیون بر روی چنین برنامه بزرگی تلاش کند. البته باید اشاره داشت که قصد رامین استقلال و جدا شدن از فدراسیون نبود اما تلاش داشت کوهنوردی ایران را از نظر کیفی رشد دهد. رامین برنامههای تمرینیاش را اجرا میکرد تا دوباره این برنامه در سال 1384 در باشگاه دماوند توسط کاظم فریدیان و در باشگاه آرش توسط رامین شجاعی مطرح شد. آن زمان هم هر دو باشگاه و همینطور انجمن کوهنوردان از این طرح استقبال و حمایت کردند و رامین و کاظم راهی برودپیک شدند برای تلاش بر روی مسیر نو که البته برنامه آن سال به تلاشی بر روی مسیر نرمال برودپیک محدود ماند. بعد از آن ماجرا رامین به کانادا مهاجرت کرد. از آن طرف کاظم فریدیان هم در باشگاه دماوند این برنامه را مستقلا و با همراهی تعدادی از همنوردانش اعلام کرد که نهایتا بعد از چند ماه تمرین، گویا بهخاطر مشکلات مالی برنامه باشگاه دماوند به نانگاپاربات تغییر کرد و کاظم و همنوردانش موفق شدند نخستین صعود ایرانی نانگاپاربات را رقم بزنند. اما بحث مسیر نو بر برودپیک کماکان در باشگاه آرش ادامه داشت. پیش از رفتن رامین به کانادا، طی جلسهای که من و او با هم داشتیم مقرر شد سرپرستی این صعود بر عهده من باشد و سازماندهی، انتخاب و تمرین نفرات را پیش ببرم و این به نخستین اعزام تیم در سال 88 منجر شد که با پیوستن رامین از کانادا تیم راهی منطقه شد و برنامهای که اجرا شد به عقیده من اهمیت بسیار بالایی نسبت به دو برنامه سالهای بعد «90 و 92» داشت. چرا که همیشه سختترین مسائل برداشتن نخستین قدم است. در سال نخست تیم بسیار موفق بود. توانست بیش از 2000 متر ارتفاع از مسیر نو را گشایش کندو موفق شد توان بالای خود را به نمایش بگذارد و همچنین تجربهای بزرگ کسب کند.
اگر با تجربیات امروز به یکسال قبل برگردیم، چه تدبیری برای صعود بدون حادثه میاندیشید؟
من همواره طرفدار کار نو بوده و هستم. کار نو هم ریسک و مشکلات خود را دارد و هیچ کجا و هیچ کار نویی بدون هزینه نبوده است. به نظر من اگر میتوانستیم با تجربه بعد از حادثه به زمان قبل از حادثه برویم ممکن بود تمام این مشکلاتی که حادث شد با موفقیت حل شود یا اصلا پیشگیری شود اما قطعا در یک اجرای فرضی دیگر با مشکلهای دیگری مواجه میشدیم که در تجربه گذشته نداشتهایم. برای یک کار ناشناخته، نمیتوان تمام جوانب را در نظر گرفت و کار را پیش برد و بینقص اجراکرد. من در طول این 8 سال همواره بر روی آب و هوای برودپیک کار میکردهام. از طریق سایتهای هواشناسی آنچه من میدیدم، برودپیک همواره یک دوره 5 روزه هوای خوب داشته است. البته حداکثر تا 5 روز و سپس آغاز هوای خراب. با این حساب در برنامه 88 من کاملا میدانستم که با وجود پیش بینیهای هواشناسی، هوای خوب و مساعد بیش از 5 روز ثبات نخواهد داشت.
در بین سه نفر صعودکننده، آیدین کسی بود که در هر سه برنامه حضور داشت و با روحیات حماسی هم که داشت شاید به نسبت بقیه تعیینکنندگی بیشتری در برنامه داشت. میدانیم که او رابطه نزدیکی هم با شما داشت و حتی در نامه آخرش گفته بود که «میخواهیم پیرمردی را شاد کنیم که بغض به گلو نشسته اش فریاد شد، و فریادش به دادگاه برده شد...» که اشارهای بود به قضایای به دادگاه کشیده شدن شما توسط فدراسیون کوهنوردی. لطفا از خاطراتی که دارید یا آنچه از تکامل شخصیت کوهنوردی و تجربه کوهنوردی آیدین دارید برایمان بگویید.
