رد پای دو غریبه
ترجمه: محمدحسین باقی
گفته میشود بخشی از مشکلات خاورمیانه برخاسته از توافقاتی است که قدرتهای پیروز در جنگ جهانی دوم به آن دست یافتند. پس از پایان جنگ دوم جهانی امپراتوری عثمانی که مرد بیمار اروپا لقب گرفته بود بهواسطه تبانی فرانسه و بریتانیا تجزیه شد. از دل این تجزیه مهمترین توافق قرن بیستم زاده شد که همان سایکسپیکو بود. این توافق مبنای خطکشیهای مرزی کشورهای خاورمیانه را تشکیل داد و ریشه بسیاری از مشکلات کنونی در خاورمیانه عربی به همین توافق بازمی گردد.
ترجمه: محمدحسین باقی
گفته میشود بخشی از مشکلات خاورمیانه برخاسته از توافقاتی است که قدرتهای پیروز در جنگ جهانی دوم به آن دست یافتند. پس از پایان جنگ دوم جهانی امپراتوری عثمانی که مرد بیمار اروپا لقب گرفته بود بهواسطه تبانی فرانسه و بریتانیا تجزیه شد. از دل این تجزیه مهمترین توافق قرن بیستم زاده شد که همان سایکسپیکو بود. این توافق مبنای خطکشیهای مرزی کشورهای خاورمیانه را تشکیل داد و ریشه بسیاری از مشکلات کنونی در خاورمیانه عربی به همین توافق بازمی گردد. کتاب مذکور که بهصورت پاورقی در این صفحه منتشر و ترجمه میشود مبتنیبر ریشهیابی دلایل بحران خاورمیانه با نگاه به قرارداد سایکسپیکو است.
لورنس بعدا در مورد ورودش به جده در ۱۶ اکتبر چنین نوشت: «وقتی در نهایت در بندر بیرونی پهلو گرفتیم، در میان آسمان درخشان و بازتاب آن بر آب گویی شهری سفید معلق بود. پس از آن، گرمای عربستان همچون شمشیری آخته بر ما فرود آمد و زبانمان را بند آورد». اما پیش از اینکه روز به پایان برسد، با وجود افزایش دما، او رسالت فردی خود را با اعلام قانعکنندهترین شواهد دال بر اینکه انگیزه فرانسویها بیخطر نیست، محقق ساخت. غروب همان روز هنگام شام «برموند»، که عاشق نوشیدنی اسکاتلندی بود، محرمانه به او گفت که به نفعشان نیست که این شورش با موفقیت همراه شود زیرا «حامیان یک پادشاهی بزرگ عربی پس از آن به دنبال فعالیت در سوریه و عراق برخواهند آمد یعنی همان جاهایی که ما - فرانسویها و انگلیسیها- باید آنها را بیرون کنیم». این البته چیزی نبود که لورنس و کلایتون در نظر داشتند. در یک مکالمه تلفنی طولانی، «استورس» شریف حسینِ بیمیل را ترغیب کرد که به لورنس اجازه دهد درون قلمروش در کوهها اوضاع را بررسی کند. لورنس که از اینکه سرسخت باشد و رویکردی خصمانه داشته باشد احساس شادمانی میکرد، به سرعت قبای عربی بر تن کرد؛ قبایی که همکارانش اساسا بر تن کردن آن را رد کردند. لورنس سفر خود را بر پشت یک شتر و در دل کوههای سرخی که آخرین پایگاه شریف حسین در برابر تلافی عثمانی بود شروع کرد.
