سفر به شهر گلاب
گشت آموزشی در کاشان
نیوشا امینیان
راهنمای تور
همیشه داستان را برایتان از جایی گفتهام که صبح زود برای سفر با همسفرانم به راه افتادهایم. اما این سفرنامه کمی با قبلیها متفاوت است؛ داستان زمانی که دانشجوی تورلیدری بودم و از یکی سفرها جا ماندم!
چگونه بی من رفتند!
وقتی از خواب بیدار شدم هوا تقریبا روشن شده بود. به اولین چیزی که فکر کردم این بود که من باید ساعت ۴ صبح سوار اتوبوس میشدم و همراه با استاد و همکلاسیهایم برای یک سفر آموزشی به کاشان میرفتم! اما روشنی تقریبی هوا خبر دیگری میداد؛ بله، من خواب مانده بودم.
نیوشا امینیان
راهنمای تور
همیشه داستان را برایتان از جایی گفتهام که صبح زود برای سفر با همسفرانم به راه افتادهایم. اما این سفرنامه کمی با قبلیها متفاوت است؛ داستان زمانی که دانشجوی تورلیدری بودم و از یکی سفرها جا ماندم!
چگونه بی من رفتند!
وقتی از خواب بیدار شدم هوا تقریبا روشن شده بود. به اولین چیزی که فکر کردم این بود که من باید ساعت 4 صبح سوار اتوبوس میشدم و همراه با استاد و همکلاسیهایم برای یک سفر آموزشی به کاشان میرفتم! اما روشنی تقریبی هوا خبر دیگری میداد؛ بله، من خواب مانده بودم. سریع سراغ گوشی موبایلم رفتم و از دیدن بیش از بیست تماس از دست رفته فهمیدم که ماشین به احتمال زیاد حرکت کرده. با استادم تماس گرفتم و از او خواستم اگر خیلی دور نشدهاند به من راهحلی بدهد تا خودم را به آنها برسانم. استادم گفت که تقریبا نیم ساعت دیگر به عوارضی قم میرسند و احتمالا کمی معطل خواهند شد و من میتوانم از زمان برای رساندن خودم به گروه استفاده کنم. تنها اتفاق خوب این بود که از شب قبل وسایل سفرم را بسته بودم و به همینخاطر خیلی زود توانستم از خانه خارج شوم و به سمت محلی که استادم گفته بود حرکت کردم.
رسیدن در وقت اضافه
خوشبختانه به موقع به عوارضی رسیدم. با ورودم به ماشین با دیدن دوستانم که تقریبا همه آنها یکبار برای بیدار کردنم تلاش کرده بودند بسیار خوشحال شدم. اما استادم به این سادگیها از کسی که میخواست لیدر شود و خواب مانده بود نمیتوانست بگذرد. برای همین گفت که در طول سفر برایم مجازاتی تعیین میکند تا دیگر مرتکب این اشتباه نشوم. استاد ما خانم مهسا مطهر بود؛ فردی که در جریانات گردشگری ایران تاثیر بسیار شگفتی داشته و آموزههای ایشان برای ما بسیار مهم و با ارزش بود. استادمان برای آنکه به ما بیاموزد در تور باید چگونه عملکردی داشته باشیم، پیش از سفر از ما خواسته بود مقاصد مهم و قابل توجه مسیر را پیدا کنیم و در طول سفر به نوبت درباره آنها توضیح بدهیم. این کار نه تنها باعث میشد چیزهای زیادی یاد بگیریم، بلکه کمک میکرد برای تورلیدر شدن در کنار هم تمرین کنیم. با روشن شدن هوا سفر ما بهطور رسمی آغاز شد. ما از جاده قم میگذشتیم و به حرفهای استاد گوش میدادیم که برایمان درباره کوهها و قناتهای دو طرف جاده توضیح میداد. ما چیزهایی درباره گسلها و ساختار زمینشناسی منطقه یاد گرفتیم، خط سفید دریاچه نمک قم را از دور دیدیم و فهمیدیم که گردشگر میتواند با توضیحاتی دلچسب از تمام چیزهایی که در اطرافش میبیند، لذت ببرد.