آیدین زمانی که آمد و اعلام آمادگی کرد که میخواهد در برنامه حضور داشته باشد 19 ساله بود. بسیار جوان بود. اما برنامه ما به گونهای نبود که از ابتدا طرح قبلی داشته باشد که هر کسی چه مسوولیتی دارد. یک تیم تشکیل شده بود که کاملا کاری و قوی بود. من عقیدهای دارم مبنی بر اینکه هرکسی بخواهد در برنامه شرکت کند من مانع او نمیشوم. مسائلی را با او در میان میگذارم تا بداند وارد چه کاری میشود. آیدین که اعلام حضور کرد من خوشحال شدم که یک جوان 19 ساله چنین توانی در خود دیده، اما همانجا با او صحبت کردم و اشاره کردم جاه طلبی خواهد بود اگر فکر کنی میآیی و در اولین برنامهات در هیمالیا، بر روی یک مسیر نو در 8000 متر صعود میکنی. بسیار اندکاند افرادی که توانستهاند در این کار موفق باشند. از او خواستم برود و خوب فکرهایش را بکند. بعد از چند روز برگشت و گفت من فکرهایم را کردهام. توقع صعودندارم اما چون میخواهم کوهنوردی در سطح بالا داشته باشم و ادامه بدهم تصمیم به شرکت در این اکسپدیشن را دارم؛ مخالفتی نکردم. به او گفتم بیا. من سرپرست برنامه هستم، اما تصمیم نهایی را مسوول فنی تیم خواهد گرفت که چه کاری انجام دهی و کجا فعالیت کنی. اگر قبول نکرد در تیم باشی با هم در بیس کمپ خواهیم بود و آمد...آیدین بسیار مشتاق و با فکر کار میکرد. ما دیدیم که نباید آیدین را در کمپ اصلی نگه داریم. مشورتی با رامین داشتیم. قرار شد رامین به همراه دیگر نفرات فنی، کار گشایش را انجام دهد اما کار تجهیز مسیر را به جوانهای تیم بسپاریم. که آیدین و رضا کاظمیاین کار را بر عهده گرفتند و موفق هم بودند. آماری که ارائه میدهم میتواند مشخص کند که این دو نفر در چه سطح آمادگی و توانایی قرار داشتند. آیدین و رضا در کل 14 بار از کمپ اصلی برای تجهیز مسیر خارج شدند و تا ارتفاع 7000 متر صعود کردند. در تمام این 14 بار وزن کولههایشان بین 18 تا 24 کیلو بود. چادر معلقی که ما بین کمپ یک و دو برپا کرده بودند و تمهیداتی که برای مهار آن به کار بسته بودند یک شاهکار کوهنوردی بود. آیدین واقعا استعداد کوهنوردی بالایی داشت؛ برعکس جثه و حجم عضلاتش بسیار قوی بود و خوش روحیه...