لورنس پس از بازگشت به قاهره - به شکلی عمدا تحریکآمیز- اعلام کرد که «جنگ حجاز یکی از جنگهای درویشی علیه ارتشها و نیروهای منظم است و ما در کنار دراویش هستیم» زیرا بسیاری از همکارانش سربازانی حرفهای بودند که چند سال پیشتر با دراویش در سودان جنگیده بودند. او این دیدگاه رایج را رد کرد که مردان قبایلی برای متوقف کردن ضد حمله عثمانی فاقد نظم بوده و بنابراین نیاز به قوای خارجی دارند. در عوض او استدلال میکرد که - بر اساس حضور یک روزه در میان آنها و مشاهده اقداماتشان در کوهها- آنها از بدو تولد مبارز و چریکزاده میشوند که به اسلحه، مهمات، طلا و توصیه از جانب فردی مانند خودش نیاز دارند. او با نقل دیدگاههای برموند در گزارشش، افزود که دلیل واقعی در مورد اینکه چرا فرانسویها اینقدر مشتاق اعزام نیرو بودند این بود که آنها به دنبال محدود کردن و مهار شورشیان بودند نه کمک به آنها. این دیدگاه بدبینانه باعث تکانهای در لندن شد، استدلال برای اعزام نیرو به سرعت دچار فروپاشی شد و کلایتونِ حق شناس به سرعت به لورنس اجازه داد تا به حجاز بازگردد، کمکهای لازم را به اعراب برساند و اطلاعات قابل اطمینانی به قاهره بفرستد.
لورنس قانع شده بود که شکست این شورش بسیار مدیون رفتار لجوجانه رئیس پوشالیاش یعنی شریف حسین بود. شریفِ ۶۳ ساله- که استورس او را آلت دستِ نفوذ پذیرِ منافع بریتانیا تلقی میکرد- در عمل ثابت کرد که فردی خشن و وحشی است و میلی به دریافت کمکهای بریتانیا ندارد. لورنس پیشنهاد کرد که باید او را دور زد و شروع به ارزیابی این مساله کرد که بهتر است کدام یک از ۴ فرزند پسر شریف حسین را مورد حمایت قرار داد. پسر بزرگ شریف حسین فردی بسیار بیمایه بود- او دچار بیماری سل بود- و کوچکترین فرزندش هم بسیار بیتجربه بود. فقط میماند دو گزینه: فیصل و برادر بزرگترش عبدالله که فردی چاق، عیاش و البته به لحاظ فکری مستقل بود. همین عبدالله پیش از جنگ برای طلب تسلیحات نزد استورس رفته بود. استورس بعدا او را چنین توصیف کرده بود که انسان به او «حس هنری هشتم را دارد». اما عبدالله نسبت به لورنس بدبین بود و لورنس هم در خفا معتقد بود که عبدالله بیش از برادر کوچکترش «رویکردی کاسبکارانه دارد» و در گزارشی اعلام کرد که شواهد فراوانی وجود دارد مبنی بر اینکه اعراب نحوه تیراندازی او را با انداختن تیر به یک قوری که بر سر یک خدمتکار قرار دارد به چالش میکشند تا او را فردی غیرقابل اعتماد تصویر کنند.
فیصل- که لورنس هنگام حرکتش در کوههای حجاز ابتدا با وی دیدار کرده بود- منطقیتر به نظر میرسید. او که دو سال بزرگتر و چهار اینچ هم بلندتر از لورنس بود چهرهای نحیف اما شاهانه داشت که گویی مهر تاییدی بر این ادعای خانوادگیاش بود که از نسل پیامبر است. در حالی که عبدالله اندکی شبیه به هنری هشتم به نظر میرسید اما فیصل، لورنس را به یاد «ریچارد شیردل » میانداخت. لورنس در گزارشی به کلایتون، فیصل را «لافزنی محبوب و جاهطلب؛ پر از آمال و آرزو و دارای ظرفیت محقق ساختن آنها با بصیرتی فردی و شخصی بسیار کارآمد برای بده بستان» توصیف کرد. سالها بعد او ادعا کرد که «در نگاه اول» دریافته بود که فیصل فردی خواهد بود که «صحرا را به آتش خواهد کشید» اما در حقیقت اگرچه عبدالله چهرهای برجسته و به شدت خود رأی بود اما فیصلِ خوش قیافه و کاریزماتیک فردی عصبی بود و مستعد ابتلا به نوسان سریع میان شادی و ناامیدی. یک افسر دیگر بریتانیایی که از نزدیک با او کار میکرد نوشت «فیصل شخصیت قوی نداشت و متاثر از پیرامونش بود». اما- از نظر لورنس- این او را به دریافتکننده ایدهآل کمکهای بریتانیا تبدیل میکرد.
ارسال نظر