خانههایی از جنس عشق
بالاخره به کاشان رسیدیم و برای بازدید اول به سمت خانه بروجردیها رفتیم. معماری خانه بروجردیها عجیب و بسیار خاص بود. گچبریهای چشمنواز، استفاده از بادگیرهای قرینه و عمارت کلاه فرنگی به این بنای قاجاری جلوه دیگری داده بود. اما آنچه این خانه را دوستداشتنی میکرد داستان عشق تاجری به دختری بود که در خانه طباطباییها زندگی میکرد. پدر برای ازدواج دختر شرط میگذارد که داماد خانهای شبیه به خانه طباطباییها بسازد تا عروس را به خانه او بفرستند. به این شکل خانه بروجردیها بهعنوان نشان خاطرخواهی ساخته میشود. ما در وقت کمی که داشتیم در حیاط و تالارهای خانه گشتیم و غرق در زیباییهای چشمنواز آن شدیم. بعد از این خانه، سری به خانه طباطباییها زدیم. این خانه با فاصله کمی از خانه بروجردیها قرار داشت. خانه طباطباییها هم با گچبریها و شیشههای رنگی قشنگی دل از بازدیدکنندگان بسیاری ربوده بود.
گردشگران خارجی زیادی هم در محوطه بودند. بعضی از آنها به جای دوربین عکاسی، قلم و کاغذی در دست داشتند و برای ساعتها روبهرو عمارت مینشستند تا بتوانند هنر ساخت این خانه را با نقاشی کردن ذرهذره درک کنند. بعد از این خانه، ما امامزادهای را دیدیم که گنبد آن آبی رنگ بود و کتیبه بالای درش، خبر از قدمتی کهن میداد. در حیاط امامزاده هم گردشگران خارجی و داخلی زیادی بودند و خانمها با ملیتهای گوناگون برای امتحان کردن چادرهای امامزاده صف کشیده بودند. سپس به سمت آخرین خانه که در برنامه سفرمان بود حرکت کردیم. خانه عباسیان، با گچبریهای سفید و حوض میان خانه فرصتهای عکاسی بسیاری به ما هدیه کرد. آشپزخانه این عمارت هم برای ما جالب بود. دیوارهای دود گرفته، جای دیگ و ظروف دیگر آشپزخانه حال و هوای دیگری را به این محوطه تاریخی داده بود. برای آنکه بتوانیم به جاهایی دیگر از کاشان هم سر بزنیم، به بازدید از این سه خانه بسنده کردیم. مقصد بعدی ما جایی بود با شرحی از وزیری فراموشنشدنی.
سوگی برای ایران بانو
باغ فین کاشان با درختان رفیع و کهنسالش خنکای دلچسبی را در میانه سفر برایمان کنار گذاشته بود. این باغ که جزو باغهای ایرانی ثبت شده بهعنوان میراث جهانی در یونسکو محسوب میشود مانند دیگر جاذبههای کاشان پر از جمعیت بود. عمارت، راههای آبی که با توجه به اصول مهندسی ساخته شده بودهاند، حوضی زیبا و فروشگاهای مختلفی که درون باغ فعالیت داشتند و به گردشگران خدمات میدادند از جاذبههای باغ فین بود. اما بیشتر گردشگران در همان ابتدای باغ دوست داشتند حمام عمارت را پیدا کنند و به صحنه شهادت وزیری بروند که پس از سالها هنوز به بردن نامش افتخار میکنند. گروه ما هم به طرف حمام باغ فین بهراه افتاد. از پلهها و راهرویی گذشتیم. ناگهان شب شد؛ شبی که پادشاهی نالایق بهدست خود فرمان قتل کسی را صادر کرد که ایران را بیش از جانش دوست داشت. سواری پیام را از دست شاه گرفت و بهتاخت به کاشان رسید. آمده بود بر دامان پادشاه ننگی بنهد و داغی بر دامان مادری بگذارد که نامش «ایران» بود. فرزند برومند این سرزمین که بدون ترس دراین حمام در خون غلتید؛ امیرکبیر وزیری بود که شرح بزرگیاش در این زمانه به زبانهای گوناگون توسط راهنمایان در حمام فین کاشان برای گردشگران روایت میشد. اشکهایی از سر غرور و وطنپرستی در این جای باغ روی گونهها جاری بود؛ اشکهایی که باعث میشد این باغ را جور دیگری نگاه کنیم.