از برنامه سال ۹۰ خیلی به تلخی و سختی یاد شده. رامین شجاعی که بهخاطر مشکلات مهاجرت در برنامه حضور نداشت. شما هم که بهخاطر مشکلات مالی بچهها هزینهتان را به تیم بخشیدید و نرفتید. عملا کار به دست چند جوان سپرده شد و البته تیم هم موفق نبود و تنها ۳۰۰ متر از بخشهای ساده مسیر جدید گشایش شد. در فیلمهایی که از برنامه هست میبینیم که آیدین و مجتبی بعد از اینکه برنامه نیمه تمام ماند بسیار متاثر شده و گریه میکنند. نظر شما دراین خصوص چیست؟
سال 90 ما بهترین و آمادهترین تیم را داشتیم. اما با سنگاندازیهای فدراسیون کوهنوردی زمان و فصل صعود را از دست دادیم و دلیل اصلی نگرفتن نتیجه هم این موضوع بود. تیم میتوانست راحت صعود را انجام دهد. در این سال توانسته بودیم با توجه به نقایص سال 88، مشکلات فنی تیم را برطرف کنیم. اردوهایی برگزار کردیم و با دنیساوروبکو که از بهترین کوهنوردان حال حاضر جهان است و اتفاقا خودش هم مسیر جدیدی بر برودپیک گشایش کرده است مکاتباتی داشتیم که نتیجه آن برپایی کلاسهایی در قزاقستان بود. نتیجهای که گرفته بودیم این بود که در انتهای مسیر صعودکنندگان با قسمتهای مخلوط یخ و سنگ روبهرو خواهند شد که میدانیم صعود چنین مسیرهایی چقدر سخت است. بهتر بود تیم یک دوره آموزشهایی فرا بگیرد که این اتفاق هم افتاد. اعضای تیم به غیر از آیدین که مشکل سربازی داشت عازم قزاقستان شدند و نزد دنیس اوروبکو یک دوره فشرده صعودهای دشوار دیدند. در پایان کلاسها نیز اوروبکو مکتوبی داد و تایید کرد این تیم توان صعود از یک مسیر نو روی برودپیک را دارد. اما آن سال فدراسیون مدت زیادی ما را برای مجوز برون مرزی معطل کرد و آخر هم مجوزی نداد و این باعث شد که تیم سه بار مجبور شود پروازش را عقب بیندازد و عملا 20 روز دیرتر از موعد به منطقه رسید و بخش عمده فصل صعود را از دست داد و با شروع هوای خراب، با اینکه به خوبی توان ادامه داشت، مجبور به ترک منطقه شد.
پویا در روزهای آخر قبل برنامه به تیم اضافه شد. با توجه به اینکه پویا عضو آرش نبود چه شد که این اتفاق افتاد؟
پویا دوست آیدین بود و زمستان سال 1391 هم برنامهای بزرگ و به یادماندنی را با آیدین در منطقه علمکوه اجرا کرده بودند. گویا باشگاه دماوند بنا داشت برنامه گشایش مسیری را در قراقوروم پاکستان اجرا کند که پویا از اعضای اصلی آن بود، اما برنامه در روزهای آخر بهخاطر عدم تامین مالی لغو شد و پویا که چند ماه تمرین کرده بود خواست که به تیم آرش بپیوندد. من در مورد پویا زیاد تحقیق کردم. فهمیدم پویا در برنامهای که دو سال قبل هیات تهران برای صعود قله دشوار پاسوپیک در پاکستان اجرا کرده بود پیش برنده تیم بوده و توانمندیهایش را اثبات کرده بود. اینطور نبود که بخواهد بیاید و اعلام حضور کند و ما هم بدون هیچ پیش زمینهای حضور او را بپذیریم. این بچهها فوقالعاده بودند.
فرض کنیم یکی از همین بچه ها، مثلا آیدین زنده میماند و برمیگشت، با چه سرنوشتی روبهرو میشد؟
آیدین دقیقا به همان دلیلی برنگشت که فرشاد خلیلی از حادثه بهمن 1388 برنگشت! در آن حادثه وقتی شاگردان فرشاد را بهمن زد، او بیشتر نفرات بهمن زده را بیرون آورد، اما یکی از شاگردان زیر بهمن گم شد. فرشاد آگاه بود اگر نتواند فرد آخر را نجات بدهد جامعه چه بر سر او خواهد آورد! فرشاد وسط بهمن مشغول سونداژ زدن بود. در فیلم بهمن دیزین میبینیم چند نفری میخواهند بیایند و کمک کنند اما فرشاد فریاد میزند کسی نیاید چون امکان فروریختن بهمن دوم زیاد است اما خودش آن وسط بیتوجه به خطر باز سونداژ میکند! و بعد بهمنی که در ادامه ریزش کرد فرشاد را هم مدفون کرد. به نظر من فرشاد آگاه بود از بهمنی که در راه هست و خود بارها در کلاسهایش درس داده بود که امنیت امدادگر از نجات جان حادثه دیده اولویت بالاتری دارد، اما با این وجود ماند تا پای جان، چراکه میدانست اگر بدون شاگردش زنده برگردد، این بار جامعه او را خواهد کشت! همین جامعه کوهنوردی که امروز او را قهرمان میداند! در مورد آیدین یا هرکدام از بچهها هم اگر برمیگشتند عاقبت همین بود. ما در روزی که آیدین در تماس تلفنی اعلام کرد دیگر قادر به حرکت نیستند و امداد خواست، در ستاد بحران که در منزل من تشکیل داده بودیم مشورت کردیم و قرار شد در نخستین تماسی که آیدین طبق وعده مقرر میگیرد من از او بخواهم تا هر کدامشان که توان برگشت دارند راه بیفتند و پایین بیایند و آن کس یا کسانی را که نمیتوانند پایین بیایند بگذارند برای افرادی که احتمالا برای امداد بالا میآمدند. همه کسانی که در آن روز در منزل من حضور داشتند شاهد بودند که وقتی آیدین در ساعت مقرر زنگ زد اینطور صحبت را آغاز کردم که «کدامیک از شما میتونه سرپا باشه؟» که آیدین نگذاشت حرف من تمام شود و با خشونت بالایی گفت: «اصلا فکرش رو هم نکنید. ما با هم آمدیم و با هم برمیگردیم پایین.» توقع داشتید من چه چیزی بگم؟ کسی که در ارتفاع 8000 متری بعد از 4 روز فعالیت احساسش را آنچنان بروز میدهد من چه کاری میتوانستم بکنم؟ چه دستوری میشد داد؟ اصلا مگر میشود به آدمهای درجه یک دستور داد؟ اینها آدمهای درجه یک بودند. گشایش مسیر در هیمالیا کارانسانهای عادی نیست. شاخصترین کوهنوردها میتوانند آنجا ورود کنند و این مشخصه تنها در قدرت بدنی و مهارت کوهنوردیشان نیست. در هوش و ذکاوتشان هم هست. وقتی آیدین در آن شرایط و بعد از چهار روز حضور در ارتفاع 8000 متری از مقدمه چینی من تا آخر ماجرا را میخواند و آنچنان تصمیمش را قاطع عنوان میکند ما به بزرگی این افراد پی میبریم. گو اینکه شاید به لحاظ اصول حرفهای کوهنوردی اشتباه کرده باشند اما به معیارهای انسانی و باورهایشان تا پای جان پایبند بودند.
آقای بختیاری دبیر باشگاه آرش در مراسم بزرگداشتی که در برج میلاد برگزار شده بود قول داد که باشگاه حادثه را بررسی کرده و گزارشش را در اختیار عموم قرار دهد. چرا اکنون بعد یک سال هنوز باشگاه آرش این کار را نکرده است و آیا اساسا گزارشی منتشر خواهد کرد؟
به نظر من برنامه برودپیک حجاب را از چهره کوهنوردی ایران برداشت و در مواجهه با آن هر کسی هر آنچه را که بود ابراز کرد. عدهای به خود آمدند و از تکرار بیحاصلی که بخش عمده کوهنوردی ایران را فرا گرفته منزجر شدند. عدهای دیگر که کوهنوردی نوجویانه را مانعی در برابر بساطشان میدیدند از این فرصت استفاده کردند و هر هجمهای که میتوانستند بر پیکر بازماندگان این برنامه وارد آوردند و.... ما در باشگاه آرش کارگروهی تشکیل دادیم و از بیش از 70 نفر در داخل و خارج باشگاه درخواست نظر مکتوب کردیم. کارگروه در جلسات بسیاری نظرات را بررسی کرد، اما واقعیت این است که در میان اعضای کارگروه باشگاه آرش هم اجماعی حاصل نشد و نتوانستند به گزارش مشترکی برسند. با این اساس فکر میکنم باشگاه به زودی این مساله عدم اجماع را به صورت رسمیاعلام کند و از صاحبنظرانی هم که مطالبی را ارسال کردهاند، بخواهد که هر کدام راسا مطالبشان را منتشر کنند تا شاید مجموعه این گزارشها تا حدی جامعه کوهنوردی را به درس گرفتن از حادثه نزدیک تر کند.