حوض فرششده
بعد از حمام به سمت عمارت باغ رفتیم. باز هم نقاشیها، گچبریها و شیوه معماری مسحورمان کرد. انگار معماران کاشانی در دستهایشان جادویی داشتند که برای آن پایانی نبود. عمارت برای آموختن درباره شیوه معماری بسیار عالی بود. به همین دلیل به جز ما که برای راهنمایی تور آموزش میدیدیم، دانشجویان رشته معماری هم در آنجا زیاد دیده میشدند. گردشگران از کشورهای دیگر هم با عکاسی از زاویههای مختلف تحسین و حیرتشان را به تصویر میکشیدند. کمی بعد از عمارت، حوض زیبایی بود که در کف آن حفرهای قرار داشت و مردم زیادی در کنار آن سعی میکردند سکهها را درون حفرهها پرتاب کنند؛ بازی جالبی که میان مردم کشورهای زیادی مشترک است و قصههای کهنی هم برای آن دارند. اما این حوض داستان دیگری هم دارد. استادمان برایمان گفت که پیش از این در کف این حوض احتمالا کاشیکاری شبیه به نقش یک فرش شده بوده است. بهنظر میرسد در زمانی که هنوز از باغ حفاظت کامل نمیشده، این کاشیکاری هم از بین رفته یا سرقت شده است. با اینکه تلالو سکهها در کف حوض آن را بسیار زیبا کرده بود اما تصور چنین کاشیکاری هم روحنواز بود.
نهار در باغ شاهانه
دیگر ظهر شده بود و باید جایی را برای نهار پیدا میکردیم. خیلی زود فهمیدیم نیاز به جستوجوی زیاد نیست. پشت عمارت باغ، رستورانی کوچک و زیبا ساخته شده و انواع غذاهای سنتی را به مشتریانش عرضه میکرد. کیفیت خوب غذا، برخورد خوب پرسنل و تنوع در طبخ و سرو غذاها باعث شد برای پیدا کردن جای خالی کمی صبر کنیم. بعد از غذا هم از غرفه دیگر کنار رستوران با فالوده و بستی از خودمان پذیرایی کردیم و دیگر آماده بودیم تا سفر را ادامه بدهیم. قبل از ترک باغ فروشگاهی را هم پیدا کردیم که سوغاتیهای گوناگون کاشان را میفروخت. ما هم با دستانی پر از عرقیات خوشبو و پر خاصیت و قطابهای تازه و خوشمزه از باغ خارج شدیم و به سمت جاذبهای رفتیم که نامش را تنها در کتابهای باستانشناسیمان شنیده بودیم.