آقای بابازاده چه شد که برنامه برودپیک شکل گرفت؟ پیشنهاد چه کسی بود؟
سال 1376 وقتی که راکاپوشی توسط تیم آرش و سرپرستی رامین شجاعی صعود شد، طی صحبتی که با رامین داشتم او پتانسیل زیادی در بچهها میدید. رامین معتقد بودکه تمام کارها نباید در فدراسیون کوهنوردی متمرکز باشد و برخی برنامهها میتواند با حمایت فدراسیون اما با مدیریت و مسوولیت باشگاهها و گروههای با تجربه انجام شود. رامین سال 78 طرح مسیر نو را بر روی برودپیک به فدراسیون کوهنوردی ارائه کرد و فدراسیون خیلی ساده طرح را رد کرد. بهخاطر اینکه نمیتوانست بپذیرد در بدو تاسیس باشگاه 8000متری در فدراسیون، گروه دیگری مستقل از فدراسیون بر روی چنین برنامه بزرگی تلاش کند. البته باید اشاره داشت که قصد رامین استقلال و جدا شدن از فدراسیون نبود اما تلاش داشت کوهنوردی ایران را از نظر کیفی رشد دهد. رامین برنامههای تمرینیاش را اجرا میکرد تا دوباره این برنامه در سال 1384 در باشگاه دماوند توسط کاظم فریدیان و در باشگاه آرش توسط رامین شجاعی مطرح شد. آن زمان هم هر دو باشگاه و همینطور انجمن کوهنوردان از این طرح استقبال و حمایت کردند و رامین و کاظم راهی برودپیک شدند برای تلاش بر روی مسیر نو که البته برنامه آن سال به تلاشی بر روی مسیر نرمال برودپیک محدود ماند. بعد از آن ماجرا رامین به کانادا مهاجرت کرد. از آن طرف کاظم فریدیان هم در باشگاه دماوند این برنامه را مستقلا و با همراهی تعدادی از همنوردانش اعلام کرد که نهایتا بعد از چند ماه تمرین، گویا بهخاطر مشکلات مالی برنامه باشگاه دماوند به نانگاپاربات تغییر کرد و کاظم و همنوردانش موفق شدند نخستین صعود ایرانی نانگاپاربات را رقم بزنند. اما بحث مسیر نو بر برودپیک کماکان در باشگاه آرش ادامه داشت. پیش از رفتن رامین به کانادا، طی جلسهای که من و او با هم داشتیم مقرر شد سرپرستی این صعود بر عهده من باشد و سازماندهی، انتخاب و تمرین نفرات را پیش ببرم و این به نخستین اعزام تیم در سال 88 منجر شد که با پیوستن رامین از کانادا تیم راهی منطقه شد و برنامهای که اجرا شد به عقیده من اهمیت بسیار بالایی نسبت به دو برنامه سالهای بعد «90 و 92» داشت. چرا که همیشه سختترین مسائل برداشتن نخستین قدم است. در سال نخست تیم بسیار موفق بود. توانست بیش از 2000 متر ارتفاع از مسیر نو را گشایش کندو موفق شد توان بالای خود را به نمایش بگذارد و همچنین تجربهای بزرگ کسب کند.
اگر با تجربیات امروز به یکسال قبل برگردیم، چه تدبیری برای صعود بدون حادثه میاندیشید؟
من همواره طرفدار کار نو بوده و هستم. کار نو هم ریسک و مشکلات خود را دارد و هیچ کجا و هیچ کار نویی بدون هزینه نبوده است. به نظر من اگر میتوانستیم با تجربه بعد از حادثه به زمان قبل از حادثه برویم ممکن بود تمام این مشکلاتی که حادث شد با موفقیت حل شود یا اصلا پیشگیری شود اما قطعا در یک اجرای فرضی دیگر با مشکلهای دیگری مواجه میشدیم که در تجربه گذشته نداشتهایم. برای یک کار ناشناخته، نمیتوان تمام جوانب را در نظر گرفت و کار را پیش برد و بینقص اجراکرد. من در طول این 8 سال همواره بر روی آب و هوای برودپیک کار میکردهام. از طریق سایتهای هواشناسی آنچه من میدیدم، برودپیک همواره یک دوره 5 روزه هوای خوب داشته است. البته حداکثر تا 5 روز و سپس آغاز هوای خراب. با این حساب در برنامه 88 من کاملا میدانستم که با وجود پیش بینیهای هواشناسی، هوای خوب و مساعد بیش از 5 روز ثبات نخواهد داشت.
در بین سه نفر صعودکننده، آیدین کسی بود که در هر سه برنامه حضور داشت و با روحیات حماسی هم که داشت شاید به نسبت بقیه تعیینکنندگی بیشتری در برنامه داشت. میدانیم که او رابطه نزدیکی هم با شما داشت و حتی در نامه آخرش گفته بود که «میخواهیم پیرمردی را شاد کنیم که بغض به گلو نشسته اش فریاد شد، و فریادش به دادگاه برده شد...» که اشارهای بود به قضایای به دادگاه کشیده شدن شما توسط فدراسیون کوهنوردی. لطفا از خاطراتی که دارید یا آنچه از تکامل شخصیت کوهنوردی و تجربه کوهنوردی آیدین دارید برایمان بگویید.
آیدین زمانی که آمد و اعلام آمادگی کرد که میخواهد در برنامه حضور داشته باشد 19 ساله بود. بسیار جوان بود. اما برنامه ما به گونهای نبود که از ابتدا طرح قبلی داشته باشد که هر کسی چه مسوولیتی دارد. یک تیم تشکیل شده بود که کاملا کاری و قوی بود. من عقیدهای دارم مبنی بر اینکه هرکسی بخواهد در برنامه شرکت کند من مانع او نمیشوم. مسائلی را با او در میان میگذارم تا بداند وارد چه کاری میشود. آیدین که اعلام حضور کرد من خوشحال شدم که یک جوان 19 ساله چنین توانی در خود دیده، اما همانجا با او صحبت کردم و اشاره کردم جاه طلبی خواهد بود اگر فکر کنی میآیی و در اولین برنامهات در هیمالیا، بر روی یک مسیر نو در 8000 متر صعود میکنی. بسیار اندکاند افرادی که توانستهاند در این کار موفق باشند. از او خواستم برود و خوب فکرهایش را بکند. بعد از چند روز برگشت و گفت من فکرهایم را کردهام. توقع صعودندارم اما چون میخواهم کوهنوردی در سطح بالا داشته باشم و ادامه بدهم تصمیم به شرکت در این اکسپدیشن را دارم؛ مخالفتی نکردم. به او گفتم بیا. من سرپرست برنامه هستم، اما تصمیم نهایی را مسوول فنی تیم خواهد گرفت که چه کاری انجام دهی و کجا فعالیت کنی. اگر قبول نکرد در تیم باشی با هم در بیس کمپ خواهیم بود و آمد...آیدین بسیار مشتاق و با فکر کار میکرد. ما دیدیم که نباید آیدین را در کمپ اصلی نگه داریم. مشورتی با رامین داشتیم. قرار شد رامین به همراه دیگر نفرات فنی، کار گشایش را انجام دهد اما کار تجهیز مسیر را به جوانهای تیم بسپاریم. که آیدین و رضا کاظمیاین کار را بر عهده گرفتند و موفق هم بودند. آماری که ارائه میدهم میتواند مشخص کند که این دو نفر در چه سطح آمادگی و توانایی قرار داشتند. آیدین و رضا در کل 14 بار از کمپ اصلی برای تجهیز مسیر خارج شدند و تا ارتفاع 7000 متر صعود کردند. در تمام این 14 بار وزن کولههایشان بین 18 تا 24 کیلو بود. چادر معلقی که ما بین کمپ یک و دو برپا کرده بودند و تمهیداتی که برای مهار آن به کار بسته بودند یک شاهکار کوهنوردی بود. آیدین واقعا استعداد کوهنوردی بالایی داشت؛ برعکس جثه و حجم عضلاتش بسیار قوی بود و خوش روحیه...