نسیم شاید برسد به سفالینهای از خاک سیلک
برای مقصد بعدی، ما به سمت جنوب غربی کاشان رفتیم و با فاصله کمی از شهر، تپهای سفید را روبهرویمان دیدیم. تپه سیلک کاشان که یکی از قدیمیترین سکونتگاههای بشری است، با رنگ سفید و ظاهر عجیبش خبر از گشت وگذاری هیجانانگیز در گذشته این سرزمین میداد. استاد از ما خواست تا قبل از بازدید از تپه سیلک درباره درسهایی که درباره آن آموختهایم گفتوگو کنیم. ما با کمک همدیگر و راهنمایی استاد اطلاعاتی را به یاد آوردیم؛ از جمله آنکه مردم اولیه ساکن در تپه سیلک بیش از پنج هزار سال پیش به اینجا آمدهاند و آنها جزوه اولین انسانهایی بودند که از زندگی غارنشینی دست کشیدهاند. سالها کاوش و جستوجوی باستانشناسان در تپه سیلک باعث شد آثار شگفتانگیزی از زندگی مردم آن دوران پیدا شود. در پایین تپه، موزه کوچکی را دیدیم که برخی از آثار کاوششده را در آن نگهداری میکردند. نکته جالب اشیای موزه آن بود که برخی از آنها با خاکهایی بهرنگهای دیگر ساخته شده بودند.
با توجه به اینکه خاک تپه سیلک سفید بود با توضیحات موزهدار فهمیدیم که احتمالا مردم تپه سیلک با سرزمینهای دیگر مبادلات بازرگانی داشتهاند. بعد از موزه راه ورود به خود تپه را پیش گرفتیم. اولین چیزی که توجهمان را جلب کرد، اسکلت دو انسان بود که طی کاوشهای سالهای پیش یافت شده بود. برای دفن این افراد از خمرههای بزرگ استفاده کرده بودند، آنها را به شکل جنین انسان نشانده و در این خمرهها فرو کرده بودند و در نهایت به خاک بازگردانده بودند. استاد برایمان توضیح داد در آن زمان مردم مردگان خود را با اشیایی که در زندگی دوست داشته به خاک میسپردند. کمی بعد فهمیدیم پیشینیان ما برای دفن مردگانشان گاهی کف خانه و آشپزخانههایشان را انتخاب میکردند. بعد از اسکلتها بازدید از سیلک را ادامه دادیم. با توجه به توضیحات راهنمای حاضر در محوطه فهمیدیم که در جستوجویهای باستانشناسی در تپه سیلک یک زیگورات یا نیایشگاه، کوره ذوب فلزات، دوکهای نخریسی، سفالهای متنوع و اشیایی از جنس مفرغ و آهن کشف شده است. شیوه معیشت، زندگی مردم ساکن در کنار آریاییهای مهاجر و شکل خانهسازی مردم چیزهایی بود که ما از اینجا آموختیم.
تنبیه به سبک گردشگری
هوا دیگر به سمت تاریکی میرفت و زمان بازگشت به خانه بود. در جاده تا جایی که میشد از سیلک چشم برنداشتم. برایم دیدنش بسیار مهم بود و چیزهایی که درباره آن آموخته بودم، بسیار با ارزش. هوا کاملا تاریک بود و ما در جاده کاشان پیش میرفتیم که ماشین توقف کرد. استادم گفت که همه از ماشین پیاده شویم. وقتی همه دور هم جمع شدیم، فهمیدم که زمان تنبیه من بهخاطر خواب ماندن صبح، فرا رسیده. اما تنبیهی که استادم برایم در نظر گرفته بود بیش از هزاران هدیه دوست داشتنی بود. من باید برای دوستانم درباره ستارگان و سیاراتی که بالای سرمان بودند توضیح میدادم. صورت فلکی جبار یا شکارچی در سکوت و تاریکی دشت خودش را به ما نشان داد؛ هفت دختر خوشه پروین از پشت شاخهای صورت فلکی ثور به خنجر شکارچی چشم دوخته بودند که ناگهان شهابی از بین آنها در عمق تاریکی شب گذشت. ستاره شعرای یمانی چون مشعلی در نزدیکی افق میسوخت و من لابهلای توضیح آسمان، به روزهایی فکر کردم که راهنمای تور میشوم؛ راهنمایی که قول میدهد دیگر در هیچ سفری خواب نماند و قصههای زیادی بلد باشد که برای نخوابیدن هستند.
ارسال نظر