از برنامه سال ۹۰ خیلی به تلخی و سختی یاد شده. رامین شجاعی که بهخاطر مشکلات مهاجرت در برنامه حضور نداشت. شما هم که بهخاطر مشکلات مالی بچهها هزینهتان را به تیم بخشیدید و نرفتید. عملا کار به دست چند جوان سپرده شد و البته تیم هم موفق نبود و تنها ۳۰۰ متر از بخشهای ساده مسیر جدید گشایش شد. در فیلمهایی که از برنامه هست میبینیم که آیدین و مجتبی بعد از اینکه برنامه نیمه تمام ماند بسیار متاثر شده و گریه میکنند. نظر شما دراین خصوص چیست؟
سال 90 ما بهترین و آمادهترین تیم را داشتیم. اما با سنگاندازیهای فدراسیون کوهنوردی زمان و فصل صعود را از دست دادیم و دلیل اصلی نگرفتن نتیجه هم این موضوع بود. تیم میتوانست راحت صعود را انجام دهد. در این سال توانسته بودیم با توجه به نقایص سال 88، مشکلات فنی تیم را برطرف کنیم. اردوهایی برگزار کردیم و با دنیساوروبکو که از بهترین کوهنوردان حال حاضر جهان است و اتفاقا خودش هم مسیر جدیدی بر برودپیک گشایش کرده است مکاتباتی داشتیم که نتیجه آن برپایی کلاسهایی در قزاقستان بود. نتیجهای که گرفته بودیم این بود که در انتهای مسیر صعودکنندگان با قسمتهای مخلوط یخ و سنگ روبهرو خواهند شد که میدانیم صعود چنین مسیرهایی چقدر سخت است. بهتر بود تیم یک دوره آموزشهایی فرا بگیرد که این اتفاق هم افتاد. اعضای تیم به غیر از آیدین که مشکل سربازی داشت عازم قزاقستان شدند و نزد دنیس اوروبکو یک دوره فشرده صعودهای دشوار دیدند. در پایان کلاسها نیز اوروبکو مکتوبی داد و تایید کرد این تیم توان صعود از یک مسیر نو روی برودپیک را دارد. اما آن سال فدراسیون مدت زیادی ما را برای مجوز برون مرزی معطل کرد و آخر هم مجوزی نداد و این باعث شد که تیم سه بار مجبور شود پروازش را عقب بیندازد و عملا 20 روز دیرتر از موعد به منطقه رسید و بخش عمده فصل صعود را از دست داد و با شروع هوای خراب، با اینکه به خوبی توان ادامه داشت، مجبور به ترک منطقه شد.
پویا در روزهای آخر قبل برنامه به تیم اضافه شد. با توجه به اینکه پویا عضو آرش نبود چه شد که این اتفاق افتاد؟
پویا دوست آیدین بود و زمستان سال 1391 هم برنامهای بزرگ و به یادماندنی را با آیدین در منطقه علمکوه اجرا کرده بودند. گویا باشگاه دماوند بنا داشت برنامه گشایش مسیری را در قراقوروم پاکستان اجرا کند که پویا از اعضای اصلی آن بود، اما برنامه در روزهای آخر بهخاطر عدم تامین مالی لغو شد و پویا که چند ماه تمرین کرده بود خواست که به تیم آرش بپیوندد. من در مورد پویا زیاد تحقیق کردم. فهمیدم پویا در برنامهای که دو سال قبل هیات تهران برای صعود قله دشوار پاسوپیک در پاکستان اجرا کرده بود پیش برنده تیم بوده و توانمندیهایش را اثبات کرده بود. اینطور نبود که بخواهد بیاید و اعلام حضور کند و ما هم بدون هیچ پیش زمینهای حضور او را بپذیریم. این بچهها فوقالعاده بودند.
فرض کنیم یکی از همین بچه ها، مثلا آیدین زنده میماند و برمیگشت، با چه سرنوشتی روبهرو میشد؟
آیدین دقیقا به همان دلیلی برنگشت که فرشاد خلیلی از حادثه بهمن 1388 برنگشت! در آن حادثه وقتی شاگردان فرشاد را بهمن زد، او بیشتر نفرات بهمن زده را بیرون آورد، اما یکی از شاگردان زیر بهمن گم شد. فرشاد آگاه بود اگر نتواند فرد آخر را نجات بدهد جامعه چه بر سر او خواهد آورد! فرشاد وسط بهمن مشغول سونداژ زدن بود. در فیلم بهمن دیزین میبینیم چند نفری میخواهند بیایند و کمک کنند اما فرشاد فریاد میزند کسی نیاید چون امکان فروریختن بهمن دوم زیاد است اما خودش آن وسط بیتوجه به خطر باز سونداژ میکند! و بعد بهمنی که در ادامه ریزش کرد فرشاد را هم مدفون کرد. به نظر من فرشاد آگاه بود از بهمنی که در راه هست و خود بارها در کلاسهایش درس داده بود که امنیت امدادگر از نجات جان حادثه دیده اولویت بالاتری دارد، اما با این وجود ماند تا پای جان، چراکه میدانست اگر بدون شاگردش زنده برگردد، این بار جامعه او را خواهد کشت! همین جامعه کوهنوردی که امروز او را قهرمان میداند! در مورد آیدین یا هرکدام از بچهها هم اگر برمیگشتند عاقبت همین بود. ما در روزی که آیدین در تماس تلفنی اعلام کرد دیگر قادر به حرکت نیستند و امداد خواست، در ستاد بحران که در منزل من تشکیل داده بودیم مشورت کردیم و قرار شد در نخستین تماسی که آیدین طبق وعده مقرر میگیرد من از او بخواهم تا هر کدامشان که توان برگشت دارند راه بیفتند و پایین بیایند و آن کس یا کسانی را که نمیتوانند پایین بیایند بگذارند برای افرادی که احتمالا برای امداد بالا میآمدند. همه کسانی که در آن روز در منزل من حضور داشتند شاهد بودند که وقتی آیدین در ساعت مقرر زنگ زد اینطور صحبت را آغاز کردم که «کدامیک از شما میتونه سرپا باشه؟» که آیدین نگذاشت حرف من تمام شود و با خشونت بالایی گفت: «اصلا فکرش رو هم نکنید. ما با هم آمدیم و با هم برمیگردیم پایین.» توقع داشتید من چه چیزی بگم؟ کسی که در ارتفاع 8000 متری بعد از 4 روز فعالیت احساسش را آنچنان بروز میدهد من چه کاری میتوانستم بکنم؟ چه دستوری میشد داد؟ اصلا مگر میشود به آدمهای درجه یک دستور داد؟ اینها آدمهای درجه یک بودند. گشایش مسیر در هیمالیا کارانسانهای عادی نیست. شاخصترین کوهنوردها میتوانند آنجا ورود کنند و این مشخصه تنها در قدرت بدنی و مهارت کوهنوردیشان نیست. در هوش و ذکاوتشان هم هست. وقتی آیدین در آن شرایط و بعد از چهار روز حضور در ارتفاع 8000 متری از مقدمه چینی من تا آخر ماجرا را میخواند و آنچنان تصمیمش را قاطع عنوان میکند ما به بزرگی این افراد پی میبریم. گو اینکه شاید به لحاظ اصول حرفهای کوهنوردی اشتباه کرده باشند اما به معیارهای انسانی و باورهایشان تا پای جان پایبند بودند.
آقای بختیاری دبیر باشگاه آرش در مراسم بزرگداشتی که در برج میلاد برگزار شده بود قول داد که باشگاه حادثه را بررسی کرده و گزارشش را در اختیار عموم قرار دهد. چرا اکنون بعد یک سال هنوز باشگاه آرش این کار را نکرده است و آیا اساسا گزارشی منتشر خواهد کرد؟
به نظر من برنامه برودپیک حجاب را از چهره کوهنوردی ایران برداشت و در مواجهه با آن هر کسی هر آنچه را که بود ابراز کرد. عدهای به خود آمدند و از تکرار بیحاصلی که بخش عمده کوهنوردی ایران را فرا گرفته منزجر شدند. عدهای دیگر که کوهنوردی نوجویانه را مانعی در برابر بساطشان میدیدند از این فرصت استفاده کردند و هر هجمهای که میتوانستند بر پیکر بازماندگان این برنامه وارد آوردند و.... ما در باشگاه آرش کارگروهی تشکیل دادیم و از بیش از 70 نفر در داخل و خارج باشگاه درخواست نظر مکتوب کردیم. کارگروه در جلسات بسیاری نظرات را بررسی کرد، اما واقعیت این است که در میان اعضای کارگروه باشگاه آرش هم اجماعی حاصل نشد و نتوانستند به گزارش مشترکی برسند. با این اساس فکر میکنم باشگاه به زودی این مساله عدم اجماع را به صورت رسمیاعلام کند و از صاحبنظرانی هم که مطالبی را ارسال کردهاند، بخواهد که هر کدام راسا مطالبشان را منتشر کنند تا شاید مجموعه این گزارشها تا حدی جامعه کوهنوردی را به درس گرفتن از حادثه نزدیک تر کند.
ارسال نظر